كلمات كليدي : معني، نظريه مصداقي، نظريه تصوري، نظريه رفتاري، سوسور، مثلث معنايي پيرس، مثلث معنايي آگدن ريچارد
نویسنده : مصطفي همداني
واژه "Meaning" در لغت بهمعنای «معنی دادن یا داشتن، نشانه چیزی بودن و یعنی» است.[1]
بحث معنی، از مباحث بنیادین در حوزه ارتباطات بر اساس مکتب مبادله معنی است که از مکاتب مسلط ارتباطشناختی در سالهای اخیر است؛ بنابراین دارای کاربردی اساسی در این علم است.
نظریه معنا، تبیینی علمی است که بتواند به سوالاتی از این دست درباره معنی پاسخ دهد:
معنی چیست؟
معنی واقعی کلمات چیست؟
الفاظ و صداها و نشانهها دارای معنی هستند یا معنی را انسانها به آنان تزریق میکنند؟
معنی در کجاست؟ در لفظ یا در درون انسانها؟
معنی دارای چه اقسامی است؟
معنی چگونه تولید میشود؟
معنی چگونه منتقل میشود؟ آیا اساساً معنا منتقل میشود؟
معنی چگونه دریافت میشود؟
چه اندازه از معنی دریافت میشود؟ آیا دریافت کامل معنی ممکن است؟
و ....
بنابر آنچه گفته شد، یک نظریه زبانی خوب باید توان توضیحی بالایی داشته باشد و علاوهبر پاسخ به سوالات فوق، مفاهیمی چون معنای صریح، معنای ضمنی، معنای پراگماتیک، معنای سمانتیک، سطوح معنایی (دلالت اولیه و دلالت ثانویه)، معنی تأویلی (تعبیری) و ... را که علومی چون ارتباطات و هنر به آن نیاز دارند را توضیح دهد.
زبانشناسان، روانشناسان و فیلسوفان هریک بهگونهای دست به این تبیین زدهاند که این تبیینها علاوهبر ابتنا بر فرانظریههای خاصی که وامدار حوزه فکری خاص ایشان بوده است، پاسخ برخی از این پرسشها را داده است. ساختگرایانی چون سوسور و پیرس و شالودهشکنانی چون دریدا و لیتوار، رولان بارت و ... هریک به شکلی در پی یافتن پاسخی به سؤالات مذکور بودهاند. البته این نظریات دارای پیچیدگی و احیاناً نابسامانیهایی هستند تا آنجا که ویلیام آلستون فیلسوف زبان معاصر میگوید: «آثاری که در باب این موضوع نگاشته شده، در برگیرنده رویکردها، برداشتها و نظریههای متعدد و گیجکنندهای است.»[2]
بنابراین، سعی میشود این نظریات با تبیینهای فلسفی و روانشناختی و ارتباطشناختی آن در حد مقدور ذکر شوند.
تبیینهای سهگانه فلسفی- روانشناختی از نظریه معنی
آلستون میگوید: بیشتر آثاری که در باب این موضوع نگاشته شده، را میتوان در سه گروه دستهبندی کرد؛
1. نظریه مصداقی (اشاری یا ارجاعی و مشارالیه) (Referential)؛[3] نظریه مصداقی، معنای یک لفظ را بر مبنای آن چیزی که این لفظ به آن اشاره دارد، یا بر مبنای ارتباط مصداقی مشخص میکند.
نظریه مصداقی ظاهراً به دلیل ارائه پاسخی ساده، که به آسانی با روشهای طبیعی تفکر درباره مسئله معنا همگونیپذیرند، برای عده بسیار زیادی از نظریهپردازان جذاب بوده است. بسیاری بر این نظر بودهاند که اسامی خاص به طور مطلوب ساختار معنایی شفاف دارند. به عنوان مثال، کلمه "Fido" را ذکر میکنیم؛ سگی وجود دارد که این کلمه نام اوست. همه چیز در انظار مردم آشکار است؛ هیچ چیزی پوشیده یا رمزآمیز نیست. معنادار بودن این اسم صرفاً مساوی با این واقعیت است که کلمه مورد نظر نام سگی است.
نظریه مصداقی به دو روایت خام و روایت پختهتر وجود دارد. هر دو روایت بر این گفته صحه میگذارند که معنای هر لفظ یعنی اشاره به چیزی بهجز خود آن لفظ که همانا مصداق آن لفظ است، اما این دو روایت معنا را بر مصادیق مختلف اطلاق میکنند. بر مبنای دیدگاه خام، معنای یک لفظ همان چیزی است که آن لفظ به آن اشاره میکند؛ بر مبنای دیدگاه پختهتر معنای یک لفظ را باید با رابطه میان آن لفظ و مصداقش یکی دانست؛ یعنی معنا همان رابطه مصداقی (ارتباط لفظ با مصداق آن) است.
نامناسب بودن روایت نخست این نظریه را میتوان به سهولت، به اتکای این واقعیت نشان داد که دو لفظ ممکن است دارای معانی مختلفی بوده، و در عین حال، مصداق واحدی داشته باشند. و دراین مورد میتوان مثال بسیار معروف راسل درباره "سر والتر اسکات" و نویسنده "Waverley" را در نظر گرفت. این دو تعبیر به یک فرد اشاره دارند، چرا که اسکات همان نویسنده کتاب "Waverley" است، اما معنای واحدی ندارند.
2. نظریه تصوری (Ideational)؛ نظریه تصوری معنای یک لفظ را با تصوراتی که از آن لفظ در ذهن تداعی میشود، تعریف میکند.[4]
تقریر سنتی نظریه تصوری را جانلاک، در کتابش "جستار درباره فهم آدمی"، ارائه داده است: «در این صورت، استعمال کلمات باید نشانههای محسوس تصورات باشد؛ و تصوراتی که کلمات نمودار آنها هستند، مدلول خاص و بیمیانجی کلماتاند». وقتی که مردم زبان را چونان «وسیلهای یا محملی برای انتقال تفکر»، یا بهعنوان «بازنمود مادی و خارجی یک حالت درونی» در نظر میگیرند، هنگامی که جمله را بهعنوان «زنجیرهای از کلمات که یک تفکر کامل را بیان میدارد» تعریف میکنند، این نوع نظریه در پسْزمینه ذهنی آنان قرار دارد. البته علت این امر وجود نوعی رابطه و علقه طبیعی و ذاتی میان الفاظ خاص روشن و پارهای تصورات نیست؛ چرا که در این صورت باید زبان همه آدمیان یکی باشد؛ بلکه در اثر نوعی وضع و تحکم اختیاری است که از طریق آن، یک کلمه بهطور قراردادی نشانه تصور قلمداد میشود.[5]
3. نظریه رفتاری (Behavioral)؛[6] در نظریه رفتاری معنای یک لفظ از طریق محرکهایی که باعث ادای آن لفظ میشوند و واکنشهایی که آن لفظ متعاقباً برمیانگیزد، مشخص میگردد.
نظریه رفتاری معنا نیز بر روی آنچه متضمن کاربرد زبان در فرآیند ارتباط است تأکید دارد، اما تفاوت آن با نظریه تصوری در تأکید آن برروی جنبههای قابل مشاهده موقعیت ارتباط است. این نظریه که مبتنیبر سازههای مفهومی روانشناسی رفتارگرایی است میگوید: «معنا تابعی از جنبههای مربوط به موقعیت [=فرآیند] ارتباط است که دستخوش نقد و بررسی همگانند. علاوهبر این، موفقیت روانشناسی در مقام توضیح و تبیین برخی از جنبههای رفتار انسان بر اساس روابط میان محرکها و پاسخهای قابل مشاهده طبعاً این امید را به وجود میآورد که بتوانیم برخورد مشابهی را نیز در مورد رفتار زبانی داشته باشیم.» مانند این واقعیت که اظهار ناگهانی و با صدای بلندِ "مواظب باش!" عموماً باعث از جا پریدن [شنونده] میشود.
لئونارد بلومفیلد از مدافعان این نظریه میگوید: معنای یک صورت زبانی عبارت است از «... موقعیتی که در آن، گوینده آن صورت را برزبان میآورد و پاسخی که آن صورت در شنونده ایجاد میکند.»
