دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فلسفه حق philosophy of right

No image
فلسفه حق philosophy of right

كلمات كليدي : حق، حقوق، حق طبيعي، تئوري هاي حق، انواع حق

نویسنده : محمد مهدي مومني

واژه حق از پرکاربردترین واژگان در عرصه‌های گوناگون به ویژه در نظریات سیاسی است. جذابیت نظریاتی که مفهوم حق را پایه و محور قرار می‌دهند از نظریاتی که برابری، دموکراسی و حتی آزادی را محور می‌سازند بیشتر است نظریات سیاسی مدرن که به اعتقاد برخی از هابز آغاز شده‌اند اعتقاد به حق را در مرکز مباحث خود قرار می‌دهند. بحث از حق در غرب دست‌کم پس از رنسانس رفته‌رفته گسترش یافته و در قلمروهای گوناگون جایگاه مهمی پیدا کرده است. در دنیای معاصر کمتر موضوعی در قلمروهای اخلاق، حقوق و سیاست هست که به مسئله حق بی‌ارتباط باشد، لذا مفهوم حق یکی از مهمترین اجزاء مقوّم اخلاق، حقوق و سیاست در دنیای مدرن است.[1]

واژه حق هم به معنای صفت و در ترکیب «حق بودن» و هم به معنای اسم و در ترکیب«حق داشتن» کاربرد دارد. گرچه کاربرد معنای حق در ترکیب «حق بودن» دارای پیشینه‌ای طولانی در اندیشه بشری است، اصطلاح حق در کاربرد «حق داشتن» چنین سابقه‌ای ندارد. در فلسفه حقوق غربی جدایی میان «حق داشتن» و «حق بودن» همگام با اندیشه‌های آزادی خواهی و هواداری از حقوق بشر ظهور یافت.[2] تاریخچه ظهور مفهوم حق به معنای جدید، یعنی «حق داشتن» در مقابل معنای قدیمی حق بودن، به سده سیزدهم و آثار «ویلیام اوکامی» بر می‌گردد و از آن پس به تدریج به دست متفکرانی چون «جان لاک»، «ویلیام بلک استون»، «ایمانوئل کانت»، «فردریک هگل» ، «جرمی بنتام» و «توماس پین» از پختگی قابل توجهی برخوردار شد. بحث تحلیلی درباره این موضوع و تشخیص و تفکیک وجوه گوناگون آن وامدار تلاش‌های موشکافانه فیلسوفان و نظریه پردازان سده بیستم می‌باشد. در این دوره موضوع کلی «حق» زیر شاخه‌های گوناگونی پیدا کرده که هر کدام در نتیجه توجه به یکی از وجوه مربوط به موضوع مزبور به وجود آمده است.[3]

کلمه حق right از واژه rectus گرفته شده است که به معنای راست و مستقیم است این واژه با کلمات یونانی dike و diakaios رابطه نزدیکی دارد و بیان کننده ایده‌های برخاسته از آداب و رسوم است یا امری که درست و مناسب است.

کلمه حقوق به صورت جمع واژه حق به معنای مجموعه مقررات حاکم بر روابط اجتماعی و مرادف با قانون به کار می‌رود. مراد از حق در این بحث واژه‌ای است که معادل کلمهright است نه law و jurisprudence.[4]

مراد از کلمه فلسفه در ترکیب فوق، علم درجه دومی است که موضوع آن، یک علم خاص است و تمامی مباحثی را که به بنیان‌های آن علم مربوط می‌شود، پوشش می‌دهد.

مفهوم حق

از مفهوم کلمه حق، در کاربردهای مختلف، معانی متفاوتی مد نظر قرار می‌گیرد به عنوان مثال وقتی در دادگاه‌ها یا مجالس قانون‌گذاری یا مراکز آموزش حقوق یا بالاخره در زندگی روزمره به «حق طلب دین» استناد می‌شود چیزی غیر از تمسک به «حق آزادی بیان» است. در نمونه نخست معنای «ادعا» نهفته است حال آن که نمونه دوم بر معنای «آزادی» دلالت می‌کند. از هر دو با عنوان حق یاد می‌شود اما وقتی به «طرف»های درگیر در رابطه مزبور، «موضوع» حق و شیوه «توزیع» استحقاق و تکلیف توجه شود گویی با هویت‌هایی کاملاً متفاوت مواجه می‌شوید. بدین ترتیب تحت عنوان حق، چهار گونه ارتباط متقابل و متلازم برقرار است:

1. حق - ادعاclaim-right

2.حق - آزادی liberty-right

3. حق - قدرت power-right

4. حق - مصونیت immunity-right [5]

