اسكينر، متدلوژي، هرمنوتيك، هرمنوتيك اسكينر، فهم، معنا و مؤلف، علوم سياسي
نویسنده : عباس عمادي
دانش هرمنوتیک در مراحل اولیهی خود بهعنوان روشی برای فهم متون بهکار برده میشد و با ظهور هرمنوتیک فلسفی از روششناسی به هستیشناسی تغییر کاربرد داد. امروزه هرمنوتیک شاهد نگرشهایی است که آنرا در مسیری متناسب با دیدگاههای پیش از هرمنوتیک فلسفی هدایت میکند. اریک هرش و امیلیو بتی و تا حدی امبرتو اکو نمونههایی از این دست هستند.[1] کوئنتین اسکینر (Quentin Skinner) نیز همین نوع از هرمنوتیک را شیوهی کار خود قرار داده است. وی پژوهشهای خود دربارهی اندیشههای سیاسی و فلسفی را به همین روش انجام داده و در این زمینه آثار متعددی دارد. در کتاب «ماکیاولی» به بررسی اندیشههای سیاسی او میپردازد و در اثر دیگرش به نام «بنیادهای اندیشهی سیاسی مدرن» که یکی از مهمترین آثار او در حوزهی اندیشهی سیاسی است، اندیشهی سیاسی دوران رنسانس و اصلاح دینی را مورد بحث قرار داده است. دیگر پژوهشهای عمیق و گستردهی وی در باب روششناسی را در کتاب «معنا و زمینه، کوئنتین اسکنیر و منتقدانش» میتوان ملاحظه نمود. در این اثر، مهمترین مقالات اسکینر در باب متدولوژی و برخی از نقدهای اساسی واردشده به آنها توسط جیمز تولی جمعآوری شده و در نهایت، پاسخهای اسکینر به این نقدها آمده است.
متدولوژی اسکینر
روش اسکینر در ردیف روشهای هرمنوتیکی مؤلفمحور قرار دارد؛ روشهایی که معنای متن را همان قصد و نیت مؤلف میدانند و معتقدند که برای رسیدن به معنای متن باید مراد مؤلف آنرا درک کرد. او با بهکار بردن این روش در فهم اندرزهای غیر فضیلتمندانه ماکیاولی به شهریاران مینویسد: «بخشی از فهم معنای این اندرز منوط به فهم معنای گفتاری آن، یعنی مفهوم دلالت کلمات به کار بردهشده در آن است، اما مسأله مهمتر که ضرورت دارد انجام شود این است که منظور ماکیاولی از این ایده چیست و وی چرا آنرا نوشته است».[2] با این شیوه، اسکینر نیز در شمار کسانی قرار میگیرد که برای رسیدن به معنای متن در صدد کشف قصد مؤلف میباشند و به همین جهت وی روشهای مبتنی بر قرائت متن را نمیپذیرد. متدولوژی قرائت متنی مبتنی بر این است که هر متنی اگر به اندازه کافی مورد تأمل قرار گیرد معنا و پیام خود را ارایه میدهد و نباید به دنبال فهم نیات و انگیزههای مؤلف بود و حتی دخیل کردن اینگونه موضوعات ممکن است که معنای اصلی متن را خدشهدار کند. اسکینر این استدلال را رد میکند و معتقد است که بهکار بردن این روش، انسان را به صورت اجتنابناپذیری در معرض سقوط در انواع مختلف ابهامات و اشکالات قرار میدهد که وی از آنها تحت عنوان «اسطورهشناسیهای مختلف» یاد میکند.[3] بنابراین از نظر اسکینر فهم جملات و عبارات یک متن بدون دستیابی به نیات و انگیزههای نویسنده و جدای از زمینههای اجتماعی و شرایط تاریخی شکلگیری آن و نیز جدای از زمینهی کلی زبانی و فکری حاکم بر دورهی نگارش آن هرگز فهمی صحیح و کامل نخواهد بود.
