كلمات كليدي : تعريف، حدّ، حدّ تام، حدّ ناقص، رسم، رسم تام، رسم ناقص، تعريف به مثال، شرايط تعريف
نویسنده : سيد احمد ميرصانعي
تعریف (معرِّف یا قول شارح) در لغت به معنای شناساندن، آگاهانیدن و حقیقت امری را بیان کردن[1]، و در اصطلاح به معنای مجموع تصورات معلومی است که موجب معلوم شدن تصور مجهولی میشود[2].
مباحث اصلی منطق عبارتند از: تعریف (معرِّف) و حجت، که تعریف برای معلوم ساختن تصورات مجهول است، و حجت برای معلوم ساختن تصدیقهای مجهول.
تصورات بر دو نوع است: تصورات بدیهی (بیّن/ضروری) و تصورات غیر بدیهی (غیربیّن/نظری)؛ تصورات بدیهی غیراکتسابی بوده و خود به خود معلوم و روشن هستند، و برای دانستن آنها نیاز به تصور یا تصورات دیگر نداریم. این تصورات بینیاز از تعریف و غیر قابل تعریف هستند، مانند تصور وجود، وحدت، گرمی و سردی، سیری و گرسنگی و ... .
تصورات غیر بدیهی اکتسابی هستند و نیاز به معرّف دارند، و برای دانستن آنها نیاز به تصورات دیگر است. مانند تصور حیوان که تصوری است مرکب از چند تصور دیگر مانند «جسم»، «نامی»، «متحرک بالإرادة»، «حاسّ».
تصورات بدیهی بسیار محدود هستند، اما تصورات غیربدیهی نامحدود و بیشمار و همگی نیازمند تعریف دقیق هستند. به همین جهت بحث از تعریف، اقسام و شرایط آن یکی از دو مبحث اصلی منطق به شمار میآید.
تعریف در جواب به سؤال ما هو؟ (آن چیست؟) میآید، و «ما» در این سؤال مای حقیقیه است که از حقیقت و ماهیت شیء سؤال میکند. بنابراین، تعریف بیانگر ماهیت شیء است. مثلاً در جواب سؤال «انسان چیست؟» میگوییم «حیوان ناطق است» یا «حیوان ضاحک است».
اقسام تعریف:
تعریف بر دو نوع است:
1. حدّ
2. رسم
حدّ (ِDefinition):
اگر تعریف تنها شامل ذاتیات باشد، «حدّ» نامیده میشود. حدّ بر دو نوع است: تامّ و ناقص.[3]
حدّ تام:
حدّی که مشتمل بر تمام ذاتیات معرَّف باشد. تعریف با جنس قریب (مقوّم ذاتی مشترک) و فصل قریب (مقوّم ذاتی خاص) را «حدّ تام» گویند. مثلاً در تعریف انسان میگوییم «حیوان ناطق»، که «حیوان» جنس قریب و «ناطق» فصل قریب آن است، یا در تعریف جسم میگوییم «جوهر ذو أبعاد ثلاثة» که «جوهر» جنس قریب و «ذو أبعاد ثلاثة» فصل قریب آن است.
جنس قریب شامل تمام اجناس بعید، و فصل قریب شامل تمام فصول بعید است، و بنابراین ما بینیاز از بیان اجناس و فصول بعید در حدّ تام هستیم و بیان آنها هیچ تغییری در تعریف ایجاد نمیکند، جز اینکه آن را طولانیتر و مفصلتر کند؛ مثلاً در تعریف انسان چه بگوییم «جسم نام حساس متحرک بالإرادة، ناطق» یا «جوهر ذو أبعاد ثلاثة نامّ حاسّ متحرک بالإرادة، ناطق»، و چه بگوییم «حیوان ناطق»، همه یک حدّ تام یکسان برای انسان هستند.
در حدّ تام باید تألیف صناعی رعایت شود، یعنی باید ابتدا جزء اعم که جنس قریب است ذکر شود و جزء اخص که فصل قریب است پس از آن ذکر شود، یعنی: «جنس قریب + فصل قریب»
حدّ تام کاملترین و بهترین نوع تعریف است، و بنابراین گاهی به آن «حدّ» نیز میگویند. ارسطو نیز در بحث از ماهیت، حدّ (تام) را بیانی دال بر ماهیت شیء میداند.[4] ابنسینا نیز در الإشارات و التنبیهات به همین گفته ارسطو اشاره میکند و میگوید:
«الحدّ قول دالّ علی مهیّة الشیء.»[5]
دلالت حدّ تام بر مدلولش به نحو مطابقت است[6] و صورتی کاملاً مطابق با واقع از شیء در ذهن ما ایجاد میکند.
