تولد و محبت پیامبر:
امام حسن (ع) در پانزهم ماه مبارك رمضان در سال سوم هجرت در مدينه متولد شد.[1] ایشان اولين نوزاد خانواده علي و فاطمه (عليهما السلام) ميباشد که وقتي خبر تولد آن حضرت را به پيامبر (ص) دادند، حضرت فرمود:
«پسرم را بياوريد»
پس نوزاد را داخل پارچه ای زرد پیچیده و خدمت پیامبر (ص) آوردند، ولي حضرت دستور داد، نوزاد را داخل پارچه سفيد قرار دهند. سپس حضرت او را در آغوش گرفته و بوسيد و زبان خويش را در دهان او گذارد و امام مجتبي زبان پيامبر را مكيد، سپس در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه گفت، آنگاه به علي فرمود:
«نامش را چه گذاشتهايد»؟
علي (ع) عرض كرد: اي رسول خدا، من در نامگذاري او از شما سبقت نمي گيرم، پيامبر نيز فرمود:
«من هم از خدا سبقت نميگيرم»
پس جبرئيل نازل شد و از جانب خداوند و خودش تبريك گفت و عرض كرد: همانا علي (ع) نسبت به شما همانند هارون است به موسي، نام اين نوزاد را همنام پسر هارون يعني شَبَر كه در عربي به معناي حَسَن است، بگذار! به اين ترتيب پيامبر اكرم (ص) نام ايشان را حَسَن (نيكو) نهاد.[2]
این امام رئوف محبوبترين مردم نزد رسول اكرم (ص) بود؛ محبّت پيامبر(ص) به حسنین به حدي بود كه خطبۀ خود را در مسجد قطع كرد و از منبر فرود آمد تا آن دو را در آغوش گرم خود بگيرد.[3]
پيامبر (ص) در مورد امام حسن (ع) فرمود:
«خدايا اين كودك، پسر من است و من او را دوست ميدارم، او را دوست بدار و نيز هر كس كه او را دوست ميدارد، دوست بدار!»[4]
اينكه پيامبر حسنین را در اين حد عالي مورد تكريم و محبت خويش قرار ميداد و در حساس ترين حوادث تاريخ اسلام مثل روز مباهله اين دو را به همراه خود بيرون برد، يك مسأله عادي و اتفاقي نبوده، بلكه با معاني و مضامين مهمي كه به شخصيت آن دو مربوط ميشد، كاملاً در ارتباط بود.[5]
ويژگيهاي اخلاقي امام مجتبي (ع):
الف) شرافت و عظمت:
محمد بن اسحاق ميگويد: هيچكس بعد از رسول الله (ص) در شرافت همچو حضرت مجتبی (ع) نبود. هرگاه امام كنار درب خانه مينشست، آنقدر جمعيت اجتماع میکردند كه راه بسته ميشد، همه به احترام حضرت توقف كرده و محو تماشای سیمای نورانی حضرت میشدند. حضرت وقتي متوجه اين مسئله ميشد، برميخواست و وارد خانه ميشد و مردم پراکنده میشدند.[6]
ب) عبادت:
هنگام وضو، بند بند بدن حضرت مجتبي به لرزه می افتاد و رنگش زرد ميشد، از حضرت علت را ميپرسيدند، حضرت میفرمود:
«سزاوار است به هر كسي كه در مقابل پروردگارش ميايستد، اين حالات به او دست دهد»
ج) بزرگواري و بخشش:
روزي مردي نزد امام مجتبي آمد و عرض كرد: مرا در مقابل دشمنم كمك فرما! امام (ع) فرمود:
«دشمنت كيست»؟
آن مرد عرض كرد: فقر و تنگدستي، حضرت به خدمتكار فرمود:
«هر چه موجودي داري بياور»
پنج هزار درهم آوردند؛ حضرت فرمود:
«اين پول را به اين مرد بده»
سپس حضرت به آن مرد فرمود:
«تو را سوگند كه هر وقت اين دشمن به سوي تو آمد، نزد ما به شكايت بيايي»
معجزات حضرت:
امام باقر (ع) فرمودند:
«بعد از حضرت امير (ع) مردم نزد امام حسن (ع) آمدند و از حضرت درخواست كردند تا معجزهاي مثل آنچه از حضرت امير (ع) ديده بودند به آنها نشان دهد.
حضرت مجتبي (ع) به اذن الهی، مردهاي را براي آنها زنده كرد، جمعيت حاضر كه اين معجزه را ديدند، همگي گفتند: گواهي ميدهيم كه شما فرزند اميرالمؤمنين – در امامت – ميباشي».[7]
مبارزه امام حسن (ع) با توطئه شوم:
روزي امام حسن (ع) در همان سنين خردسالي و زماني كه خلافت پدرش اميرالمؤمنين (ع) غصب شد، وارد مسجد پيامبر شد و ديد ابوبكر بالاي منبر رفته و براي مردم خطبه ميخواند؛ بلافاصله به ابوبكر رو كرد و فرمود:
«انزل عن منبر ابي»
از منبر پدرم (رسول ا...) فرود آي»
ابوبكر در پاسخ گفت: راست گفتي، به خدا سوگند! كه اين منبر پدر توست نه منبر پدر من....
احساس قوي و فكر ثاقب امام حسن (ع) متوجه نقشۀ دشمنان شده بود و از طرفي از نزديك با حوادث آشنايي داشت و بلكه در عمق آن ميزيست؛ از اين رو طبيعي است كه بداند مسئول است كه اين توطئه را نقش برآب كند و حقوق اهل بيت (علیهم السلام) را در وجدان و شعور امت زنده نگه دارد و از طرفي نيز بر وصي پيامبر لازم بود كه مواظب باشد تا تشنجات و مسائل حادّي پيش نيايد كه به مصلحت اهل بيت و اسلام نباشد.[8]
صلح امام حسن (ع):
پس از شهادت حضرت امير (ع) و به خلافت رسيدن امام مجتبي (ع) و بيعت مردم با ایشان، به دنبال شورش معاويه، حضرت (ع) جهت سركوب وي در فكر تدارك لشكر افتاد. از همان آغاز مردم با وي پيمان شكني و سستي كردند، معاويه بسياري از فرماندهان ارشد حضرت را با پول و مقام فريب داد و حتي برخي از نزديكان حضرت نيز آن حضرت را رها كردند، به گونهاي كه حضرت براي محافظت خود زير لباس زره ميپوشيد.[9] و چون نيرنگ و سستي ياران خود را مشاهده كرد، تصميم گرفت براي حفظ اسلام و شيعيان دست از جنگ بكشد، زيرا برخي از ياران حضرت مخفيانه به معاويه پيشنهاد داده بودند تا حضرت را دستگير كرده و تحويل دهند، سرانجام حضرت به ناچار با معاويه تحت شرايطي صلح كرد.[10]
حضرت امام مجتبي (ع) زمينه صلح خويش با معاويه را در يك سخنراني چنين بيان داشت:
«به خدا سوگند، به خاطر شك و ترديد و يا پشيماني نبود كه از جنگ با اهل شام خودداري كرديم، بلكه آن زمان كه ما (در زمان حضرت علي (ع)) با اهل شام ميجنگيديم، دوستي و استقامت در ميان ما حاكم بود. اكنون آن دوستي به دشمني تبديل شده و آن استقامت جاي خود را به بي تابي داده است. شما در نبرد صفين در حالي شركت كرديد كه دين شما جلودار دنياي شما بود، ولي اكنون به گونهاي شدهايد كه دنياي شما جلودار دين شماست. بدانيد كه ما براي شما همچنان بوديم که هستيم، ولي شما براي ما آنگونه كه قبلاً بوديد، نيستيد. همانا شما امروز در گير دو كشته هستيد، كشتهاي در صفين كه بر آن ميگرييد و كشتهاي در نهروان كه خونخواه آن هستيد (يعني برخي از شما به خاطر كشتههاي صفين جازده است و برخي ديگر به خاطر آنكه در نهروان دوستانش جزء خوارج بوده و به دست حضرت علي (ع) كشته شده از مسير منحرف شده است) آنانكه ماندهاند ياري نميدهند و آنانكه ميگريند، در پي انتقام هستند. آگاه باشيد كه معاويه به ما پيشنهادي كرده است كه نه انصاف در آن است و نه عزّت. اگر تا پاي مرگ ايستادهايد ما پيشنهاد او را رد كنيم و با دم شمشير او را نزد خداوند به محاكمه كشانيم و اگر به زندگي پاي بنديد به رضاي شما تن دهيم».
در اين هنگام مردم از هر گوشه صدا زدند: البقيّه البقيّه! يعني باقيماندگان را نگه دار و به هلاكت نيفكن. اين چنين بود كه حضرت را تنها گذاردند و او را به صلحي تحميلي وادار كردند.[11]
عدهاي از طرفداران حضرت كه از اسرار كار حضرت آگاه نبودند، اعتراض ميكردند، امام در جواب آنان فرمود:
«علت صلح من با معاويه همان علت صلح پيامبر خدا (ص) با اهل مكّه هنگام بازگشت از حديبيه بود، آنها به اصل وحي كافر بودند و معاويه و اصحاب او به تأويل و (حقيقت) آن كافرند. شما به خاطر ندانستن حكمتي كه در كار من است، بر من خشم گرفتيد؛ اگر من اين كار را نميكردم بر روي زمين هيچ شيعهاي نميماند، مگر اينكه كشته ميگشت.[12]