كلمات كليدي : فرهنگ، مطالعات فرهنگي، فرهنگ عامه، نظريه فرهنگي، مطالعات فرهنگي بريتانيايي، مكتب فرانكفورت، مخاطب رسانه اي، رسانه
نویسنده : قاسم كرباسيان
در قسمت اول از این بحث به تعریف مفهومشناسی مطالعات فرهنگی، تاریخچه آن، الگوهای مطالعات فرهنگی بریتانیایی و موضوع مطالعات فرهنگی بریتانیایی پرداخته شد و اکنون به سایر مباحث مطرح در زمینه مطالعات فرهنگی پرداخته میشود:
مطالعات فرهنگی و نظریه فرهنگی
نظریه فرهنگی، نظریاتی را دربر میگیرد که در مطالعه آکادمیک فرهنگ مورد استفاده قرار میگیرند. بنابراین نظریه فرهنگی مورد استفاده در مطالعات فرهنگی میباشد و در واقع از موارد کاری مطالعات فرهنگی به شمار میرود؛ چراکه مطالعات فرهنگی همان مطالعه آکادمیک فرهنگ میباشد.[1]
نظریههای مطالعات فرهنگی
در مطالعات فرهنگی با دو نوع نظریه روبهرو هستیم:
1. نظریههای کلی، که مفهوم فرهنگ را در نگاه جدید توضیح میدهد. هر یک از این نظریهها در دورهای از حیات مطالعات فرهنگی بر آن حاکم بوده و به نوعی با مفهوم فرهنگ معامله کردهاند. مانند نظریه فوکویی، نظریه مارکسیستی، نظریه بارتزی و ... .
2. نظریههای خاصی که عناصر متعدد در درون مطالعات فرهنگی را مورد مطالعه قرار میدهند و به طور خاص به مباحثی میپردازند که در مطالعات فرهنگی و مستقیماً به خود حوزه مطالعات فرهنگی مربوطند و شامل فرهنگ عامه و اجزای آن، سبک و زندگی روزمره میشوند. در واقع در مطالعات فرهنگی برای هر یک از این امور تفاسیر و نظریات متعددی مطرح میشود.[2]
روششناسی مطالعات فرهنگی
مطالعات فرهنگی در دورههای متفاوت از روشهای متعددی چون تحقیق کیفی استفاده کرده است و در واقع به روشهای کیفی با تمرکز بر معانی فرهنگی علاقهمند است و از این روشها برای بررسی زندگی روزمره مردم یعنی جایی که در آن معناسازی اتفاق افتاده است، استفاده میکند. بیشتر نظریههای انتقادی، فمنیستی و فراساختارگرایی که بر شکلگیری مطالعات فرهنگی مؤثر بودهاند بر تحلیل گفتمان تأکید کردهاند، اما به طور کلی روش مطالعات فرهنگی بستگی به این دارد که ما از این حوزه چه استنباطی داشته باشیم و اگر قبول کنیم که مطالعات فرهنگی به ویژه از نوع انگلیسی آن، مطالعه قدرت و مقاومت در زندگی روزمره است (یعنی بررسی نحوه اعمال قدرت و شکلگیری سلطه)، بنابراین از دو روش استفاده میشود:
1. روش و مطالعاتی که به سنت «استوارت هال» و الگوی رمزگذاری و رمزگشایی وفادار مانده است که در این سنت مخاطبپژوهی و مطالعات اثنوگرافی به عنوان روش کار قرار میگیرند.
2. مطالعاتی که از الگوی قبل دور شده و بر دیدگاههای ساختارگرا تأکید دارند که در آنها تحلیل متن به عنوان روش کار اهمیت مییابد.[3]
روش تحلیل فرهنگ در مطالعات فرهنگی
به چهار روش در مطالعات فرهنگی در زمینه تحلیل فرهنگ میتوان اشاره کرد:
1. روش قومنگاری در تحلیل فرهنگ؛ قومنگاری به سه روش پیماشی (با استفاده از پرسشنامههای رسمی)، مشاهده همراه با مشارکت و پژوهش کیفی با مصاحبههای عمیق انجام میشود که در قومنگاری مطالعات فرهنگی از پژوهش کیفی استفاده میشود. لازم به شرح است که قومنگاری دربر دارنده مشاهده دقیق و دامنهدار یک گروه اجتماعی خاص است. قومنگار یا مردمنگار به توصیف رفتار اعضای یک گروه علاقه چندانی ندارد. بلکه میخواهد فرهنگ آن گروه را از درون درک کند و بخش عمده کارش ثبت دقیق رخدادها و فعالیتهای فرهنگی روزمره گروه است که مردمنگار در نهایت بر مبنای این موارد، هنجارها و ارزشها و قواعد گوناگون حاکم بر رفتار گروه را توضیح میدهد.
2. روشهای استفاده از فرهنگ؛
3. تحلیل معنایی؛
4. تحلیل مصرف فرهنگی؛ مصرف فرهنگی در نزد برخی کارشناسان مطالعات فرهنگی به معنای استفاده از وسایل ارتباط جمعی است که توسط تحلیلگران مطالعات فرهنگی مورد تحلیل قرار میگیرد. در این تحلیلها هم به تحلیل آنچه رسانهها منتشر میکنند پرداخته میشود و هم آنچه مصرفکنندگان با مواد مصرفی خود انجام میدهند و تعبیر و تفسیری که از آن برنامهها دارند. خاطرنشان میشود که مطالعات فرهنگی، فرهنگ را در چارچوب روابط اجتماعی و نظامی که از طریق آن فرهنگ تولید و مصرف میشود مورد تحلیل و مطالعه قرار میدهد بنابراین تحلیل فرهنگ با مطالعه جامعه، سیاست و اقتصاد از نزدیک پیوند خورده است.[4]
مطالعات فرهنگی و مطالعه فرهنگ
میان مطالعه فرهنگ (Study of culture) و مطالعات فرهنگی به عنوان نهادی مستقر، تفاوت وجود دارد و مطالعه فرهنگ در رشتههای متنوع آکادمیک مثل جامعهشناسی، مردمشناسی، ادبیات و ...، مطالعات فرهنگی دانسته نمیشوند. به نظر میرسد که مطالعات فرهنگی ادامه همه بحثهای گذشته در باب فرهنگ است اما این طور نیست که همه جریانهای فکری اجتماعی و همه نظریههای جامعهشناسی در تولید حوزه مطالعات فرهنگی نقشآفرین باشند. همانطور که قبلا هم گفته شد در حوزه مطالعات فرهنگی، مباحثی نظیر نقد ادبی و شناسایی چگونگی اثرگذاری فرهنگ عامه در بازتولید کلیشههای جنسیتی، قومی و نژادی؛ که در واقع مسئله اصلی نسل اول مطالعات فرهنگی بوده و مفاهیم جدیدی مثل طبقه اجتماعی، مصرف، سبک زندگی، قدرت و فرهنگ و مقاومت مطرح میباشند.[5]
مطالعات فرهنگی و مسئله قدرت
نویسندگان حوزه مطالعات فرهنگی اغلب در مورد مرکزی بودن مفهوم قدرت در این رشته توافق دارند. از نظر اغلب آنها قدرت در همه سطوح روابط اجتماعی نفوذ دارد و تنها چسبی نیست که اجتماع را در کنار همدیگر نگاه دارد یا نیروی سرکوبگری که مجموعهای از مردم را تحت انقیاد مجموعهای دیگر قرار دهد بلکه قدرت در عین محدود کردن، تواناییبخش بوده و اشکال مختلف کنش اجتماعی، روابط اجتماعی و نظم اجتماعی را ایجاد و آنها را ممکن میسازد.[6]
مطالعات فرهنگی و فرهنگ
فرهنگ بر مبنای نگاه مطالعات فرهنگی عبارت است از رفتارها و فرایندهای معناسازی با متونی که در زندگی روزمره با آنها سروکار داریم. در واقع میتوان آن را معانی مشترکی دانست که ما ایجاد کرده و در زندگی با آنها سروکار داریم. به این ترتیب فرهنگهای گوناگون حاصل تولید و رواج مصرف معانی گوناگون است و سهیم شدن در یک فرهنگ به معنای تغییر جهان و معنادار ساختن آن به شیوههایی مشابه با شیوههای دیگر آحاد جامعه است.[7]
شایان توجه است که بر مبنای دیدگاه مطالعات فرهنگی متن به معنای ساختار معناداری است که از نشانهها ساخته شده است و معنای آن به اعتبار قواعد یا رمزگانی تعیین میشود که بر گزینش و ترکیب این نشانهها حاکم است که این قواعد قراردادی هستند و به همین خاطر خوانندگانی که دارای پسزمینهها و خاستگاههای متفاوت اجتماعی و فرهنگی هستند یک متن واحد را به شیوههای متفاوتی خوانده و تفسیر میکنند. از همین رو که متون را با شیوههای بسیار مختلفی میتوان معنادار کرد، معنادار ساختن پدیدههای پیرامون ما که در قالب فرهنگ اتفاق میافتد، تقریباً به شکلی اجتنابناپذیر منجر به تعارض میشود که از همین جا بحث رابطه فرهنگ و قدرت شکل گرفته و مطالعات فرهنگی به بررسی همین رابطه (تعارض) بیش از هر چیز دیگری، علاقه نشان میدهد.[8]
حوزه مطالعات فرهنگی در مقابل نگرشهای پوزیتوسیتی به رمزآلود و معنادار بودن عناصر فرهنگی و در نتیجه لزوم رمزگشایی آنها از طریق مطالعات نشانهشناسان تأکید دارند. بر اساس نظر پژوهشگران این مکتب، برای درک فرهنگ باید عملکرد نیروهای مادی تاریخی را به درستی فهمید چراکه این رهیافت، فرهنگ را وسایل و همچنین ارزشهایی میشناسد که در میان گروهها و طبقات اجتماعی مشخص، بر اساس شرایط و روابط تاریخی معینی که بر اساس آنها به شرایط زندگی واکنش نشان میدهند، به وجود میآید.[9]
مطالعات فرهنگی و مخاطب رسانهای
مطالعات فرهنگی، مخاطب را در حوزه ارتباطات رسانهای دارای نقش فعالی دانسته که به معناسازی متون رسانهای و فرهنگی میپردازد. «استوارت هال» از جمله صاحبنظران این عرصه، اعتقاد دارد که متون چندمعنایی بوده و امکان استنباط بیش از یک برداشت یا قرائت از آنها وجود دارد و در نتیجه لزوماً میان معنای مورد نظر رمزگذار و معنای برداشتی رمزگشا انطباق و همانندی وجود نخواهد داشت. بر مبنای این نظریه که به نظریه دریافت شهرت دارد، پیام همچون نظریات محرک، پاسخی به منزله توپ یا بستهای که فرستنده برای دریافتکننده پرتاب میکند نبوده بلکه پیام توسط رمزگذار، رمزگذاری شده و سپس توسط دریافتکنندگان رمزگشایی شده و مخاطبین بر اساس ساختارهای شناختی و عاطفی خود به معنادار کردن و رمزگشایی پیام اقدام میکنند که این معنا ممکن است با معنای مد نظر رمزگذار متفاوت باشد همچنان که امکان دارد معنای برداشتی هر مخاطب با دیگری تفاوت داشته باشد.[10]
جریانهای فکری در مطالعات فرهنگی
ایدههای مرکزیای که بیشترین اثر را بر مطالعات فرهنگی داشتهاند عبارتاند از:
1. مارکسیسم؛ مطالعات فرهنگی قلمروی مارکسیستی نیست اما هنگام طرح انتقادات شدید از مارکسیسم کمک میگیرد همچنان که در امتزاج مطالعات فرهنگی و مارکسیم، مطالعات فرهنگی توجه ویژهای به موضوعاتی چون ساختار، ترکیب نظریه و عمل (پراکسیس) و ایدئولوژی داشته است. مارکسیسم بر آن است که قاعدهمندی یا ساختارهایی بر زندگی انسانی حاکمند که خارج از هر فرد خاصی قرار دارد. مطالعات فرهنگی هم همگام با دیگر رشتهها مثل جامعهشناسی در جستوجوی ویژگیهای این ساختارها هستند و یا مارکسیسم و هم مطالعات فرهنگی از طریق عوامل انسانی و از راه ترکیب نظریه و عمل خود را موظف و متعهد به ایجاد و تغییر در جامعه میداند. شایان توجه است مارکسیسم مؤثر در شکلگیری مطالعات فرهنگی، مارکسیسم انتقادی است.
2. فرهنگگرایی و ساختارگرایی
3. پساساختارگرایی و پسامدرنیسم
4. روانکاوی
5. نظریههای فمنیستی، نژادی و پسااستعماری (سیاست تفاوت).[11]
وجوه تشابه و تمایز مکتب مطالعات فرهنگی و مکتب فرانکفورت
الف) برخی وجوه تشابه
1. انتقادی بودن
2. اروپایی بودن
3. گرایش مارکسیتی و نئومارکسیتی داشتن
4. محکوم کردن فرهنگ تودهای نوین
5. عطف توجه به حوزه فرهنگ
6. متهمکرد علوم اجتماعی موجود به سوگیری ارزشی و ایدئولوژیکی به نفع سرمایهداری
7. توجه جدی به مناسک و جنبشهای دینی
8. اثرپذیری از ماکس وبر
ب) عمدهترین وجوه افتراق
1. مکتب فرانکفورت مکتبی نخبهگرا و دارای موضعی روشنفکرانه و گفتمان از بالاست، اما مطالعات فرهنگی از موضعی تودهای و نگاه از پایین و از منظر مصرفکنندگان به نقد اوضاع فرهنگی و اجتماعی میپردازد.
2. مکتب فرانکفورت گستره وسیعتری از موضوعات را مورد انتقاد قرار میدهد، در حالیکه مطالعات فرهنگی عمدتاً معطوف به فرهنگ عامه، ادبیات، هنر، موسیقی، شیوههای زندگی، قومیتها، خرده فرهنگها و تمایزات نژادی، جنسیتی و طبقاتی است.
3. مکتب فرانکفورت به عکس مطالعات فرهنگی هیچگونه توجه ویژهای به طبقه کارگر به عنوان نیروی انقلابی تحولآفرین نداشت و فرهنگ کارگری را نیز به عنوان یک فرهنگ طبیعی و خودجوش برخاسته ازعمق تودهها تلقی نمیکرد لذا از این فرهنگ موضعی تمجیدی نداشت.
4. مکتب فرانکفورت ساختارگرا و مکتب مطالعات فرهنگی کنشگراست از همینرو فرانکفورت موضعی ایستانگر و نیز تاریخی و مطالعات فرهنگی موضعی پویانگر و تاریخینگر داشت.
5. مکتب فرانکفورت، فرهنگ تودهای نوین را به عنوان محصول عمدتاً رسانهای، فرهنگی مصنوعی و وارداتی و سرکوبگر دانسته و محکوم میکند درحالیکه مطالعات فرهنگی بخشی از این فرهنگ را بازتاب تمایلات تودهها و بخشی از مقتضای خواست نظام سلطه و سزاوار نکوهش میدانست و در واقع در برابر این فرهنگ موضعی دوگانه داشت.
6. مطالعات فرهنگی بر دموکراسی فرهنگی تأکید دارد در حالیکه مکتب فرانکفورت معتقد به جهانیشدن میباشد.[12]
رسانهها و مطالعات فرهنگی
1. استوارت هال با اتکا به افکار گرامشی و آلتوسر، مدعی است که پیامهای ایدئولوژیک در رسانهها غالباً با ابعاد تصویری کاذب از واقعیت عمل میکنند از اینرو مقولاتی که میتواند مسئلهساز باشند، طبیعی جلوه میکنند، آن هم به عنوان جزء بهنجاری از آنچه جهان همانگونه است به مانند سویهای از واقعیت. برای مثال کشمکش میان کارگران و مدیریت میتواند صرفاً به عنوان مناقشهای صنعتی معرفی شود و جزء نظر طبیعی امور به شمار آید. اینگونه توصیفات رسانه از واقعیت، مانع تفکرات انتقادی در جامعه میشوند.
2. هال و همکارانش در تلاشی برای آنکه حساب خود را از الگوهای جبریباور فرایند ایدئولوژیکی جدا کنند، استدلال میکردند که همه مردم متنی واحد را به شیوهای یکسان ملاحظه نمیکنند. البته هرچند امکان قرائتهای متعدد یک عنوان رسانهای وجود دارد، اما قرائت غالب همان است که مورد نظر بوده و پایه ایدئولوژیسرورانه (هژمونیک) است و قرائت کننده از برنامه رسانهای، غالباً پیامی که دیدگاههای نخبگان سیاسی و نظامی را بازتاب میدهد، بیرون میکشد.[13]