نویسنده: معصومه عبادیصائنی
چکیده
نوشتار حاضر نقدی است بر مقاله «دین»که گزیدهای از کتاب تاریخ تمدن ویل دورانت میباشد.در کتاب ویل دورانت گریزهایی به ترابط دین و اخلاق و دین و عقلانیت زده شده است و به گونهای، ترابط مثبت دین با این دو مقوله مخدوش شده است.در مقاله پیشرو به بررسی رابطه دین با اخلاق و عقل پرداخته خواهد شد.
مقدمه
در بخش نخست مقاله خود تحت عنوان «منشأ دین»، آنچه را که ویل دورانت و همفکرانش درباره منشاء غیر الهی دین شمرده بودند نقد و بررسی شد. در این بخش به گزیده دیگری از مقاله مورد نقد که ترابط دین و اخلاق و دین و عقل را مدنظر قرار داده است خواهیم پرداخت.
ترابط دین و اخلاق
ویل دورانت قایل است از آنجا که انسان طبعا فرمانبردار نیست دین به وسیله اساطیر و مُحرِّمات از اخلاق پشتیبانی میکند.از نظر او دستورات اخلاقی میتوانند بدون دین وجود داشته باشند؛ زیرا که دین، عموماً، مراعات خیر مطلق را نمیکند زیرا چنین چیزی وجود ندارد، بلکه منظورش مراعات آدابی است که بنا به ضرورت اقتصادی و اجتماعی جعل شده است.
نقد و بررسی: قبل از اینکه رابطه دین و اخلاق را بررسی نماییم باید معنای دین و اخلاق روشن گردد. تعاریف مختلفی در تبیین دین ارائه شده است.طبق تعریف برگزیده، دین عبارت است از مجموعه اى از عقاید، اخلاق و احکام، که خداوند به منظور هدایت مردمان و تامین سعادت دنیوی و اخروی آنان به پیامبران وحی کرده است.[1]
درباره اخلاق نیز تعاریف مختلف در سطوح گوناگونی ارائه شده است. طبق تعریف برگزیده، اخلاق عبارت است از ملکهای نفسانی که کار به آسانی از آن صادر میشود.برخی از این ملکات فطری و ذاتیاند و برخی دیگر با تفکر، تلاش، تمرین و عادت به دست میآیند.[2]
معمولا در ارتباط دین با اخلاق سه فرضیه تصور مىشود :
نظریه اول: دین و اخلاق دو مقوله مشخص و متباین از هم هستند و هر کدام قلمرو خاصى دارند و هیچ ارتباط منطقى بین آن ها وجود ندارد. اگر مسائل دینى با مسائل اخلاقى تلاقى پیدا مىکند یک تلاقى اتفاقى است نه یک رابطه منطقى؛ زیرا هر کدام فضاى خاص و قلمرو مشخص خود را دارند. در این نظریه دین محدود به رابطه خدا و انسان میشود، و اخلاق بیانگر روابط انسانها با یکدیگر دانسته میشود.[3]
نظریه دوم: میان دین و اخلاق نوعی از اتحاد وجود دارد. دین مجموعهاى است از عقاید، اخلاق و احکام؛ پس طبعا اخلاق جزئى از مجموعه دین میباشد که یک نوع از اتحاد (یکى در درون دیگرى جا گرفته است) بین آنها برقرار است.[4]
نظریه سوم:هر کدام از دین و اخلاق یک هویت مستقلى دارند یعنی دین جزئی از اخلاق یا اخلاق جزئی از دین نیست، اما در عین حال با هم در تعامل و ارتباطند و در یکدیگر اثر مى گذارند به طوری که یک نوع رابطه علیت و معلولیت، تأثیر و تأثر یا فعل و انفعال میانشان برقرار است.[5]
بنابراین در رابطه دین و اخلاق، تباین، اتحاد و یا ارتباط برقرار است. نظریه اول عدم ارتباط و تباین کلى بین اخلاق و دین میباشد و اگر ارتباطى دیده شود بالعرض و اتفاقى است. نظر مقابلش نیز اتحاد دین و اخلاق میباشد، و اخلاق جزئى از دین قلمداد شده است، اما در نظر تعامل، اخلاق و دین دو ماهیت مستقل دارند که بین آنها روابط فعل و انفعال، تاثیر و تاثر و نیز تعامل وجود دارد.
از میان این سه فرضیه، نظریه مورد قبول، اتحاد میباشد؛ زیرا طبق تعریف ارائه شده از دین، دین برنامه زندگی انسان است و زندگی او با چهار امر ارتباط تنگاتنگ دارد:
1- رابطه انسان با خدا
2- رابطه انسان با خود
3- رابطه انسان با دیگران[6]
4- رابطه انسان با طبیعت[7]
ما در ارتباط با دیگران به شدت نیازمند به اخلاق میباشیم؛ بنابراین اخلاق جزیی از دین به حساب میآید و نمیتوان آن را از دین مجزا نمود.
گرچه عقل میتواند مفاهیم کلی اخلاقی (حسن وقبح ذاتی) را درک کند؛ مثلا:«عدل خوب است»و «ظلم قبیح است»اما در تعیین مصادیق آنها و اینکه عدل در هر مورد چه اقتضایی دارد، در بسیاری از موارد دچار مشکل شده و قادر به درک آنها نیست.
همچنین عقل به تنهایی نمیتواند رابطه میان افعال اختیاری را با کمال نهایی انسان که همان سعادت اخروی است، کشف کند و در این زمینه به شدت محتاج دین است؛[8]زیرا که تربیت و پرورش انسان و سوق دادن او به کمال در گرو شناخت دقیق از تمامی استعدادها و نیروها و زوایای وجود انسان است و عقل بشری به تنهایی از عهده شناخت کامل خود بر نمیآید.[9]
همچنین دین ضمانت اجرایی ارزشهای اخلاقی را به عهده دارد؛ زیرا ممکن است فردی ارزشهای اخلاقی را بشناسد، ولی در انجام آن ها کوتاهی کند.همچنین بر اساس روانشناسی، بسیاری از افراد مادامی که تشویق یا تنبیهی در کار نباشد، چندان رغبتی به انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد ندارند و تنها به شوق بهشت و هراس از جهنم به رفتارهای اخلاقی تن میدهند.[10]
رابطه دین و عقلانیت
پیرامون رابطه عقل و دین سخنها گفته شده و نظریاتی ارائه گردیده است. فرضیهپردازان این مساله را میتوان به چهار گروه تقسیم نمود:
گروه اول کسانی هستند که منکر رابطه عقل و دین بوده و دین را وهم و خیال میدانند.[11]این گروه، پیش فرض خود را نفی امور مافوق طبیعی قرار داده، منشاء دین (طبق تعریف برگزیده از دین) را امور موهوم پنداشتهاند. در بخش اول از این مقاله تا حدودی بطلان مبنای ایشان روشن شد.
گروه دوم کسانی هستند برای دین ارزش قایل هستند اما همه چیز را از دریچه عقل بشری مینگرند و هر چه را که با عقل اثبات شود میپذیرند و غیر آن را انکار میکنند.[12] این گروه ضعف عقل بشری در برخی از ساحتها را نادیده میگیرند.
