كلمات كليدي : نقش شهود در نظريه هاي علمي، پوپر، شهود، حدس ها و ابطال ها، توليد نظريه، ارزشيابي نظريه
نویسنده : علي حسين خاني
کلمه «شهود» از کلمه عربی «شهد» به معنای حاضر شدن، دیدن چیزی، گواه شدن و درک کردن ساخته شده است. این کلمه ترجمه واژه «intuition» است که از واژه لاتین «intuitus» به معنای نظارهکردن، مشاهدهکردن و درک بلاواسطه[1] گرفته شده است. درک بیواسطه، رایجترین معنای این کلمه است. واژه درک، موارد گستردهای را، از درک حسی تا ارتباط عرفانی، پوشش می دهد و بلاواسطه بودن نیز به رد هر گونه واسطهای، از کاربرد زبان تا استنتاج، اشاره میکند[2].
فلاسفه غرب و فیلسوفان مسلمان (افلاطون، دکارت، هیوم، کانت[3]، اسپینوزا، هوسرل[4]، برگسون[5]، سهروردی، ملاصدرا و ...) تعاریف متفاوتی از این مفهوم ارائه کردهاند[6]. تا قبل از کانت، «شهود» به سه معنای مختلف بکار برده می شد. نخست، «شهود حسی» که به معرفتی اطلاق میشد که درباره اشیایی که مستقیما ً در برابر حواس قرار میگرفتند بدست میآمد؛ دوم، «ادراک انتزاعی یا شهود غیرحسی» که مشتمل بر حافظه و تخیل بود و در عین حال، به معرفت غیراستنتاجی نیز دلالت داشت (همچون اصول موضوع ریاضی، حقایق تحلیلی و اعتبار استنتاج های معتبر)؛ و سوم، «شهود» به منزله تجربه شخصی از امرمتعالی یا معرفت غیراستنتاجی از چیزها. در دوره پیش از کانت، واژه شهود به ندرت در مورد معرفت ناشی از ادراک حسی به کار میرفت و تمایز روشنی نیز میان معرفت گزارهای و غیرگزارهای ترسیم نشده بود. در واقع، از دوره بعد از کانت است که معرفت غیرگزاره ای متکی به مفاهیم حسی درباره یک شئ خاص و معرفت گزارهای مشتق شده از این نوع معرفت غیرگزارهای را به عنوان مواردی از «شهود» یاد میکنند[7].
به نظر کانت، شهود غیرحسی درباره امور جزئی، نظیر زمان و مکان، شرط ضروری معرفت شهودی به حقایق پیشینی بشمار میآمد. هر چند به نظر می رسد با تحولات جدیدتر در فیزیک و علوم شناختی چنین تعبیراتی از شهود جاذبه خود را از دست داده است. کانت در معرفت شهودی، از یک سو، بر عنصر محسوس و بی واسطه آن، و از سوی دیگر، بر ویژگی پیشینی و صوری آن تأکید می کرد[8]. هوسرل نیز شهود را بطور کلی، عنوان عامی برای نامیدن هر آن چیزی بکار میبرد که در تجربه بیواسطه حسی برای فرد حاصل میشود[9]. در نگاهی کلی، بر اساس تعاریف سنتی، این گونه از معرفت، معمولا ً معرفتی یقینی، خطاناپذیر و کاملا ً اطمینان بخش محسوب میشود چرا که حاصل نوعی از یکی شدن میان شخص تجربهکننده و موضوع تجربه شونده است[10].
از مهمترین منتقدان این گونه از معرفت نیز اعضای حلقه وین بودند که با هر ادعایی که شهود را منبع یا نوع خاصی از معرفت معرفی میکرد مخالفت می کردند. به عنوان نمونه، شلیک معتقد بود که معرفت، اساسا ً مشتمل بر رابطه، نسبت یا مقایسه قابل بررسی میان دو عامل یا جزءِ است، در حالی که، شهود عبارت است از نوعی تجربه که در آن هیچ گونه رابطه یا نسبت یا مقایسه وجود ندارد. به این ترتیب، عبارت «معرفت شهودی»، درنظر شلیک، عبارتی متناقض بود و توسل به شهود بنظر وی، هیچ جایی در فلسفه نداشت[11]. نقد دیگر بر این نوع معرفت نیز این است که نتیجه آن، اساسا ً بین الاذهانی نیست و قابلیت انتقال یا به اشتراک گذاشتن ندارد، چراکه بیشتر به تجربهای شخصی شبیه است که برای شخص تجربه کننده منحصر به فرد محسوب میشود.
