دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

لوئی پیر آلتوسر Louis Pierre Althusser

لوئی پیر آلتوسر Louis Pierre Althusser
لوئی پیر آلتوسر Louis Pierre Althusser

كلمات كليدي : لوئي آلتوسر، استقلال نسبي ساخت ها، پرسمان، دگرگوني شناخت، موانع شناخت

نویسنده : اصغر كاظمي

لوئی پیر آلتوسر در 16 اکتبر 1918 در الجزایر به‌دنیا آمد و در 1930 با والدین خود به فرانسه نقل مکان کرد. دوران کودکی وی به‌دلیل ناهمسازی با پدرش که مقتدر و مستبد، و در عین‌حال گوشه‌گیر بود غم‌انگیز می‌باشد. او کاتولیک بار آمد، و بخش اعظمی از دوران جنگ را در اردوگاه اسرای جنگی آلمان گذراند. بعد از جنگ در کسوت دانشجو به دانشسرای عالی معلمین در پاریس رفت. و در آنجا به شازده سرِوقت[1] معروف بود. او بعد از اتمام مطالعات خود استاد درس فلسفه شد.[2]

آلتوسر بعد از جنگ ایده‌های کمونیستی را پذیرفت و به‌طور رسمی در سال ۱۹۴۸ به عضویت حزب کمونیست فرانسه درآمد. از آن زمان به بعد هم یک چهره سیاسی و هم یک مفسر آثار مارکس بوده است.

آلتوسر در زندگی دچار فشارهای عصبی شدیدی بود، وی در 16 نوامبر 1980، با لباس منزل به حیاط مدرسه‌ای که سال‌ها در آن درس می‌داد دوید و فریاد زد که همسرش را چند لحظه پیش کشت که بدین علت روانه بیمارستان شد.[3] آلتوسر در اکتبر 1990 در حومه پاریس در گذشت.[4]

آلتوسر را از بنیانگذاران گرایش‌های ساختارگرایانه در مارکسیسم می‌دانند که در دهه‌های 1960 و 1970 و در راستای مارکسیسم فلسفی و اومانیستی، بیشتر در فرانسه رشد نمود که با تاکید بر ساخت‌های اجتماعی براساس زیرساخت‌های زبان و اندیشه می‌باشد. اساساً نظریه مارکسیسم ساختاری تلفیقی است از نظریه مارکس و ساختارگرایی انتزاعی که آلتوسر مهم‌ترین شخصیت این نظریه است.

اهمیت آلتوسر تنها به‌دلایل تاریخی و تأثیر آن‌ها بر فلسفه علوم اجتماعی نیست، بلکه جنبه سودمند چارچوب حاصل از نظریه اوست که پیچیده‌ترین برداشت را از ساختار اجتماعی موجود در علوم اجتماعی به دست می‌دهد. چون مارکسیسم غالباً متهم به ارائه تبیین‌های تک‌علتی شده است، آلتوسر امکان تبیین‌های پیچیده و چندعلتی را مطرح می‌کند که در آن فرایندهای علّی اولویت‌بندی شده‌اند، و به فراسوی توصیف آنچه اتفاق می‌افتد راه می‌برند. معرفت‌شناسی آلتوسر هر عیب و ایرادی که داشته باشد، حداقل می‌توان گفت که او در اعتقاد به معرفت و بهره‌گیری از آن برای ایجاد تغییرات سیاسی سودمند، مصمم است.[5] بیشترین تلاش آلتوسر به‌عنوان مارکسیستی ساخت‌گرا صرف این شد که مارکس را از تفسیر فلاسفه انسان‌گرا نجات دهد.[6]

رویکرد آلتوسر بینش‌های معرفت‌شناسی تاریخی را با میراث رئالیستی و ماتریالیستی سنت مارکسیستی به‌هم پیوند می‌دهد.[7]

مبانی فکری و زمینه‌های شکل‌گیری نظریه آلتوسر

اولین عامل موثر در شکل‌گیری نظریات آلتوسر تأثیرپذیری از ژرژ کاگیهم (۱۹۸۸) بود. کاگیهم تاریخ‌دان و فیلسوف علم بوده، و به سنت فرانسوی خاصی در تفکر در باب علم، عقیده داشت. و این دیدگاهِ فرانسوی بر پایه مطالعات دقیق تاریخی قرار گرفته بود و آلتوسر جهت دفاع از مارکسیسم به‌عنوان علمی تاریخی و اجتماعی بدان توجه داشت.

همچنین آلتوسر بیشترین تأثیر را از تفسیر ساخت‌گرایانه روان‌کاوی فرویدی که به‌وسیله ژاک لاکان ارائه شده بود، پذیرفته است.

