كلمات كليدي : تاريخ، حكومت، مشروعيت، پيامبر، مباني
نویسنده : علي نبي الهي
آشنایان با مباحث مرتبط با اندیشه سیاسی، به خوبی آگاهند که مبحث مشروعیت، زیربناییترین موضوع در بحث اندیشه سیاسی و اساسیترین پرسش در اعمال حاکمیت نظام سیاسی و دولت است که در آن، پرسش اصلی از حق حاکمیت است که وقتی قدرت سیاسی به اعمال حاکمیت میپردازد و به الزام و آمریت دست میزند، مبنای این اعمال حاکمیت چیست؟ دولت و نظام سیاسی از چه منبعی این حق را گرفته است که میتواند مردم را وادار به اطاعت از قوانین خود کند و مردم هم باید ملتزم به فرمانبرداری و پذیرش فرمان او شوند؟
براین اساس پرسش از مشروعیتسیاسی، آنقدر حیاتی است که هر نظام سیاسی باید به آن پاسخگو باشد و به گونهای اعمال حاکمیت خود را توجیه کند و عقلانی نشان دهد.[1]
مفهوم شناسی
1. لغوی
مشروعیت از ماده شرع در اصل مصدر و به معنی راه آشکار است، و به آن شرع (بفتح و کسر اول) و شریعت گفته شده و بطور استعاره به طریقه خدائى اطلاق شده است.[2]
2. اصطلاحی:
با عنایت به مفهوم لغوی واژه مشروعیت ـ که به نوعی دارای مفهوم قدسی، الاهی بودن و صدور از جانب شارع است ـ میتوان گفت که مشروعیت همان چیزی است که پایه قوام و مایه دوام هر حکومت است و بدون آن ادامه حیات دولتها جز از طریق قهر و سرکوب امکانپذیر نیست. به همین دلیل هم، تمامی فلسفههای سیاسی برای تعمیق مبانی فکری حکومت مورد نظر خود تلاش میکنند.[3]
ضرورت و بایستگی حکومت
استاد شهید مرتضی مطهری با اعتباری دانستن حکومت و ترکیب آن از اجزای مقومی چون قانون، دفاع از هجوم خارجی، امنیت، فصل خصومت و اجزای غیرمقومی مانند حفظ مواریث فرهنگی و ارائه خدمات عمومی نظیر مخابرات، بهداشت و ... حکومت را این چنین تعریف کرده است:
... دولت و حکومت در حقیقت یعنی مظهر قدرت جامعه در برابر هجوم خارجی و مظهر عدالت و امنیت داخلی و مظهر قانون برای داخل و مظهر تصمیمهای اجتماعی در روابط خارجی، به بیان دیگر، ما معتقدیم که اسلام دینی جامع در همه زمینههاست که تنها به پند و اندرز قناعت نکرده است، بلکه بر سراسر زندگی بشر چنگ انداخته و برای ساختن اجتماع به میدان آمده است[4] و تحصیل همه موارد یاد شده بدون تشکیل حکومت امکان پذیر نخواهد بود.
و بر اساس اینچنین قرائتی از اسلام است که متفکر شهید آیت الله مطهری موجودیت اسلام را در گرو حکومت آن بر اجتماع دانسته و میگوید :
«اسلام هنگامی قادر است در مقابل یک سیستم الحادی یا غیر الحادی مقاومت کند که بر اجتماع حکومت کند و به گوشه مساجد و مقابر محدود نباشد.»[5]
استدلالات
مبنای مشروعیت حکومت و صورت استدلال آن به طور خلاصه بدین قرار است: نخستین اصل مورد قبول فقها این است که هیچ کس بر دیگری حق حاکمیت و ولایت ندارد؛ حتی انبیا و اوصیا به صرف برخورداری از مقام نبوت و وصایت و فضلیت علم، چنین حقی را ندارند که بتوانند بر مردم حکم حکومتی یا قضایی جاری کنند؛ اما خداوند متعال از دیدگاه عقلانی به طور انحصاری و مطلق حق دارد که در همه امور ممکنات و از جمله در امور انسانها دخالت نماید.