حق‌هایی مانند حق طلب دین که از نوع «حق ادعا» هستند همیشه با تکلیف همراه می‌باشند. بدین معنا که در این نوع از حق یک رابطه دوجانبه میان دو شخص وجود دارد که برای یکی استحقاق و بر دیگری تکلیف می‌آورد. حق‌هایی مانند حق آزادی بیان از نوع «حق آزادی» یا «امتیاز»ها[6] هستند. در این نوع از حق،ادعا و تکلیف هر دو در ارتباط با یک شخص مطرح می‌شوند و معنا می‌یابند. بر این اساس اگر «الف» حق آزادی بیان دارد این بدین معنا نیست که شخصی دیگر مانند «ب» مکلف به فراهم آوردن چیزی برای اوست، بلکه بدین معناست که «الف» می‌تواند (محق است) که محتوای ذهن خود را آشکار سازد و در برابر «ب» تکلیفی به عدم بیان ذهن خود (یا تکلیفی به بیان مطلبی خاص) ندارد.

نوع سوم حق، «حق قدرت» است. حق قدرت آن جاهایی به میان می‌آید که «الف» می‌تواند (قدرت دارد یا محق است) که نسبت «ب» با یک رابطه حقوقی را تغییر دهد و در نتیجه می‌توان گفت «ب» «در معرض» چنین تغییری قرار دارد. تنظیم وصیت نامه یا بری کردن ذمه بدهکار از این نوع حق است. در این گونه روابط دیگر از ادعا و تکلیف سخن به میان نمی‌رود بلکه مفاهیم اصلی، و البته لازم و ملزوم، عبارتند از «قدرت» و «درمعرض قرار داشتن».

نوع چهارم حق، «حق مصونیت» می‌باشد. اگر «الف» نسبت به چیزی از مصونیت برخوردار باشد بدین معناست که طرفهای مقابل، مانند «ب»، ناتوان از این هستند (قدرت و صلاحیت ندارند) که رابطه «الف» با آن چیز را دگرگون سازند.

محتوای حق

این مبحث به محتوای واقعی حق‌ها، یا مصادیق بیرونی حق، مربوط می‌شود. در این قسمت، از سه نوع یا سه نسل از حقوق نام برده شده است. حق‌های نسل اول یعنی حق‌های مدنی و سیاسی، عمدتا از جنس حق‌های سلبی هستند. حق‌های نسل دوم یعنی حق‌های اجتماعی و اقتصادی، به‌طور عمده از جنس حق‌های ایجابی هستند که تحقق آنها منوط به فراهم آمدن یک سری شرایط و امکانات می‌باشد.

هر دو نسل اول و دوم حق‌ها در این نکته با هم مشترک‌اند که حاملین آنها فرد می‌باشد. حال پرسش این است که آیا جامعه، از آن جهت که جامعه است و نه از حیث افراد، نیز دارای حق است؟ حق‌های نسل سوم حق‌هایی هستند که ادعا می‌شود جامعه از حیث جامعه بودن صاحب آنهاست، مانند حق توسعه اقتصادی.

تئوری‌های موجه ساز حق

حل نهایی مسایل اصلی مطرح در حوزه‌های مفهوم و محتوای حق، مانند این که آیا حق به معنای اراده آزاد یا منفعت تضمین شده است، بدون مراجعه به مبانی ارزشی و تئوری‌های فلسفی، اخلاقی که در پس نظریه‌های رقیب نهفته است، میسر نیست. مبانی و تئوری‌های یاد شده درضمن مباحث مربوط به موجه‌سازی[7] به میان می‌آیند.از این رو اجزای گوناگون فلسفه حق در یک نسبت هندسی و کل گرایانه با هم قرار می‌گیرند. اکنون با این سؤال مواجهیم که اصل وجود حق بر چه مبنایی استوار است. از چه راهی می‌توان برای حق‌ها (فارغ از چیستی مفهومی و محتوایی آنها) استدلال کرد؟ آیا اساسا بیرون از حوزه قانون و بدون اراده قانون‌گذار، هویت ارزشی و اعتباری به نام حق به منصه ظهور می‌رسد؟

نظریه سود

در این نظریه حق همان سود است. جرمی بنتام یکی از شاخص‌ترین نظریه‌پردازان این دیدگاه است. بنتام حق را همان سود می‌داند که از طریق قانون تامین و تضمین می‌شود.

نظریه انتخاب

رقیب اصلی نظریه سود نظریه انتخاب است . هارت شناخته‌شده‌ترین مدافع معاصر نظریه انتخاب است از نظر هارت حق شکلی از انتخاب است ویژگی اصلی تکلیف مستلزم حق این است که صاحب حق می‌تواند اجرای تکلیف را در اختیار گیرد مانند بستانکار که در برابر تکلیف بدهکار می‌تواند بدهی خود را بخواهد یا از آن چشم بپوشد.