برای هر ماهیت تنها یک حدّ تام وجود دارد. بنابراین «حیوان ناطق» تنها حدّ تام ماهیت انسان است.
حدّ ناقص:
حدّی که مشتمل بر تمام ذاتیات معرّف نیست. تعریف با جنس بعید و فصل قریب را «حدّ ناقص» گویند. مثلاً در تعریف انسان میگوییم «جسم ناطق» یا «جنس نامی ناطق»، و یا در تعریف مربع میگوییم «کمّ محدود به چهار ضلع مساوی عمود بر هم».
در حدّ ناقص نیز باید تألیف صناعی رعایت شود، به این صورت که ابتدا جنس بعید که جزء اعمّ است ذکر شود و سپس فصل قریب که جزء اخصّ است، یعنی: «جنس بعید + فصل قریب».
دلالت حد ناقص بر مدلولش به نحو التزام است، نه مطابقت با واقع. زیرا حد ناقص اگر چه شیء را از تمام اشیاء متمایز میکند، و جامع و مانع نیز هست، شامل تمام ذاتیات نیست.
بر خلاف حد تام که برای هر چیز یکی است، حدود ناقصه برای هر چیزی متعدد هستند. اطلاق لفظ «حد» بر حدود ناقصه به نحو تشکیک است و حد ناقص هرچه شامل ذاتیات بیشتری باشد، برای نامیده شدن به «حد» اولیتر و افضل است:
«یفضل بعضها علی بعض بحسب إزدیاد الأجزاء.»[7]
رسم (ِDescription):
رسم عبارت است از تعریف شامل عرض خاص. رسم بر دو نوع است: تام و ناقص.[8]
رسم تام:
رسم تام تعریفی است که هم واجد ذاتیات است و هم عرضیات، و به آن «رسم مرکب» نیز میگویند. رسم تام با رعایت تألیف صناعی به دو صورت زیر است:
1. «جنس + عرض خاص»: مانند تعریف انسان به «جوهر ضاحک»، و تعریف مثلث به «شکلی که مجموع زوایای آن 180درجه باشد»؛
2. «جنس قریب + عرض خاص»: مانند تعریف انسان به «حیوان ضاحک».
رسم ناقص:
رسم ناقص تعریفی است که تنها واجد عرضیات است، و به آن رسم «مفرد» نیز میگویند. رسم ناقص با رعایت تألیف صناعی به یکی از دو صورت زیر است:
1. عرض خاص (با یا بدون جنس بعید): مانند «ضاحک» یا «جسم نامی ضاحک» در تعریف انسان.
2. «عرض عام + عرض خاص»: مانند «راهروندهی ضاحک» در تعریف انسان.
مانند «جسم ضاحک» یا «روندهی ضاحک» در تعریف انسان.
تعریف به مثال:
نوعی از رسم ناقص است که تعریف در آن با استفاده از نظایر و امثال (تعریف از مشابه به مشابه) یا نقائض و اضداد (تعریف از مقابل به مقابل) صورت میپذیرد.[9]
بهترین تعریف مثالی آن تعریفی است که هم «وجه تشابه» مثال و ممثل را در بر داشته باشد، و هم «وجه تقابل» آنها را.[10] مانند «وجود شبیه نور است از این حیث که امری مشکک است، و مخالف با آن است از این حیث که غیر قابل ادراک حسی است.»
تعریف کلیات به جزئیات و تعریف امور معقول به محسوسات. عرض مانند کم است و ظلم مانند تاریکی است نمونههایی از تعریف به مثال هستند.
شرایط تعریف:
شرایط تعریف به دو دسته شرایط معنایی و شرایط لفظی تقسیم میشود.
شرایط معنایی:
تعریف دارای چهار شرط معنایی زیر است:
1. جامعیت و مانعیت.
2. تغایر مفهومی.
3. دوری نبودن.
4. معرِّف اجلی (آشکارتر) و اعرف (شناختهشدهتر) از معرَّف باشد.
