24 آبان 1393, 14:3
كلمات كليدي : واقع گرايي علمي، واقعگرايي، ريچارد بويد
نویسنده : هادي صمدي
واقع گرایی علمی نوعی واقع گرایی متافیزیکی است، به این معنا که دانشمندان واقعیتی عینی را مورد کاوش قرار میدهند، واقعیتی که وجود آن، ساختار آن و شاخصههای آن، همگی از فعالیت ذهن آدمی مستقل هستند. جهان و ساختارهای آن بسیار قبل از پیدایش انسان بر روی کره زمین وجود داشتهاند و لذا انسان در برساختن یا خلق آن نقشی ندارد. به صورت سنتی، واقعگرایی علمی این ادعاست که هویات نظری موجود در نظریههای خوب جا افتاده علمی، مستقل از اذهان و اعمال دانشمندان وجود دارند و نظریههای علمیای که به توصیف جهان عینی میپردازند، تقریباً صادق هستند. مثلاً نظریه اتمی رایج، نظریهای جا افتاده در علم است و بنابراین هویات نظری موجود در آن، مانند اتم، الکترون، پروتون یا نوترون، اشیائی ذهنی و خیالی نبوده و واقعاً در جهان خارج وجود دارند. هویات مشاهدهناپذیر مفروض در نظریههای علمی فقط ابزارهایی برای پیشبینی نیستند. در ضمن توصیفی که چنین نظریهای از ماهیت ماده ارائه میدهد، توصیفی تقریباً مطابق با واقع است. از دیدگاه واقعگرایان هدف علم کشف حقیقت جهان است. واقعگرایان میپندارند که علم در رسیدن به حقیقت پیشرفتهایی داشته است و کما کان به سوی رسیدن به حقیقت در حال تکاپو است. دیدگاه واقعگرایان درباره صدق، پذیرش نظریه تطابقی صدق است، یعنی این دیدگاه که آنچه گزارهای درباره جهان را درست میسازد، جنبههایی از خود جهان است. اگر گزارهای مطابق با واقعیتی خاص در جهان باشد صادق است.
مباحث مطرح درباره واقعیت مولکولها و اتمها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم جامعه علمی را بر سر مسئله واقعگرایی به دو قطب مخالف تقسیم کرد. ضد واقع گرایانی مانند ماخ، دوئم، و پوانکاره که تقریباً نماینده مواضع پدیدارگرایی، ابزارگرایی، و قراردادگرایی بودند، در ابتدا با یک نگرش شکاکانه نسبت به صدق نظریههای علمی و واقعیت هویات نظری به کار رفته در این نظریهها پیروز میدان بودند. اما با موفقیتهای مکانیک کوانتومی و نسبیت، پلانک و انیشتین کفه ترازو را به نفع واقعگرای برگرداندند. اما نظریه کوانتوم در سالهای 1925 تا 1926 به سرعت مشکلاتی را بر سر راه امکان یک تفسیر واقعگرایانه پیش آورد و جامعه علمی به نفع برنامه ابزارگرایانه بوهر و هایزنبرگ رای صادر کرد. شرایط در دهه 1960، یعنی زمانی که کاربردهای فناورانه علم در همه جا حاضر بود، مجددا تغییر کرد. فلاسفهای مانند اسمارت (1963) و پاتنم (1975) استدلالی به نفع واقعگرایی علمی ارائه دادهاند که بعداً تحت عنوان برهان معجزه نبودن (یا برهان شگفتی no miracle argument) نام گرفت. استدلال آنها به این شکل بود که اگر هویات نظری به کار رفته در نظریههای علمی واقعاً وجود نداشته باشند و خود نظریهها حداقل به صورت تقریبی صادق نباشند، موفقیت آشکار علم که در قالب کاربردها و پیش بینیها مشاهده میشود مطمئناً معجزه خواهد بود.
ریچارد بوید از مدافعان اصلی واقعگرایی در چند دهه گذشته بوده است. دفاع او از واقعگرایی علمی را میتوان در قالب یک مثال خلاصه نمود. در زمینه وراثت، از زمان ارائه نظریه مندل تا کنون، شاهد نظریههای متعددی بودهایم که جایگزین یکدیگر شدهاند. به زعم او به کارگیری اصول روش علمی منجر به تولید نظریههای قابل اعتمادتری از حیث ابزاری و کاربردی بوده است، و از آنجا که نظریههایی که به صورت پیاپی جایگزین یکدیگر شدهاند از این اصول بهره گرفتهاند، میتوان گفت که احتمالاً چنین نظریههایی با تقریب خوبی به حقیقت نزدیک میشوند. مثلاً نظریه DNA واتسون و کریک از حیث توفیق در پیش بینی و توضیحِ برخی از پدیدههای وراثتی، بر نظریه مندل برتری دارد. از دیدگاه بوید بهترین تبیین برای موفقیت اضافی نظریه واتسون و کریک بر نظریه مندل این است که اولاً نظریه مندل به نحو تقریبی صادق بوده و ثانیاً تقرب آن به حقیقت با اضافه کردن مفاهیمی مانند DNA به نظریههای قبلی افزایش یافته است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان