خداوند متعال، بشر را براي اندوختن فضائل و كسب كمالات، طي طريق اولوهيت، نفي خود و استقرار خدا در دل خود آفريده است. خدا اين موجود را آنچنان ظرفيتي داده است كه اگر قدر خودش را بداند، با خدا معامله می كند تا از عهده شكر اين نعمت بتواند بيرون بيايد. خدا وجود او را وجود گسترده اي مي كند. «لئن شكرتم لازيدنكم»،[1] اگر شكر خدا بكنيد مي فرمايد: نعمتتان را زياد مي كنم. مي گويد: خودتان را زياد مي كند. خدا وجود قطرۀ ما را دريا مي كند، خدا كم ما را زياد مي كند، خداوند ما را جلوه اي از تجليات امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) قرار مي دهد.
آيت الله بهجت مي فرمودند كه ما خيلي علاقه به مرحوم سيد جمال گلپايگاني داریم در ميان بزرگان از اساتيدشان، آيت الله بهجت مرحوم سيد علي قاضي را درك كرده، مرحوم شيخ حسن كمپاني استادشان بوده، بزرگاني را در نجف و غير نجف ديده و خودش هم اهل بوده ولي هيچ كس به اندازه سيد جمال دل آیت الله بهجت را نبرده. خيلي حرف هايش دلبر بوده. مي فرمودند: من ديدم ايشان به قبرستان وادي السلام مي رود، دنبالش رفتم و ايستادم. طول كشيد تا از قبرستان برگردد. وقتي برگشت جلويش را گرفتم و گفتم: آقا چي ديدي؟ ديدم نمي خواهد بگويد. گفتم: تو را به اميرالمؤمنين(علیه السلام) چي ديدي؟ هر چه ديدي به ما هم بگو.
فرمودند: مؤمنين را ديدم در حلقه هاي نور دور امير المؤمنين(علیه السلام) را گرفتند. در وادي السلام امام علي(علیه السلام) نشسته، دوستان امام علي(علیه السلام) هم دورش را گرفتند. پروانه ها دور شمع مشتعل نور امام علي(علیه السلام) هستند. آنجا عالمي دارند. گاهي هم ايشان فرموده بودند: نگاه به من مي كردند و مي گفتند: ببينيد اين ها به چه مشغولند، اين هايي كه در اين طرفند هنوز آن طرف نرفتند. گفته بودند: اين ها به چه چيزي مشغول و سرگرم هستند؟
اين آيت الله العظمي آقاي سيد جمال الدين گلپايگاني(اعلي الله مقامه الشريف) به يك درجه اي از بندگي رسيده بود كه در تمام عالم وجود و عالم امكان، واسطۀ بين فيض حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) و ذرات عالم امكان بود. آخر وجود مقدس امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) به همه ذرات، به همه اجرام كيهاني، به همه فرشتگان، به همه پريان، به همه اموات و گذشتگان ما و هركه روزي می گيرد، از دست امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) مي گيرد. خداي متعال بدون وساطت حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) به هيچ كس هيچ چيز نمي دهد. هركه مي گيرد بايد از بابا ولايت بگيرد. «و آتوا البيوت من ابوابها»،[2] اگر كسي بخواهد وارد خانه اي بشود بايد از درب خانه وارد شود.
حضرت ائمه(عليه السلام) و مولاي ما حضرت بقيه الله(عجل الله تعالی فرجه)، باب الله هستند. هيچ كسی بدون مراجعه به در هيچ چيز گيرش نمي آيد. چه بخواهيد به خدا چيزي بدهيد، بايد از اين در وارد بشوید، چه بخواهي چيزي از خدا بگيريد بايد از اين در خارج بشوید. باب مطلق وجود مقدس، صاحب ولايت مطلقه كليه الهيه است. حالا اگر خدا صلاح ديد حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) كه وجود منبسط است. «الم تر الي ربك كيف مد الظل».[3] مرحوم حاجي سبزواري(اعلي الله مقامه الشريف) فرمود: «كيف مد ظل» اين ظل را حدود متصل مي داند و ولايت كليه ساري و جاري در تمام عالم امكان مي داند. اگر يك واسطه اي را خودشان قرار دهند كه آن واسطه مجراي فيض باشد، امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) است. به هر كسي هر چيزي بخواهد فيضي بدهد، به يك دست ديگري عنايت می كند که او برساند.
مرحوم سيد جمال به یك همچين درجه اي رسیده بود. حضرت مهدي(عجل الله تعالی فرجه) به هر كي هر چه مي خواسته بدهد مي داده، بايد به سيد جمال مي داده. ديگر عرش و فرش و زمين و زمان و ملك و حجر و شجر و همه و همه وابسته به وجود سيد جمال گلپايگاني شده بود. مي آيد خدمت مولاي ما اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(عليه السلام) و عاجزانه التماس مي كند يا امير المؤمنين(عليه السلام)! اين بار براي من قابل تحمل نيست، ما براي مديريت يك اداره اي چه كارها نمي كنيم تا رئيس يك جايي بشويم. او را رئيس همه عالم و آدم كردند. مي رود التماس. كمي كند از من بگيريد، من اين را نمي توانم بكشم.
هر كه خدا را دوست داشته باشد از خدا چيزي نمي خواهد. آن توقعش اين است كه خدا از او بگيرد، هر چه دارد از او بگيرد. اصلاً عاشق در برابر معشوق اگر چيزي داشته باشد گناه است. عاشق بايد هيچ چيز نداشته باشد. عاشق بايد خانه خراب باشد. عاشق بايد آواره باشد. عاشق بايد سر در گم باشد. عاشقي كه چيزي دارد عاشق نيست. عاشق ديوانه است و ديوانه عقل ندارد براي خودش كسب كند، اندوخته بكند. اين افسانه ليلي و مجنون افسانه است ولي منطبق بر روايات ماست. در مراحل بالاترش ما در وجود اقدس پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و حضرت زهرا(سلام الله علیها) و ائمه معصومين(عليه السلام) در مراتب اعلا، آنچه بايد جريان مجنون و ليلي را مي شنويم در آنجا هم مي شنويم و مي يابيم.
شما شنيديد كه وقتي مجنون دسترسي به ليلا پيدا نمي كرد بالاخره دنبال يك راهي بود، راهي پيدا كند. آدم كسي را دوست دارد دنبال اين است كه از يك مسيري خودش را برساند .ديگر دل كه قرار نمي گيرد. آدمي كه عاشق و دل داده، آدمي كه شيداي كسي شده، آدمي كه بيچاره كسي شده و آدمي كه اسير كسي شده، اين به هر حال آرامش نمي گيرد. به يك نحوي دارد خودش را می رساند. نهايتاً ديد كه ليلی هر روز صبح شير مي فروشد، مشتري پيدا مي كند. گفت: حالا ما هم جزء مشتري ها مي شويم، در قالب عاشقي كه ما را راه نمي دهد. اينكه معشوق يك عاشق را راه نمي دهد با اينكه معشوق سبب گرفتاري عاشق است فرق دارد.
مرحوم نراقي(اعلي الله مقامه الشريف) كتاب طاقديسي دارد. مطالب عرفاني بالايي در اين كتاب طاقديس دارد. در آنجا دارد كه معشوق، عاشق تر از عاشق است؛ يعني قبل از آنكه عاشق دل به معشوق دارد، معشوق دل عاشق را پسنديده و خودش را در آن دل جا كرده. معشوق آمده در دل اين جا گرفته، دلش را بيقرار كرده، خودش را راه انداخته و كشيده كنار منتهي زيبايي و جمال معشوق. پوشش شده براي عشقش. اول معشوق سراغ عاشق را مي گيرد بعد عاشق سراغ معشوق را مي گيرد. يك ارتباط مرموزي است. نام عاشق و معشوق كه ديگران از اين ارتباط مرموز اطلاع يا خبري ندارند. عشق خودش يك مطلبي است.
حالا عرفاي ما، بزرگان ما، حكماي ما، در واقعيت عشق چه گفته اند. آنچه مسلم است عاشق چيزي را از معشوق در دلش گذاشته. يعني خودش نيست، اصلاً وجود عاشق را معشوق دارد مي برد. اينكه نمي رود، اراده ندارد. اين اختيار ندارد. اين هيچ چيز ندارد. اين بي سر و پاست و در برابر، هر بلايي سرش مي آيد. معشوق دارد اين كار را مي كند. پس همه كاره معشوق است. معشوق در اين همه جمعيت آمده و در دل اين لانه كرده و ولش نمي كند. ولش كن برود پي كارش، او ولش مي كند، نه. اين ولش نمي كند. خداوند انشاءالله آقاي امجدمان را شفا بدهد.
اخيراً اين شعرها را زياد مي گفت: اگر رها كني مرا، تو را رها نمي كنم. نه. اگر رها كنم تو را، مرا رها نمی كني. اين عاشق و معشوق يعني معشوق من، من هم تو را رها كنم، تو من را رها نمي كني. من كه دنبال تو نبودم. تو من را كشاندي دنبال خودت ما را چه به امام حسين(عليه السلام). مگر من لياقت داشتم يا امام حسين(عليه السلام) بگويم، حسين جان! كه مرا در اين وادي كشاندی، تو را به مادرت، كي من را در اين وادي كشاندی، آخر من كه بي سر و پايم، من كه هيچ چيز ندارم، من چه لياقتي دارم بگويم يا امام حسين(عليه السلام). كي من را آورده اينجا؟ خودت آوردي.
-
ديوانه كني هر دو جهانش بخشي
ديوانۀ تو هر دو جهان را چه كند.
هميشه از آن طرف است. همه كاره معشوق است و عاشق هيچ كاره است. حالا ليلي و مجنون، مجنون را مجنون كرده، به بيابانش كشانده، در به درش كرده، آبرويش را برده و در وادي عشق ديگر آبرو برايش نمانده؛ هر كسی مي بيند مي گويد ديوانه است. واقعاً هم همينجور است. عاشق ديگر براي خودش چيزي نگذاشته؛ نه شخصيت برايش مانده، نه هويت، نه خانه و نه زندگي. هر چه دارد و ندارد، از آن دست شسته و اسير اوست. من نمي دانم كجا دارم مي روم. او هر كجا بخواهد مرا با خودش مي برد؛ من نمي روم، او مرا مي كشد. من نمي روم، او زنجير كرده دارد من را مي برد.
لذا، اين مجنون وقتي ديد راهي پيدا نمي كند حالا آمده در صف خريداران شير. قدحش را هم دست گرفته كه نوبت به او برسد شايد ليلي، گوشه چشمي به او هم داشته باشد. تماشا كرد که ليلي به هر كسي شير مي خواهد با او خوش و بش می کند و ردش می کند. تا نوبت به مجنون رسيد، قدحش را گرفت ولي عوض شير زد قدحش را خرد كرد. همه خنديدند، هو هو اين را نگاه اين دنبال اوست ولی او را ببين با او چه مي كند. خود مجنون فهميد چي هست. او گفت:
-
اگر با ديگرانش بود ميلي
چرا جام مرا بشكست ليلي
اگر خدا امام حسين(علیه السلام) را دوست نداشت، چرا شش ماهه را از امام حسين(علیه السلام) مي گرفت؟ از يكي ديگر مي گرفت. چرا هر كه دار و ندار دارد، همه را يكجا مي گيرد. يك كس ديگري، شبيهي، نظيري از ابراهيم نگرفته. «و فديناه بذبح عظيم»،[4] گفت: تكانش داد، حضرت ابراهيم(علیه السلام) دلش پريد اما وقتي به آنجا رسيد خدا صلاح نديد. نه ابراهيم، از تو نمي خواهم: «و فديناه بذبح عظيم»،[5] بهتر از تو در پيش است. امام حسين(علیه السلام) را بايد گرفت. معامله اينجوري را ما با همه نمي كنيم. بچه خودش را بردارد بياورد گلويش بريده شود، اين را در بغل امام حسين(علیه السلام) مي خواهم، در بغل تو نمي خواهم.
-
اگر با ديگرانش بود ميلي
چرا جام مرا بشكست ليلی
آن وقت يك نكته اي اينجا هست. شما همه اهل معرفتيد، من بدبختم كه عشق سرم نمي شود و دلم مي خواهد جرعه بنوشيم، انشاءالله جرعه بدهند. ولي من نمي دانم كه نمي توانيم ادعايي داشته باشيم ولي هر چه هست امام حسين(علیه السلام) را دوست داريم. امام حسين جان(علیه السلام) به خدا دوستت داريم، والله خودت را دوست داريم، والله پدرت را دوست داريم، والله مادرت را دوست داريم، والله بچه هايت را هم دوست داريم، والله گريه كن هايت را هم دوست داريم، والله اين سياه روها و اين پارچه ها را دوست داريم، همه اين ها را ما دوست داريم. امام حسين جان(علیه السلام) همۀ ما، هر چه به تو مربوط است را دوست داريم. امام حسين جانم(علیه السلام) ما را دوست داري؟ يعني ما هم قابلیم که ما را دوست داري، بین اين همه مردم در دنيا، ما را پسنديدي. امام حسين(علیه السلام)، ما را به نام خودت دور هم جمع كردي.
يك نكته اي كه در اين جريان مجنون است که چرا قدح او را شكانده، خواسته بگويد: اگر عاشقي چرا قدح داري، عاشق بايد هيچ نداشته باشد. تو چرا اينجوري آمدي، عاشق بايد قدحش را بشكنند؛ تنها چيزي كه داشتي همين بود، اين را هم من شكاندم كه ديگر غير از من چيزي نداشته باشي. هر كه من را دارد ديگر چيزي نبايد داشته باشد. تو ادعا مي كني ليلي داري آن وقت قدح مي آوري براي من، من هم كمكت مي كنم و قدحت را خودم مي شكنم كه غير من هيچ چيز نداشته باشي.
اينكه خدا از عاشقش، از محبّش هر چه دارد مي گيرد، برای اينكه مي خواهد هيچ چيز نداشته باشد و كسي كه خدا را مي خواهد بايد هر چه دارد از دست بدهد. اگر هر چه دارد از دست نداده باشد، محبتش و عشقش كامل نيست. اگر عشق كامل نباشد بايد ادعا نكند، نيايد در صف ما بيايد.
-
اي قوم، هركه ندارد هواي ما
سر گيرد و برون رود از كربلای ما
لذا، به محض اينكه زهير اين طرفي شد، فهميديد چكار كرد؛ اول كاري كه كرد آمد عمود خيمه اش را كشيد و خيمه اش خوابيد؛ يعني من ديگر خانه خراب امام حسين(علیه السلام) هستم و خانه ندارم، بعد هم زنش را طلاق داد. اول شب گفت: من تا حالا امام حسين(علیه السلام) نداشتم، اين ها را داشتم ولي حالا امام حسين(علیه السلام) دارم و هيچ چيز نمي خواهم. هر چه دار و ندارش بود، همه را دست كشيد. عشق واقعي اين است، محبت واقعي اين است. «يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد»،[6] اگر مي خواهيد چيزی بشويد، هر چه داريد بدهيد و الا نه خودتان مي مانيد و نه چيزي برايتان مي ماند. هر چه داريد بدهيد و خودتان را راحت كنيد. هر كي هر چه دارد داده است، راحت از اين عالم رفته است و الا هم مرگمان مشكل است و هم جان دادنمان.
