كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، انتخابات، جنبش ملي، آزاديخواهان، روزنامه آتش، كودتا
نویسنده : كبري شوندي مطلق
مهدی میر اشرافی، فرزند سید حسین(یحیی) در سال 1289 در تهران متولد شد. وی در آغاز وارد ارتش شد و دانشکده افسری را در سال 1313 به پایان رسانید؛ ولی بعدا کنارهگیری کرد و به مشاغل آزاد روی آورد. نام میراشرافی به عنوان یکی از چهرههای موثر به اینتلیجنس سرویس، که در حوادث سالهای 1320- 1332 و به ویژه کودتای 25- 28 مرداد 1332 نقش مخرب و چشمگیری داشتهاند، در تاریخ میهن ما ثبت است. او بعدها به ویژه در دوران دولت منوچهر اقبال و دولت علی امینی، به این نقش مزبور ادامه داد و روزنامه آتش او به عنوان نشریات آشوبگر راست شهرتی وسیع یافت.[1]
مشاغل دیگر وی نمایندگی مجلس شورای ملی و تاسیس کارخانه پارچه بافی در اصفهان بود. وی پس از سقوط دولت مصدق اولین کسی بود که خبر سقوط دولت را از رادیو اعدام کرد. او پس از پیروزی انقلاب اعدام شد.[2]
وی از نظر وضع اجتماعی و اخلاقی عموما مردم به مشارالیه چندان خوشبین نبوده و حتی دوستان و نزدیکانش غالبا از وی میگریزند، و به خاطر کینهتوزی و ناپایدار بودن در دوستی از نظر اجتماعی چندان وجهه و موقعیت خاصی ندارد.[3]
دوستان میر اشرافی
نور محمد عسگری در روزنامه نیمروز نوشته است: سه نماینده مجلس (شمس قنات آبادی- سید مهدی میر اشرافی- سید مصطفی کاشانی) با هم رفیق و همراه و معروف به سه تفنگدار بودند.[4]
دخالت در کودتای 28 مرداد
مهدی میراشرافی یکی از فعالان در عرصه سازماندهی و اجرای کودتای 28 مرداد 1332 بود. او به همراه محمدعلی مسعودی و عبدالرحمان فرامرزی و احمد فرامرزی و سرلشکر گیلان شاه در شمار روزنامه نگاران و نمایندگان مجلس بود که با کیم روزولت، نماینده اعزامی سازمان «سیا» و سرپرست برنامههای کودتای 28 مرداد تماس برقرار کرد. میراشرافی هر روز خود را به باغ مقدم- مخفیگاه سرلشکر زاهدی و ستاد عملیاتی کودتای 28 مرداد- میرساند و ضمن پهن کردن بساط تریاککشی در کنار استخر این خانه، به رتق و فتق امور مربوط به کودتا میپرداخت. پسر باغبان خانه مصطفی مقدم که در آن زمان در کنار پدرش وظیفه خدمتکاری سرلشکر زاهدی و گروه ماموران اعزامی از آمریکا را بر عهده داشت، طی نامهای به روزنامه کیهان حضور مداوم و هر روزه میراشرافی در این محل و مذاکره با کیم روزولت و دیگر عناصر آمریکایی و ایرانی کودتا را مورد تایید قرار میدهد.[5]
کرومیت روزولت، معروف به کیم از کارشناسان نامدار امور ایران در آمریکا بود. او تحصیلات خود را در دانشگاه هاروارد به پایان برد و موفق به دریافت دانشنامه «دکترا» گردید. وی چندین بار در دهه 1320 به ایران آمد و با روسای ایل قشقایی ملاقات کرد. زمانی که سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) تاسیس شد، کرومیت روزولت به این تشکیلات منتقل گردید و فعالیتهای خود را در عرصه جاسوسی ادامه داد. او از سال 1331 ریاست اداره خاورمیانه در تشکیلات جاسوسی آمریکا را عهدهدار شد. روزولت در این زمان در شهر بیروت مستقر میشود و زیر پوشش «استاد تاریخ» در دانشگاه آمریکایی بیروت و رئیس انجمن «دوستداران آمریکا در خاورمیانه» به تلاشهای خود تداوم میبخشد.