با توجه به سابقه و پیشینه شخصی آلتوسر که همیشه دچار افسردگی و بحران هویت بود، شاید اینکه می‌باید گرایش قویِ نظری به روان‌کاوی داشته باشد باعث تعجب نشود. اگرچه کراراً از اینکه خود را یک ساخت‌گرا بداند سرباز می‌زد، اما تأثیر مضامین ساخت‌گرایی در بازسازی ماتریالیسم تاریخی مارکس، بسیار مشهود است.[8]

آثار

مهم‌ترین اثر آلتوسر کتاب "برای مارکس و مطالعه سرمایه" (1969) است وی در این کتاب این نظر را مطرح کرد که در کار مارکس عدم پیوستگی عمده‌ای وجود دارد، در حالی‌که مارکس در دوره اولیه‌اش به انسان‌گرایی و فلسفه گرایش داشت، مارکس دوره بعد بسیار علمی‌تر، و به‌عقیده آلتوسر، مهم‌تر بود.[9] ازکتاب‌های دیگر آلتوسر می‌توان به بازخوانی کاپیتال و مقالاتی در باب انتقاد از خود (1976) اشاره نمود.[10]

برداشت‌های آلتوسر از فلاسفه تاریخ علم

نگرش و رویکرد آلتوسر براساس سه ایده و برداشت اصلی است که وی از کاگیهم و فلاسفه تاریخ علم گرفته است. که در ذیل به آن‌ها (که مفاهیم ابداعی خود آلتوسر است) اشاره می‌گردد:

  1. پرسمان (Problematic)؛ نخستین برداشت، این انگاره است که مفاهیم علمی یک‌به‌یک به‌وجود نیامده‌اند، بلکه از یک چارچوب همبسته‌ مشخص، یا از یک قالب فکری به‌دست آمده و هر مفهوم، معنی خود را از ارتباط با مفاهیم دیگر گرفته است. این مبانی نظری، مشخص می‌سازد که چه پرسش‌ها و مسائلی را می‌توان در این محدوده مطرح ساخت، و از پرسش‌هایی که ممکن است در چارچوب دیگری مطرح شود صرف‌نظر شود: این موضوع را می‌توان به نوری که از یک چراغ قوه بیرون می‌آید تشبیه کرد، پرتو این نور هرجا که بتابد آن را روشن می‌کند، اما جاهای دیگر را در تاریکی باقی می‌گذارد. این جنبه‌ از علم "پرسمان" آن نامیده می‌شود.[11]
  1. گسست معرفت‌شناختی (Epistemological Break)؛ دومین ایده مورد استفاده آلتوسر، گسسته بودن تاریخ علم است. به‌عبارت دیگر، یک علم جدید از قالب‌های پیشین غیرعلمی تفکر که در آن زمینه وجود داشته، با وضع یک فاصله مفهومی روشن با آراء و نظریات پیشین به‌وجود آمده است. پرسمان‌های "ایدئولوژیک" که مقدم بر ظهور علم جدید است اغلب به فرهنگ جامع‌تر یک جامعه، به "فهمِ همگانیِ" آن، یا ایدئولوژی حاکم، پیوند خورده‌اند. این موضوع بدین‌معنی است که حتی بعد از تأسیس، علم جدید همچنان در احاطه شیوه‌های تفکری است، که به‌عنوان بخشی از روندِ وجودیِ خود، آن را برانداخته بود. این یعنی پرسمان‌های علمی هم از قالب‌های عقیدتی و نظری که از آن ظهور پیدا کرده‌اند، و هم از فهم همگانیِ فرهنگ جامع‌تر و گسترده‌تری که در آن به حیات خود ادامه می‌دهند، گسسته هستند. خلاصه اینکه آلتوسر تغییر ایدئولوژی‌های پیشین ‌علمی و ظهور پرسمان علمی را "گسست شناخت" می‌نامد.[12]
  1. موانع معرفت‌شناختی (Epistemological Obstacles)؛ آلتوسر در سومین برداشت خود، به تبع از فلاسفه تاریخ علم، اذعان می‌دارد که کار علمی تنها به‌معنی کسب دانش جدید نیست. از نظر آن‌ها آگاهی داشتن شناخت نیست، بلکه قالب‌های قدرتمند، تفکر غلطی است که همیشه حاضر بوده، مانع پیشرفت علمی شده و به آن حمله‌ور شده است. از این‌رو علم تلاشی است برای مقاومت و غلبه بر هجوم این "موانع شناخت".[13]

