كلمات كليدي : تصوير، گزاره، واقعيت، معناداري، صدق، گزاره بسيط، گزاره مركب، اشياء بسيط
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
سابقه نظریه تصویری در سنت فلسفی به ارسطو باز میگردد. ارسطو درباره چیستی صدق نظریه مطابقت را مطرح نمود و در متافیزیک خود نوشت: « نخست باید معلوم کنیم که صدق چیست و کذب چیست. کذب این است که درباره آنچه هست، بگوئیم نیست یا درباره آنچه نیست بگوئیم هست. صدق این است که درباره آنچه هست بگوئیم هست و درباره آنچه نیست بگوئیم نیست[1].»
پیشفرض این نظریه ارسطو آن است که گزارهها تصویر واقعیتاند چراکه اگر زبان و گفتار ما واقعیت را چنانکه هست نشان دهد درباره آن میگوییم صادق است و اگر واقعیت جهان چنانکه هست در گفتار ما بیان نشود میگوییم کاذب است. این نظریه یکی از پرنفوذترین نظریات است که از طرف غالب معرفتشناسان نیز مورد پذیرش قرار گرفتهاست. نظریه مطابقت در قرن بیستم به وسیله ویتگنشتاین مورد بازبینی قرار گرفت و تحت عنوان نظریه تصویری تقریر جدیدی یافت[2].
ویتگنشتاین در بند 1/2 رساله منطقی- فلسفی خود گزاره را با یک تصویر مقایسه میکند و مینویسد[3]:
« 1/2 ما تصویری از واقعیت [در ذهن خود] میسازیم.
11/2 یک تصویر، وضعی از امور را در فضایی منطقی نمایش میدهد یعنی وجود یا عدم امر واقع را [در آن فضا] باز مینماید.
12/2 یک تصویر الگو یا مدل واقعیت است.
13/2 عناصر مشکله یک تصویر با مابازاء عینی خود متناظرند.
131/2 عناصر مشکله یک تصویر، اعیان را نمایش میدهند.»
در ابتدا به نظر میرسد فهم این مطالب آسان است. میگوییم یک قضیه مثل یک تصویر است یعنی بازنمایی واقعیتی در عالم است چون قضیه از عناصری تشکیل شدهاست که هر کدام به شیئی در عالم دلالت میکند. مثلا وقتی میگوییم : «کتاب روی میز است.» واژههای کتاب و میز هر کدام به شیئی دلالت میکنند و واژهی «روی» نیز متناظر با رابطه آنهاست. چون این واژهها را روی صفحه کاغذ کنار هم میگذاریم، ترتیب خاصی از اعیان متناظر یعنی حالت خاصی از امور عالم را نمایش میدهند. اگر واژهها را به طرز دیگری مرتب کنیم، گزاره حاصل، وضع دیگری از امور را نمایش خواهدداد. مثلا «کتاب روی میز است» نمایش وضعی از امور است ولی «میز روی کتاب است» وضع کاملا متفاوتی را نشان میدهد[4].
نظریه تصویری در باب زبان آموزهی اصلی رساله منطقی – فلسفی ویتگنشتاین و در حقیقت نمایانگر دوره نخست فکر فلسفی اوست. در بیانی اجمالی از این نظریه میتوان گفت زبان تصویر واقعیت است و تنها کارکرد آن بیان واقعیت است. معنا مستقل از ما به وسیله واقعیتهای جهان تعیین یافتهاست. ما با زبان میتوانیم واقعیتها را بیان کنیم زیرا ساختار زبان و جهان واحد است. ما به وسیله زبان و تشکیل قضایا با واقعیت ارتباط برقرار میکنیم. قضایایی که ما را مستقیما با جهان مرتبط میکنند قضایای ساده یا اولیهاند. هر قضیه سادهای تصویر یک واقعیت اتمی است. تشبیه زبان به تصویر برای بیان این نکته است که زبان مانند تصویر همواره وضع خاصی را نشان میدهد و یکسره تابع چیزی است که زبان تصویر آن است. نتیجهی چنین نگاهی به زبان این است که زبانِ واقعگویی تنها صورت معنادار زبان است[5].
فهم نظریه تصویری ویتگنشتاین در گرو فهم نظرگاه او درباره معناداری و همچنین تلقی وی از گزارههای بسیط و مرکب است.
معناداری
ویتگنشتاین در رساله منطقی – فلسفی ملاک و معیاری برای معناداری و چگونگی تکون معنا ارائه میدهد. مطابق با این معیار حد و مرز مشخص و قاطعی میان امور معنادار و بیمعنا میتوان ترسیم کرد. جهان متشکل از «امور واقع» است و امور واقع همان نسبتهای اشیاء با یکدیگر در جهان خارجند. به عنوان مثال ، در جهان پیرامون با اموری مواجه میشویم مانند اینکه کتابی روی میز است یا درختی در کنار گل و پروانهای در یک باغ قراردارد و ... . کاربر زبان میتواند متناظر با امور واقع در عالم خارج، واژگان مختلفی را به کار گیرد و گزارههایی را بسازد. اگر گزارههای ساخته شده ناظر به وضعیت ممکنی در عالم خارج باشند به نحوی که بتوان آن را در فضای منطقی نمایش داد، گزاره ساختهشده واجد معناست. بنا به آنچه که در «رساله» آمده، همانگونه که ترکیب اشیاء با یکدیگر، امور واقع را تشکیل میدهد ترکیب نامها در زبان، گزاره را میسازد که کوچکترین واحد معناداری است. ویتگنشتاین برای توضیح مراد خویش درباره حدود و ثغور معنا از تصویر و عمل تصویرسازی مدد میگیرد. بنابر آموزههای رساله، مطابق با فهم متعارف، معنای یک تصویر نقاشی شده ( به عنوان مثال قایقی که گرفتار دریای متلاطم و توفانی شده است) به نحو مستقیم و غیر استنتاجی درک میشود، بهطوری که ما برای فهم معنای آن نیازی به مراجعه به تصاویر دیگر نداریم، چراکه در غیر این صورت با تسلسلی بیپایان مواجه خواهیمشد و هیچگاه معنای یک تصویر را در نخواهیم یافت. در واقع مولفههای متعدد یک تصویر به نحوی مشخص با یکدیگر ترکیب میشوند و بر اثر این تعامل و تالیف، مخاطب تصویر، معنایی را در آن درک میکند (میبیند) . به همین ترتیب مولفههای مختلف یک گزاره نیز با یکدیگر ترکیب میشوند و کاربران زبانی که مخاطب این گزاره هستند به همان نحوی که معنای یک تصویر را در می یابند معنای گزاره تالیف شده از مولفههای مختلف را در مییابند، مشروط بر اینکه گزاره مذکور ناظر به وضعیت ممکنی در عالم خارج باشد. به تعبیر دیگر معنای یک گزاره در درون خود گزاره منعقد میشود و نباید آن را بیرون از گزاره جست[6].
بر همین اساس میتوان صدق و کذب قضیه را نیز به این صورت تبیین نمود که: هرگاه ساختار قضیه مطابق با ساختار بالفعل اشیا (و نه صرفا یک ساختار ممکن) باشد قضیه صادق و در غیر اینصورت کاذب است[7].