کیم روزولت در تاریخ 16 تیرماه 1332 با گذرنامه جعلی به نام جیمز، اف، لاکریج از مرز زمینی عراق وارد ایران شد تا توطئه آمریکایی- انگلیسی کودتای 28 مرداد 1332 را رهبری کند.
محمدرضا پهلوی به دلیل نقش موثر روزولت در اداره پیروزمندانه کودتای 28 مرداد، علاقه و توجه ویژهای به او ابراز میداشت و همواره درخواستهای او را اجرا میکرد. این دوستی بعدها که روزولت پس از کنارهگیری از سازمان سیا، در شرکت نفتی گلف مشغول کار شد، خیلی مفید و موثر بود و سودهای کلانی را به جیب او سرازیر ساخت.
وی درباره اولین ملاقاتش با محمدرضا پهلوی میگوید:
«شاه در طبقه دوم در اتاق پذیرایی منتظر من بود.. اولین کلمات شاه بسیار موقر و سنگین ادا شد، [او به من گفت] من تاج و تختم را از برکت.... ارتش و شما دارم و گیلاسش را برداشت و به سلامتی من بلند کرد و هر دو نوشیدیم...»[6]
صبح روز 29 تیر 1332 میراشرافی به مخفیگاه سپهبد زاهدی رفت و او را به حصارک جماران، ملک شخصی زاهدی برد.[7] زاهدی در این محل با سرلشکر گیلانشاه، عباس مسعودی، برادران رشیدیان و اسدالله علم ملاقات کرد و سپس زاهدی را به مخفیگاه تازهای که برایش در نظر گرفته بودند، یعنی به خانه مصطفی مقدم واقع در اختیاریه برد.[8]
از این تاریخ تا هنگام کودتا میراشرافی به طور مرتب با سپهبد زاهدی در تماس بود و در تمام جلساتی که با حضور کیم روزولت و مقامات آمریکایی و عوامل اصلی کودتا ترتیب مییافت، شرکت میکرد. او رابط طراحان کودتا و عوامل داخل تهران بود.
سرانجام کودتای 28 مرداد با تسخیر رادیو آغاز شد. از صبح 28 مرداد حرکتهای مشکوکی در سرتاسر شهر تهران مشاهده شد و گروهی از چاقو کشان حرفهای با فریادهای جاوید شاه به مراکز حساس حمله کردند.[9] در ساعت 3 بعد از ظهر، وقتی رادیو درباره آفات گندم صحبت میکرد، ناگهان برنامه عادی رادیو قطع شد و سپس صدای میراشرافی از بلندگوهای رادیو به گوش رسید که خبر سقوط حکومت مصدق و قتل دکتر حسین فاطمی را میداد.
نگاهی به فعالیتها و شخصیت میراشرافی
میر اشرافی پس از کودتای 28 مرداد توسط «کمیسیون اعطای امتیازات غیر نظامیان» به ریاست سرتیپ محمدحسن اخوی، به دلیل «فعالیتها و خدمات مهمی» که در این روز انجام داده بود، شایسته دریافت «یک قطعه نشان درجه یک رستاخیز» ارزیابی شد و به همراه 8 نفر دیگر «صراف زاده، فضل علی هدی، عبدالرحمن فرامرزی، شمس قنات آبادی، رضا کدیور، احمد بهادری، احمد فرامرزی، فتحالله پور سرتیپ» توسط رکن ستاد ارتش برای دریافت نشان معرفی گردید و در تاریخ 24/1/1334 نشان را دریافت داشت. در این دوران بود که میراشرافی با اتکار بر پیوندهای سیاسی و پنهانی خود با دربار و محافل قدرتمند داخلی و خارجی به یکی از سرمایهداران درجه اول کشور بدل شد. اداره کل نهم (تحقیق) در نامه مورخ 5/10/1351 به اداره کل سوم ساواک، ارزیابی خود را از میراشرافی چنین بیان میدارد:
آقای سید مهدی میراشرافی ... نماینده اسبق مجلس شورای ملی و مدیر کارخانه تاج اصفهان از حسن شهرت خصوصا در مورد مادیات برخوردار نمیباشند. کینه توز و سوء استفاده طلب، در دوستی ناپایدار ولی متظاهر به رفیق دوستی، از لحاظ خانوادگی چندان خوشنام نیست و پسرش نیز به نام کیوان فردی عیاش بوده و به اتهام دو فقره قتل مورد تعقیب قرار گرفته است... در حالت فعلی از زندگی مرفهی برخوردار است، مشارالیه در سال 1338 با خرید مقداری از سهام کارخانه پشمباف اصفهان (کارخانه تاج) به کارخانه مزبور دست یافت و تدریجا به مدیریت عامل کارخانه برگزیده شد و سهام زیادتری تهیه و با اختصاص به خود در اکثریت قرار گرفت و چون ماشین آلات کارخانه پشمباف قدیمی و فرسوده شده بود. پس از مدتی به تدریج از کار باز ایستاد. لذا نامبرده با انتقال تعدادی از ماشین آلات قابل استفاده به محل واقعی در جاده تهران کارخانه تاج را تاسیس کرد که فعلا از نظر مدرنیزه بودن ماشین آلات و بهداشت وضع داخلی در شهرستان اصفهان نمونه میباشد. کارخانه مزبور نیز در سال 49 از لحاظ مالی دچار نوساناتی شد و بانک ملی به منظور وصول طلب خود اجرائیه صادر و در نتیجه هیئت حمایت از صنایع به نمایندگی از طرف بانک ملی در تاریخ 12/5/50 اداره کارخانه را به عهده گرفته و از آقای میراشرافی خلع ید کرد.[10]
بیعت مجدد با زاهدی
میراشرافی در روز سه شنبه 10 شهریور 1332 نمایندگان مخالف دکتر مصدق را جمعآوری کرد و به دیدار و دست بوس سرلشکر زاهدی برد. در این جلسه معارفه که بعد از ظهر این روز در محل باغ بهارستان تشکیل شده بود، تمام این افراد با سرلشکر زاهدی بیعت کردند و عکس یادگاری گرفتند.[11]
او از این پس تلاش وسیعی را برای تحکیم حکومت کودتا آغاز کرد و با همین هدف با سران منطقه مشکین شهر و ارسباران را برای ابراز وفاداری به شاه با خود به تهران آورد و در کاخ سلطنتی به دیدار محمدرضا پهلوی برد.[12]
میراشرافی که بعد از کودتای 28 مرداد در نزد شاه موقعیت ویژهای پیدا کرده بود، در صدد بهرهبرداری از این وضعیت بود تا سرانجام روز 25 مهر ماه 1332 را که محمدرضا پهلوی در اصفهان اقامت داشت، مغتنم شمرد و در خواست شرفیابی کرد. شاه او را پذیرفت و در ازای خدمات او بخشی از سهام کارخانه ریسندگی تاج اصفهان را به وی بخشید.[13]
وقتی مجلس دوره هجدهم در 27 اسفند 1332 افتتاح شد، میراشرافی بار دیگر به عنوان نماینده مشکین شهر به آن راه یافت.[14] و زمانی که «کمیسیون اعطای امتیازات غیر نظامیان» پس از کودتای 28 مرداد 32 به ریاست سرتیپ حسن اخوی تشکیل گردید، مهدی میراشرافی را به خاطر خدمات مهمی که در این روز انجام داده بود، مستحق دریافت نشان درجه 1 رستاخیز تشخیص داد و این نشان در تاریخ 24/1/1334 به او و عبدالرحمن فرامرزی، احمد فرامرزی، شمس قنات آبادی، رضا کدیور، فتح الله پورسرتیپ، احمد بهادری و فضل الله علی هدی داده شد.[15]
تفوق جنبش ملی
در شرایطی که مجلس شانزدهم به روزهای آخر میرسید، دربار انگلیس برای سرنگونی مصدق چشم امید به انتخابات مجلس هفدهم دوختند. عدم تصویب لایحه دولت مصدق درباره اصلاح نظام انتخابات توسط مجلس شانزدهم، امید آنها به مداخله در انتخابات و تعیین سرنوشت آن را افزایش داد. با وجود تلاشها و اقدامات مصدق برای جلوگیری از تقلب و اقدامات غیر قانونی در جریان انتخابات او توانایی کنترل رفتار دربار، ارتش، مقدمات محلی و بعضی از طرفداران نهضت ملی به ویژه کاشانی و اطرافیانش را نداشت. سر لشکر احمد وثوق فرمانده وقت ژاندارمری مدعی است به «ابتکار شخصی» کلیه فرماندهان نواحی ژاندارمری را جداگانه به تهران احضار و به آنها توصیه نمود: «به هر طریقی که میسر باشد از انتخاب شدن داوطلبان مخالف رژیم و متمایل به چپ و کسانی که بیبند و باری آنها به حد شیاع رسیده جلوگیری نمایند» ستاد ارتش نیز در اجرای اوامر دربار به وسیله تلگرافهای رمز که مضومن آنها به بهانه «حفظ اسرار نطامی» از نخست وزیر هم پنهان داشته میشد از فرماندهان نظامی خواست شناسنامههای افراد وظیفه و احتیاط را جمعآوری کرده تا در روز اخذ رای استفاده شوند.[16]
نامزدهای جبهههای ملی در تهران و شهرهای بزرگ بیشتر کرسیها را در اختیار گرفتند. اما در شهرهای کوچک و نواحی روستایی مخالفان دولت موفقتر بودند. مثلا امام جمعه تهران با حمایت دربار از شهر کردنشین مهاباد که بیشتر جمعیت آن اهل سنت بودند، نماینده مجلس شد جایی که در عمرش هرگز قدم به آن نگذاشته بود.[17]
ماجرای میراشرافی در انتخابات دوره هفدهم مجلس
انتخابات دوره هفدهم به صورتی پایان یافت که همه گروههای سیاسی از آن ناراضی بودند. دکتر مصدق به عنوان نخست وزیر و مجری انتخابات، ناراضیترین و سرسختترین مخالف این انتخابات بود تا آنجا که شاید برای نخستین بار و آخرین بار در تاریخ مشروطیت ایران او تنها نخست وزیری بود که کتبا و با شهامت، مخدوش بودن و تحمیلی بودن انتخابات را اقرار کرد و در مقام رسمی نخست وزیری، مهر بطلان بر آن زد.
دیگر گروههای سیاسی نیز اعم از چپ و راست بخاطر انتخابات با رکیکترین کلمات به شخص دکتر مصدق و دولت او میتاختند.
مهدی میراشرافی مدیر آتش، سمبل وکلای تحمیلی دربار در این دوره بود. او که تا آخرین لحظات مجلس شانزدهم همصدا با «اقلیت» به دکتر مصدق ناسزا میگفت و حتی در جریان انتخابات، روزنامه او شدیدترین حملات را به دکتر مصدق ادامه میداد، علیرغم میل مردم مشکینشهر، بلکه همه آزادیخواهان به کمک سرنیزه و به دستور شاه، وکیل مشکین شهر شد. وکیل شدن او در شرایطی بود که همپالکیهایش در تحصن مجلس، از جمله روزنامه داد از دخالت دکتر مصدق در انتخابات فریاد داشتند. در روزنامه داد در شماره 16 بهمن 1330 علیه دکتر مصدق اعلام جرم شد. در این شماره به مصدق تهمت قیامت به علیه مشروطیت زده شد.[18]
در ادامه مطالب فوق باید گفت: علاقه و حساسیت نخست وزیر به انجام انتخابات آزاد در کشور را میتوان از نتیجه آن در حوزه انتخاباتی مشکین شهر درک کرد. شهرستان مشکین شهر، اصولا در سلطه سیاسی فرمانده نظامی پادگان آنجا قرار داشت و ارتش، میراشرافی را از این شهر کاندیدا کرد. میراشرافی یک افسر بازنشسته ارتش بود که روزنامه دست راستی به نام «آتش» را در تهران منتشر میکرد. پس از پایان انتخابات در مشکین شهر، چند گروه از مردم محلی از خلاف کاریهای صورت گرفت در انتخابات و اعمال نفوذ ارتش به سود میراشرافی، به وزارت کشور شکایت کردند. مصدق به اللهیار صالح وزیر کشور دستور داد که کار شمارش آراء در این شهر را تا رسیدگی به شکایات یاد شده متوقف سازد، پس از چند هفته اللهیار صالح به نخست وزیر گزارش کرد که حتی با باطل کردن آراء مشکوک، میراشرافی برنده انتخابات است. مصدق با این که از مخالفت شدید میراشرافی با شخص خود اطمینان داشت؛ اما به وزارت کشور اجازه داد که نتایج انتخابات مشکین شهر را تایید کند. اللهیار صالح نیز گزارش کرد مادامی که قوانین انتخاباتی ایران تغییر نیافته است، حکومت جبهه ملی، صرف نظر از زیانهایی که از اجرای آن میبیند، قانون انتخابات را اجرا خواهد کرد.
سرانجام میراشرافی
میراشرافی تا آخرین روزهای حیات رژیم پهلوی خود را در خدمت این خاندان میدانست تا جایی که حضور یکی دو نفر از نمایندگان را که قرار بود براساس سناریوی فضای باز سیاسی، به ایفای نقش مخالف بپردازند، تاب نمیآورد و به کاندیداتوری و انتخاب این افراد اعتراض میکند. در دادگاه میراشرافی، نامهای از وی که خطاب به به ارتشبد معدوم نصیری(رئیس ساواک) نگاشته شده بود، قرائت شد، این نامه در اعتراض به کاندیداتوری جلال نائینی به عنوان نماینده مجلس سنا از سوی حزب رستاخیز بود:
«هر گاه قرار باشد جلال نائینی، دشمن شماره یک مقام سلطنت، سناتور بشود و نماینده حزب رستاخیز ملت باشد، دیگر برای چاکران شاهنشاه آریا مهر جای زندگانی در ایران نخواهد بود. حضور جلال نائینی در مجلس سنا ضربت محکمی بر پیکر حزب رستاخیز ملت ایران خواهد بود. ضربت محکمتری بر پیکر خادمین و شاه پرستان میباشد. دشنه تیزی بر قلب خادمین 28 مرداد خواهد بود و قلم بطلان بر خدمت افرادی که یک عمر در راه شاهپرستی و خدمتگزاری انجام وظیفه نمودند میباشد...»[19]
سرانجام، دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان این پدر و پسر را مفسد شناخت، حکم صادره درباره مهدی میراشرافی اجرا شد، اما ابوالحسن میراشرافی، معروف به کیوان، پس از ابلاغ کیفر خواست و قبل از اجرای حکم اقدام به خودکشی کرد که وی به بیمارستان منتقل و تحت درمان قرار گرفت.[20]
میراشرافی در مهرماه 1357 تقاضای جدید امتیاز روزنامه آتش را کرد و ساواک در تاریخ 27/7/57 با این تقاضا موافقت نمود. ظاهرا او قصد داشت که مانند برخی دیگر از فعالین سیاسی دهههای پیشین با هدایت کانونهای توطئه، وارد گود حوادث انقلاب شود، مهدی میراشرافی و پسرش، کیوان، با پیروزی انقلاب دستگیر و در دادگاه انقلاب اسلامی اصفهان به طور علنی و با حضور صدها شاکی خصوصی، به ویژه بسیاری از کارگران معلول، محاکمه و به اعدام محکوم شد.[21]