گروه سوم کسانی هستند که عقل را فقط کلید ورود به دین میدانند و هنگامی که فرد وارد دین و شریعت شد عقل را ناکار آمد میدانند. این گروه از نقشی که عقل در تشخیص و تمییز وحی داراست غافل هستند.[13]
گروه چهارم گروهی هستند که عقل و وحی را مکمل یکدیگر دانسته و عقل را نسبت به برخی از معارف دین، معیار و میزان و نسبت به برخی، مصباح و در بعضی موارد مفتاح شریعت میدانند. طبق این نظریه که برگزیده نیز میباشد میتوان ترابط عقل و دین را در موارد ذیل خلاصه نمود:
الف) معیار و میزان بودن عقل: اصول و پایههای دین مانند: باور به خداوند و صفات او، لزوم ارسال انبیا و معاد، همگی باید توسط عقل شناخته شوند. انسان با بهرهگیری از این اصول و قواعد، ضرورت شریعت را اثبات مینماید. بنابراین دین هرگز نمیتواند با آن اصولی که پایههای دین بر آن استوار است مخالفت بورزد.عدم مخالفت دین با موازین عقلی به این معنا نیست که دین در زمینه معارف و اصول عقلی ساکت بوده یا حق هیچ گونه اظهار نظری ندارد؛ بلکه به این معناست که آنچه دین در این محدوده بیان مینماید اظهار همان گنجینههایی است که در عقول آدمیان ذخیره شدهاست.[14]در آموزه های اسلامی بر این مطلب تاکید شده است که پیامبران آمدهاند تا گنجینههای عقول را بر آدمیان آشکار نمایند.عقل و دین دو مرتبه از هدایت الهی هستند بگونهای که عقل، حجت درونی و وحی نبوی حجت بیرونی است.[15]
ب) مصباح و چراغ بودن عقل: علاوه بر حجیت عقل در اثبات کلیات و اصول دین، اعتبار و حجیت عقل در استنباط برخی از احکام کلی شریعت موجب گردیده تا شیعیان از آن به عنوان چهارمین منبع استنباط احکام شرعی یاد نمایند.[16]
ج) مفتاح بودن عقل نسبت به دین: عقل از درک و پذیرفتن بسیاری از احکام جزئی دین عاجز است؛ زیرا عقل قادر به درک جزییات دین و اسرار و رموز احکام نمیباشد، [به عنوان مثال:اینکه چرا نماز صبح دو رکعت است؟ یا اینکه چرا نماز باید به صورتی خاص خوانده شود؟]زیرا اسرار آن مربوط به جهان غیب بوده و از دسترس استنباط عقل که جز کلیاتی از عالم غیب نمیداند خارج است؛ بنابراین عقل موظف است در این ساحت، نقل انبیا و امامان را سرمایه فهم قرار دهد.[17] دین علاوه بر بیان جزئیات و مصادیق احکام، به تحقیقات عقلی نیز جهت میدهد و موضوعات جدیدی را برای پژوهش در اختیار عقل میگذارد. همچنین محدودیتهای عقل را گوشزد مینماید.
نتیجه اینکه، خرد بشری با همهی تواناییها و صلاحیتهایش هرگز منبعی بینیاز از امدادهای وحیانی نیست؛ زیرا اولا: حقایقی وجود دارد که عقل به تنهایی قدرت نفوذ و راهیابی به آنها را ندارد. ثانیاً: رشد عقل و دانش بشری تدریجی بوده و خطا در آن راه دارد پس عقل انسان نه منبعی کامل است و نه معصوم، پس به ناچار وحی الهی که هم از کمال و جامعیت و هم از عصمت برخودار است بهترین یار و یاور در عقلانیت و اندیشهورزی بشر میباشد.[18]
نتیجهگیری
دین مجموعهاى از عقاید و اخلاق و احکام است که خداوند به منظور هدایت مردمان و تامین سعادت دنیوی و اخروی آنان به پیامبران وحی کرده است. دین با این تعریف، هم در ترابط با خلاق است و هم در توافق با عقل. این ترابط و توافق را می توان با مراجعه به آموزه های دینی اسلام به خوبی دریافت نمود.
مطلب مرتبط :
نقدی بر مقاله «دین» (1) منشأ دین
فهرست منابع
- نهج البلاغه با ترجمه علی دشتی.
- 1) جوادی آملی، عبدالله؛ شریعت در آینه معرفت، اسرا، قم: 1377.
- 2) سادات، محمد علی؛ اخلاق اسلامی، چاپ 14، مهر، قم: 1377.
- 3) شاکرین، حمیدرضا؛ سکولاریسم، کانون اندیشه جوان، تهران، 1384.
- 4) طباطبایی، محمد حسین؛ المیزان، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین جامعه مدرسین حوزهی علمیه قم، قم: 1374.
- 5) __________________؛ تعالیم اسلام، بوستان کتاب، قم: 1387.
- 6) علامه مجلسی؛ بحار الانوار،بیروت: 1404ق.
- 7) کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول کافی، ترجمه: محمدباقر کمرهای، اسوه، بی جا، 1372.
- 8) مصباح یزدی، محمدتقی؛ فلسفه اخلاق، چاپ و نشر بینالملل، تهران: 1380.
- 9) __________________؛ دین و اخلاق، قبسات، ش 13، پاییز 1378.
- 10) مظفر، محمدرضا؛ اصول فقه، دار التفسیر، قم: 1378، چاپ سوم.