در فلسفه علم، مهمترین فیلسوفی که به این مفهوم توجه ویژهای نشان داده است، پوپر است. به یک معنا، برداشت پوپر از «حدسها» را میتوان نوعی تکیه بر شهود خواند. در نگاه ابطالگرایان، پیشرفتهای مهم با تأیید حدسهای متهورانه یا ابطال حدسهای محتاطانه مشخص میشود[12]. به عبارتی، علم، بوسیله طرح حدس های تهورآمیز و قویا ً ابطالپذیر برای حل مسائل آغاز می شود، و با نقادی و آزمون (آزمایش و مشاهده)، برای ابطال پیشنهادهای جدید پیشرفت میکند. نظریه حدسها و ابطالهای[13] پوپر، به تمایز میان کشف فرضیات علمی و توجیه یا اعتبار بخشی به آنها میانجامد. به نظر پوپر، در مرحله اول، یعنی مرحله تصور یا ابداع نظریه، نه به تحلیل منطقی نیاز است و نه جایی برای تحلیل منطقی وجود دارد[14].
پوپر در نوشتههای خود، به دو کاربرد جدید از واژه شهود در فلسفه تحلیلی و خصوصا ً فلسفه علم اشاره میکند: کارکرد شهود در تولید نظریه و نقش آن در ارزشیابی نظریهها. پوپر، در تولید نظریه، جایی را برای نوعی تخیل غیرعقلانی یا شهود در نظر میگیرد، اما هیچ نوع قابلیت اطمینانی به آن نسبت نمیدهد. پوپر در کتاب حدسها و ابطالها اشاره میکند که «شهود عقلی و تخیل بسیار مهم است. ولی به آنها نمیشود اعتماد کرد: آنها ممکن است چیزها را با وضوح بسیار به ما نشان دهند ولی امکان آن نیز هست که ما را گمراه کنند. وجود آنها به عنوان سرچشمههای نظریههای ما، ضروری است؛ ولی بیشتر نظریههای ما خواه ناخواه نادرستاند. مهمترین وظیفه مشاهده و استدلال عقلی و حتی شهود و تخیل، این است که در بررسی نقادانه حدسهای جسورانهای که بوسیله آنها به گمانه زنی در جهان ناشناخته میپردازیم، به ما یاری رسانند»[15]. پوپر، در جایی دیگر، در مورد استنتاجها میگوید: «اگر ممکن نباشد که درستی یک استنتاج را ثابت کرد باید دست به دامان حدسیات، یعنی همان امر شهودی شد. از شهود نمیتوان صرف نظر کرد اما اغلب ما را به بیراهه میکشاند. (این امر روشنی است؛ تاریخ علم نشان میدهد که تعداد نظریه های بد از نظریههای خوب به مراتب بیشتر است). شهودی فکر کردن یک چیز است و توسل به کشف و شهود به عنوان دلیل، بکلی یک چیز دیگر»[16]. وی ادامه میدهد که «ولی به عنوان یک مثال نسبتا ً ساده، همان خطای باصره نشان میدهد که به این خصلت فطری و امر شهودی نباید زیاد اطمینان کرد، حتی اگر چنین باشد که بسیاری از قضاوتهای ما تحت تأثیر آن انجام گیرد»[17].
بنابراین، پوپر دو کارکرد مختلف برای شهود بر میشمرد. مصداق کارکرد آن در تولید نظریه، نوعی تجربه شناختی است که بوسیله گالیله، هیول، پوانکاره، آینشتین و دیگران گزارش شده است، یعنی کسب اندیشههای جدید در قالب بارقه های بصیرت. اما بر خلاف تعریف سنتی و تجربههای عرفانی، این نوع بصیرت خطا پذیر است: این بصیرتها معمولا ً راه حلهایی بر مسائلی هستند که شخص خود را در آنها غرق کرده است و با آنها بواسطه ممارست بسیار خوگرفته است. اما خطاناپذیر نیستند؛ بنظر پوپر، دانشمندان معاصر معتقدند که شهود میتواند به آنان در ساختن فرضیهها و حدسهای خطاپذیر درباره ماهیت واقعیت یا ساختار براهین ریاضی کمک کند، اما محصولات ساخته شده با استفاده از شهود در محکمه نقادی و ارزشیابی عقلی قرار داده میشوند. به این ترتیب، کارکرد دوم این نوع شهود، به فرآیند نقادی و ارزیابی عقلانی باز می گردد و در این مقام، به دانشمندان در بررسی نقادانه نظریهها، مدلها و فرضیه هایی که با کمک شهودهای دیگری از همین سنخ ساخته شده است کمک میرساند[18].
