دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

بدون باک

✍️ سعید احمدی
بدون باک
بدون باک
ظهر روز دوم جنگ، پمپ بنزین خلوت نبود. همه‌ی نازل‌ها داشتند سوخت می‌ریختند توی شکم ماشین‌ها. کارتم صفر بود و مخزن ماشینم نزدیک به صفر. مأمور جایگاه یک کارت داد دستم. پانزده‌تا بیشتر نزد. چند روز قبل تا سی‌تا جلو می‌رفت. گفتم: فقط پونزده‌تا؟ گفت: مگه کجا می‌خوای بری؟ گفتم: اصفهان. گفت: بازم بزن آقا! داشتم یک دور دیگر باک را پر می‌کردم.

آن یکی رفت پولش را حساب کند. به مأمور گفت: «سردارها را زدن، اوضاع خیته». کسی که کارش فروختن بنزین و گرفتن پول آن بود، سرش را بالا آورد، چشمش را دوخت به چشم یارو و گفت: ما نود میلیون سرداریم داداش! باکی نیست. ماها که نمردیم. بعد رو کرد به من و گفت: باکت پر شد؟ گفتم: با حرف تو باکم را کندم انداختم دور. خندید. رفتم اصفهان. برگشتم؛ بدون هیچ باکی.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

No image

مناظره Dialogue

No image

ترجیع بند

No image

لغز (چیستان)

No image

حماسه Epic

No image

مدح

پر بازدیدترین ها

No image

لغز (چیستان)

No image

ساقی نامه

No image

اسلوب معادله

No image

برجسته‌سازی

Powered by TayaCMS