ژاك بنيني بوسوئه، كتاب سياست برگرفته از كتب مقدس، ارسطو، هابز، حكومت پادشاهي، عدالت، مذهب، علوم سياسي
نویسنده : محمد علی زندی
ژاک بنینی بوسوئه (1704- 1627م) عالم علوم الهی، مورخ و فیلسوف فرانسوی در دیژون فرانسه بهدنیا آمد.[1] در سیزده سالگی متولی کلیسا و بعد از آن ابتدا اسقف گاسکونی و از سال 1670م تا 1679م مربی پسر ارشد پادشاه فرانسه لویی چهاردهم شد و پس از آن اسقف میو (مائو) شد او خطیبی زبردست و متفکری نامآور بود و کوشید میان کلیسای کاتولیک و پروتستان را آشتی دهد و مسیحیت واحدی پدید آورد.[2] از نوشتههای او "سیاست ملهم از کتب مقدس"، و "گفتار دربارهی تاریخ جهان" از همه مهمترند. نوشتههای بوسوئه کاملا نشاندهندهی اعتقاد او به حکومت یا رهبری الهی (در عمل حقوق الهی شاهان) است زیرا همهی آنها را بر پایهی مطالب کتابهای مقدس مسیحیان نوشت[3] او معتقد بود خداوند بهصورت خیلی مشخص بر جهان حکومت میکند و در کار جهان "بخت" که ماکیاولی از آن یاد میکند جایی ندارد.[4]
اندیشههای سیاسی بوسوئه را میتوان از کتاب سیاست برگرفته از کتب مقدس[5] استخراج کرد. بوسوئه در 43 سالگی در فرهنگ غیرمذهبی خود کاملا تجدیدنظر کرد تا بتواند برای شاگردش (پسر لوئی چهاردهم) کتابهای آموزشی بنویسد. این کتاب در تاریخ اندیشههای سیاسی بیانگر شکوفایی حکومت سلطنتی مطلقه و حکومت الهی در دوران لوئی چهاردهم است. سیاست برگرفته از کتب مقدس دربارهی همهی مسائل و مطالب موجود در کتابهای سیاسی زمان بحث کرد.[6] دربارهی اصول جامعهی مدنی، بهترین شکل حکومت، ویژگیهای حکومت پادشاهی، وظایف شهروندان و حکمران، عدالت، تسلیحات و مالیه و.... همهی این مطالب و همینطور استدلالها و مثالها را از کتابهای مقدس برگرفت و همین کار، در میان نویسندگان کتابهای سیاسی تا آن زمان نوآوری بود اما بهنظر میرسد، افزون بر آن کتابها، از منابع دیگر هم، از جمله "سیاست" ارسطو[7] و "لویاتان"[8] و "دربارهی شهروند" هابز استفاده کرده است.[9]
جامعهی بشری، انسان
بوسوئه در بخش نخست کتاب، که بازتاب مستقیم سخنان ارسطوست، معتقد است بشر برای زندگی اجتماعی آفریده شده است. بشر تنها یک هدف و تنها یک مقصود دارد و آن پروردگار است. افراد بشر برای عشق به خدا باید یکدیگر را دوست بدارند، همه با هم برادردند، منافع مشترک آنها را به هم میپیوندد. در نتیجهی زندگی اجتماعی و یاری متقابل، قدرت آنها افزایش مییابد.[10] بوسوئه بنا به اعتقادات دینی، زندگی انسان پس از گناه نخستین را شر دانست. در واقع زندگی انسانها را مانند وضع طبیعی هابز دید و از آن ضرورت وجود حکومت یا دولت را نتیجه گرفت. او گفت که نفاق میان اعضای نخستین خانواده، پس از کشته شدن هابیل به دست قابیل در نسل انسان ادامه یافت و آرامش و ایمان از انسانهای پیرو هواهای نفسانی گریخت از آن پس یگانگی انسانها ناممکن شد. ناگزیر همه ضرورت وجود حکومت را که بر همهی آنها فرمان براند تشخیص دادند. فقط قدرت حکومت میتواند مردم را وادارد از حقوق و آزادیهای اولیه یا طبیعی خود دست بردارند و فقط به آنچه حکومت روا میدارد بسنده کنند. مردم با دست برداشتن از آزادی، اراده و حقوق خود، آنها را به فرمانروا واگذار میکنند. او گفت انسانها فقط از حقوقی برخوردارند که حکومت به آنها میدهد، قدرت حکومت خاستگاه همهی حقوق مردم است و به سود آنهاست که برای زندگی در صلح و آرامش و دور ماندن از نتایج نفاقها، از یک نفر فرمانبرداری کنند. بوسوئه در این رابطه مثال آورد که در دوران فرمانروایی شائول[11] و قدرت مشروع او، تمام ملت اسرائیل چون یک تن بودند. 40 میلیون بودند، و همگی چون یک تن عمل میکردند این است اتحاد ملتی که هر یک از آحاد آن با چشمپوشی از ارادهی خود، آنرا به شهریار منتقل میکند و به ارادهی او پیوند میزند.[12]
حکومت پادشاهی
از روزگار هرودوت، افلاطون و ارسطو مقایسهی شکل حکومتها، قدیمیترین مسئلهای است که در آثار سیاسی مطرح شده است از میان اشکال سهگانه حکومت، یعنی حکومت سلطنتی، حکومت اشرافی و دموکراسی کدامیک بهترین است. بوسوئه در بخش دوم کتاب سیاست به این پرسش پاسخ میدهد و معتقد است قدرت سلطنتی و موروثی مناسبترین شکل حکومتی است بهویژه هنگامیکه از ذکور به ذکور (پدر به فرزند پسر) و از ارشد به ارشد منتقل شود.[13] بوسوئه با استناد به کتب مقدس معتقد بود که در ابتدای خلقت، پروردگار، بهگونهای واقعی و محسوس، فرمانروای دنیا بوده است، و نخستین اندیشهی فرمانروایی و اقتدار بشری از اقتدار پدرانهی پروردگار ناشی شده است و پس از آن یا از راه توافق همگان مردم و یا با کسب مشروع قدرت از راه تملک مسالمتآمیز آن، پادشاهانی به حکمروایی رسیدهاند.[14] حکومت سلطنتی رایجترین، کهنترین و طبیعیترین شکل حکومت است، انسانها هنگامیکه از یک فرمانروا اطاعت میکنند، بیش از هر وقت دیگر متحد و نیرومندند، زیرا در این حالت همه به سوی یک هدف پیش میروند.[15]
تفرقه، مهمترین مایهی فساد دولتهاست و مسلمترین دلیل نابودی آنها بهشمار میرود. حکومت سلطنتی به همین دلیل تداوم مییابد که مایهی بقای نسل بشری است فرزند ارشد جانشین پدر میشود، چه چیز از این طبیعیتر و در نتیجه پایدارتر و بهتر، در دولت هیچکس دسیسه و توطئهای برای شاه شدن نمیچیند، طبیعت فقط یک شاه بهوجود آورده است.[16]
بوسوئه موجودیت همهی شکلهای حکومتهای مشروع را از خداوند دانست این ایستار با اصول دینی او هماهنگ بود. او نظر داد نظم موجود در هر جامعه تا زمانی که خداوند دلیلی در رد آن نازل نکرده است باید مشروع و محترم دانسته شود هر ملتی باید حکومت موجود در کشور خود را نظم الهی بداند و از آن فرمان برد، زیرا خداوند پروردگار صلح و خواستار آرامش بشر است.[17]
ویژگیهای حکومت سلطنتی
بوسوئه بخشهای سوم، چهارم و پنجم سیاست را به ویژگیهای حکومت سلطنتی اختصاص داده است و ویژگیهای حکومت سلطنتی را، مقدس، مطلق، پدرسالارانه و تابع خرد معرفی کرد[18] و معتقد است حکومت سلطنتی مقدس است. شهریاران وزرای پروردگار و نایبان او بر روی زمیناند. سوءقصد به آنها توهین به مقدسات است شخص شهریار به دلیل وظیفهای که بر عهده دارد مقدس است. عنوان منجی به پادشاهان اعطا شده و آنها را منجی یا قدیسان پروردگار خواندهاند. پادشاهان قدیسانیاند که مراسم تدهین بر ایشان انجام شده، ولی حتی بدون این تدهین نیز بهدلیل وظیفهای که بر عهده دارند مقدساند زیرا نمایندگان مقام الهی و نمایندگان پروردگار برای اجرای معنویات الهی بهشمار میروند[19] به همین دلیل وظیفهی وجدانی ما اطاعت از فرمانروایان است بیتردید آنها نیز به نوبهی خود باید قدرت خود را ارج نهند و آنرا تنها در جهت حفظ منافع عموم بهکار گیرند، زیرا پروردگار که این قدرت را به آنها اعطا کرده، از آنها بازخواست خواهد کرد.[20] ولی حتی اگر بازخواست نیز نکند باز هم باید وظیفه و مأموریت آنها را محترم بدارند.[21]