وجه انحصار حق حاکمیت و ولایت خدای متعال آن است که او یگانه خالق و یگانه مالک همگان میباشد؛ به همین دلیل هرگونه تصرف او در مخلوقات در واقع تصرف در قلمرو ملک و سلطنت خود است. پس به اصطلاح منطقی حد وسط این برهان را، ربوبیت (مالکیت و خالقیت) قادر متعال تشکیل میدهد؛ لذا تنها با اذن خداوند، فردی میتواند بر سایرین حکمرانی کند و با داشتن چنین «مجوزی» از سوی مالک مطلق جهان، حکومت وی مشروعیت مییابد؛ اما در صورت فقدان «مجوز الهی» حق تصرف و دخالت در سرنوشت مردم ساقط و حاکمیت چنین انسانی غصبی و غیر مشروع خواهد بود، و دقیقا بر همین اساس است که اطاعت از نماینده خدا، اطاعت از خدا خواهد بود.[6]
استاد شهید مرتضی مطهری در جای دیگری از اختیاراتی که اسلام به حکومت اسلامی داده است سخن به میان آورده و مینویسد:
«این اختیارات در درجه اول مربوط به حکومت شخص پیغمبر ص است و از او به حکومت امام و از او به هر حکومت شرعی دیگر منتقل میشود، همچنانکه قرآن کریم در این زمینه میفرماید:
"النَّبِی أَوْلى بِالْمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ "[7]
که این اختیارات دامنه وسیعی دارد، همچنین اختیارات قوه حاکمه اسلامی، شرط لازم حسن اجرای قوانین آسمانی و حسن تطبیق با مقتضیات زمان و حسن تنظیم برنامههای مخصوص هر دوره است.»[8]
ایشان به چند مبنا در مورد حق حاکمیت اشاره کرده و تنها یکی را با فقه شیعه قابل انطباق دانسته است. این ملاکها و مبانی عبارتاند از:
الف: حق طبیعی
بعضی از فیلسوفان معتقدند که طبیعت، شأن و منزلت حکمرانی را تنها بر عهده عده خاصی نهاده است و این مسؤولیت از توان دیگران بر نمیآید.[9]
استاد شهید در تبیین مطلب یاد شده نوشته است:
«این که [حق حاکمیت] حق طبیعی یک تیره و یک نژاد است چون برخی نژادها آسمانی هستند، همان عقیدهای است که در ایران قدیم در مورد آسمانینژاد بودن شاهان وجود داشته؛ یعنی تخمه شاهی و نژاد شاهی بودن، پس این حق، طبیعی و موروثی میشود.»[10]
ب: حق عمومی مردم
این نظریه در حال حاضر رایجترین نظریه در فلسفه سیاسی است. شهید مطهری در توضیح آن نوشته است:
«[حق حاکمیت] حق عموم مردم است از باب این که همه مردم به صورت مساوی آفریده شدهاند ... پس وضع و اجرای قانون، تعیین واضع و مجری قانون همگی بر عهده مردم است. (دموکراسی)[11]
ج: حق الاهی
بیشتر ادیان موجود، حق حاکمیت را از آن خداوند میدانند و مشروعیت الاهی در فقه اسلامی را به سه صورت میتوان تقریر کرد:
صورت اول: حق الهی، به معنی این است که حاکمیت ـ اعم از وضع قانون و وضع مصوبات فرعی و حکم به مفهوم فقهی آن و بر مبنای مصالح موقت ـ جز خداوند کسی را شایسته نیست و افرادی نه به دلیل خاصیت طبیعی و موروثی، بلکه به دلیل خاصیت تقرب، عدالت و علم این حق را پیدا میکنند که در این صورت قهراً ماهیت حکومت، ولایت بر جامعه است نه نیابت و وکالت از جامعه! که فقه هم این مسأله را به عنوان ولایت حاکم از نوع ولایتی که بر قُصّر و غُیّب[12] دارد مطرح کرده است، پس ملاک، انتخاب مردم نیست، بلکه انطباق با معیارهای الهی است و با آن انطباق، شخص خود به خود حاکم میشود و مانعی نیست که در آنِ واحد دهها حاکم شرعی و ولی شرعی وجود داشته باشد.[13]
صورت دوم: حق الهی، به این معنی باشد که وضع قانون کلی، الاهی است؛ ولی تعیین حاکم برای وضع قوانین جزیی و حکم بر طبق مصالح و آمریت، بر عهده مردم و حق مردم است. (اصل بیعت و شوری)، که این نظریه اهل تسنن است که مفاد آن شرطیت حداکثر عدالت و سیاست برای حاکم است نه فقاهت و فیلسوفی!
صورت سوم: نظریه بالا با تفاوت میان عصر حضور و عصر غیبت و با تفاوت در ضرورت فقاهت و عدالت حاکم (قابل انطباق بر فقه شیعه) ولی انتخابگرها یا سایر فقیهان هستند (نوعی حکومت اریستوکراسی) و یا انتخاب آنها نظیر انتخاب مرجع تقلید با عامه است. (نوعی دموکراسی).[14]
مبنای مشروعیت حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم
پس از آن که مبانی و ملاکهای مشروعیت حکومتها روشن شد، باید دید که مشروعیت حکومت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بر چه مبنا و ملاکی استوار است؟
اساسا فقیهان شیعه برای پیامبر خدا سه شأن و منصب قایلاند:
«رسالت، قضاوت و حکومت».
