در این مقاله اشارهای اجمالی خواهیم داشت بر روند شکل گیری اندیشههای سیستم ساز در جریان مدرنیته. سپس مروری خواهیم داشت بر قربانی شدن ارزشهای انسانی در آغاز قرن بیستم و دو جنگ جهانی وهمزمان با این جریانات ورود سینما به نقد اجتماعی با پیشتازی چارلی چاپلین. با همین رویکرد دو اثر وی به نامهای «عصر جدید» و «دیکتاتور بزرگ» مورد تحلیل محتوا قرار میگیرند.
مقدمه
یکی از مهمترین مراحل تاریخ تکامل هویتی و فرهنگی انسان «اجتماعی شدن انسان» است. همان گونه که بخشی از هویت انسان در نسبت با امر الهی شکل میگیرد و بخشی دیگر از هویت انسان در رابطۀ انسان و طبیعت معنا پیدا میکند، اجتماعی بودن انسان نیز در شکل گیری هویت فکری و فرهنگی انسان دارای اهمیت است. نسبت انسان با اجتماع عامل تعیین کننده کارکرد فرد در جامعهاش میباشد. در دوره مدرنیته به بعد متفکران سیاست و جامعهشناسی در غرب بنای طرح ریزی سیستمهایی برای جامعه نمودند و شهر و مردم شهر یا کشور را به منزله اعضای سیستم در نظر گرفتند که همۀ هویت و کارکرد افراد درعملکرد سیستم و نتیجه سیستم و کارکرد سیستم تعریف میشود و نتیجتۀ آن آزادیهای فردی و انسانی هرعضو سیستم محدود شده و از بین میرود. لذا از این دوره به بعد انسانها به دو دسته تبدیل میشوند یک دسته آنهایی که پذیرنده سیستم هستند و نقشی که سیستم جامعه و قدرت مداران برایشان تعریف کردهاند میپذیرند و دسته دوم کسانی که در جستجوی آزادی و یافتن ارزشهای والای انسانی به جدال با سیستم بر میخیزند. اکثر انقلابهایی که در قرن بیستم اتفاق افتاد از جمله انقلاب اسلامی ایران، مبارزات اجتماعی و سیاسی حضرت امام خمینی (ره)، مبارزات تفکری دکتر شریعتی، مقاومت فلسطین و بسیاری دیگر، نمونههای واقعی و عملی مبارزات افراد آزادی خواه و انسان مدار بر علیه سیستم اجتماعی هستند. از سویی دیگر میتوان از پدیدهٔ بن لادن، پدیده ترور جان اف کندی، چالش هیتلر وبسیاری نمونههای دیگر نام برد، که ناشی از نقص و خطا در سیستم سیاسی محیطهستند.
صنعت سینما مانند هر هنر دیگری به جذب مخاطب نیاز دارد لذا همواره میکوشد محتوای داستانها و تصاویر و سناریوهایی که عرضه میکند براساس نیازها و تمایلات مخاطب باشد و از آنجا که گمشده بزرگ انسانِ مدرنیته، آزادی به معنای واقعی است و انسان عصر حاضر خود را محدود شده و قربانی سیستمهای قدرت سیاسی و اقتصادی میبیند، لذا به داستانهایی که شرح تقابل یا جدال انسان با یک سیستم است تمایل فراوان نشان داده میشود و فیلمهایی که با این بُن مایه در سینمای جهان تولید شدهاند بسیار زیاد و البته پر فروش است. فیلمهایی چون: «ماهاتما گاندی، راننده تاکسی، مالکوم ایکس، پدرخوانده، مجموعۀ ماتریکس، آخرین سامورایی، ۳۰: ۱۰ به یوما، JFK، آقای اسمیت به واشنگتن میرود، بینوایان، انتقام اسلوین، ترمینال، مرد مرده، مجموعه ترمیناتور، هویت بورن و ادامههایش، گزارش اقلیت، من روبات هستم، یادآوری کامل و بسیاری فیلمهایی دیگر»
اما داستان به همین جا ختم نمیشود، روایت چگونگی تقابل انسان و سیستم مانند هر پرسش بنیادین دیگری پاسخهای بیشماری دارد به نحوی که در هر داستان و در هر فیلم مشاهده میکنیم که سیستم قدرت و سیاست در جامعه با روشی نو و فرمول متفاوتی سعی در محدود کردن آزادی فرد و از بین بردن جنبههای انسانی زندگی وی را دارد. طبیعتأ فردی نیز که در محوریت داستان قرار دارد و به مثابه یک قهرمان پرچم آزادی را برافراشته و به جنگ با سیستم میرود روش متفاوتی را اتخاذ میکند که لازم میدانم با تحلیل محتوای چندین فیلم معتبر و درجه یک در تاریخ سینما این رویکردها مورد تحلیل و تفسیر قرار گیرد و در فرصتی مناسبتر با نمونههای تاریخی اسلام و ایران مقایسه گردد.
