كلمات كليدي : حلقه وين، پوزيتيويسم منطقي، تحقيق پذيري معنا، شناخت حسي، مشاهده
نویسنده : سعيده شاه مير
شکلگیری حلقه وین به گروهی از دانشجویان پرشوری باز میگردد که در 1907 در قهوهخانهای قدیمی در وین هر پنجشنبه شب گرد هم میآمدند تا درباره مسائل علم و فلسفه به بحث بپردازند. فیلیپ فرانک در فیزیک، هانس هان در ریاضی و اتو نویراث در حوزه اقتصاد کار میکردند، اما همگی در علاقه به فلسفه و علم مشترک بودند. چند سال بعد در 1921 هان کرسی ریاضیات را در وین کسب کرد و سال بعد که کرسی استادی ماخ _ بولتزمان در علوم استقرائی خالی شد، از قدرت خود استفاده کرد تا موریتس شلیک را به آن سمت برگزینند. آمدن شلیک به وین در 1922 در حکم آغاز واقعی حلقه وین بود. شلیک سمیناری را برای گروهی محدود ترتیب داد که بعدها به حلقه وین موسوم شدند. شرکت کنندگان اصلی در ابتدا هان و نویراث بودند. فیلیپ فرانک که استاد فیزیک نظری در پراگ بود، مکرر به جلسات حلقه می آمد. بعدها نفرات گروه بیشتر شدند که از جمله آنها ویکتور کرافت، هربرت فایگل، فریدریش وایسمان و کورت گودل بودند. شلیک توانست سمت مربی گری را در دانشگاه وین برای کارنپ به دست آورد. کارنپ در 1926 به حلقه پیوست و به سرعت به یکی از شخصیتهای درجه اول آن بدل شد. این گروه در 1929 بیانیه خود را تحت عنوان "درک علمی از عالم" منتشر کرد که بخش عمده آن را نویراث نوشته بود. در پیوست این بیانیه نام 140 نفر اعضاء حلقه وین و همچنین فهرست کسانی که افکارشان با حلقه وین نزدیک بود آمده است. سرانجام برای قدردانی نام سه تن (آلبرت انیشتین، برتراند راسل و لودویگ ویتگنشتاین) به عنوان نمایندگان درجه اول درک علمی از عالم آمده است. راسل، حلقه وین را در باب منطقگرایی و علاقهشان به استقراء، و ویتگنشتاین، حلقه وین را در باب مسئله حد میان علم و مابعدالطبیعه تحت تأثیر قرار دادند.
اعضاء حلقه در 1930 مجله ارکنتنیس[1](ERKENTNIS) (شناخت) را به سردبیری کارنپ و رایشنباخ منتشر کردند.[2]
پس از به قدرت رسیدن حزب فاشیست اتریش در 1934 موقعیت بسیاری از اعضاء حلقه وین که یهودی بودند و آراء لیبرال یا سوسیالیستی داشتند، در آلمان در مخاطره قرار گرفت. نویراث به هلند و سپس به آکسفورد رفت. شلیک در 1936 توسط یک دانشجوی نازی که رسالهاش درباره اخلاق توسط شلیک رد شده بود، کشته شد و همین امر موجب شد که اعضاء باقیمانده حلقه وین به کشورهای آمریکا و انگلیس بگریزند و اندیشههای فلسفی حلقه وین را در آن کشورها گسترش دهند[3].
اگر چه امروزه بطلان بسیاری از آراء فلسفی حلقه وین که از آن با عنوان "اثباتگرایی منطقی" یاد میشود، ثابت شده است، اما هنوز میتوان برای دفاع از برخی اصول کلی حلقه و به خصوص لزوم درک علمی از جهان احتجاج کرد[4].