سكرات موت به اين سادگي نيست، نمي دانيد چطوري جان ما را مي كَنَند. نمي دانم خدمتتان عرض كردم كه مرحوم ميرزا جواد آقاي ملكي به آن شاگرد يزديش گفته بود: آنچه را ديدي که در خانه ات، خانه درست شده، آن خانه نبود، مكاشفه بود. داشتند، جان يك رباخواري را مي گرفتند؛ شاگرد ميرزا جواد آقا مي ديده، مي گفته كه من وحشت كردم، رفتم التماس كردم گفتم: چرا اينجور بلا سرش مي آوريد؟ ملكه ها ريخته بودند، با خشونت و با چه ابزاري اذيتش مي كردند که هيچ زباني نمي تواند توصيف كند كه چطوري دارند جانش را مي كندند.
من كه نمي دانستم دارند چكار مي كنند، فكر كردم يك كسي را بيخودي دارند شكنجه مي كنند. از كجاها جان مي كنند و با چه ابزاري به آتشش كشيده بودند. دانه دانه از او مي كندند و از رگ هايش در مي آوردند. من كه نمي دانستم، بعد ميرزا جواد آقاي ملكي تبريزي به من فرمودند: نگران نباش. آن جان كندن يك ربا خوار بود. هر كسي ذره علاقه به دنيا داشته باشد، به زور مي برندش و مي زنندش. هر چه داريد به خدا بدهيد و با خدا معامله كنيد. جواني را به كي مي خواهيد بدهيد؟ بياييد امام حسين(علیه السلام) بارگاهش بهترين بارگاه است. هيچ كسي مثل امام حسين(علیه السلام) كم را قبول نمي كند. هر جا شما برويد مي گويند: سابقا كجا بودي و يك كم نگهتان مي دارند ولي هر وقت به دستگاه امام حسين(علیه السلام) بياييم، می گوید: به اينجا خوش آمديد. زهير را خودش آورد، حُر در آن لحظات آخر، يك ساعت مانده به آخر عمرش گفت: آمدم. نگفت: چرا حالا آمدي. تا گفتي «هل لي من توبه ابا عبد الله(علیه السلام)»، فرمود: بله توبۀ تو هم قبول است.[7] حضرت فرمود: بيا پايين. عرض كرد اجازه بدهيد پايين نيايم. حضرت فرمودند: پايين نيا. برو ما به سراغت مي آييم. رفت سرش را به دامن گرفت و دستمالي هم به سرش بست و راحتش كرد.
حضرت سيد الشهدا(علیه السلام)، بنايش بر اين است. آدم در هر شرايطي ولو دير هم شده باشد، در دستگاه امام حسين(علیه السلام) دير نشده. جاهاي ديگر دير شده ولي اينجا آمديد، بيا و با امام حسین(علیه السلام) باش، بيا با امام حسين(علیه السلام) معامله كن، التماس كن و بگو: يا امام حسين(علیه السلام)! من مي خواهم حرت باشم، امام حسين جان(علیه السلام) من مي خواهم خاك قبر حرت باشم، من مي خواهم خاك قبر غلام سياهت باشم. امام حسين جان(علیه السلام) من هم بيايم، نازت را مي كشم.
