جنبش هاي اجتماعي، جنبش هاي اجتماعي نوين، رفتارهاي اجتماعي، مبارزه اجتماعي، رفتار جمعي، علوم سياسي
نویسنده : علي محمد ابوالحسني
جنبش اجتماعی (social movement) یکی از انواع رفتارهای اجتماعی است که از روابط متقابل میان افراد در درون یک جامعه ناشی میشود. رفتار جمعی،[1] پاسخ عدهای از مردم نسبت به یک وضعیت یا مسئلهی خاص است. جنبش اجتماعی، رفتاری اجتماعی است که در حد وسط میان رفتار بوروکراتیک و رفتار انقلابی قرار دارد؛ با این ویژگی که از اولی کمتر و از دومی بیشتر سازماندهی شده است و مردم از طریق آن در پی هدف یا اهدافی هستند.[2] بیشتر پژوهشگرانی که جنبشهای اجتماعی را بررسی کردهاند این جنبشها را گروههای عمل هماهنگ و سازمانیافته که دارای ارزشهای مشترک بوده و هدفشان ایجاد دگرگونی یا مقاومت در برابر دگرگونی در نهادهای اجتماعی یا در نظم اجتماعی است تعریف کردهاند.[3]
اگر به پیروی از تعریف وسیع واژگان آکسفورد از جنبش اجتماعی، در وهلهی نخست آنرا «جریان یا مجموعهای از کنشها و تلاشها از سوی مجموعهای از افراد» تعریف کنیم که «به شکلی کم و بیش پیوسته به سمت هدف خاصی حرکت میکنند یا به آن گرایش دارند»، آنرا رفتاری اجتماعی میبینیم که مانند سایر رفتارها و کنشهای اجتماعی میتواند موضوع مطالعات جامعهشناختی قرار گیرد. در ادامه میتوان به مفاهیم دیگری که با جنبش اجتماعی پیوند دارند و هر یک به تنهایی از صورتهای کنش اجتماعی محسوب میشوند، اما نسبت به جنبشهای اجتماعی جنبه عامتر یا خاصتری دارند و یا نسبت به یکدیگر و نیز نسبت به مفهوم جنبش اجتماعی عموم و خصوص من وجه دارند، میتوان به رفتار جمعی،[4] کنش یا اقدام اجتماعی[5] در مقابل کنش فردی، اعتراض اجتماعی،[6] تعارض یا تضاد اجتماعی،[7] مبارزه اجتماعی،[8] اقدام مستقیم،[9] و خشونت اجتماعی[10] اشاره کرد.[11]
جنبشهای اجتماعی امروزی پدیدهای جدید هستند که با انقلابهای دموکراتیک به وجود آمدند. اما اصطلاح جنبش اجتماعی در اوایل سدهی نوزدهم در اروپای غربی معمول شد و یکی از نخستین بحثهای نظاممند دربارهی جنبشهای اجتماعی را میتوان در کتاب «تاریخ جنبش اجتماعی در فرانسه در 1789م تا امروز» اثر لورنتس فون اشتاین یافت که جنبش اجتماعی را در ارتباط با مبارزه برای استقلال اجتماعی بیشتر که در مبارزات طبقاتی پرولتاریا به اوج میرسد توصیف کرده است.[12]
ماهیت جنبشهای اجتماعی
1- جنبشهای اجتماعی همواره به واسطهی «تضاد» اجتماعی، یعنی به وسیلهی رقیبان آشکارا تعریف شده، مشخص میشوند. کنشگران غالبا کنشهای خود را قبل از همه بهعنوان گسست از ارزشهای فرهنگی غالب یا قواعد نهادین خلق میکنند. یک جنبش اجتماعی نمیتواند به واسطهی کثرت [نیروهای] خود، هیجانات خود، یا نیروی «انفجاری» خود تعریف شود. این موارد بیشتر به از هم گسیختگیهایی مربوط هستند که از نقطهی نظر کارکرگرایانه بهتر میتوانند تحلیل شوند.
2- در یک نوع جامعهی معین فقط «یک» جفت جنبش اجتماعی اصلی ستیزهگر وجود دارد. این ایده بهنظر میرسد به مفهوم مارکسیستی کشمکش طبقاتی خیلی نزدیک است و پیوسته توسط پژوهشگرانی مورد چالش قرار گرفته که تنوع وسیعی از تضادها را ترسیم میکنند که نمیتوانند بهعنوان «جبهههای» خاص یک جنگ عام در نظر گرفته شوند.