حکومت پادشاهی، تکسالاری مطلق است شهریار ملزم نیست دربارهی احکامش به احدی توضیح دهد. بدون این اقتدار مطلق، او نه قادر به انجام دادن خیر است و نه توانایی پیشگیری از شر را دارد. قدرت او باید بهگونهای باشد که هیچکس امید گریز از احکام او را در دل نپروراند. بالاتر از داوری شهریار دیگر داوریای وجود ندارد. شهریار پس از تشخیص اشتباه خود میتواند آنرا تصحیح کند ولی برای مقابله با اقتدار او، چارهای مگر در اقتدار خود او نمیتوان یافت. در برابر شهریار هیچ نیروی الزامآور قانونی وجود ندارد. فرماندهی قانون و مشروع تنها به شهریار تعلق دارد، و نیروی الزامآور قانونی نیز تنها در اختیار اوست در یک کشور تنها شهریار باید مسلح باشد، در غیر این صورت همه چیز درهم میریزد و کشور گرفتار هرج و مرج میشود، شهریار اقتدار عالی داوری و تمام نیروهای کشوری را در دست میگیرد و خارج کردن این نیرو از اختیار شهریار، به معنای تقسیم حکومت، نابودی آرامش عمومی و خدمت به دو سرور است، که این یکی بر خلاف پیام الهی انجیل است که میگوید هیچکس نمیتواند خدمتگزار دو سرور باشد.[22]
بوسوئه بر فرمانروایی مطلق پادشاه یک استثناء قائل شد، که اگر فرمان پادشاه با دستورات دینی مخالف باشد، باید از خدا فرمان برد نه از مردان خدا. گذشته از این مورد، در موردهای دیگر، مردم فقط باید شاه ستمگر را محترمانه نکوهش کنند، یا برای تغییر رفتار او دست به دعا بردارند.[23]
حکومت سلطنتی جنبهی پدرانه دارد. پادشاهان جای پروردگار را که پدر نوع بشر است میگیرند. پادشاهان را از روی نقش پدران ساختهاند نام پادشاه مانند نام پدر است. پدر بودن نیکوست و نیکی طبیعیترین خصلت پادشاهان نیز هست. پادشاه نیز مانند پدری که بهخاطر فرزندانش زندگی میکند، بهخاطر خودش زاده نشده، بلکه بهخاطر مردم بهدنیا آمده است. شهریاران بدکار یا ستمگرند که تنها به خویشتن میاندیشند، نه به توده مردم (همانند نظر ارسطو). پدر نیکفطرت، خوشرفتار و خوشروست. حکومت نیز طبیعتا خوشرفتار است، قاطع و مصمم ولی خوشرفتار است.[24]
حکومت سلطنتی تابع خرد است حکومت ساختهی خرد و هوشمندی است، احاطه بر قوانین، قضایا، شناخت موقعیتها و فرصتها، شناخت انسانها و پیش از همه خودشناسی، توانایی سخن راندن، خاموشی گزیدن، گوش فرا دادن، کسب اطلاع کردن و گزینش مشاور، این است توقعی که افزون بر توانایی تصمیمگیری از شهریار خردمند دارند. بنابراین به گفتههای دوستان و مشاوران خود گوش فرا دهید ولی خود را به آنها نسپارید، توصیههای کلیسا قابل تحسین است که از دشمنان خود بپرهیزید و مراقب دوستانتان باشید که آنها اشتباه نکنند، و مراقب باشید که شما را نفریبند... آدمیان مجاز نیستند که به توصیهها و کارهای دیگران کاملا دلگرم شوند پس از سنجش منطقی مسائل، باید بهترین تصمیم را گرفت و بقیهی امور را به تقدیر سپرد.[25]
وظیفهی اتباع نسبت به شهریار
در بخش ششم کتاب، بوسوئه وظایف اتباع نسبت به شهریار را مورد بررسی قرار میدهد معتقد است از آنجا که رهبر دولت شهریار است و هر دولتی در شخص او خلاصه میشود، باید همانگونه که شهریار انتظار دارد، به دولت خدمت کرد. خدمت به شهریار و خدمت به دولت تفکیکناپذیر است و تنها دشمنان مردم میتوانند آنها را جدا از هم جلوه دهند. شهریار مالاندیش و زیرک است باید پذیرفت که او بهتر از همه میبیند و باید بیشکوِه و شکایت از اوامرش پیروی کنیم زیرا شکوه و شکایت زمینهی فتنه را فراهم میآورد.[26]
تنها یک استثناء بر فرمانبرداری مطلق از فرامین شهریار وجود دارد و آن هنگامی است که فرمان او مخالف با دستورات پروردگار باشد. در این صورت، و تنها در این صورت است که این گفته روحانیت مصداق پیدا میکند که بیشتر باید از خدا فرمان برد تا از مردان خدا (مانند نظر هابز).[27] ولی بوسوئه با گفتههای زیر محتوای این استثناء را تضعیف میکند: «برای سرپیچی از شهریار به هیچ چیز، به هیچ بهانهای و یا به هیچ دلیلی هرچه باشد نمیتوان توسل جست. شخصیت پادشاه، حتی شخصیت پادشاه بیایمان، مقدس و روحانی است الحاد علنی، و حتی زجر و شکنجه، اتباع را از وظیفهی اطاعت از شهریار معاف نمیکند و اتباع مجاز نیستند با قهر پادشاهان به مخالفت برخیزند، آنان فقط میتوانند محترمانه او را نکوهش کنند و یا برای تغییر مرام او دست به دعا بردارند بیآنکه لب به شکایت بگشایند و یا قیام کنند.»[28]
مذهب
هیچ دولتی و هیچ قدرت عمومی بدون مذهب، حتی مذهب دروغین پابرجا نیست.[29] مذهب دروغین دست کم این مزیت را دارد که به نوعی الوهیت که امور بشری تابع آن است اذعان دارد.[30] ولی تنها حقیقت که مادر صلح است به دولت استحکام لازم را میبخشد و شهریار که نایب پروردگار و حافظ آرامش عمومی است، وظیفه دارد اقتداراش را برای نابودی مذاهب دروغین، در دولتش بهکار گیرد آنها که نمیخواهند از خشونت شهریار دربارهی مسائل مذهبی رنج بکشند، زیرا گمان میبرند که افراد باید در انتخاب مذهب خود آزاد باشند، گرفتار خطایی ملحدانهاند. البته تنها به مثابه آخرین راه چاره باید به خشونت توسل جُست.
عدالت
عدالت که برپایهی مذهب بنا نهاده شده، مغایر خودکامگی است.[31] با وجود پروردگار عادل، نه هیچ قدرت کاملا خودکامهای وجود خواهد داشت و نه هیچ قدرتی که هرگونه قانون طبیعی، الهی یا انسانی را نادیده بگیرد. بوسوئه معتقد بود مردم فقط در چارچوب اقتدار حکومت مشروع آزاد هستند، و درحکومت خودکامه آزادی وجود ندارد. حکومت مشروع آزادی مالکیت را که طبق قانون به دست آمده باشد، مقرر میدارد، اما در حکومت خودکامه مردم مالک هیچ چیز نیستند و همه چیز به فرمانروا تعلق دارد، او به دلخواه بر جان و مال مردم حکم میراند او مثال آورد، خداوند اَشَبْ[32] و زن او ایزابل را به شدت مجازات کرد، زیرا آنها نبوث (مالک تاکستان) را برای غصب تاکستانش کشته بودند و بوسوئه معتقد بود تجاوز به جان و مال و ناموس رعیت بیتوجه به قانون پروردگار که بر آن سرزمین نیز حکمفرما بود، عمل شریرانهای بود.[33]
تسلیحات و مالیه
گفتگو از تسلیحات برای بوسوئه دستاویزی برای دادن پندهای اخلاقی و سیاسی دربارهی جنگهای بر حق و ناحق و نیز دربارهی خصلتهای فرماندهان و سربازان است؛ انسان از هرگونه صلحی که بهرهمند باشد، بهدلیل همسایگان حسودی که همیشه او را احاطه کردهاند، هرگز نباید جنگ را که ممکن است ناگهان روی دهد کاملا از یاد ببرد زمانی که شما را آرام میگذارند، زمان تقویت نیروها در داخل است فرمانروا باید از راه گرفتن مالیات هزینهی لازم برای تقویت نیروهای نظامی را فراهم آورد، اما در گرفتن مالیات نباید به مردم فشار آورد، آنان که به مردم فشار آورند، انقلابها و نفاقها را برمیانگیزند.[34]