بعضي ها را امام حسين(علیه السلام) نازشان را مي كشيد و بعضي ها، ناز امام حسين(علیه السلام) را می كشيدند. آن هايي كه خيلي عاشق بودند، امام حسين(علیه السلام) ميدان داد تا آن ها ناز امام حسين(علیه السلام) را بكشند. غلام سياه اينجوري بود، خيلي عاشق است. همين سياه سوخته، همين که ظاهر سياهي دارد، يك باطن قشنگي دارد. امام حسين(علیه السلام) براي هيچ كس ناز نكرده. ناز حضرت قاسم(علیه السلام) اش را كشيده، ناز حضرت علي اكبر(علیه السلام) اش را كشيد اما به غلام سياه كه رسيد، امام حسين(علیه السلام) نشسته تا غلام ناز بكشد، او التماس مي كرد و می گفت: امام حسين جان(علیه السلام)، من خبر دارم هم رويم سياه است و هم بويم بد است، من پدر و مادري ندارم كه به مردم بگويم از كدام خانواده ام، من اگر خودم را معرفي كنم بايد بگويم من نوكر امام حسين(علیه السلام) هستم.
امام حسين(علیه السلام) اينجا براي غلام ناز مي كند و مي خواهد عشقش را مشتعل كند. گاهي آقا براي آدم ناز مي كنند و گاهي ناز آدم را مي كشند. بيا در وادي محبت. اگر مي خواهيد از همه چيز زود بتوانيد دست بكشيد، يا امام حسين(علیه السلام) بگوييد. يا امام حسين(علیه السلام). والا نمي توانيم، گير مي كنيم. ما با حرت عزرائيل هيچ قدرت مقابله نداريم. ما بايد هر چه داريم بدهيم به امام حسين(علیه السلام) و بگوييم: امام حسين جان(علیه السلام) تو كه وجود نازنين زهير را عوض كردي، حر را از آن منجلاب بيرون كشيدي، خوب بيا ما را از اين منجلاب بيرون بكش و با خودت ببر. به غلام سياه دستور بده تا بيايد و مارا هم با خودش ببرد.
خوب امروز در مجلس صبحي كه بوديم وليّ نعمتمان حضرت رضا(علیه السلام) سفره داشتند. انشاءالله اينجا هم امام رضا(علیه السلام) سفره اي پهن كنند. آقا امام رضا(علیه السلام) رئوف است و در ميان همه ائمه(عليه السلام) خيلي با ماست. آقا كرم كرده، قدم رنجه فرموده، به ما منت گذاشته و سايه سر ما انداخته. قربانت بروم علي بن موسي الرضا(علیه السلام)، هر وقت به حرمت بياييم، در حرمت به روي ما باز بوده. هر وقت گير كنيم، دست ما به پنجره فولاد تو مي رسد و جاي ديگری ما دسترسي نداريم. علي بن موسي الرضا(علیه السلام) آقايي كن، كرم كن.
كسي به محضر حضرت رضا(عليه السلام) آمد و عرضه داشت: آقا جان! وقتي مي آمدم، در صحن شما، خيلي دل ها براي شما پر مي زند. تمام اين شيعيان آرزو دارند که اي كاش هميشه زير قبۀ امام رضا(علیه السلام) بودند. كي رفتي در حرم امام رضا(علیه السلام) سير شدي و آمدي بيرون، كي رفتي در صحن امام رضا(علیه السلام) از اين در و ديوار سير شدي و آمدي بيرون. هر وقت رفتي كه عطشت بيشتر شد. موقع آمدن گريه كردي، آمدي گفتي: يا امام رضا(علیه السلام)! دارم مي روم ولي دلم اينجاست. مگر غير اين بوده؛ يعني امام رضا(علیه السلام) معشوقت نيست. اول دلت را مي برد و وقتي مي روي آنجا، ديگر نمي تواني از حرمش بيرون بيايي.
عرضه داشت: يا علي بن موسي الرضا(علیه السلام)، خيلي ها علاقه دارند خدمت شما برسند ولي نمي توانند، من كه داشتم مي آمدم. به من گفتند: خوشا به حالت که داري خدمت امام رضا(علیه السلام) ما مي روي؛ سلام ما را هم به امام رضا(علیه السلام) برسان و به آقا بگو: ما را هم دعا كن. حضرت رضا(علیه السلام) فرمودند: من هر روز شما را دعا مي كنم. خوشا به حالتان که دعاگويي مثل امام رضا(علیه السلام) داريد. می فرماید: من روز شما را دعا مي كنم. هر روز حضرت علي بن موسي الرضا(علیه السلام) شما را دعا مي كند.