نظریه عنوان

نابراین نظریه حق نه سود است و نه انتخاب بلکه عنوانی است که به فرد یا افراد داده می شود این امر با تامل در حق داشتن به دست می‌آید زیرا در هر موردی که حق صدق می‌کند وجود صاحب حق لازم می آید به همین دلیل است که وقتی حقی نقض می‌شود صرفا نقض یک قاعده نیست بلکه به فردی که صاحب حق است ستم شده است.

نظریه مجازات

این نظریه در دو بخش از حق‌ها مطرح است

1- حق‌های قانونی: آنچه به صورت بنیادین سبب می‌شود که ادعایی قانونی به حق قانونی تبدیل شود مجازاتی است که از آن ادعا پشتیبانی و آن را تحکیم می کند

2- حق‌های اخلاقی: ادعای اخلاقی هنگامی حق اخلاقی است که تنها به گونه ضروری به وسیله مجازات از ان پشتیبانی شود.[8]

نظریه قدرت

اسپینوزا معتقد است حق قدرتی است که صاحب آن می‌تواند آن حق را به کار گیرد مثلا حق‌های قانونی افراد قدرت‌هایی‌اند که حاکم حمایت‌شان می‌کند.[9]

نظریه آزادی

هابز اعتقاد دارد که حق آزادی ای است که هر انسانی از آن برخودرار است تا با میل و اراده خود، قدرت خویش را برای حفظ طبیعت یعنی زندگی خویش از راه انجام کارهایی که با عقل خود تشخیص می‌دهد به کار گیرد. مقصود از آزادی نبود موانع بیرونی است. هابز چون انسان را موجودی مادی می‌دانست، معتقد بود انسان حق طبیعی دارد از هر چیزی که زندگی فیزیکی او را حفظ می‌کند و بر قدرت او می‌افزاید استفاده کند. در این حالت طبیعی نه ظلم درکار است نه عدالت. مفاهیم ظلم و عدل تنها با ایجاد حکومت پدید می‌آیند حکومتی که همه حقوق انسانی به آن انتقال داده شده است. هابز تاکید می‌کند که در این وضعیت هرکسی پیرو عقل خویش است و حق دارد برای صیانت از زندگی خود در برابر دشمنان از هر چیزی که لازم است استفاده کند. بنابراین در چنین وضعیتی همه آدمیان نسبت به هر چیزی حتی نسبت به جسم و جان یکدیگر دارای حق هستند.[10]

هگل مباحث بسیاری درباره مسئله حق بیان کرده است او حق را وجود اراده آزاد تعریف می‌کند اما نباید آن‌را با معنای مرسوم حق در زمان کنونی اشتباه کرد. هگل حق را در همه نمودهای خود محدود به عوامل دیگر می‌داند و به اعتقاد او حق، روح جهانی است که مطلق و نامحدود است. حق در نظر هگل منطبق با روح مجرد است روحی که خفته آن سرگردان در طبیعت است و بیداری آن وجدان و شعور جهان. او هدف حقوق را تامین آزادی اراده انسان می‌داند ولی می‌افزاید که آزادی را نباید با امیال و هوس‌های شخصی اشتباه گرفت. آزادی تنها در چهارچوب نظم و قانون پذیرفتنی است و مظهر این نظم و نگهدار آن، دولت است. در جامعه مدرن بدون دولت حقی تصورپذیر نیست زیرا در سایه نظم و اراده دولت است که مفهوم حق و تکلیف پدید می آید.[11]

انواع حق

حق را بر اساس خاستگاه آن به سه نوع تقسیم کرده‌اند:

1. حق‌های برآمده از قانون یا حق‌های قانونی

2. حق‌های برامده از اخلاق

3. حق دینی

حق قانونی حقی است که قوانین موضوعه، قوانین برآمده از حکومت به انسان‌ها اعطا می‌کنند. از این‌رو قانون چنین حق‌هایی را به رسمیت می‌شناسد و صیانت از آنها را هم به عهده دارد.[12]

در مورد حق اخلاقی دو نظر اساسی وجود دارد:

دیدگاه اول این است که برخی معتقدند حق اخلاقی وجود ندارد. مثلاً به باور بنتام حق اخلاقی چیزی جز شیوه غلط توصیف حق قانونی نیست که باید موجود باشد.

