«منصور دوانيقي» دومين خليفه عباسي بود كه در سال 136 هجري جانشين برادرش سفاح شد و تا سال 158 هجري، حكومت جامعه اسلامي را برعهده داشت.[1] بخشي از دوران امامت امام صادق (عليهالسّلام) مصادف با حكومت منصور دوانيقي بوده است.[2]
در دوره سفاح (132-136) اقدام مهمي بر ضد شيعيان صورت نگرفت چرا كه عباسيان تازه به قدرت رسيده بودند و احساس نياز به علويان و سعي در تثبيت خلافت، مانع از اقدام جدي حكومت عباسي بر عليه شيعيان و در رأس آنها امام صادق (عليهالسّلام) ميشد؛ امّا، با روي كارآمدن منصور دوانيقي شرايط تغيير كرد، علويان و شيعيان دشمنان اصلي دستگاه خلافت قلمداد شدند و سرانجام امام صادق (عليهالسّلام) به دستور منصور در مدينه به شهادت رسيد.[3]
علت کينه منصور نسبت به امام صادق (عليهالسّلام):
به نظر ميرسد با توجه به اينكه منصور دوانيقي و به طور كلي عباسيان، علويان را رقيب جدي خود ميدانستند،[4] بنابراين كينه آنها را بهدل گرفته بودند. و سعي در كنارزدن آنها از ميدان داشتند؛ علاوه بر اين امام صادق (عليهالسّلام) در اين زمان به عنوان يك شخصيت علمي مطرح بود و از شهرت خاصي در ميان فقها و محدثان برخوردار بود. بنابراين منصور كينه شديدي نسبت به علويان و به خصوص به امام صادق (عليهالسّلام) پيدا كرده بود. «اسد حيدر» در كتاب «الامام الصادق و المذاهب الاربعه» مينويسد:
«محبوبيت امام صادق (عليهالسّلام) روز به روز در ميان مردم سرزمينهاي اسلامي بيشتر ميشد. فقها و رجال حديث، عليرغم اختلافاتي كه بينشان بود، به آن حضرت مراجعه مينمودند و در مسائل مختلف از ايشان پرسش ميكردند.[5] محبوبيت و عظمت امام صادق (عليهالسّلام) همواره بر بيم و نگراني منصور ميافزود و به همين جهت هر از چندي به بهانهاي امام را به عراق احضار ميكرد و همواره انديشه قتل آن حضرت را در سر ميپرورانيد».
اقدامات منصور:
أ) كم رنگ جلوه دادن شخصيتِ علمي، فقهي و معنوي امام صادق (عليهالسّلام):
منصور كه همواره درگير مبارزه با علويان بود، سعي داشت شخصيت علمي و فقهي حضرت را زير سؤال برده و كم رنگ جلوه دهد.[6] ابن شهر آشوب مينويسد:
«منصور به منظور خدشه وارد كردن به شخصيتِ علمي، فقهي و معنوی امام صادق (عليهالسّلام) به ابو حنيفه گفت: مردم توجه عجيبي به جعفر بن محمد پيدا كردهاند، چند مسئله مشكل را آماده كن و حل آنها را از امام صادق (عليهالسّلام) بخواه؛ وقتي او نتواند آنها را جواب دهد از چشم مردم خواهد افتاد؛ ابوحنيفه نيز چهل سؤال مشكل آماده كرد، آن حضرت جواب همه آن مسائل را به طور كامل بيان فرمود. حضرت در پاسخ به سؤالات، به ابوحنيفه ميفرمود:
عقيده شما چنين است، اهل مدينه چنين ميگويند و ما چنين ميگوئيم و نظريات مختلف را بيان ميكرد.