آرای فلسفی این حلقه با عنوان «پوزیتیویسم منطقی» شناخته شده است. مکتب پوزیتیویسم در واقع محصول سه دغدغه اصلی جریان فکری در عصر روشنگری به شمار میآید: مقابله با جریان شکگراییِ نهادینه شده در غرب پس از رنسانس، و پاسخگویی به شبهات آنان، سادهسازی و ابهامزدایی از ابهامات و گرفتاریهای فلسفی و رفع هر نوع پیچیدگی در بیان مسائل فلسفی، و در نهایت دستیابی به معرفتی که تواناییها و قدرت انسان را برای تسلط بر طبیعت تثبیت کند[5].
جنبش پوزیتیویسم منطقی بر چند شالوده معرفتشناختی پایهگذاری شده است، که عبارت است از:
الف. تقدم مشاهده بر نظریه و پرهیز از هر نوع نظریه سازی پیش از مراجعه به عالم خارج: به اعتقاد این گروه از فلاسفه، برای آن که بتوان فرضیهای را به صورت یک نظریه ارائه کرد که بیانگر وجود یک نوع رابطه عام بین چند پدیده است، ابتدا باید به بررسی و مشاهده آن موارد پرداخت، و پس از آن باید فرضیهای را مطرح کرد که مبین وجود آن رابطه است؛ برای مثال، پس از مشاهده جوشیدن همه آبها در صد درجه، در ده مورد، این فرضیه کلی مطرح میشود که «همه آب ها در صد درجه به جوش میآیند». پس از ارائه فرضیه، باید در صدد طراحی مشاهدات و آزمونهایی متعدد، برای اثبات کلی و قطعی بودن فرضیه یعنی ارتقای کیفیت قضیه از حد احتمال به مرتبه یقین پرداخت.
ب. انحصار واقعنمایی در حوزه حس، و تقلیل معرفت واقعنما به شناختهای حسی: از منظر پوزیتیویستها ذهن انسان در مواجهه با عالم خارج کاملاً منفعل است؛ به گونهای که با تماس هر یک از قوای حسی، بخشی از عالم بر ما کشف میشود. همین ویژگی سبب شده است که پوزیتیویستها علم را فرآیندی انباشتی و گردآوری کننده تلقی کنند. از این رویکرد در تاریخ فلسفه با عنوان «تحقیق پذیری شدید» یاد میشود. شرط تحقیقپذیری عبارت است از «s در صورتی معنای محصل خبری دارد که با یک مجموعه محدود از عباراتِ پایه خبر دهنده از مشاهده On… ,O2 ,O1 رابطه استلزام متقابل داشته باشد. این بدان معناست که هرکس که جملهای را ادا میکند، باید بداند که آن جمله در چه شرایطی صادق یا کاذب است، و اگر این را نداند، معنای جمله را هم نخواهد دانست.
ج. تفکیک فلسفه از متافیزیک، و محدود کردن کارکرد فلسفه به نقد و تبیین معیارهای صدق و کذب قضایا، و حوزه آن به قضایای تحلیلی: همانگونه که پیشتر اشاره شد، تمرکز پوزیتیویست ها بر رساله منطقی فلسفی ویتگنشتاین بود، اما قرائت آنان از این کتاب بسیار گزینشی بود. آنان نیمه نخست رساله را که اکنون نوعی متافیزیک تلقی میشود، نادیده میگرفتند، اما این ایده را پذیرفتند که برای تحلیل فلسفی، یک زبان منطقی لازم است[6]. در نظر آنان فلسفه از این پس باید به روشنگری و رفع ابهام از اظهارات و پرسشهای فلسفی محدود شود. از رهگذر این رفع ابهام آشکار شد که بحثهای متافیزیکی فاقد معنای تجربی است. بدین ترتیب کاوش برای یافتن معیار معنادار بودن تجربی که میباید احکام متافیزیکی را نقض کند، آغاز شد. اولین پیشنهاد برای آزمایش جملاتی که به ظاهر خبر از واقعیت میدهند، ملاک «قابلیت تحقیق» بود. مطابق این اصل، یک حکم، معنادار تجربی است، اگر و فقط اگر مشخص ساختن شرایطی که حکم