تفسیر آلتوسر از مارکس

اغلب فعالیت‌های علمی آلتوسر صرف بررسی و بازخوانی آراء مارکس به‌طور عمیق و بنیادین گردید که نظریه وی اغلب در ادامه نظریات مارکس بوده است. او معتقد بود؛ مارکسیسم قبل از آنکه یک ایدئولوژی باشد یک علم است. فعالیت فکر آلتوسر به‌طور کلی منحصر به تفسیر دقیق آثار مارکس، آن‌هم عمدتاً از دید معرفت‌شناختی بوده است. در واقع تفسیر ساخت‌گرایانه آلتوسر از مارکسیسم تلاشی است برای استقرار یک جامعه‌شناسی علمی.[14] او به‌خلاف سایر مارکیسست‌های مدرن ادعا نمی‌کند که مارکس را تفسیر یا تکامل می‌بخشد، بلکه بر آن است که آنچه را مارکس واقعاً گفته است، ارائه دهد.[15]

  1. مارکس یک اندیشمند ساختاری جبرگرا؛ یکی از بررسی‌های آلتوسر درباره کار مارکس این است که آیا مارکس در سراسر زندگی‌اش موضع فکری ثابتی را اتخاذ کرده بود؟ این مسئله با این قضیه ارتباط دارد که آیا مارکس یک اندیشمند ساختاری جبرگرا بود یا دیالکتسین انسان‌گرا؟. هرچند آلتوسر به‌گونه‌ای متفاوت، چشم‌اندازی جبرگرایانه درباره کار مارکس دارد.

به‌عقیده آلتوسر جان کلام نظریه مارکس در ساختارهای جامعه و قوانینی نهفته است که بر عملکرد این ساختارها حاکم‌اند و کنشگران آزاد در این قضیه چندان نقشی ندارند. به گفته آلتوسر اگر گفته‌های مارکس را درباره دیالکتیک واقعی تاریخ جدی بگیریم، خواهیم فهمید که این انسان‌ها نیستند که تاریخ را می‌سازند بلکه دیالکتیک تاریخی در آن‌ها و عمل‌شان تحقق می‌یابد، اما این فراگرد تنها توده‌ها را در روابط نبرد طبقاتی دربر می‌گیرد.[16]

  1. مارکس و انقطاع معرفت‌شناختی؛ آلتوسر می‌گوید که در تاریخ کار مارکس یک نوع "انقطاع معرفت‌شناختی" آشکار دیده می‌شود. بدین‌سان که مارکس آشکارا از ذهن‌گرائی فلسفی (یک موضوع ایدئولوژیک) به نظریه انتزاعی (یک موضوع علمی) تغییر جهت داده است. وی کار مارکس را اساساً به آثار پیش و پس از سال 1845 تقسیم نموده است. پیش از سال 1845، مارکس یک افسانه‌گرای فلسفی بود، این دوره، دوره ایدئولوژیک مارکس بود. اما بعد از 1845، به یک نوع جهت‌گیری علمی‌تر روی آورد و به دوره علمی‌اش پا گذاشت. مارکس در 1845 کشفی علمی انجام داد که از جهت ماهیت و پیامدهایش در تاریخ سابقه نداشت، او علم نوینی را برپا کرد به‌نام: "علم تاریخ تشکل‌های اجتماعی".[17]

دیدگاه‌های اصلی آلتوسر

  1. ساخت‌ها عاملین اصلی کنش؛ اصولاًمارکسیست‌های ساختارگرا به آثار فکری پیری مارکس عنایت دارند و ساختارها را به‌عنوان کارگزار اصلی و افراد را به‌عنوان کارگزار ساختار مطرح می‌نمایند. آلتوسر با تاکید بر ساختارها، این واقعیت را که کنشگران را همین ساختارها تعیین می‌کنند، چنین ترسیم می‌کند: «ساختار روابط تولیدی، جایگاه‌ها و کارکردهائی را که عاملان تولید اشغال می‌کنند و می‌پذیرند تعیین می‌کنند.» این تولیدکنند‌گان چیزی نیستند جز اشغال‌کنندگان این جایگاه‌ها و تا زمانی که از عهده کارکردهای تولیدی‌شان برآیند این جایگاه‌ها را در اختیار دارند.

پس عاملان راستین (به‌معنای عاملان سازنده فراگرد تولیدی)، نه این اشغال‌کنندگان جایگاه‌های تولید یا مجریان کارکردها، بلکه روابط تولیدی (و روابط اجتماعی، سیاسی یا ایدئولوژیک) می‌باشند.[18]