چالش دیگری که در این مسئله وجود دارد اینست که فیلمهایی که درباره این موضوع ساخته میشوند از اقبال عمومی و توجه بالایی برخوردار میشوند فرصت را برای سازندگان و دستهای پشت پرده صنعت سینما و مخصوصأ صهیونیسم مهیا میکند تا طی یک فرآیند روانشناسی و القایی که مفصلاً به تحلیل آن خواهیم پرداخت شاخصهایی را در ذهن مخاطب القا کند و در نتیجه پس از یک دوره فرهنگی تعریف آزادی را بطور بنیادی تغییر دهد. چنان که میبینیم آزادی انسانی که «گاندی» و «زاپاتا» در فیلمهایشان دنبال میکنند متفاوت است با آزادی از نوع شخصیت «نئو» در فیلم ماتریکس پیگری میکند. «گاندی» بدنبال «هند آزاد» برای هندوهاست چنان که «زاپاتا» بدنبال «مکزیک آزاد» برای مکزیکیها. اما شخصیت نئو در فیلم ماتریکس بدنبال ساختن «صهیون آزاد» آن هم برای تمامنژاد بشر است و در اینجا میبینیم که اندیشۀ صهیونیستی با ظرافت در فیلمی که تمام اهل سینما آنرا دیده اند، مفهوم بزرگ آزادی انسان را چگونه بکام خویش تغییر کاربری میدهد و البته با مخالفتی هم روبرو نمیشود، لذا قصد داریم در همین فرصت به تقلبهای هنری بپردازیم که تلاش میکنند در پس نشان دادن ماجرای جدال انسان و سیستم الگویی را به ذهن مخاطب تحمیل نمایند.
البته در نظر داشته باشید که این مقاله امید دارد به پاسخ اینکه سیستم درعمل چیست و چگونه در داستان نشان داده میشود و سایر سوالهایی که از متن برخواسته نزدیک شود.
شرحی بر معنای سیستم
درک علمی انسان از جهان با تعریفهایی از علم و روش علمی در دوره یونانی آغاز شده است و البته به مرور زمان سیری تکاملی گذرانده است تا به آنچه ما امروزه به عنوان علم در نظر میگیریم تبدیل شود. این سیر در طول زمان نقاط عطفی را تجربه نموده که یکی از مهمترین آنها آغاز مدرنیته بوده است. به روایت اندیشمندانی مانند هایدگر و برخی دیگر از تحلیل گران فلسفه که سعی در باز خوانی مدرنیته دارند، دکارت آغازگر مدرنیته شناخته میشود. البته این مساله بدان معنا نیست که اندیشهای که دکارت وارد جهان فلسفه میکند آغاز کننده مدرنیته در همه ابعاد بشری است. بلکه این روش دکارتی است که در تاریخ بشر تاثیری عمیق میگذارد.