3- جنبشهای اجتماعی تودهای نمیتوانند از جنبش اجتماعی «طبقهی حاکم» منفک شود، و فقط تضاد آنها میتواند بهعنوان [تضاد] اصلی در نظر گرفته شود. دارندگان قدرت اقتصادی یا سیاسی بهجای اینکه با ارزشهای فرهنگی و هنجارهای اجتماعی اصلی همطراز پنداشته شوند، باید بهعنوان جنبش اجتماعی مورد تحلیل قرار گیرند.
4- جنبشهای اجتماعی و کنش سیاسی، کنش سازمانیافته نیست که هدفش کنترل قدرت دولتی باشد. ما هنوز تحت تاثیر سنت طولانی هستیم که بر عکس این مطلب را القاء میکند. در تفکر اروپایی، این آشفتگی اساسی بوده است. اما حیات فکری امریکایی موید آن است که امریکاییها بیشتر قادر به فهم مفهوم جنبش اجتماعی هستند در حالیکه اروپاییها و امریکای لاتین بهمدت زیادی فقط از انقلابها و اصلاحات دولتی سخن میگفتند.
5- بر اساس ماهیت جنبشهای اجتماعی، میتوان سه نوع عمده از آنها را متمایز کرد: «جنبشهای اجتماعی»، بهمعنای دقیق کلمه، تلاش تضادمند برای کنترل الگوهای فرهنگی (دانش، سرمایهگذاری، اخلاق) را در نوع معینی از جامعه بیان میکنند. «جنبشهای تاریخی» که عبارتند از کنشهای سازمانیافته برای برای کنترل فرایند عبور از یک نوع جامعه به نوع دیگر هستند. در اینجا کنشگران دیگر منحصرا از حیث اجتماعی تعریف نمیشوند بلکه پیش از همه به واسطهی روابطشان با دولت، که عامل اصلی چنین دگرگونیهایی است، تعریف میشوند. با وجود این، جنبشهای تاریخی، بهطور کامل، از جنبشهای اجتماعی جدا نمیشوند، زیرا آنها همانطور که در جنبشهای کمونیستی و رژیمهای ملی- تودهای قابل رویت است، بُعد طبقاتی را با بُعد ملی و مدرن سازنده ترکیب میکنند. همچنین پیچیدگی مشخصه «جنبشهای فرهنگی» است. آنها را نمیتوان به نوآوریهای فرهنگی از حیث صرفا فرهنگی به عنوان تنازع بین قدیمیها و مدرنها تعریف میشود تقلیل داد. جنبش فرهنگی، در مقابل نوعی جنبش اجتماعی است که در آن دگرگونی ارزشهای فرهنگی نقش اصلی را ایفا میکند در عین حال تضاد اجتماعی درون این فرایند دگرگونی ارزشها پدیدار میشود. جنبش زنان یک نمونه معاصر خوب است.[13]
علل و دلایل جامعهشناسی شکلگیری جنبشهای اجتماعی
شکلگیری جنبشهای اجتماعی علل و دلایلی دارد که در اینجا به رویکردهای نظری جامعهشناسی در این خصوص میپردازیم:
1- اولین رویکرد نظری، مربوط به مارکسیسم در قرن نوزدهم است. از دیدگاه مارکسیسم، جنبش اجتماعی حاصل تضاد موجود میان دو طبقهی سرمایهدار و کارگر است. این رویکرد نظری، توان تحلیل جنبشهای اخیر را ندارد، به دلیل اینکه هم اکنون ساختار طبقاتی اغلب جوامع، دو قطبی نیست و معمولا طبقهی متوسط حاملان جدی تعداد زیادی از جنبشهای اجتماعی بودهاند. علاوهبر این، در جوامع کنونی، جنبشهای اجتماعی دیگری ظهور کردهاند که بیشتر آنها حول تعارضات غیر طبقاتی شکل گرفتهاند؛ مانند جنبشهای قومی، ناسیونالیستی، زنان، محیط زیست و غیره.
2- رویکرد دوم، تعاملگرایی است. مطابق این دیدگاه، افراد و گروههای اجتماعی بر مبنای «فهم و تجربهی مشترک» با یکدیگر تعامل میکنند. حال وقتی جامعه با خلاء معیارها و راهنماهای مشترک فرهنگی روبروست و یا اینکه آن معیارها از کارآیی افتاده و در حال بازتعریف است، در این شرایط مردم در جنبشهای اجتماعی بهعنوان موسسهای برای فهم و تجربه جدید در جامعه شرکت میکنند.
3- رویکرد سوم، دیدگاه ساختی کارکردی است. از این دیدگاه سه قرائت مطرح شده است:
اول: نظریههای جامعهی تودهای است: در این قرائت، به دلیل سرعت تغییرات اجتماعی و سست شدن پیوندهای اجتماعی و بیاعتبار شدن گروههای مرجع و...، زمینه تولید افراد رهاشده در جامعه ایجاد میشود.
دوم: نظریهی «فشار ساختاری» است: بر مبنای این نظریه، به دلیل وجود نابرابری در سیستم اجتماعی، نهادهای اجتماعی کارکرد مناسبی ندارند. ارزشهای اعلامشده با رفتار مردم هماهنگ نیستند. وقتی تعادل از بین رفت، در مقابل، نابرابریها و فشارهای ناشی از عدم تعادل، سوخت جنبشهای اجتماعی را تامین میکند.
سوم: نظریهی «محرومیت نسبی» است: بر این اساس، آنگاه که میان انتظارات مردم و واقعیتها هماهنگی وجود ندارد، احساس محرومیت پدید میآید و این احساس منجر به جنبش اجتماعی میشود.
چهارم: رویکرد «بسیج منابع» است: در این دیدگاه، بیشتر از هر چیز فعالیت سازمانی و آگاهانه حاملان جنبش مهم است. در این رویکرد، فشارهای روانی و سرخوردگی به خودی خود مهم نیست؛ بلکه سازمانهایی دارای اهمیت هستند که بتوانند بهلحاظ مادی و معنوی از این سرخوردگیها استفاده کنند.
پنجم: نظریهی «جنبشهای جدید اجتماعی» است: مطابق این دیدگاه، خاصیت جنبشهای جدید[14] این است که مردم آگاهی جدیدی نسبت به توان خود برای ایجاد معنای جدیدی از زندگی و عمل اجتماعی پیدا میکنند.
ششم: دیدگاه دیگر، «جامعهشناسی عمل» متعلق به آلن تورن، جامعهشناس معاصر فرانسوی است: در این دیدگاه، هسته اصلی زندگی، در حول تضاد و چالش دائمی میان کاربرد تکنولوژی جدید با تواناییهای جامعه در کنترل اجتماعی خود قرار دارد. جنبشهای اجتماعی، حاملان این تضادند.[15]
شرایط پیدایش جنبشهای اجتماعی
نیل اسملسر شش شرط را در مورد پیدایش جنبشهای اجتماعی و عمل جمعی بهطور کلی مطرح میکند که عبارتند از:
1- زمینهی ساختاری: یعنی شرایط کلی اجتماعی که مشوق یا مانع تشکیل انواع گوناگون جنبشهای اجتماعی است.
2- فشار ساختاری: یا تنشها و تضادهایی که باعث ایجاد منافع متعارض در درون جامعه میگردد. اینگونه فشارها به شکل نگرانی دربارهی آینده، اضطرابها، ابهامات و یا اصطکاک مستقیم هدفها نمایان میشوند.
3- گسترش باورهای تعمیمیافته: جنبشهای اجتماعی معمولا تحت تاثیر ایدئولوژیهای معینی شکل میگیرند که نارضاییها را متبلور ساخته و راههای عملی رفع آنها را نشان میدهند.
4- عوامل شتابدهنده: این عوامل در واقع رویدادهایی هستند که موجب میشود کسانی که در جنبش شرکت میکنند مستیما وارد عمل شوند.
5- وجود یک گروه عمل هماهنگ: که از رهبری[16] و نوعی وسایل ارتباط منظم بین شرکتکنندگان، همراه با پشتوانهای از منابع پولی و مادی برخوردار باشد.
6- عملکرد کنترل اجتماعی: چگونگی پیدایش و توسعهی جنبش اجتماعی به شدت از عملکرد کنترل اجتماعی تاثیر میپذیرد. مقامات حاکم ممکن است با تعدیل زمینهی ساختاری و فشار که انگیزهی ظهور جنبش را ایجاد کرده است واکنش نشان دهند.
بدینسان اسملسر مراحل متوالی توسعهی جنبش اجتماعی را مشخص کرده است.[17]
پیدایش جنبشهای اجتماعی نوین
از دههی 1960م به بعد شماری از جنبشهای اجتماعی جدید،[18] مانند جنبشهای دانشجویی، جنبشهای گوناگون قومی و ملی، جنبش زنان[19] و جنبش محیط زیست در زندگی سیاسی بسیار فعال شدند. این جنبشها که در دهههای بعد افزایش یافتند زمینهی گسترش فعالیتهای سیاسی بسیار سازمان یافتهتری را تشکیل دادند و همچنین بهصورت نیروهای سیاسی مستقل گاهی در کنار احزاب سیاسی و گروههای فشار و گاهی رویاروی احزاب سیاسی رسمی به مبارزه پرداختهاند.[20]
ویژگیهای جنبشهای اجتماعی امروزی
1- در مقایسه با جنبشهای گذشته این جنبشها در مقیاس بزرگتری وجود دارند.
2- دارای هدفهای مشخص و برنامهی از پیش تعیینشده هستند که راهنمای فعالیت آنهاست.
3- ایدئولوژیهای دقیقتر و پیچیدهتری دارند.
4- کم و بیش سازمان[21] یافتهاند.
5- بادوام و کمتر زودگذرند.[22]
دیدگاههای نظری و پژوهشی در مورد جنبشهای اجتماعی
میتوان چهار دیدگاه مسلط فعلی را در تحلیل جنبشهای جمعی مشخص نمود که عبارتند از:
1- دیدگاه رفتار جمعی: این دیدگاه توجه تحلیلگران را به عمل جمعی به مثابهی فعالیتی معطوف به معنا جلب میکند.
2- دیدگاه بسیج منابع: در این رویکرد بر اهمیت اجزای عقلانی و استراتژیک پدیدههای به ظاهر غیر عقلانی تاکید میورزند.
3- دیدگاه فرایند سیاسی: این رویکرد توجه خود را بر جنبشهای اجتماعی بهمثابهی بازیگران اصلی جدید در تجمیع و نمایندگی منافع مختلف معطوف نموده است.
4- دیدگاه جنبشهای اجتماعی جدید: که در آن مسائل مربوط به اهمیت دگرگونیهایی که در جوامع صنعتی رخ دادهاند و پیامدهای این دگرگونیها مورد بررسی قرار میگیرند.[23]
انواع جنبشهای اجتماعی
جنبشهای اجتماعی بر پایه مواضع آنها در قبال دولتها و نهادهای مستقر چند جانبهگرایی به چهار دسته تقسیم میشوند:
1- جنبشهای ضد اجتماعی: اینگونه جنبشها شامل تمام جنبشهایی است که از نقاط ضعف نظم اجتماعی برای افزایش منافع نامشروع اعضای خودشان استفاده میکنند، مثل شبکههای قاچاق مواد مخدر و مافیاها.
2- جنبشهای ضد سیستم: شامل جنبشهایی است که در جستجوی تغییر رژیم سیاسی یک دولت یا پایهی اصلی قدرت آن هستند. آنها طرح یک انقلاب اجتماعی را ارائه میدهند و خواستار قبضه کردن قدرت دولت برای رسیدن به این هدف هستند.
3- جنبشهای مذهبی[24]- فرهنگی: جنبشهایی هستند که به دنبال تغییر جامعه بهگونهای هستند که یک سنت فرهنگی و یا مذهبی بخصوصی، آزادی و مشروعیت به دست آورد.
4- جنبشهای جامعهای: آنها به دنبال ساخت جامعهای مبتنی بر اصول قومی و یا یک معیار هویتی خاص هستند. آنها ضرورتا متقاضی تاسیس یک دولت مستقل نیستند و یا خواستار تغییر رژیم سیاسی نیستند بلکه به دنبال وضعیتی هستند که بر اساس فرهنگ خودشان و شیوه زندگیشان، کنار هم زندگی کنند و آن ناحیه تحت کنترل کامل خودشان باشد.[25]
شیوههای عمل جنبشهای اجتماعی
جنبشهای اجتماعی و سیاسی معمولا میکوشند نهادهای موجود را با استفاده از وسایلی غیر از شیوههای نهادی شده یا متداول دگرگون سازند. به طور کلی میتوان شیوههای عمل جنبشهای اجتماعی را به دو دسته تقسیم کرد:
1- شیوههای خشن مانند اعتراضات خودجوش ناگهانی، تظاهرات[26] خیابانی که معمولا همراه با برخورد با پلیس است، آشوب، بمبگذاری و تروریسم.
2- شیوههای غیرخشن، مانند تظاهرات آراآآرام خیابانی یا شرکت در اجتماعات و گردهمآییهای سیاسی و اجتماعی، اعتصاب، تحریم.[27]
تفاوت جنبشهای اجتماعی و احزاب سیاسی
رالف ترنر و لوئیس کیلیان جنبش اجتماعی را کوشش جمعی برای پیشبرد دگرگونی یا مقاومت در برابر دگرگونی در جامعهای که خود بخشی از آن است، تعریف کردهاند. هبرل جنبش اجتماعی را «هیجان، حرکت در میان مردم، ناآرامی، کوششی جمعی برای رسیدن به هدفی روشن به ویژه دگرگونی در بعضی نهادهای اجتماعی تعریف کرده و آنرا در برابر حزب یا گروه فشار قرار میدهد. بدینسان میان جنبش و حزب تمایز برقرار میشود. با توجه به برخی ویژگیهای جنبشهای اجتماعی و احزاب سیاسی میتوان تفاوتهای آنها را بهصورت زیر بیان کرد:
1- جنبشهای اجتماعی معمولا کمتر سازمان یافتهاند در حالیکه حزب بسیار سازمان یافته است.
2- عضویت در حزب مشخص است و اعضای یک حزب سیاسی را میتوان از کارت عضویت آنها شناخت. آنها همچنین حق عضویت میپردازند. افزون بر این، حزب دارای دفتر و ستاد مرکزی است. تعلق داشتن به یک جنبش اجتماعی یا سیاسی بیشتر مربوط به طرفداری از بینشی اجتماعی یا اصول عقیدتی خاصی و بیان آن در بحثهای سیاسی روزمره و آماده بودن برای مشارکت در فعالیتهای اتفاقی مانند تظاهرات خیابانی یا اجتماعات آشوبگرانه است.
3- هدف حزب گرفتن قدرت سیاسی یا حفظ آن است و بهطور مستقیم درگیر مبارزه برای قدرت میشود، حال آنکه هدف جنبش اجتماعی گرفتن قدرت و حکومت نیست. جنبشهای اجتماعی بهصورت مستقیم عمل نمیکنند و معمولا با زیر سوال بردن مشروعیت نظام سیاسی (کلا یا بهصورت جزئی)، ایجاد جو عقیدتی متفاوت، پیشنهاد راهحلهای دیگر، شرایط قبلی لازم برای تغییر سیاستها یا تغییر نظام را فراهم میکنند.
4- همچنین جنبشهای اجتماعی بزرگتر گرایش به ایجاد گروهها و سازمانهای سیاسی از درون خود دارند، همچنان که در جنبش کارگری قرن بیستم میتوان دید.[28]
طبقهبندی جنبشهای اجتماعی
انواع جنبشهای اجتماعی را میتوان بر پایه تکیهگاه اجتماعی آنها (طبقاتی که از جنبشهای اجتماعی حمایت میکنند)، اندازه (شمار شرکتکنندگان در جنبش)، بُرد (محلی، ملی، جهانی)،[29] هدفها (خاص یا عام، در جهت تغییر افراد یا نظامها) و غیره طبقهبندی کرد. یک نوع طبقهبندی که بیشتر مرسوم است طبقهبندی جنبشهای اجتماعی و سیاسی بر پایهی سویگیریهای سیاسی آنهاست که دربارهی احزاب سیاسی نیز به کار میرود. از این نظر میتوان جنبشها را در سه دستهی راست، مرکز یا میانه و چپ طبقهبندی کرد و در سمت راست و چپ نیز جنبشهای راست افراطی و چپ افراطی را متمایز کرد.