ایشان بر این باوراند که پیامبراکرم(ص) علاوه بر دارا بودن مسؤولیت الاهی رسالت و قضاوت، از سوی خداوند مأموریت داشته است که حکومت دینی نیز تشکیل دهد وخود زعامت و رهبری آن را نیز در دست گیرد. شهید مطهری در اینباره نوشته است:
«... مقام مقدس سومی که پیغمبراکرم(ص) دارد ـ که آن را هم خدا برای او معین کرده است و خدا هم باید معین کند ـ مقام حکومت است. پیغمبر(ص) حاکم و سائس مردم بود؛ یعنی مدیر اجتماع و ولیّ امر اجتماع بود. پیغمبراکرم(ص) حکومت تشکیل داد، خودش در رأس بود و فرمان میداد.[15]
بنابراین، میتوان گفت که مبنای مشروعیت حکومت پیامبراکرم(ص) انتصاب از سوی خداوند متعال است.
چند دلیل قرآنی در این زمینه
از آیات قرآن نیز به وضوح مشروعیت انحصاری حاکمیت الهی استنتاج میشود که از آن جمله آیات زیر است:
1. "إِنِ الْحُکْمُ إِلاَّ لِلَّه"[16]
2. "أَلا لَهُ الْحُکْم"[17]
3. "قُلِ اللَّهُ یهْدی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یهْدی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدى"[18]
دلایل قرآنی(نقلی) مشروعیت حکومت پیامبراکرم(ص)
آیات و روایات زیادی میتوانند به عنوان دلیل در زمینه یاد شده مورد استشهاد قرار گیرند؛ ولی به جهت محدودیت در صفحات این نوشتار تنها به یادکرد چند آیه از قرآن بسنده میکنم:
1." یاَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلىِ الْأَمْرِ مِنکمُْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فىِ شىَْءٍ فَرُدُّوهُ إِلىَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الاَْخِرِ ذَالِکَ خَیرٌْ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلا" [19]
2. " لِتَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ"[20]
3. " وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ"[21]
علامه طباطبایی در ذیل آیه اول میفرماید:
«این آیه شریفه به چند فرع اشاره میکند که به وسیله آنها اساس مجتمع اسلامى مستحکم مىشود و آن عبارت است از تحریک و ترغیب مسلمانان در این که به ائتلاف و اتفاق چنگ بزنند و هر اختلافی که رخ مىدهد به حکمیت خدا و رسول او واگذار نمایند، که این خود دلیلی بر مشروعیت نظام سیاسی پیامبر است.
همچنین خداوند به مردم دستور میدهد در هنگام بروز نزاع به خدا و رسول او مراجعه کنند.»[22]
وی در ادامه به آیات دیگری نیز اشاره میکند که دستور خداوند به بندگان است که در زمان اختلاف و غیر آن از دستورات پیامبراکرم پیروی کنند و ایشان را از سرپیچی از دستورات پیامبر(ص) بر حذر میدارد که این آیات عبارتند از :
1. " فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ ..."[23]
2. " أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یزْعُمُونَ ..." [24]
3. و دنبالش فرموده:" وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ..."[25] و بعد از آن فرموده:" فَلا وَ رَبِّکَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّى یحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَینَهُمْ ..."[26]
و در ادامه هم ایشان از مباحث یاد شده چنین نتیجهگیری میکنند که:
جاى هیچ تردیدى نیست که خداى تعالى از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظورى جز این ندارد که ما او را در آنچه از طریق پیامبر عزیزش به سوى ما وحى کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم و اما رسول گرامیش دارای دو جنبه است:
. جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحى فرموده؛ یعنى همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب براى کلیات و مجملات کتاب و متعلقات آنها تشریع کردند، و خداى تعالى در این باره فرموده: "وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِمْ" [27]
. دسته دیگر، احکام و آرایى است که آن جناب به مقتضاى ولایتى که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند، صادر مىکردند، همچنانکه خداى تعالى در اینباره فرموده:
"لِتَحْکُمَ بَینَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللَّهُ"[28]
و این همان رایى است که رسولخدا(ص) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم مىکرد.[29]
4. "وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِینا" [30]
"قضى" در اینجا به معنى"قضاى تشریعى" و قانون و فرمان و داورى است و بدیهى است که نه خدا نیازى به اطاعت و تسلیم مردم دارد و نه پیامبر چشمداشتى، در حقیقت مصالح خود آنها است که گاهى بر اثر محدود بودن آگاهیشان از آن با خبر نمىشوند؛ ولى خدا مىداند و به پیامبرش دستور مىدهد.[31]
به عبارت دیگر آیه شریفه دلالت بر اتحاد حکم خدا و رسول و دستور به اجتناب از سرپیچی از دستورات ایشان را بیان میکند و این مضمون همین آیه است که قرآن کریم میفرماید:
"النَّبِی أَوْلى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ"[32]
و آیه شریفه در پایان هم به این نکته اشاره میکند که اگر کسی از دستورات الاهی سرباز زد، در وهله اول به خود آسیب رسانده است.[33]