گزاره های ساده و مرکب
ویتگنشتاین به دنبال نظریهی اتمیسم منطقی راسل، معتقد است که زبان و عالم از بسائط منطقی ساخته شده اند. بسائط زبان، نامها و بسائط عالم، اشیاء هستند. نام، نشانه سادهای است که در قضیه به کار میرود. این نشانههای ساده بسیطاند و از نشانههای دیگر ترکیب نشدهاند. در برابر هر نامی یک شی یا یک موضوع قرار دارد و این اشیاء یا موضوعات، عناصر بسیط عالم به شمار میروند و جوهر و حقیقت عالم را میسازند؛ بنابراین خود نمیتوانند مرکب باشند. از نظر ویتگنشتاین یک نام تصویر واقعیت نیست بلکه قضیه است که با ترکیبی از نامها میتواند واقعیت را تصویر کند. ویتگنشتاین در رساله به دنبال یافتن پایههای زبان است. پایه زبان به نظر او قضیه یا گزاره است زیرا چنانکه خود مینویسد: « اندیشیدن نوعی زبان است. چون اندیشه هم البته تصویر منطقی جمله است و لذا در واقع نوعی جمله است[8].» بنابراین همه وظیفه او در توضیح و تبیین ماهیت گزاره خلاصه میشود[9].
از نظر ویتگنشتاین هر زبان معناداری باید در تحلیل نهایی، به چیزی تحلیلپذیر باشد که او آن را «گزاره های ساده» میخواند. برای فهم مراد او از گزارههای ساده این حکم را در نظر میگیریم که: «اتومبیل در گاراژ است» اگر معنای مورد نظر گوینده معین باشد باید او از یک اتومبیل خاص حکایت کند. اما تعبیر «اتومبیل» یک وصف است و اوصاف همه کلیاند بدین معنا که فرض صدقشان بر بیش از یک محکیّ امکان دارد. لکن برای فهم مراد گوینده باید بدانیم که کدام اتومبیل خاص در گاراژ است و گوینده از چه نوع اتومبیلی و از چه اتومبیل خاصی از آن نوع حکایت میکند؟ به این پرسشها نمیتوان با این حکم که «اتومبیل در گاراژ است» پاسخ گفت و با اینهمه اگر مراد گوینده معین باشد باید بتوان به آن پاسخ داد. بنابراین برای التفات جدی به مراد گوینده، لازم است که این گزاره پیچیده یا مرکب را به گزارههای بسیطتر تحلیل کنیم تا نامتعین بودن آن را از میان بردارند. به همین منظور او میگفت گزاره ساده « زنجیرهای از نامها» است[10].
از سوی دیگر جهان یا واقعیت نیز باید، در تحلیل نهایی، مرکب از «اشیاء بسیط» باشد. این اشیاء به این معنا بسیطاند که تنها شیوهای که میتوانیم بدان شیوه زبان را برای حکایت از آنها استعمال کنیم نامیدن آنهاست. یعنی نمیتوانیم آنها را وصف کنیم زیرا وصف اشیاء تنها در صورتی امکانپذیر است که خود آنها به مولفهها یا خاصههایی تحلیلپذیر باشند. همانطور که مثلا مولکولها به اتمها تحلیلپذیرند یا چیزهایی مانند میزها به ویژگیهای ذاتیشان. به عبارت دیگر اگر معنا همان محکیّ باشد و اگر معنا معین باشد، آنگاه برای اینکه اصلا معنایی در کار باشد لزوما باید چنان اشیاء بسیطی وجود داشته باشند که زبان بتواند از آنها حکایت کند. درست همانگونه که لازم است خود زبان در نهایت به گزارههایی تحلیلپذیر باشد که چیزی را وصف نمیکنند بلکه به چیزها نام میدهند منطقا لازم است که جهان نیز که زبان حاکی از آن است، در تحلیل نهایی مرکب از امری باشد که فقط بتوان به آن نام داد و نتوان وصفش کرد؛ یعنی مرکب از اشیاء بسیط باشد[11].
به عقیده ویتگنشتاین، زبان از واقعیت نشات میگیرد و بنابراین ساختار عالم، ساختار زبان را تعیین میکند. از سوی دیگر زبان ذاتا دارای خصلت تصویری است و وظیفه واقعی آن، توصیف امور واقع یا واقعیت است. در حقیقت زبان از طریق تصویر، عالم را متمثل میسازد[12].