در سمت راست افراطی، جنبشهای ارتجاعی یا واپسگرا قرار دارند. این جنبشها میکوشند روندهای کنونی را وارونه کنند و معمولا نژادپرست، ضد کمونیست و ضد خارجی هستند. مانند نازیسم و فاشیسم یا مککارتیایسم و کوکلوکس کلان. این جنبشها از شیوههای عمل خشن، خشونت و تروریسم استفاده میکنند.
در سمت راست جنبشهای محافظهکار قرار دارند که هدفشان حفظ وضع موجود است یا جنبشهایی که مخالف دگرگونی اجتماعی هستند و در برابر دگرگونی مقاومت میکنند مانند جنبش حق حیات[30] (ضد سقط جنین) و جنبش پرهیزگاری[31] (از مسکرات).
در سمت مرکز (یا میانه) جنبشهای اصلاحطلب، آزادمنش یا تجدیدنظرطلب قرار میگیرند، جنبشهایی که هدفشان تغییرات جزیی یا اصلاحات است. مانند جنبش حقوق مدنی، جنبش زنان، جنبش سبز یا محیط زیست و آزادی سقط جنین، معمولا این جنبشها از وسائل قانونی و شیوههای عمل مسالمتآمیز استفاده میکنند.
در سمت چپ جنبشهای انقلابی هستند که نظم اجتماعی موجود را رد میکنند و خواستار دگرگونی بنیادی و ریشهای هستند، مانند جنبشهای کمونیستی، انقلاب چین، انقلاب کوبا، انقلاب بلشویکی روسیه و انقلاب کبیر فرانسه. این جنبشها نیز بیشتر از شیوههای عمل خشن استفاده میکنند.
در سمت چپ افراطی جنبشهایی قرار دارند که نظم اجتماعی و سیاسی موجود را نمیپذیرند و بعضی حتی با هرگونه قدرت دولتی مخالف هستند. این جنبشها نیز مانند جنبشهای راست از شیوههای عمل خشن استفاده میکنند. جنبش خمرهای سرخ کامبوج، بریگادهای سرخ در ایتالیا و جنبشهای آنارشیست در گذشته برخی از اینگونه جنبشها هستند. دو نوع جنبشهای اجتماعی دیگر را که نمیتوان در این طبقهبندی قرار داد جنبشهای آرمانی[32] و جنبشهای دانشجویی هستند.[33]
شیوههای طبقهبندی دیگر از جنبشهای اجتماعی
یکی دیگر از شیوههای طبقهبندی جنبشهای اجتماعی که دقیق و جامع هم است، طبقهبندی دیوید آبرل است. او چهار نوع جنبش اجتماعی را متمایز کرده است که عبارتند از:
1- جنبشهای دگرگونساز: این جنبشها هدفشان دگرگونی بنیادی و فراگیر در جامعه است. شیوههای عمل این گونه جنبشها معمولا خشن است. جنبشهای انقلابی در این گروه طبقهبندی میشوند. انقلاب فرانسه، انقلاب بلشویکی روسیه نمونهی اینگونه جنبشها هستند.
2- جنبشهای اصلاحطلب: این جنبشها هدفهای محدودتری دارند و معمولا در درون نظام مبارزه میکنند نه بر ضد نظام سیاسی که خود بخشی از آن هستند. آنها میخواهند تنها برخی جنبههای نظم اجتماعی موجود را تغییر دهند. نمونهی این جنبشها جنبش حقوق مدنی یا جنبش آزادی سقط جنین است.
3- جنبشهای رستگاریبخش: این جنبشها هدفشان تغییر عادتها یا طرز نگرش افراد است. جنبشهای رستگاریبخش میخواهند افراد را از شیوههای زندگی فاسدکننده نجات دهند. بنابراین هدفشان رستگاری افراد است. جنبشهای مذهبی پنجاههای که در ارتباط با فرقههای پنجاههای[34] است نمونهی اینگونه جنبشها هستند.
4- جنبشهای تغییردهنده: این جنبشها هدفشان ایجاد تغییر جزیی در افراد است، اما در پی تغییر کامل افراد نیستند بلکه میخواهند ویژگیهای معینی را تغییر دهند. یک نمونهی اینگونه جنبشها جنبش الکلیهای گمنام[35] است.[36]