مذکور را صادق میسازد، امکانپذیر باشد. اعتقاد بر این بود که احکام متافیزیکی نمی توانند این شرط را برآورده سازند. پس میگوییم که هر جملهای فقط وقتی برای شخص معینی دارای معناست که آن شخص بتواند صحت قضیه مندرج در آن جمله را تحقیق و اثبات کند؛ یعنی بداند چه مشاهداتی در چه شرایطی به این حس منجر میشود تا قضیه مزبور را صادق یا کاذب کند[7]. از برنهاد «تحقیقپذیری» میتوان به یکی دیگر از مبانی پوزیتیویستها پی برد: علم گرایی. علمگرایی پوزیتیویستهای منطقی نیز در واقع بیانگر آن است که صرفاً گزارههای واقعیتنگر علم قابل تحقیق تجربی است، لذا فقط گزارههای علم دارای معنای معرفتی است، و گزارههای سایر رشتههای غیر علمی مانند متافیزیک، ادبیات و هنر، دارای معنای شاعرانه، عاطفی، .... است. در نظر آنان تنها دو دسته از گزارهها دارای بار شناختیاند: گزارههای ترکیبی، که میتوان صدق آنها را از طریق تجربه و آزمایش اثبات یا تایید کرد (همه همسران میرا هستند) و گزارههای تحلیلی، که صدق آنها از معنای واژگان تشکیلدهندهشان نتیجه میشود (همه همسران ازدواج کردهاند) [8].
د. امکان اثبات کلیت، ضرورت و قطعیت قواعد تجربی، و ارتقای آنها از سطح گزارههای شخصی یقینی به گزارههای کلی یقینی: اگر علم بر تجربه بنا شده باشد، چگونه میتوان از گزارههای شخصیه، که از مشاهده نتیجه میشوند، به گزارههای کلیه که قوام معرفت علمی به آن است، رسید؟ پاسخ این گروه از پوزیتیویستها، در مقام استقراءگرایان، این است که ما مجازیم به شرط رعایت برخی شروط معین، از تعداد محدودی گزاره شخصیه، به قوانین جهان شمول دست یابیم. این شروط عبارتاند از:
1- تعداد گزارههای مشاهدتی بسیار زیاد باشند. 2- این مشاهدات و آزمایشها تحت شرایط مختلف و متنوع تکرار شده باشند. 3- هیچ گزاره مشاهدتیِ شخصیه، با قوانین علمی اثبات شده در تعارض نباشد. با تکیه بر تکنیکهای مشاهدتی و آزمایشیِ دقیق، قوانین و نظریههای فراگیر بیشتری با برهان استقرایی شاخته میشود، و به میزانی که یافتههای مشاهدتی افزایش یابد، رشد علم به طور بالنده استمرار خواهد یافت.
مشکلات و نارساییها
پس از چندی، بحثی بر سر معنای عبارت «امکان تحقیقپذیری» در گرفت. در واقع این ملاک حتی قادر به توجیه معناداری برخی از قضایای تجربی نبود. مهمترین این انتقادات عبارت بود از اینکه قوانین کلی عبارات حاکی از حوادث گذشته و آینده، عبارات خبردهنده از ادراکات حسی دیگران و عبارات موجه، هیچ یک قابل تحقیق تجربی نبودند. از این رو برخی اعضاء حلقه وین، از موضع افراطی خود در باب معیار معناداری عدول کردند و کوشیدند راه حلهایی ارائه دهند که قادر باشد معنادار بودن مفاهیم حوزه علوم تجربی به ویژه فیزیک را توجیه کند. همپل، آیر و کارناپ، بیش از دیگر اعضای نحله، برای رفع نواقص این ملاک کوشیدند و ملاکهایی مانند «تأییدپذیری»[9] و «اثباتپذیری»[10] را پیشنهاد کردند. افزون بر این ملاک، قطعیت و مطابقت آنان نیز در معرض انتقاداتی قرار گرفت، مانند اینکه مفهوم کثرتِ موارد مشاهدتی و تنوع شرایط، مفاهیمی مبهم و نامتعیناند.[11] در نهایت پوزیتیویسم در سیر قهقرایی خود به نوعی از «ابزار گرایی» تن داد.