اجازه دهید این قسمت از مطلب را به زبانی ساده بیان کنم، تا مبحث اصلی دارای زواید و حاشیه نشود. دکارت بیان میکند که ما برای انجام کارهایمان باید روش داشته باشیم. از آنجا که تنها علمی که تا کنون روش داشته و توانسته بخوبی پیشرفت کند علم ریاضی میباشد و از طرفی نیز همه علوم به نحوی به هم وابسته و مشابه هستند پس ما باید سعی کنیم تا روشی که در ریاضی وجود دارد را توسعه دهیم و گام به گام در سایر علوم بکار گیریم. به عبارتی در همهٔ جهان روشمند حرکت کنیم تا بتوانیم علمهایی بسازیم مانند ریاضی که دقیق و قوی باشند.
در نظر داشته باشید که پیش فرض «روش داشتن» اینست که ما با یک سیستم روبرو هستیم که میتوان بر اساس «روش» آنرا شناخت. بنابر این وقتی میگوییم «علم ریاضی» یعنی، سیستمی از اعداد و روابط منطقی وجود دارد که میتوان بر پایه علم ریاضی آنها را شناخت و علم ریاضی را بنا کرد. پس علم ریاضی یعنی، روشمند به طرف جهان ریاضی حرکت کردن. بعد از دکارت و البته تحت تاثیر وی، نیوتن ریاضیات را در فیزیک پیاده نمود. او فرض کرد که فیزیک، یعنی اجسام و اجرام موجود در عالم و طبیعت در ارتباط منطقی با یکدیگر هستند. یعنی در مبحث فیزیک، در جهان طبیعت سیستمی وجود دارد که این سیستم از یک مجموعه قوانین پیروی میکند و ما میتوانیم با پیدا کردن آن قوانین راز این سیستم را کشف کنیم و بدین طریق توانست فرمولهایی را از فیزیک ارائه دهد. از آنجائیکه نیوتن به فیزیک بعنوان یک سیستم نگاه میکند، به شناخت روشمند و کشف کردن قوانین آن سیستم دست مییازد و موفقیتهای بسیاری نیز بدست میآورد. در نتیجه میبینیم که با پیروی از اندیشۀ دکارت شخصی مانند نیوتن به موفقیت نائل میشود. پس از او کانت مطرح میکند که از زمان دکارت تا بحال علومی مانند ریاضیات و فیزیک توانستهاند بخوبی پیشرفت کنند و دلیلش نیز نگاه سیستماتیک دانشمندان این علوم به سوژهٔ مورد بحث در این علوم بوده است و بطرز روشمندی ارتباطات منطقی بین اجزا را یافتند. پیشنهاد کانت این بود که این روش را در علوم انسانی و فلسفه نیز بکار بریم.
سپس هگل به پیروی از کانت و دکارت بیان میدارد که تاریخ بشر نیز از سیستمی پیروی کرده است. یعنی سیر بشر در تاریخ را دارای سیستمی میداند که این سیستم دارای چرخه و هدف و فرمولی برای پیش رفتن میباشد. هگل در بحثها و کتابها ی خود مانند «پدیدارشناسی روح» نشان میدهد که این جهان طبیعت و در واقع این سیستم تاریخ چگونه کار میکند. پس از هگل، مارکس به پیروی از فلاسفه سیستم ساز پیش از خود سعی در سیستماتیک نمودن اقتصاد دارد. سپس جامعهشناسان نیز جامعه را بعنوان یک سیستم مینگرند واندیشههایشان را با این دیدگاه طرح میکنند. روانشناسان نیز انسان را سیستمی ازعملها و عکس العملها درنظر میگیرند که میتوان برای این سیستم و معادلات موجود در این سیستم فرمولی ارائه کرد. مشاهده میشود که در دوره مدرنیته از دکارت به بعد فلاسفه سیستم ساز از جهان با دیدگاههای مختلف تفسیر سیستمی ارائه میدهند. در مقابل این دیدگاهها و روشها افرادی (مانند شوپنهاور، نیچه، هایدگر و اندیشمندان مکتب پدیدارشناسی) نیز مطرح میشوند که اعتقاد دارند که جهان علوم انسانی سیستماتیک نیست اما تفکراتشان چندان مورد توجه عملی نبوده است و بحث سیستم سازی در علوم انسانی و مخصوصأ در جامعهشناسی پس از مدرنیته در کانون توجه دانشمندان این علوم بوده است.
صاحبان قدرت در آن زمان تحت تاثیر اندیشمندان عصر روشنگری به بوجود آوردن ایدئولوژی و سیستمهایی در اقتصاد، سیاست، جامعه و... روی میآورند و میبینیم که انواع لیبرالیسم، نازیسم، کمونیسم و... شکل میگیرد. روشهای اجتماعی، اقتصادی و حکومتی در اختیار حاکمان جامعه قرار میگیرد. نکته مهم اینجاست که پس از چندی «سیستم» از این مکاتب اجتماعی سیاسی نیز عبور میکند و از نام این مکاتب برای مخفی نمودن ظاهر قدرت طلبیهای خودش بهره میجوید که البته در مطالب بعدی به این مساله خواهیم پرداخت.
نمونههای آغازین طرح مساله انسان و سیستم در سینما
در کنار بحرانهای اقتصادی سنگینی که در دهه ۳۰ قرن بیستم در جهان مدرن تجربه شد.
بروز ۲ جنگ جهانی در جوامع مدرن مشاهده میشود، جنگهایی بر سرایدئولوژیهای متخاصم که انسانها را به آسانی قربانی تفکرات خود مینمایند. انسانها نیز به عنوان اعضای جامعه در طی جریان سیستم سازی اجتماعی به افرادی که در این سیستمها وظایفی از قبل تعیین شده دارد کاهیده شده و فقط به عنوان یک عضو از کل در نظر گرفته میشدند واین مساله انسانهای عضو جامعه را به مرور زمان عموما به افرادی ناخشنود و ناراضی تبدیل نمود. از سویی دیگر همزمان با این چالشهای اجتماعی، فیلم و سینما به عنوان هنر هفتم وارد فرهنگ عمومی میشود و آرام آرام جای خود را باز میکند والبته تلاش مینماید که به دغدغههای مردم بپردازد و درست همینجا آغاز شکل گیری هویت اجتماعی سینما است.
چاپلین در سال ۱۹۳۶ فیلمی به نام «عصر جدید» را به عنوان نمونهای از نخستین فیلمها در نقد سیستم به نمایش عمومی میگذارد. او در این فیلم پارا فراتر گذاشته و بجای مخالفت با یک «ایسم مدرن» با تمامی اندیشههای «سیستم ساز» در جهان مدرن به مقابله برمی خیزد. او مردی را نشان میدهد که به شدت کار میکند و آنقدر در شغل خود و تنها جنبهٔ زیستنش فرو میرود که سراسر جهان را محل کار خود مییابد. او گمان میکند همه چیز در اطرافش پیچهاییست که باید محکم شوند و تمام تلاشش را بکار میگیرد که اینکار را درست انجام دهد. او در هر شرایطی ابزار کارش را رها نمیکند و در میان چرخ دندهها ی جهان مدرن تقلا نموده تا کار خودش را حفظ نماید زیرا این تنها چیزی ست که سیستم برایش باقی گذاشته است. سیستم به او یاد داده که «چگونه پیچها را سفت کند» و نه چیز دیگر، چرا که از نظر سیستم او فقط یک «سفت کننده پیچ» است. در سکانس آزمایش ماشین غذا خوری مطلب تلخ چاپلین همهٔ مخاطبان را به خنده وا میدارد: ماشینی که برای کمک به انسان ساخته شده بر اساس خطای سیستم تغییر ماهیت داده و از همه طرف به انسان حمله ور میشود تا آنرا محدود کند و نهایتا راهی نیست جز آنکه انسان تلاش مضحکانهای برای انطباق خودش با فرصتهایی که ماشین در اختیارش میگذارد نماید.