با اینحال، اسکینر روشهای زمینهگرا را نیز نمیپذیرد. بر طبق این روشها برای دستیابی به قصد مؤلف باید زمینههای اجتماعی و شرایط تاریخی نگارش آن متن را بررسی نمود و فهم معنای متن مستلزم زمینهای است که در آن یک نویسنده در حال نوشتن متن بوده است. اسکینر معتقد است که هر چند این روش میتواند مفید باشد و از اشتباهات روش اول مصون است، اما باز هم انتقاداتی به آن وارد است. وی معتقد است که هر چند شناخت زمینهی یک متن به دستیابی به اهداف و نیات مؤلف آن کمک میکند و برای نوشتن یک متن یک سری شرایط علٌی متقدم بر آن وجود دارد، اما شناخت علل یک کنش، معادل فهم کامل آن کنش نیست. به عبارت دیگر اهداف و نیات مؤلف را نمیتوان به مثابه علتهای آن کنش فرض کرد، زیرا ممکن است یک نویسنده قصدی را داشته باشد، ولی آنرا انجام ندهد یا اینکه آن قصد را اظهار کند، ولی به کنش نینجامد یا اینکه این اظهارات بعد از انجام کنش بوده باشد که دیگر نمیتواند علت آن قرار گیرد، بلکه توصیف ویژگی هدف کنش میباشد. بنابراین، هیچ رابطهی منطقی میان نیات و کنشها وجود ندارد و در نتیجه با درک نیات مؤلف از راه بررسی زمینههای نگارش متن نمیتوان گفت که به فهم آن نایل آمدهایم. با این توضیحات، اسکینر هم دیدگاههای متنمحور و هم زمینهمحور را رد نموده و متدلوژی خاص خود را بنا میکند.
نکتهی اصلی متدولوژی اسکینر این است که وی میان «قصد برای انجام یک کار» و «قصد در حال انجام آن» تمایز قایل میشود و معتقد است برای فهم معنای یک متن دستیابی به قصد مؤلف برای انجام آن کافی نیست، بلکه باید قصد مؤلف را در حال نوشتن آن متن نیز بیابیم. بنابراین، از نظر وی ما در فرایند فهم معنای متن به دنبال کشف انگیزههای آگاهانهای که از ذهن عامل گذشته نیستیم، بلکه با قرار دادن متن در زمینهی گستردهتر به دنبال قصدیت موجود در خود عمل و رمزگشایی از این هستیم که عامل با رفتار کردن به شیوهای خاص چه کرده است و در صدد بیان چه چیزی بوده است. این تمایز میان قصد و انگیزهی مقدم بر عمل، با قصد موجود در حین عمل که توسط اسکینر انجام گرفته است، در نتیجهی پیروی از نظریهی خاص «کنش زبانی» بسط یافته توسط آوستین، سرل و گریس بوده که در چارچوب کلی کاربردشناسی زبانشناختی ویتگنشتاین مطرح شده است.[4] آنها در نظریهی خود استدلال کردهاند که سخن گفتن و نوشتن حداقل از دو نوع کنش تشکیل شده است:
1. نویسنده یا گوینده در هنگام بیان مطلبی آنرا با معنای گفتاری خاصی بیان میکند، یعنی هر گزارهای دلالت بر معنای خاصی دارد.