به نظر پوپر، رأی دانشمندان بزرگ واجد نوعی خلاقیت[19] است که به یک معنا، از خصوصیات هنرمندان بزرگ محسوب میشود. یکی از این شهودهای خلاق، کشف ککوله در سال 1865 است مبنی براینکه شش اتم کربن در مولکول بنزن به شکل یک حلقه گردهم می آیند. ککوله، همانطور که غرق در تفکر در مورد ساختمان مولکولی بنزن بود به خواب رفت و یک مار را به خواب دید که دمش را به دندان گرفته است؛ به دلیل همین شهود، پس از بیدار شدن از خواب، پاسخ مسئله ناگهان به ذهن وی خطور میکند. پوپر معتقد است که فلاسفه علم باید فرآیند «کشف» را بازسازی عقلانی کنند. به نظر وی، هر کشفی، مشتمل بر «عاملی غیرعقلانی» یا «شهودی خلاق» به معنای برگسونی آن است و به همین دلیل، تنها با شهود مبتنی بر چیزی شبیه به عشق عقلانی به متعلق تجربه است که میتوان به کشف قوانین نائل شد. بر این اساس، چیزی به نام روش منطقی یافتن اندیشههای جدید یا بازسازی منطقی این فرآیند وجود ندارد[20]. به عبارتی، ما چیزی به عنوان منطق اکتشاف علمی نداریم؛ آنچه که وجود دارد صرفا ً منطق آزمون علمی است. پوپر رأی خود را به صورت کلیتری نیز مطرح میکند. وی در نقدهای خود بر آراء اعضای حلقه وین، چنین بیان می کند که ممکن است نظریه ها، ابتدا به صورت متافیزیک بدنیا بیایند اما بعدها تدریجا ً به فرضیات علمی بدل شوند، و به این ترتیب، (برخلاف رأی پوزیتویست های آن زمان) نه تنها متافیزیک میتواند معنادار باشد، بلکه میتواند ارزش مثبتی نیز برای علم داشته باشد[21].
با تمام آنچه که درباره استفاده از شهودها در ساخت و نقادی نظریهها بیان شد ممکن است باز هم این انتقاد مطرح شود که آنها، در نهایت، اموری ذهنی و سوبژکتیواند و به این اعتبار نمیتوانند مبنایی عینی برای ارزشیابی نظریهها محسوب شوند. در این زمینه میتوان نکاتی را درباب شهود بیان کرد که برای پاسخ به این انتقادات کمک کننده است:
1) هر چند شهودها اموری شخصیاند اما غالبا ً کسانی که در شرایط معرفتی کم و بیش یکسانی هستند از شهودهای کم و بیش یکسانی نیز برخور دارند چرا که در غیر این صورت امکان زیستن افراد در کنار یکدیگر و دادوستد معرفتی آنها بکلی از بین میرفت.
2) در مواردی که میان شهودهای افراد اختلاف وجود دارد، آنان باز هم میتوانند با یکدیگر به گفتگوی سازنده بپردازند. فلاسفه برای شروع گفتگو مجبورند، هرچند به صورت موقت، بر سر برخی شهودها یا اصول اولیه توافق کنند.
3) میتوان از شهودهای متفاوت افراد برای ساختن نظامها و مدلهای بدیل بهره برد، البته درصورتیکه این شهودها شانس جلب و جذب مخاطبان و مدافعان را داشته باشند.
4) میتوان همانند دانشمندان که گاهی اوقات، در هنگام مواجهه با شواهد تجربی مخالف، موقتا ً آنها را نادیده میگیرند و تلاش میکنند نظریه خود را بهبود بخشند، در اینجا نیز موقتا ً نمونههای نقض را که علیه شهودهای اولیه ما هستند نادیده گرفت و به ترمیم نظریه پرداخت. البته باید توجه داشت که در اینجا هم «مانورهای استعجالی»[22] درجه نقدپذیری نظام یا مدل را کاهش داده و از مقبولیت آن میکاهد.
5) نهایتا ً گاهی یک شهود نامتعارف میتواند به واسطه آنکه دلیل قاطعی برای رد آن وجود ندارد همچنان باقی بماند، و حتی ممکن است مبنای نظریهای قدرتمند گردد[23].