  1. استقلال نسبی ساخت‌ها و ردّ جبرگرائی اقتصادی تقلیل‌گرایانه؛ مارکسیست‌های کلاسیک اقتصاد را مقوله‌ای تلقی می‌کردند که نفوذ علّی، خطی و ساده به همه چیزهای دیگر اعمال می‌کرد، در صورتی‌که آلتوسر سطوح سیاسی و ایدئولوژیک را صرفاً محصول سطح اقتصادی نمی‌داند. یان کرایب مثالی در این باره می‌زند که کارگشا است او می‌گوید می‌توان به روابط میان طبقات یک ساختمان چندطبقه نگاهی بیاندازیم، اما معنا ندارد که بگوییم طبقه همکف علت به‌وجود آمدن طبقات اول و دوم بوده است، زیرا با اینکه این طبقات روی همکف قرار گرفته‌اند و با آن نوعی رابطه وابستگی دارند هریک از آن‌ها از طبقات پایین و بالا مجزا هستند و آنچه در یک طبقه می‌گذرد به‌وسیله طبقه پایین‌تر تعیین نمی‌شود. این مثال به این منظور است که سطوح سیاسی و ایدئولوژیک نه کاملاً وابسته به سطح اقتصاد و نه کاملاً مستقل از آن هستند. هر یک از آ‌ن‌ها موجودیت واقعی خاص خود را دارند، به شیوه‌های گوناگون به‌یکدیگر وابسته‌اند. دوسویه بودن فرایندهای علمی، یعنی تاثیرگذاری سطوح سیاسی و ایدئولوژیک نیز بر سطح اقتصادی از دیگر نظریات مهم آلتوسر است.[19]
  1. اقتصاد، عامل تعیین‌کننده نه لزوماً مسلط؛ یکی از راه‌های فاصله گرفتن آلتوسر از مارکسیسم خام، ضمن دفاع از اندیشه اهمیت علّی سطح اقتصادی، طرح این بحث است که انواع مختلف جامعه، با تفرق سطوح ساختاری مختلف، مشخص می‌شوند. منظور او از این بحث آن است که در تکامل درونی روزمره یک جامعه، یک سطح یا سطوح به‌خصوص، بیشترین اهمیت را دارند. در جوامع فئودالی، سطوح سیاسی و ایدئولوژیک غالب است. بعضی‌ها بر این نظرند که در جوامع سرمایه‌داری متأخر سطح سیاسی غالب است. به هر روی، این ساختار سطح اقتصادی است که تعیین می‌کند کدام سطح، از جمله سطح اقتصادی، غالب باشد. ماجرا به این صورت است که گویی سطح اقتصادی قدرت خود را به سطوح دیگر تفویض می‌کند، یا آن را برای خود نگاه می‌دارد تا آن نوع از جامعه همچنان تداوم پیدا کند.[20]

آلتوسر دو عنصر اساسی در این کل را از هم تمییز می‌دهد: یکی عنصر مسلط و دیگری عنصر تعیین‌کننده که همواره همان عامل اقتصادی است. عنصر مسلط یا مهم‌ترین شرط وجود یک شکل‌بندی، ضرورتاً اقتصاد نیست. برای مثال در شکل‌بندی‌های باستانی، سیاست عامل مسلط بوده است، اما اقتصاد به هر صورت تعیین‌کننده است زیرا عامل مسلط (و دیگر عوامل) در واقع شرایط وجود یک وجه مشخص تولید اقتصادی است. این امر به‌معنی امکان جابجائی و انتقال نقش مسلط از عنصری به عنصر دیگر است.[21]

اثرگذاری آلتوسر

طرحی که آلتوسر از بازسازی مارکسیسم برجای گذارد بسیار پرثمر و مفید بوده است. اندیشمندان بسیاری دست‌آوردهای آلتوسر را به‌عنوان نقطه شروع کار خود قرار داده‌اند. انسان‌شناسانی نظیر امانوئل تری (1972) راه‌های جدیدی را به‌روی تفکر مارکسیست‌ها درباره جوامع غیرسرمایه‌داری گشود.

میشل آگلی‌ یتا (1979)، آلن لیپی تیس (1992) و دیگران سهم به‌سزایی در فهم فرایندهای اقتصادی معاصر نموده‌اند و پیر ماشه ری (1978) بر اساس کار آلتوسر نظریه جدید خود درباره تولید ادبی، را تدوین کرد.

تأکید آلتوسر بر آزادی عمل نسبی روندهای ایدئولوژیک یا فرهنگی، امکان ظهور رویکردها و نگرش‌هایی را به مطالعه فرهنگ فراهم آورد که از جبرگرایی اقتصادی (جامعه‌شناختی)، جبرگرایی که باعث از بین رفتن آثار مارکسیستی می‌شد، اجتناب می‌کرد.[22]

از اثرگذاری‌های دیگر او می‌توانیم به تأثیر در شکل‌گیری اندیشه میشل فوکو اشاره نمود (آلتوسر استاد فوکو بوده است).[23]

 

مقاله

نویسنده اصغر كاظمي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

امکان اخص Contingency,probability

بنابراین باید امکان را مقابل ضرورت دانست؛ اما بسته به اینکه واژه امکان در مقابل چه ضرورتی مطرح شود، معانی مختلفی از امکان خواهیم داشت.
No image

گادامر (2002-1900)

پر بازدیدترین ها

No image

حواس ظاهری و باطنی

No image

مراتب و درجات عقل

No image

عقل نظری و عملی

صفات خداوند

صفات خداوند

Powered by TayaCMS