كلمات كليدي : حقيقت، واقع، قضاياي حقيقته، قضاياي ذهنيه، قضاياي خارجيه، نفسالامر
نویسنده : محمد درگاهزاده
یکی از مباحث مهمی که در معرفت شناسی مطرح است معیار صدق و کذب گزارهها است،از نظر قدماء فلاسفه گزارههایی صحیح و حقیقی قلمداد میشود که مطابق با واقع باشند.
این تعریف از حقیقت در مورد برخی قضایا مانند قضایای خارجی درست است اما در مورد قضایای حقیقیه و ذهنیه با مشکل مواجه میشود زیرا قضایای ذهنی مربوط به عالم ذهن است و با خارج ارتباطی ندارد.
به عنوان مثال در قضیه «انسان کلی است» کلیّت یک امر مربوط به ذهن است پس چگونه میتوان صدق این قضیه را مطابقت آن با عالم خارج دانست؟ همین طور در قضایای حقیقیه حکم روی افراد تقدیری میرود در حالی که افراد تقدیری در عالم خارج موجود نیستند.
بالاتر از آن در مورد قضایایی که از امور عدمی تشکیل شدهاند مانند«نبودِ ابر علت نبود باران است»، نبود ابر، یک امر عدمی است و عدم در عالم عین، تحققی ندارد.
پس مطابقت با عالم خارج در مورد این قضایا نیز بیمعنی است.
فلاسفه غرب تعریف قدماء از حقیقت را نادرست دانسته برخی گفتند گزارههایی حقیقی و درست هستند که دارای فایده باشند، به عنوان مثال ، هر نظریه علمی که دارای فایده باشد درست است و به این ترتیب هیئت بطلمیوس و هیئت کپرینک را درست و حقیقی خواندند. زیرا این نظریهها در زمان خود دارای فایده بوده و مبنای محاسبات نجومی بودهاند.
برخی دیگر نیز گفتند گزارههایی صحیح هستند که همه اذهان در یک زمان بر آن توافق داشته باشند.
در مقابل ، فلاسفه مسلمان تعریف پیشین حقیقت را پذیرفتند و درصدد حل اشکالات مطرح شده برآمدند، از نظر آنان درست بودن تمامی قضایا به همان معنای مطابق بودن با واقع است، ولی واقع در مورد قضایای مختلف تفاوت میکند.
در قضایای خارجیه، واقع همان عالم خارج است به عنوان مثال در قضیۀ «زید ایستاده است»، ایستاده بودن «زید» در خارج مطابق این قضیه میباشد.
اما در قضایای ذهنی مانند «انسان کلی است» مطابق خود ذهن است به این نحو که یکی از مراتب ذهن مطابق برای مرتبه دیگر آن است، زیرا ذهن انسان این قدرت را دارد که امور متصّور خود را دوباره لحاظ کند به عنوان مثال انسان ذهنی را دوباره تصور کرده و کلی بودن را به آن نسبت دهد.
راهحّلی که فلاسفه مسلمان در مورد قضایای حقیقی و امور عدمی ارائه کردهاند این است که این گونه قضایا مطابق با نفسالامر هستند.نفسالامر چیزی در مقابل واقع نیست، بلکه عبارت است از «مرتبه ذات شیء» یعنی قضایای حقیقی و امور عدمی هر چند مطابق خارجی ندارند اما خارج به گونهای است که ذهن میتواند چنین مفاهیمی را از آن انتزاع نماید.
به عنوان مثال در قضیه «انسان ممکن الوجود است»، ممکن الوجود بودن انسان چیزی جدای از انسان و در کنار آن نیست بلکه انسان در ذات خود این قابلیت را دارد که توسط ذهن به مراتبی تحلیل شود و ممکن بودن آن انتزاع گردد.
در مورد قضیۀ «نبود ابر موجب نبود باران است» آنچه حقیقتاً در عالم خارج وجود دارد، وجود ابر و علیت آن برای بارش باران است.امّا عقل انسان از این واقعیت عینی قضیۀ فوق را انتزاع میکند.بنابراین مطابق این قضیه نیز فرض و اعتبار ذهن است و منشأ این اعتبار، قابلیت خود اشیاء خارجی میباشد .حاصل اینکه نفسالامر یک نحوه ثبوت برای مطابق قضایای حقیقیه میباشد.
در کلمات برخی فلاسفه، مطابق قضایای ذهنی نیز نفسالامر خوانده شده است و در یک استعمال دیگر، نفسالامر مرادف با واقع بوده و به مطابق تمامی قضایا نفسالامر گفته میشود.