تبیین نشانهشناختی سوسور از نظریه معنی[7]
رابطه بین دال و مدلول را اصطلاحاً "دلالت" مینامند و این رابطه در نمودار سوسوری [الگوی فردیناند دو سوسور (Ferdinand de Saussure: 1857-1913)، زبانشناس سوییسی در مبادله معنا] که در شکل شماره (1) آمده است، با پیکان نشان داده شده است. علاوهبر این پیکانها خطی افقی در این نمودار دیده میشود که دو عنصر درونی نشانه را از هم جدا میکند.
دو پیکانی که سوسور در نمودار به کار گرفته است، نشاندهنده تعامل دوسویه بین این دو وجه نشانه است. وجود خطی افقی و تقابلی که در نمودار وجود دارد نشانگر آن است که دال و مدلول را میتوان برای مقاصد تحلیلی از هم تمایز کرد. با سهوجهی شدن دلالتها توسط تبیینهای پیرس و پیروان او، بحث مثلث معنایی وارد حوزه معنیشناسی میشود.
تبیین نشانهشناختی پیرس از نظریه معنی (مثلث معنایی پیرس) [8]
برخلاف الگوی سوسوری نشانه که قالب دوگانه خودبسنده (Self-Contained Dyad) را داراست، پیرس الگویی سهوجهی را معرفی کرد:
· بازنمون: صورتی که نشانه به خود میگیرد (و الزاما مادی نیست.)
· تفسیر: نه تفسیرگر، بلکه معنایی که از نشانه حاصل میشود.
· موضوع: که نشانه به آن ارجاع میدهد.
چارلز ساندرز پیرس (Charles Sanders Peirce: 1839-1914) تعامل بین بازنمون، موضوع و تفسیر را نشانگی (Semiosis) (که شاید بتوان آن را کلیت فرایند معنیسازی نامید) نامیده است. بر اساس الگوی پیرسی از نشانه، چراغ قرمز راهنمایی که سر چهارراه قرار دارد بازنمون است، توقف خودروها ابژه یا موضوع آن است و این فکر که چراغ قرمز به معنی آن است که خودروها باید متوقف شوند تفسیر آن است.
پیرس در ادامه، بازنمون را با سه چیز یعنی زمینه، موضوع و تفسیر مرتبط میداند و بر این اساس، سه شاخه برای علم نشانهشناسی قائل میشود. شاخه نخست را دستور ناب مینامد و وظیفه این شاخه آن است که تعیین کند بازنمون (نشانه) مورد استفاده خرد علمی چگونه باید باشد تا اساساً به معنایی عینیت بدهد. شاخه دوم را منطق ناب مینامد. منطق، علمی است که به ما میگوید چه چیز ظاهراً الزامی باید در مورد بازنمونهای (نشانههای) خرد علمی صادق باشد تا این نشانهها معرف موضوع (یا ابژه) خود باشند، یعنی صادق باشند. به عبارت دیگر، منطق محض علم صوری شرایط صدق بازنمونهاست. شاخه سوم را بلاغت نامیده است. کار این شاخه از نشانهشناسی تحقیق در قوانینی است که به موجب آنها در هر عقل علمی نشانهای به نشانهای دیگر زندگی میبخشد و بهخصوص اندیشهای دیگر را موجب میشود.
اگر بخواهیم تا این مقطع الگوی پیرس را با سوسور مقایسه کنیم باید بگوییم که در الگوی پیرس شاهد وجود موضوع [ابژه] هستیم که در الگوی سوسوری جایی به آن داده نشده است. بازنمون، کم و بیش مشابه دال سوسوری است و تفسیر نیز بیشاهت به مدلول سوسوری نیست.
پیرس معتقد بود نشانه بهمعنای وسیع آن از سه عنصر به هم پیوسته تشکیل شده است. این الگو در نمودار شماره (2) ارائه شده است.[9]
معنای تعبیری یا تاویلی (Interpretant)، عبارت است از برداشتهایی که مخاطب از نشانه خواهد داشت [10] و چه بسا مخاطب نکاتی را بفهمد که از لوازم معنا است و گستردهتر از معنای صریح باشد.