دیدگاه دوم مربوط به گروهی است که حق اخلاقی را پذیرفته‌اند و معتقدند حق اخلاقی حقی برآمده از قانون نیست بلکه مستقل از آن است. حق اخلاقی حاکم بر قانون است و ضمانت اجرایی ندارد و حق‌های اخلاقی مستقل و مقدم بر قانون و حکومت هستند.[13]

منشأ حق تنها در قانون و اخلاق نیست بلکه دین نیز یکی از مهم‌ترین خاستگاه‌های حق است. پشتوانه جعل حق برای انسان، به تکامل رساندن انسان است و خود انسان نمی‌تواند جنبه‌های وجودی خود و دیگر موجودات را کاملاً بشناسد لذا تنها خدا می‌تواند حق‌هایی را به درستی برای انسان و دیگر موجودات اعتبار کند و از طریق وحی به پیامبرن الهی در مجموعه‌ای به نام دین ابلاغ کند.[14]

ماهیت حق

آیا حق امری اعتباری است یا امری حقیقی که از واقع حمایت می کند.

حق تکوینی: در صورتی است که متعلق حق اختصاص تکوینی به صاحب حق داشته باشد مثل اختصاص اعضای بدن یک شخص به خود شخص

حق اعتباری: یعنی حقوقی که در ظرف اجتماع فرض می شوند و حیات اجتماعی بر پایه آنهاست مانند ریاست، مالکیت وزوجیت

تلازم میان حق و تکلیف

از آنجایی که حق ماهیتی دوگانه دارد یعنی برخی از حق‌ها، تکوینی و برخی دیگر اعتباری‌اند و حق‌های تکوینی مستلزم تکلیف نیستند لذا تلازم میان حق و تکلیف میان حق‌های اعتباری مطرح است: میان حق و تکلیف تلازم خارجی وجود دارد و این تلازم دوسویه است یعنی جعل حق در ظرفی معقول است که صاحب حق بتواند با استیفای آن به مطلوب خود برسد از این روی دیگران نباید مانعی برای استیفای حق ایجاد کنند به بیان دیگر ثبوت حق برای یک موجود موجب ثبوت تکلیف برای موجود دیگر است.[15]

انتقاداتی به بحث حق در تفکر غربی

در قرآن مجید به منزله بزرگترین منبع دینی مسلمانان، بحث حق جایگاه ویژه‌ای دارد و بارها بر آن تاکید شده است. متفکران مسلمان با پیروی از آموزه‌های اسلامی از همان آغاز پیدایش اسلام توجه بسیاری به مسئله حق داشتند. برخلاف متفکران غربی که در طرح مسئله حق دچار نوسانات بسیاری شدند، اندیشمندان مسلمان با تأثر از مکتب آسمانی اسلام، از ثبات نسبتاً کاملی در ارائه مسئله حق برخوردار بوده‌اند. ما در اینجا به برخی از ویژگی‌های بحث حق در نزد متفکران مسلمان اشاره‌ای می‌کنیم[16]

1. اندیشه اسلامی از جهت زمانی در طرح مسئله حق، مقدم است. اسلام بیش از پانزده قرن پیش و در همان آغاز پیدایش خود به مسئله حق پرداخته است.

2. گستره طرح بحث حق در اندیشه اسلامی بسیار پهناور است و همه موجودات از خداوند و فرشتگان تا انسان‌های زنده در همه حالات‌شان، مردگان، نسل‌های آینده، حیوانات، گیاهان و جمادات و نیز قلمروهای اخلاقی و حقوقی و سیاسی را دربرمی گیرد.

3. مسئله حق در اندیشه اسلامی بر خدامحوری، توحید و اعتقاد به معاد استوار است نه بر امور طبیعی یا قراردادی بنابراین بر پایه‌ای بسیار مستحکم مبتنی است.

4. از آنجا که مسئله حق در اندیشه مدرن بر پایه‌های سکولاریسم و اومانیسم و به ویژه منافع افراد استوار است گرفتار انحرافات بسار منفی و گسترده شده است اما چنین ضعف بزرگی د راندیشه اسلامی به چشم نمی‌خورد. استوار کردن حق بر حکمت و علم بی پایان خداوند و نیز براعتقاد به زندگی ابدی و کمال حقیقی ونهایی انسان‌ها مسئله حق را از تغییرات و انحراف‌های بسیار منفی در امان نگه داشته است. این در حالی است که در اندیشه مدرن ابتنای مسئله حق بر علم بسیار محدود و پر از اشتباه و نیز سودجویی انسان‌ها موجب شده که به بهانه حق داشتن، کشتن انسانها و نابودی طبیعت وموجودات دیگر مجاز شمرده شود.[17]

مقاله

نویسنده محمد مهدي مومني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS