تربیت و مربیان تربیتی
مرحوم آیتاللهالعظمی مجتبی تهرانی - بخش دوم
شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات
اولین و سختترین گام تربیت
بحث ما راجع به کسانی بود که قصد دارند دیگران را تربیت کنند، یعنی روش گفتاری و رفتاری به دیگران بدهند. عرض شد اولین شرط برای شخص «مربی» این است که ابتدا خود را در ابعاد گوناگون وجودیاش (مثل عقل، قلب و نفس) تربیت کند. آنچه انبیای عظام هم بر آن تکیه کردهاند، مسأله تربیت نفوس است و نفْس مجموعهای است از قوای سهگانه شهوت، غضب و وهم. تربیت نفس روش دارد، از کجا شروع کنیم؟
چون قوای سهگانه تشکیلدهنده نفس هستند، میگویند ابتدا باید انسان به سراغ قوه خیال و واهمه رفت که آن دستاویز شیطان است. شیطان آنچه میخواهد اعمال کند، ابتدا سراغ خیال و واهمه انسان میرود؛ لذا از واهمه به «شیطان درونی» انسان تعبیر میکنند. در مباحث اخلاقی هم این را مطرح میکنند که انسان ابتدا باید سراغ ضبط خیال برود. خیال مثل پرندهای است که هر لحظه روی یک شاخه مینشیند و آرام و قرار ندارد: اگر آن را از روی یک شاخه بپرانی، فوراً میرود روی شاخه دیگری مینشیند. قوه خیال است که معصیت، مسائل شهوی و غضبی را جلوه میدهد. لذا میفرمایند مهمترین چیز در انسان ضبط خیال است که انسان بتواند آن را مهار کند.
پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «إنّ الشّدید لیس من غلب الناس و لکن الشدید من غلب نفسه»۱ انسان قوی کسی نیست که بر مردم چیره شود و سلطه پیدا کند، قوی اوست که بر نفسش چیره شود و بتواند قوای سهگانه شهوت، غضب و وهم را که تشکیلدهنده نفس به معنای اخص هستند، مهار کند. قوّه شیطانی وهم در رأس است. اگر بتوانی جلوی این خیالات باطل را بگیری و نگذاری هرزهگری کند، قوی و نیرومندی.
در تربیت نفْس اولین و سختترین گام، ضبط خیال است که البته سختی آن ابتدایی است. این اوهامی که میآید، برخلاف رضای خدا و عقل است و همسو با خواستههای شیطان است، جلوی این اوهام را در درون خودت بگیر. این سنگر بسیار مهم، خط اول است، خطشکن باش!
پیغمبر اکرم(ص) در بین همه چیزهای درونیشان سراغ خیال رفتند و فرمود: «سجدَ لک خیالی»:۲ من خیالم را طوری مهار کردم که سجده کرده است؛ یعنی تسلیم شده است؛ حتی در جایی روشنتر فرمود: «قد اسلم شیطانی بیدی». عجب! معلوم میشود پیغمبر اکرم(ص) هم شیطان داشته، ولی او را به دست خودش مسلمان کرده است. شیطان ما همین قوه واهمه و خیال است که معاصی را جلوه میدهد. ابتدا باید او را مؤدب کرد. از حقهبازیهایش واهمه این است که میگوید: «مؤدب شدن، مشکل است؛ مگر میشود آدم جلوی خیالش را بگیرد؟» مهمترین دستاویز شیطان، خیال است که به وسیله آن انسان را به شقاوت، بیدینی و بیچارگی میکشاند.
تفکر، اولین راه مهار خیال
چطور او را که گاهی به این شاخه و گاهی به آن شاخه میپرد، مهار کنیم؟ راهش چیست؟ بزرگان ما میگویند: «اولین راه تفکر است.» انسان میتواند فکرش را مشغول کند، ذهنم سراغ چیزی رفته، میتوانم آن را برگردانم، در این اختیار دارم. حالا ذهن را در چه وادیی بیاورم؟ در وادی نعمتهایی که خداوند عنایت کرده است: نعمتهای مادی، نعمتهای معنوی.
از این به «منزل تفکر» تعبیر میکنند. ذهن را در این وادی بیاور و بیندیش که خدا این همه نعمت مادی و معنوی در اختیارت قرار داده است، این همه پیامبر مبعوث کرده که راههای معنویت را در اختیار تو قرار دهند. سراغ این نعمتها برو! از خودت بپرس: آیا من نسبت به خدایی که این همه به من نعمت داده، وظیفهای دارم یا نه؟
اگر من به خانه شما بیایم و هدیهای برایتان بیاورم، به ذهنتان نمیرسد که آن را تلافی کنید؟ آیا من نسبت به مولایم وظیفهای دارم یا نه؟ برای اینکه جلوی خیال را بگیری و سرگرمش کنی، شروع کن به فکر کردن. این همه نعمت آیا فقط برای زندگی حیوانی است؟ فقط برای انجام شهوت و غضب است؟ یا نه، مقصود دیگری هم در کار است؟
فرق من با حیوانات چیست؟ آیا این همه انبیا که آمدند و ما را به قانون عقل و شرع دعوت کردند، با بشر دشمن بودند یا صلاح و سعادت ما را میخواستند؟ اینها با ما دشمنی نداشتند، میگفتند: این زندگی زودگذر است، زندگی دیگری هست که جاودانه است. تو خلق نشدی برای این چمنزار طبیعت که مثل حیوانات مشغول دنیا باشی، مدام بخوری و دفع کنی. تو برای خدا خلق شدهای!
بله، تمام اینها برای من خلق شده، بشر بر همه اینها سلطه دارد؛ اینها را برای من خلق کرده است، اما من را برای چه خلق کرده؟ «خلقتُ الاشیاء لاجلکَ و خلقتک لاجلی: همه اینها را برای تو خلق کردم؛ اما تو را برای خودم خلق کردم.» من تو را آفریدم برای اینکه جاودانه بمانی، جاودانگی که در این نشئه نیست. «خلقتم للبقاء لا للفناء»۳ اینها روایت است و سرنخهایی برای تفکر که انسان خودش را از چنگ واهمههای شیطانی نجات دهد. میگویی چه کار کنم که نجات پیدا کنم؟ میگویم در وادی تفکر بیا و بعد میبینی که از آن هرزهگریِ خیال جلوگیری کردی و رفتهرفته ضبطش میکنی.
پس گام اول، تربیت خیال است؛ چون وهم است که امور شهوی و غضبی را برای انسان میآراید: «ان النفس لأمّارهٌ بالسّوء».۴ در تربیت وهم از کجا شروع کنیم؟ از مهار قوّه خیال. چگونه؟ با سوق دادنش به وادی تفکر در نعمات الهی. تفکر نسبت به چه چیز؟ نسبت به نعمتهای الهی و خلقت خود. در روایت آمده: «تفکّروا فی آلاء الله». فکر کن که خدا چقدر به تو نعمت داده است؟ خیال را به این وادی بکش. سزاوار است که در عوض احسانی که خدا به من کرده، بیایم و مقابلش بایستم؟ آیا سزاوار است عملی را که او گفته نکن، بکنم؟
محور تربیت
تربیت یک امر تحمیلی از غیر به انسان نیست. اگر عمیق وارد شویم، میفهمیم که امور تربیتی ریشه در عقل عملی دارد. «عقل عملی» یعنی آن نیرویی که انسان با آن خیر و شر را در اعمال تشخیص میدهد، حُسن و قبح اعمال را تشخیص میدهد، که این کار زشت است و آن کار زیباست، این شرّ است و آن خیر. انسان تا حدی نسبت به اعمالش خیر و شر را تشخیص میدهد؛ لذا خودش باید خودش را تربیت کند. با چه چیزی؟ عقل.
ما مثل حیوانات نیستیم و میتوانیم فکر کنیم؛ فکر کنیم داریم چه میکنیم. در درونتان از خود بپرسید اگر کسی با شما چنین کاری کند، میپسندید؟ اگر کسی اموال شما را بخورد، میگویید زشت است، مال مردمخوری ظلم است، پس چرا مال مردم را میخورید؟ از حضرت عیسی(ع) سؤال شد: «من أدّبَک: چه کسی شما را تربیت کرد؟» فرمود: «ما أدبنی أحدٌ: هیچ کسی من را تربیت نکرد، رایتُ قُبح الجهل فجانبتُه»:۵ زشتی جهل را دیدم، ترکش کردم»؛ یعنی جنبه درونی دارد، دیدم این کار زشت است، ترکش کردم، خودم خودم را تربیت کردم.
علی(ع) فرمود: «مُعلمُ نفسه و مُؤدّبُها أحق بالإجلال من مُعلم الناس و مُؤدبهم:۶ کسی که دارد خودش را تربیت میکند، برای احترام سزاوارتر است از کسی که میخواهد مردم را تعلیم بدهد و تربیت کند.» یعنی تربیت از یک نیروی درونی میجوشد که آن عقل عملی است. اینطور نیست که شخصی از بیرون به من چیزی بگوید و من هم تعبداً از او قبول کنم و عمل کنم. در باب تربیت، تعبد نیست. ممکن است که افراد در تربیت مانند طفل باشند و قبول کنند، اما بعد سرّ قضیه را به آنها یادآور میشوند، آنهایی که مربی واقعی هستند، این کار را میکنند. حتی برای بچه مثالهای ساده میزنند تا عقل عملیاش شکوفا شود و خودش در درونش بفهمد که کار بدی کرده است. قرآن میفرماید: «و ذکّر فإن الذّکرى تنفعُ المؤمنین»۷ تذکر، یادآوری است و «یادآوری» یعنی روی عقل عملی پرده غفلت کشیده شده و شخص دست به عمل زشتی زده است؛ اینجا به او یادآوری کن، یعنی او میدانست که کارش زشت بوده، اما یادش رفته است، تو این را به یادش بیاور. پس اینطور نیست که تربیت از خارج گفته شود و امری تحمیلی باشد، بلکه امر درونی انسان است.
آیا فضایل و رذایل یکسان هستند؟
کسانی که از خیال و شهوت و غضبشان به طور گسترده پیروی نمودند و خود را اشباع کردند و آلوده به رذایل اخلاقی شدند، با آن کسانی که تحت تأثیر عقل عملی قرار گرفتند و نگذاشتند قوه خیال، شهوت و غضب را به اسارت ببرد و به فضایل اخلاقی آراسته شدند، یکسان هستند؟ خودت فکر کن و بین این دو (یعنی فضایل و رذایل) موازنه کن. آیا آن که از وهم و خیال و شیطان درون متابعت کرد و دستاوردش هم رذایل اخلاقی شد، با آن کسی که از عقل متابعت کرد و خود را به فضایل اخلاقی آراست، نزد تو یکی هستند؟ ظاهراً هیچ عاقلی چنین حرفی نمیزند.
لذا عرض کردم اولین گامی که انسان باید برای تربیت نفس بردارد، مسأله ضبط قوه خیال است. خیال را مهار کن، مگذار تفکر شهوی یا غضبی بر تو مسلط شود. مگذار که خیال، شهوت و غضب را برایت بیاراید. اگر بگویید دست خودم نیست، میگویم چرا دست خودت است، راهش تفکر است، تفکر، تفکر! حالا در چه چیزی تفکر کنم؟ من دو چیز گفتم: یکی تفکر در نعمتهای الهی و دوم اینکه اصلاً برای چه خلق شدهای. دیگری موازنه است: تفکر کن، تو عقل داری و میتوانی مقایسه کنی. این گام موجب میشود که راه باز شود و انسان به منزل عزم قدم بگذارد.
منزل عزم
مرحوم شیخالرئیس در «اشارات» میگوید: «عزم غیر از اراده است.» همینطور است؛ چون ما یک عزم داریم و یک جزم؛ «عزم» درباره اعمال است، تصمیم گرفتم فلان کار را بکنم، صد درصد این کار را میکنم، اسم این را عزم و تصمیم میگذاریم. یک وقت هست که مرتبط با عمل نیست، نسبت به عقل نظری است، مربوط به صحت و سُقم است، مقدماتی را جور میکنم و از آن نتیجه میگیرم. آنجا اگر قطعی باشد، من جزم پیدا میکنم. این مربوط به عقل نظری است؛ لذا شیخالرئیس میفرماید که عزم، غیر از اراده است. اگر بخواهم اراده را در قالب بریزم، در قالب جزم میرود، اول جزم پیدا میشود، بعد اراده حاصل میشود. جزم از مقدمات اراده است.
بعد از اینکه شخص از منزل تفکر گذشت، پا به منزل عزم میگذارد. حالا نسبت به چه چیز عزم پیدا میکنیم؟ گفتیم که عزم نسبت به عمل است، تصمیم قطعی است. عزم از امتیازات انسان از سایر حیوانات است و میگویند جوهره انسانیت است. حتی تفاوت درجات انسانها، به تفاوت درجات عزم آنهاست. هر که عزمش بیش، انسانیتش بیشتر. کسی که عزم ندارد، انسان نیست. عزم به چه معناست؟ تصمیمگیری بر ترک معاصی و انجام واجبات. فرد تصمیم میگیرد امور فوتشده در ایام حیاتش را جبران کند؛ کارهای خوبی که باید میکرد و نکرد و تصمیم میگیرد که جبران کند، یعنی گناه را ترک کند و خیرات را انجام دهد. از آن طرف هم تصمیم میگیرد که ظاهرش را از نظر اعمال، ظاهری انسانی، عقلی و شرعی بکند. ما وقتی یک انسان متشرع را میبینیم، میگوییم چقدر نسبت به امور دینیاش فرد مراقبی است! تصمیم میگیرد که ظاهرش را به اینکه بگویند او انسانی عقلی و شرعی است، آراسته کند. استاد ما(ره) از استادشان نقل کردند: آن چیزی که موجب خدشه در عزم و تصمیم جدی انسان میشود و اون را در درون سست میکند، گوشدادن به تغنیات است. گوش دادن به تغنیات انسان را از نظر عزم سُست میکند.
جایگاه عمل در تربیت
انسان بعد از آنکه قوه خیال را ضبط کرد و آن را در اختیار گرفت و نگذاشت هر سنخ تصوری در ذهنش عبور کند و در نتیجه اسیر آن تصورات شود و بعد هم تصمیم به اصلاح و تربیت خودش گرفت، اینجاست که نتیجه روی عمل ظاهر میشود. یعنی عملاً جبران کنم؛ لذا علمای اخلاق میگویند اول باید از ظاهر شروع کرد، چون جنبه عملی است. ظاهر را ـ از نظر دیداری، گفتاری و رفتاری ـ مطابق شرع و عقل قرار بده؛ اسم این را «تربیت جوارح» میگذارند: چشم به هر چیزی نگاه نمیکند، گوش به هر آهنگی گوش نمیدهد، تربیت عملی همین است. یک مهار، مهار تصورات است که میگویند ذهنت را نسبت به اموری که باطل است و تو را تحریک میکند، مهار کن. این تصورات چه چیزی را تحریک میکنند؟ شهوت و غضب را، میگویند این تصورات را ضبط کن.
فرض کنید اگر شخص در جایی قرار گرفت که محرک شهوت بود، باید چه کار کند؟ به طور کلی قرآن تحت دو عنوان مسأله نیروی شهوت را مطرح میکند: یکی خود شهوت، دیگری هوی. هوی یعنی خواسته، خواسته چیست؟ شهوت. شاید تعبیر به هوی در آیات بیشتر باشد که: متابعت از هوا مکن، یعنی از آنچه شهوتت متمایل به آن است، متابعت مکن: «أفمن کان على بیّنه من ربه کمن زُیّن لهُ سوءُ عمله و اتّبعوا أهواءهُم»،۸ «أفرایت من اتخذ إلههُ هواهُ و أضلهُ اللهُ على علم و ختَم على سمعه و قلبه».۹ کسی که خواستههای شهویاش برای او بُت شده و به گمراهی کشیده شده است، اینطور است که خدا با او کاری ندارد: «و أضلهُ اللهُ على علم و ختم على سمعه و قلبه». یا با لحن صریح دارد: «و لا تتّبع الهوى فیُضلّک عن سبیل الله»:۱۰ از هوای نفسانی و خواستههای شهویات متابعت مکن که تو را به گمراهی میکشاند و از راه الهی بازمیدارد. درباره شهوت میفرماید: «فخلف من بعدهم خلفٌ أضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات»۱۱ «و اللهُ یُریدُ أن یتوب علیکُم و یُریدُ الذین یتّبعون الشهوات أن تمیلوا میلا عظیما»۱۲ میگوید شهوات، نمیگوید: هوی. «هوی» اعم از شهوات است، خواسته نفسانی است، میخواهد در خصوص شهوت باشد یا غضب. شهوت منحصر به امور جنسی نیست، جمع کردن مال هم شهوت است.
علی(ع) فرمود: «الهوى أس المحن: هوی پایه بدبختیهاست»،۱۳ «آفه العقل الهوى»،۱۴ «أهلک الشئ الهواء: نابودکنندهترین چیز، هواست.» در باب شهوت دارد: «الشهوات سموم قاتلات: شهوتها زهرهای کشنده هستند»،۱۵ «الشهواتُ مصایدُ الشیطان: شهوتها دامهای شیطان هستند»،۱۶«عبدّ الشهوه أذل من عبدالرّق: بنده شهوت، خوارتر است از کسی که بنده شخصی شده است»،۱۷ «عبدُ الشهوه أسیرٌ لا ینفک أسرُه: بنده شهوت اسیری است که آزاد نمیشود.»۱۸ تعبیر عجیبی است. کسی که بنده شخصی شده، ممکن است روزی آزاد شود؛ اما کسی که بنده شهوت خود شده، مگر به این زودی آزاد میشود؟ اصلاً و ابداً؛ گویا حبس ابد است!
پینوشتها:
1- مستدرکالوسائل، ج۱۱، ص۱۳.
2- بحارالانوار، ج۲۲، ص۲۴۵.
3- غررالحکم، ص۱۳۳.
4- سوره یوسف، آیه ۵۳.
5- بحارالانوار، ج۱۴، ص۳۲۶.
6- نهجالبلاغه، ص۴۸۰.
7- الذاریات، ۵۵.
8- محمد، ۱۴.
۹- الجاثیه، ۲۳.
10- صاد، ۲۶.
11- مریم، ۵۹.
12- نساء، ۲۷.
13- مستدرکالوسائل، ج۱۲، ص۱۱۳.
14- غررالحکم، ص۶۴.
15- همان، ص۳۰۴.
16- مستدرکالوسائل، ج۱۱، ص۳۴۳.
17- غررالحکم، ص۳۰۴.
18- مستدرکالوسائل، ج۱۱، ص۳۴۶.