در سال ۱۹۳۹ هیتلر با ایدئولوژی نازیسم به جنگ دنیا میرود و سیستم نازیسم میلیونها انسان را به کام مرگ میکشاند. جنگی آغاز میشود که در پایانش آمریکا به بهانه دفاع از انسانها دو بمب اتمی بر سر انسانها میریزد و در پایان، نتیجهٔ این همه انسان به قتل رسیده فقط پیروزی لیبرالیسم و کمونیسم به عنوان دو سیستم بر نازیسم به عنوان سیستم دیگری است. یکسال پس از آغاز جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۴۰ چارلی چاپلین فیلمی را با عنوان «دیکتاتور بزرگ» راهی سینماهای جهان میسازد. چارلی چاپلین با یک فیلم با سادهترین دیالوگها به آسانترین زبان سیاهی نازیسم را نمایان میسازد. رفتارهای یک دیکتاتور وقتی از نزدیک مشاهده میشود کاملا احمقانه به نظر میرسد. لازمه اینکه فردی تصور کند میتواند بر جهان حکمرانی کند بزرگی آن فرد نیست بلکه این است که جهان کوچک و بادکنکی باشد که به راحتی در دستان وی قرار بگیرد. اشتباه گرفتن یک آرایشگر با یک دیکتاتور در راس سیستم برای مخاطب خنده دار است آرایشگر بدون اینکه فریب قدرت را بخورد خود با سادگی انسان گونهاش سیستم را فریب میدهد. دغدغههای وی بیان کنندهٔ ایده آلهایی است که سیستمهای مدرن ادعا میکردند که آنها را برای انسان به ارمغان خواهند آورد و حال با وجود ادعای سیستم درباره فتح دنیا، هنوز برای یک عضو سادهٔ جامعه مانند یک رویا ست. او در سخنرانی انتهای فیلم تفاوت آنچه از سران قدرت نازی میشنویم را با آنچه به اعتقاد او بهتر است بشنویم، بیان میدارد.
بدین گونه عملا سینما به روش نوینی از نقد اجتماعی تبدیل میشود. سینما نشان میدهد که میتواند سیستم را به نقد بکشاند و دیگر نیاز به ارائه تئوری به عموم مردم نیست. بدین معنی که نیازی نیست دانشمندی بیاید و با استدلالات فراوان درباره بدی نازیسم برای مردم صحبت کند. همزمان با ناامیدی مردم از ایدئولوژیها و سیستمهای ساخت بشری، سینما خود را بعنوان تریبونی برای بیان حرف مردم و شکایتهای آنان معرفی میکند و فیلمهای مختلف و داستانهای مختلف بر علیه ساختار و سیستم حاکم بر جامعه و آن اندیشهٔ سیستم ساز ساخته میشوند.
این رویکرد در تمام دوره جنگ سرد که آمریکا و شوروی برای بقای سیستمشان با یکدیگر رقابت میکنند نیز ادامه مییابد که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
. نگاه کنید به مقاله «عصر تصویر جهان» نوشته مارتین هایدگر
. نگاه کنید به «تاملات» نوشته رنه دکارت، ترجمه، دکتر احمدی نشرعلمی فرهنگی
. نگاه کنید به «تمهیدات» نوشته ایمانوئل کانت، ترجمه غلامعلی حداد عادل
. نگاه کنید به «فلسفه در آلمان» نوشته کریم مجتهدی
. نگاه کنید به «دربارهٔ تکامل مادی تاریخ»، نوشته کارل مارکس ترجمهٔ خسرو پارسا
. نگاه کنید به «نظریه سیستمها؛ مسائل فلسفی و روششناختی»، نوشته بلاوبرگ ویودین سادوسکی، ترجمه کیومرث پریانی