تبیین نشانهشناختی ریچاردز (مثلث معنایی ریچارد) از نظریه معنی
دیدگاههای متفاوتی که اغلب با نام "مثلث" معنایی خوانده شدهاند، متأثر از نظریه پیرس مطرح شدهاند. مهمترین آنها مثلث معنایی آگدن و ریچاردز (Ogden & Richards) است، که در واقع فقط واژگان پیرسی را تغییر داده است.[11] این الگو در نمودار شماره (3) نشان داده شده است.[12]
تبیین ارتباطشناختی برلو از نظریه معنی
دیوید برلو میگوید: «در واقع کلمات در نهایت هیچ معنایی نمیدهند، بلکه معنیها فقط در آدمها هستند. معانی مسبب پاسخها میشوند. آنها چیزهایی شخصی هستند و درون ارگانیسم انسانند. معنیها آموخته میشوند. آنها چیزی شخصی هستند و داراییهای ما محسوب میشوند. ما معنیها را یاد میگیریم، بر آن میافزاییم، آنها را نابود میکنیم، اما قادر به یافتنشان نیستیم. آنها در ما هستند نه در پیام. خوشبختانه معمولاً ما افرادی را مییابیم که معنیهایی مشابه معنیهای ما دارند و در نتیجه با آنها میتوانیم ارتباط برقرار کنیم. آنانی که با یکدیگر تشابه معنی دارند میتوانند ارتباط برقرار کنند و اگر فاقد این تشابه باشند قادر به ارتباط با یکدیگر نیستند.
اگر معنیها، در پیامها بودند به این مفهوم بود که همه میتوانستند با هر زبانی و با هر کدی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. اگر معنیها در کلمات بودند، قادر بودیم کلمات را بشکافیم و از میان آنها معنی را در آوریم. ولی بهطور آشکار ما قادر به چنین کاری نیستیم و برخی از مردم برای برخی کدها معنیهایی دارند که دیگران ندارند. عناصر و ساخت زبان، خود فاقد معنی هستند. آنها فقط نمادها هستند و بس. زبان نشانه و راهنمایی است که سبب میشود معنی ما به تجلی برسد و به آن فکر کنیم و آنها را دوباره مرتب کنیم و غیره. ارتباط دربرگیرنده انتقال معنی نیست. معنی چیزی قابل انتقال و منتقل شده نیست. فقط پیام است که قابل انتقال است و معنی درون پیام نیست معنیها در استفاده کننده پیام هستند.[13]
بنابراین، از نظر برلو:
· معنی در پیام نیست.
· معنی چیزی کشف کردنی نیست.
· معنی فقط در انسانهاست.
· معنی بهوسیله انسان آموخته میشود؛ بر آن میافزاید؛ عوض میکند؛ نابود میکند. آنها دارایی انسان محسوب میشوند.
· زبان فاقد معنی است، فقط مجموعهای است از نمادها و بس. آنها راهنمایی هستد برای آنکه معنی را به دست آوریم.
· معنی چیزی قابل انتقال و منتقل شده نیست بلکه فقط پیام است که قابل انتقال است.
· کلمات، معنی یکسانی برای انسانها ایجاد نمیکنند.
· در ارتباط معنی منتقل نمیشود.
معنیها چیزی شخصی هستند و بین فرد تا فرد متفاوتند.[14]
لازم به ذکر است در تایید این سخن برلو که معنی در درون انسانها است نه در لفظ، در بین متفکرین ما نیز از قدیم این شعر "أخطل" رایج بوده است که:
إن الکلام لفی الفؤاد و إنما جعل اللسان على الفؤاد دلیلاً[15]
و از نظریهپردازان مسلمان نیز آقای محسنیان راد از همین تبیین برلو بهعنوان یکی از سازههای نظریه خود در ارتباطشناسی بهره برده است. او میگوید: به نظر من شیوه بیان برلو بسیار تازه است. اما نظریات او تازه نیست. هفتصد سال پیش از دیوید برلو، جلالالدین مولوی در کتاب مثنوی خود (داستان "اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل" در دفتر سوم از شش دفتر مثنوی مولوی)، به زبان آن زمان و به نظم، همان حرفها را زده است.[16]