2. نویسنده یا گوینده در گفتن یا نوشتن کلمات، در حال انجام کاری است و او این کار را با منظور یا بار قصدشدهای انجام میدهد. آوستین این امر را «بار غیرگفتاری» کنش زبانشناختی میخواند و معتقد است که علاوهبر بار گفتاری باید به بار غیر گفتاری سخن یا نوشته نیز برای فهم آن توجه کرد. چنین نظریهای را اسکینر برای فراهمسازی مبنایی برای کار خود به کار برده است و معتقد است که فهم متن صرفا فهم معنای گفتاری آن نیست، بلکه همچنین فهم آن چیزی است که آنرا «قدرت کنش گفتاری قصدشده» مینامد. این کار بسیار سخت و پیچیده ولی ممکن و شدنی است. از نظر اسکینر شرایط بیرونی و زمینهی اجتماعی ممکن است برای تبیین معنای نطق مفید باشد، اما برای فهم قدرت قصدشده کنش گفتاری چندان فایدهای ندارد. وی تصریح میکند: «نکته این است که هنوز هم یک ابهام غیر قابل اجتناب باقی میماند. حتی اگر مطالعهی زمینهی اجتماعی بتواند به تبیین آن کمک کند، این امر به مثابه فراهم آوردن ابزاری برای فهم آنها نیست». پس چگونه و با چه روشی میتوان به نیت مؤلف در حین انجام عمل دست پیدا کنیم؟ اسکینر معتقد است که برای رسیدن به این امر، پژوهشگر باید به دو سؤال اساسی پاسخ دهد:
1. نویسنده در نوشتن متن، نسبت به متون دیگر که زمینهی ایدئولوژیک را تشکیل میدهند، چه کاری انجام میدهد یا انجام میداده است؟
2. نویسنده در نوشتن یک متن، نسبت به کنش سیاسی در دسترس و مورد بحث که زمینهی عملی را تشکیل میدهد، چه کاری انجام میدهد یا انجام میداده است؟
برای پاسخ به سؤال اول باید زبان خاص موجود در دورهی نگارش متن و معانی و مفاهیم و گزارههای آن زمان را که هر نویسندهای با استفاده از آنها اقدام به نگارش میکند شناخت، زیرا متن بهعنوان تجسم یک عمل ارتباطی قصدشده در یک فضای فکری خاصی نوشته شده است که در آن فضا مجموعه مفاهیم و معانی خاصی در دسترس نویسنده بوده و لذا برای فهم متن باید این فضا را بازسازی نمود و تنها با بازسازی این زمینهی ایدئولوژیک و قرار دادن متن در آن است که میتوان معنای آنرا دریافت. منظور از زمینهی زبانشناختی یا ایدئولوژیک، مجموعهای از متون نوشتهشده یا رایج در آن زمان میباشد که اسکینر از آن با اصطلاح «هنجار مرسوم»[5] یاد میکند. توجیه قرار دادن متن در زمینهی هنجار مرسوم آن، این است که کنش زبانی همانند دیگر کنشهای اجتماعی با هنجار مرسوم مرتبط است و از این رو معنای آن تنها از طریق توجه به آن هنجارهای مرسوم است که قابل فهم میباشد.[6]هنجارهای مرسوم، نقاط مشترکی میباشند که متون یک دوره را با وجود تفاوتهای ظاهری به یکدیگر مرتبط مینمایند و شامل واژگان کلیدی، اصول، مفروضات و معیارهای مشترک میباشد. با تطبیق نوشتار یا کنش با هنجارهای مرسوم میتوان فهمید که چه میزان نویسنده، هنجارهای مرسوم را رد، تأیید یا عامدانه نادیده میگیرد. اسکینر این فرایند حذف، پذیرش یا انکار هنجارهای مرسوم را فرایند تصرف (manipulation) در هنجارهای مرسوم میداند. فهم هنجارهای مرسوم نیز نیازمند پژوهشی تاریخی در زمینهی متون نوشتهشدهی رایج در آن زمان در همان موضوع یا موارد مشابه و مشترک میباشد.
مرحلهی بعدی کار اسکینر، پاسخ به سؤال دوم است. در این مرحله، پژوهشگر باید به دنبال این باشد که بداند مؤلف هنگامی که در هنجارهای مرسوم تصرف میکند، در حال پیگیری چه انگیزه و هدف سیاسی است. به عبارت دیگر، با قرار دادن متن در زمینهی عملی (Practical Context) تلاش میکنیم بدانیم مؤلف با تغییر در هنجارها و مفاهیم مسلط در صدد چه تغییری در کنشهای سیاسی عصر خود میباشد. در واقع مؤلف با تصرف در این هنجارهای مرسوم میتواند به بازتوصیف جدیدی از کنشهای سیاسی مطلوبی دست زند که خواهناخواه با شکلهای مسلط متفاوت خواهد بود. زمینهی عملی همان فعالیت سیاسی یا خصیصههای مربوط مسألهانگیز جامعهای است که مؤلف آنرا خطاب قرار میدهد و متن پاسخی به آن است.