شرایط نظریه تصویری
از نظر ویتگنشتاین برای آنکه گزارهای بتواند تصویر منطقی یک وضعیت باشد باید سه شرط را احراز کند:
اولا: اجزاء گزاره باید با اجزاء «وضع امور» یا امر واقع اتمیای که بازنموده شده است تناظر یک به یک داشته باشند. «در یک گزاره باید دقیقا همان تعداد اجزاء متمایز وجود داشته باشند که در وضعیتی که آن گزاره بازمینماید وجود دارند.» چنانکه اشاره شد برای اینکه معنا معین باشد گزارههای معنادار باید در تحلیل نهایی، مرکب از بسائطی باشند که حاکی از بسائطند، یعنی باید مرکب از نامهایی باشند که حاکی از اشیاءاند. یک گزاره ساده فقط از نام ها ترکیب گردیده است و لذا فقط به شرطی میتواند یک امر واقع اتمی را که مرکب از اشیا است تصویر کند که به ازاء هر شیئی نامی وجود داشته باشد و بالعکس. مثلا اگر تصویری نقاشی کنیم که تصویر یک لیوان و یک پارچ در یک سینی است آنگاه، باید شکل و شمایل یک لیوان، یک پارچ و یک سینی در تصویر باشد[13].
ثانیا: ویژگیهای «ساختار» یا «صورت» گزاره باید با ویژگیهای ساختار یا صورت وضع امور تناظر یک به یک داشته باشند. چنانکه مینویسد: « هیات تالیفیهی اشیا در یک وضیعت با هیات تالیفیهی نشانههای بسیط در نشانه گزارهای مطابقت دارد. البته باید توجه داشت که صرف فهرستی از نامها نمیتواند یک وضع امور را بازنماید.» همچنین میگوید: «فقط امور واقع، مدلولی را بیان میکنند؛ مجموعهای از نام ها چنین کاری نمیتواند کرد[14].»
ثالثا: گزاره باید به حکم قانون تصویر با وضع اموری که گزاره آن را باز مینماید همبستگی داشته باشد چنانکه مینویسد: « گزاره همان نشانه گزارهای است از حیث ارتباط فرافکنانه [یا تصویری] اش با جهان.» پیششرط فهم این شرط درک تفاوت میان گزاره و نشانهی گزارهای است. نشانهی گزارهای جملهای است ملفوظ یا مکتوب که گزاره را بیان میکند مثلا «گربه روی فرش است» یک نشانهی گزارهای است و میتوانیم بگوییم که این گزاره مرکب از چهار واژه است. اما گزاره اصلا مرکب از واژه ها نیست؛ واژهها فقط گزاره را بیان میکنند. بنابراین منظور ویتگنشتاین از شرط سوم این است که گزاره جملهای است که از آن حکایت از واقعیت را اراده یا فهم کرده باشند. زمانی از یک جمله حکایت از واقعیت، اراده یا فهم میشود که اجزاء نشانهی گزارهای به حکم قواعد تصویر، با اجزایی از واقعیت که اجزاء نشانهی گزارهای حاکی از آنهایند ( در تحلیل نهایی، با اشیاء) پیوند داشته باشند. این واژهها (یا نشانه ها) وقتی چنین پیوندی بیابند به نامها (یا نمادها)ی گزارهای تبدیل میشوند[15].