در زیر به تشریح این شروط میپردازیم:
جامعیت و مانعیت:
تعریف باید جامع افراد معرَّف و مانع اغیار آن باشد. بنابر این شرط، معرِّف و معرَّف باید از حیث عموم و صدق با هم اتحاد داشته باشند، یعنی:
الف. هر آنچه که معرِّف بر آن صدق میکند، معرَّف نیز بر آن صدق کند (شرط اطراد و منع)، و هر آنچه که معرَّف بر آن صدق میکند، معرِّف نیز بر آن صدق کند (شرط انعکاس یا جمع).
ب. نسبت میان معرِّف و معرَّف از میان نسب اربع، نسبت «تساوی» باشد. زیرا نسبت میان معرِّف و معرَّف:
1. تباین نیست؛ زیرا امور مبائن قابل حمل بر یکدیگر نیستند، و همچنین در صدق با هم اتحاد ندارند.
2. عموم نیست؛ زیرا اگر معرِّف اعمّ از معرَّف باشد، نه مانع اغیار معرَّف است و نه مفید شناسایی ذات معرِّف و حال آنکه معرِّف حداقل باید مفید امتیاز (مانع اغیار) معرَّف باشد. مثلاً تعریف انسان به «حیوانی که بر روی دو پا راه میرود»، مانع اغیار نیست، زیرا حیوانات دیگری هم وجود دارند که بر روی دو پا راه میروند.
3. خصوص نیست؛ زیرا اگر معرِّف اخصّ از معرَّف باشد، نه جامع افراد معرَّف است و نه اجلی و اعرف از آن. مثلاً تعریف انسان به «حیوان متعلم» جامع افراد نیست، زیرا بعضی از انسانها متعلم نیستند.
تغایر مفهومی:
معرِّف و معرَّف در مفهوم نباید یکسان باشند، زیرا در این صورت تقدّم معلوم بودن معرّف بر معرِّف لازم میآید، و این توقف شیء بر خودش است که محال است. به عنوان مثال، در تعریف حرکت به «انتقال»، یا در تعریف انسان به «بشر»، این شرط نادیده گرفته شده است.
دوری نبودن:
تعریف نباید دوری باشد، یعنی نباید معرِّف با معرَّف تعریف شود، زیرا در این صورت شیء مقدّم بر خود میشود. دور بر دو نوع است:
1. دور مصرح (آشکار): دوری که در آن شیء بدون هیچ واسطهای بر خود مقدم شود؛ مثلاً تعریف خورشید به «ستاره روز» دور مصرح است. زیرا روز به زمان بالا آمدن خورشید تعریف میشود.
2. دور مضمر (مخفی): دوری که در آن شیء با یک یا چند واسطه بر خود مقدّم شود؛ مانند تعریف روز به «نبودِ شب» و تعریف شب به «نبودِ خورشید» و تعریف خورشید به «ستاره روز».
اجلی و اعرف بودن:
معرِّف باید آشکارتر و شناختهشدهتر از معرَّف باشد. بنابراین تعریفی که با معرَّف از حیث ظهور و خفا مساوی باشد، مانند تعریف عدد فرد به «عدد یک واحد کمتر از عدد زوج»، و تعریفی که اخفی از معرَّف باشد، مانند تعریف آتش به «عنصری شبیه به نفس» یا تعریف عنصر به «اسطقس»، جایز نیست.
شرایط لفظی:
تعریف علاوه بر اینکه باید به لحاظ معنایی عاری از اشکال و نقص باشد، از لحاظ لفظی نیز باید پیراسته و عاری از نقص و ابهام باشد. ابنسینا میگوید:
«استعمال الفاظ مجازی و استعاری و غریب و وحشی در حدود زشت و قبیح است، بلکه باید از الفاظ مناسب، صریح و متداول استفاده کرد.»[11]
چند شرط مهم برای الفاظی که در تعاریف استفاده میشوند، عبارتند از:
1. الفاظ واضح و عاری از ابهام و ایهام باشند.
2. از الفاظ مشترک لفظی یا مشترک معنایی استفاده نشود.
3. کاربرد الفاظ استعاری و مجازی بدون قرینه جایز نیست.
4. از الفاظ نامأنوس و غریب استفاده نشود؛ مانند لفظ «اسطقس» در تعریف آتش و لفظ «آخشیج» در تعریف ضد. به جای این الفاظ ما میتوانیم به ترتیب از الفاظ «عنصر» و «ناسازگار» استفاده کنیم که برای فارسیزبانهای امروزی مانوسترند.