پس از پايان مناظره ابوحنيفه گفت:
«اِنَّ اَعْلَم الناس، اَعْلَمَهُمْ باختلاف الناس»
«دانشمندترين مردم كسي است كه به آراء و نظرهاي مختلف علما در مسائل احاطه داشته باشد».[7]
در موردي ديگر منصور به منظور كم رنگ جلوه دادن شخصيتِ فقهي امام صادق (عليهالسّلام) به انس بن مالك گفت:
«تو عاقلترين مردم هستي ... اگر عمر من باقي بماند، فتاوا و اقوال تو را همانند مصحف نوشته و به تمام آفاق ميفرستم و مردم را مجبور به پذيرش آن ميكنم».[8]
منصور، مالك بن انس را فوقالعاده تكريم ميكرد و او را مفتي و فقيه رسمي معرفي مينمود. ابن خلكان مينويسد:
«سخنگوي بنيعباس در شهر مدينه اعلام ميكرد، جزء مالك بن انس و ابوحنيفه كسي حق ندارد در مسائل اسلامي فتوا دهد».[9]
علاوه بر اين منصور سعي داشت انتساب عباسيان و علويان را به پيامبر اكرم (صلياللهعليهوآله) مساوي جلوه دهد؛ تا شخصيت معنوي امام صادق (عليهالسّلام) را به واسطه انتساب حضرت به پيامبر با خود مساوي نشان دهد. بنابراين روزي به امام صادق (عليهالسّلام) گفت: نسبت ما و شما به رسول خدا (صلياللهعليهوآله) برابر است؛ حضرت در جواب فرمود:
«لو خَطَبَ اليكم رسولالله (صلياللهعليهوآله) قد تزوج منكم لَجازَ له و لايجوز ان يتزوج منّا، فهذا دليلُ علي انّا منه و هو منّا»
«اگر پيامبر (صلياللهعليهوآله) از دختران شما خواستگاري كند، مجاز است؛ اما، از ما نمي تواند و اين دليل آن است كه ما از او هستيم و او از ما».[10]
ب) احضار امام صادق (عليهالسّلام) به مركز خلافت:
منصور چندين بار امام صادق (عليهالسّلام) را به مركز خلافت احضار ميكرد و مدتي أعمال حضرت را زير نظر ميگرفت و چون بهانهاي به دست نميآورد، مجبور ميشد مجدداً امام (عليهالسّلام) را به مدينه برگرداند.[11]
امام صادق (عليهالسّلام) معمولاً از رفت و آمد به دربار منصور سرباز ميزد و به همين علت از طرف وي مورد اعتراض قرار ميگرفت. روزي منصور به حضرت گفت: چرا مانند ديگران به ديدار ما نميآيي؟ امام (عليهالسّلام) فرمود:
«لَيْسَ لَنا ما نَخافكَ مِنْ اَجْلهِ و لا عندكَ من امر الاخره ما تَرجوكَ له و لا اَنْتَ في نعمة فَنُهَنّيكَ و لا تَراها نِقمةً فَنُعَزيك بها فَما نَصْنَعُ عندك؟»
«ما كاري نكردهايم كه به جهت آن از تو بترسيم و از امر آخرت پيش تو چيزي نيست كه به آن اميدوار باشيم و اين مقام تو در واقع نعمتي نيست كه آن را به تو تبريك بگوئيم و تو آن را مصيبتي براي خود نميداني كه تو را دلداري بدهيم پس پيش تو چكار داريم».[12]
علامه مجلسي مينويسد: منصور در پاسخ فرمايش امام گفت: بيائيد ما را نصيحت كنيد؛ حضرت نيز پاسخ داد:
«اگر كسي اهل دنيا باشد تو را نصيحت نميكند و اگر هم اهل آخرت باشد نزد تو نميآيد.»[13]
منصور در سال 147 هجري به حج رفت و در بازگشت از سفر تصميم گرفت امام (عليهالسّلام) را با خود همراه سازد و به دربار بياورد و تحت نظر داشته باشد. امام اصرار كرد كه در مدينه بماند تا كارهاي خود را سر و سامان دهد به ويژه كه در سن پيري و ناتواني است؛ ولي، منصور نپذيرفت و او را با خود به مركز خلافت آورد.[14]
شهيد مطهري (ره) در خصوص احضار امام (عليهالسّلام) به مركز خلافت مينويسد:
«منصور گاهي با امام صادق (عليهالسّلام) سخت ميگرفت و گاهي آسان؛ ظاهراً هيچ وقت حضرت را به زندان نبرد؛ ولي، خيلي از اوقات ايشان را تحت نظر قرار ميداد. يك دفعه ظاهراً دو سال حضرت را در كوفه تحت نظر قرار داد... چندين بار امام را احضار كرد و فحاشي و هتاكي نمود كه ميكشمت، گردنت را ميزنم تو عليه من تبليغ ميكني و مردم را بر عليه من ميشوراني...».[15]
سياست تقيه از جانب امام صادق (عليهالسّلام)[16] سبب ميشد، منصور نتواند به بهانهاي بر عليه حضرت دست يابد. بنابراين هر بار كه حضرت را به بغداد احضار ميكرد مجدداً وي را به مدينه برميگرداند. شهيد مطهري (ره) مينوسد:
منصور در مورد امام صادق (عليهالسّلام) ميگويد:
«جعفر بن محمد مثل يك استخوان است در گلوي من، نه ميتوانم بيرونش بياورم و نه ميتوانم فرويش ببرم. نه ميتوانم مدركي از او بهدست آورم كلكش را بكنم و نه ميتوانم تحملش كنم».[17]
ج) شهادت امام صادق (عليهالسّلام):
منصور بارها به اين فكر افتاد كه امام صادق (عليهالسّلام) را به شهادت برساند و او را به ساير شهدا اهل بيت ملحق سازد. منصور همواره اين جمله را تكرار ميكرد كه:
«و الله لَاَقْتُلَنَّهُ»
«به خدا قسم او را خواهم كشت».[18]
سرانجام در سال 148 هجري امام صادق (عليهالسّلام) به دستور منصور در مدينه به شهادت رسيد.[19]