اسکینر معتقد است که نظریهپرداز سیاسی در ارایهی پاسخ به مسایل مربوط به مباحثهی ایدئولوژیک، به معضلات سیاسی زمانهی خود واکنش نشان میدهد. او میگوید: «من معتقدم زندگی سیاسی خود معضلات عمدهای را پیش روی نظریهپرداز سیاسی قرار داده و سبب میشود طیف خاصی از مسایل مسألهانگیز و طیف مرتبطی از سؤالات به موضوعات مهم مباحثه تبدیل شود.»[7] این مرحله از کار اسکینر، شبیه جامعهشناسی معرفت کارل مانهایم است که به تأثیر مشکلات و معضلات اجتماعی بر شکلگیری آراء و اندیشههای سیاسی میپردازد. همچنین بیشباهت به دیدگاه توماس اسپریگنز در کتاب «فهم نظریههای سیاسی» نیست که به مشکلات و بحرانهای سیاسی هر متفکر و نیز راه حلهای آن توجه میکند و نظریهی سیاسی را پاسخی به مشکل یا بحران سیاسی زمانه تلقی می کند.[8] بنابراین از نظر اسکینر، پژوهشگر پس از طی این دو مرحله و پاسخ دادن به این پرسشها خواهد توانست قصدیت موجود در نوشته یا سخن مؤلف را درک کرده و به فهم بهتر معنای متن نایل آید. سه پرسش دیگر که اسکینر متدولوژی خود را با آن تکمیل میکند مربوط به چگونگی تحول ایدئولوژیها و رابطه آنها با اندیشهها و کنشهای سیاسی است.
کاربرد روش اسکینر در علوم سیاسی
اسکینر، استاد تاریخ اندیشههای سیاسی مدرن دانشگاه کمبریج و از پژوهشگران برجستهی معاصر است که در سالهای اخیر، حاصل پژوهشهای وی در حوزههای گوناگون علوم انسانی، بهویژه در زمینهی متدلوژی تاریخ ایدهها و اندیشههای سیاسی مورد توجه اندیشهوران و صاحبنظران این رشتهها قرار گرفته است. از بررسی آثار اسکینر میتوان نتیجه گرفت که وی علیرغم اینکه معتقد است که هرمنوتیک، روشی عام برای فهم همهی متون و اندیشههای انسانی است و میتوان با تحلیل یک رفتار یا پدیده اجتماعی خاص به روش هرمنوتیک، به تولید فکر و اندیشه دست زد، لکن وی در آثار خود از هرمنوتیک برای فهم آراء و اندیشههایی که قبلا توسط دیگران تولید شدهاند بهره میبرد. بنابراین، الگوی وی در عرصهی اندیشهشناسی کاربرد بیشتری دارد و او خود این روش را در مورد بررسی اندیشهی سیاسی ماکیاولی و هابز به کار برده است. وی در کتاب «ماکیاولی» با ایجاد رابطه میان اندیشههای سیاسی او با زمینههای ایدئولوژیک و عملی آن دوران، سعی در درک و فهم اندیشههای او دارد. در کتاب «بنیادهای اندیشهی سیاسی مدرن» نیز روش هرمنوتیک را برای فهم اندیشهی سیاسی دوران رنسانس و اصلاح دینی به کار گرفته است.
بهطورکلی از آنجا که اسکینر خود پژوهشگری برجسته در رشته علوم انسانی به ویژه در حوزهی تاریخ اندیشههای سیاسی و فلسفی در دوران مدرن بوده و متدلوژی وی در این حوزه شکل گرفته و در همین حوزه نیز عملا و بهطور عینی بهکار گرفته شده است، ضرورت پرداختن به این متدلوژی و توجه به نکات مهم و مؤثر آن در پژوهشهای تاریخی، فلسفی و اندیشه شناسانه با اهمیت به نظر میرسد.