نتیجه گیری
بنابراین مقدمات میتوان در توضیح نهایی نظریه تصویری ویتگنشتاین در باب زبان گفت:
مراد ویتگنشتاین از اینکه جمله یک تصویر است این است که جمله واقعا یک تصویر است نه آنکه از بعضی جهات صرفا شبیه یک تصویر باشد. چنانکه خود وی میگوید در نگاه اول یک جمله – مثلا جملهای در صفحهای چاپی- به نظر نمیآید که تصویری از واقعیتی باشد که راجع به آن است. اما علائم موسیقی نیز در نگاه اول به نظر نمیآید که تصویر موسیقی باشد و علائم فونتیکی (حروف) تصویر گفتار ما. و با این حال این زبانهای نشانهای ثابت میکنند که حتی به معنای عادی کلمه، تصویر آن چیزهایی هستند که باز می نمایند[16]. گفته شده که نخستین بار این اندیشه به هنگام جنگ به ذهن وی خطور کرد. وی در مجلهای گزارشی خواند درباره چگونگی بازسازی یک حادثه تصادف اتومبیل در یک دادگاه با استفاده از مدلهای کوچک[17]. لذا نوشت: « گزاره الگویی از واقعیت است. گزاره الگویی از واقعیت است آن طور که ما به اندیشهاش در میآوریم[18].»
عروسکها و اتومبیلهای اسباب بازی میتوانند طوری جابهجا و چیده شوند تا نحوههای مختلفی را که ممکن است تصادف روی داده باشد نشان دهند. آنها میتوانند برای ساختن گزارههای مختلف درباره تصادف به کار روند – تصاویر مختلف، مدلهای مختلف از آنچه روی داده است، ارائه دهند. تصور کلی ویتگنشتاین این بود که وقتی جملهای را ساخته و پرداخته میکنیم، مدلی از واقعیت میسازیم. «در گزاره، گویی موقعیت به نحو آزمایشی ساخته و پرداخته میشود[19].»
معمولا کسی فکر نمی کند که جمله چاپ شده در یک صفحه یک تصویر است. اما بر اساس تراکتاتوس، جمله یک تصویر به معنای متداول کلمه است از آنچه بیان می کند. ویتگنشتاین دلیل این امر را چنین تصور میکرد که اگرچه کلماتی که پیشتر بدانها بر نخوردهایم ، باید برایمان توضیح داده شوند وقتی نخستین بار با جملهای مواجه میشویم که از کلمات آشنا ساخته شده است، آن جمله را بدون توضیح بیشتر میفهمیم. «من جمله را بدون آنکه معنایش برایم توضیح داده شود، میفهمم». این میتواند واقعیتی قابل توجه به نظر برسد. اگر این یک واقعیت باشد، تنها توضیح ممکن این خواهد بود که این جمله معنای خود را «نشان» میدهد. نشان میدهد که اگر صادق باشد چیزها چگونهاند . این دقیقا همان کاری است که یک تصویر میکند. جمله مرکب از کلمات مانوس میتواند وضع امور جدیدی را منتقل کند از آن جهت که تصویری از این وضع امور است[20].
بر اساس تراکتاتوس در هر تصویری باید تناظری یک به یک وجود داشته باشد میان اجزاء تصویر و چیزها در وضعیت اموری که این تصویر آن را باز مینماید. اگر جزئی از تصویر متناظر با یک مرد و جزئی دیگر متناظر با یک گاو باشد در این صورت رابطه میان اجزاء تصویر میتواند نشان دهد که مرد در حال دوشیدن گاو است. یک تصویر ، یک وضع واقع است، یعنی این وضع واقع که اجزای تصویر به طریقی مشخص به یکدیگر مربوطند. یک وضع واقع تصویری نشان میدهد چیزهایی که اجزاء تصویر با آنها متناظرند، به همان طریقی به هم مربوطند که اجزاء تصویر با هم مربوطاند[21].
البته ویتگنشتاین در کتاب پژوهشهای فلسفی خود از این نظریه عدول نمود و به جای آن نظریه کاربردی معنا را مطرح نمود. بر اساس نظریه کاربردی معنا، زبان تنها یک کارکرد و کاربرد به نام کارکرد واقع نمایی ندارد بلکه کارکردهای مختلفی دارد همانند کارکرد امری، پرسشی، بیان احساس، اخبار از واقعیت و... [22].