عرضه داشت: آقا جان! ما كه هر روز خدمت شما نيستيم، چطور هر روز ما را دعا مي كنيد. فرمود: هر روز نامۀ عمل شما به ما مي رسد، ما هم اعمالتان را مي بينيم و دعايتان مي كنيم. يك كاري كنيد امام زمانتان(عجل الله تعالی فرجه) دعايتان كند و بگويد: الهي خير ببيني. امروز چه كارهاي خيري كردي؟ امروز نماز اول وقتت خيلي نماز با حالي بود؟ امروز سجده هايت خيلي طولاني بود؟ امروز چه احساني به پدر و مادرت كردي؟ امروز دوستان گرفتار ما را به خاطر ما دستگيري كردي؟ امروز به بچه هاي ما احترام كردي؟ امروز در مجلس جد ما ابا عبدالله(علیه السلام) اشكي ريختي؟ عجب اشكي ريختي. يك كاري بكن دعايت كنند و بگويند: الهي خير ببيني انشاءالله. آقا علي بن موسي الرضا(علیه السلام) به ابا صلت فرمودند: ابا صلت، اگر ديدي موقع برگشتن عبا روي سر كشيدم با من حرف نزن، در حجره را باز كن و بگذار من بروم و در را به روي من ببند و من را تنها بگذار. با اينكه امام رضا(علیه السلام) اينقدر عاشق دارد، -كسي كه مسموم مي شود بايد به او آب بدهند، مايعات بدهند-
امام رضا(علیه السلام)، مي دانيد ايراني ها چقدر به شما علاقمندند، چقدر عاشق شما هستند. زن هاي نغان رفتند به شوهرانشان گفتند كه اجازه بدهيد ما هم بيايیم و در تشييع جنازۀ امام رضا(علیه السلام) شركت كنيم، مهريه هايمان را حلالتان مي كنيم. اينقدر اين ها به علي بن موسي الرضا(علیه السلام) علاقه داشتند. مگر زن هاي ما كنيزهاي شما نيستند، پس چرا اجازه نداديد اين ها بيايند. حضرت معصومه(سلام الله علیها) نبود، خواهرانتان نبودند، ماموري نداشتي به دستت آب بدهد ولي دختران ايراني، زنان ايراني آمدند كنيزي كنند و به شما آب بدهند.
من احتمال مي دهم امام رضا(علیه السلام) يك حساسيتي به مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) دارد. هر وقت در حرمش رفتيد، خواستيد قطعاً دعايتان مستجاب شود دو تا قسم رد خور ندارد، يكي پهلوي شكسته حضرت زهرا(سلام الله عليها). من نمي دانم پهلو چه خصوصيتي دارد، با اينكه سينه حضرت زهر(سلام الله علیها)ا هم با مسمار آزرده شده، بازوي حضرت زهرا(سلام الله علیها) تازيانه خورده و گوشه چشم بي بي مان هم كبود است اما قسم به پهلویش يك خصوصيتي دارد.
مادرش گفت: فضه اتاق را خلوت كن فضه ... حضرت زهرا(سلام الله علیها) جوان بود و نمي خواست جان دادن مادر جوان را، حضرت زينب(سلام الله علیها) ببيند. نمي خواست ام كلثوم(سلام الله علیها) دست و پا زدن مادرم را ببيند، فرمود: امام رضا(علیه السلام) به مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) تاسي كرده: «لا يوم كيومك يا ابا عبد الله(علیه السلام)».[8]
اما خانم حضرت زينب(سلام الله علیها) بالاي تل زينبيه بود و دست و پا زدن برادرش را مي ديد. «لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم». خدايا به امام رضا(علیه السلام) فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) ما را برسان.
حجة الاسلام والمسلمین رفیعی