كلمات كليدي : وجدان جمعي، روح جمعي، دوركيم
وجدان جمعی اصطلاحی است در ترجمه Collective Canscienc که مورد استفاده دورکیم قرار گرفته است. وی وجدان جمعی را مجموعهای از باورها و احساسات جمعی میداند. بهرغم او، وجدان جمع یا «روح جمع» دلیل تداوم جامعه و پیوند نسلها در خلال اعصار و قرون است و خوبی و بدی عمل یا نیک برشمردن آن تابع وجدان جمع است.
معنای اول واژه وجدان، احساس طبیعی انسان نسبت به وجود خویش، استعدادها و اعمالش است. همچنین وجدان به معنای احساسی درونی است که هر کس از طریق آن جهات اخلاقی کردار، رفتار و اعمالش و امور داوری قرار میدهد. عملکرد وجدان مستلزم حیات فکری است. مناسبات بین انسانها نیز با تولد وجدان پدید میآیند، چنانکه وجدان تقریباً در یک آن بهصورت وجدان من و وجدان ما و وجدان دیگران تجلی مییابد.
دورکیم بهعنوان اولین جامعهشناسانی که از وجدان جمعی سخن به میان آورده است، آن را به عنوان واقعیتی عینی، والا و متمایز از وجدانهای فردی در جهت تبیین امر اجتماعی به کار برده است. نظریههای مربوط به وجود دو ماهیت وجدان جمع، همانقدر متنوعند که مکاتب جامعهشناسی.
از نظر بعضی، وجدان جمعی، وجودی مستقل است یعنی روحی جمعی است. بعضی دیگر آن را جذبه عارفانه وجدانهای فردی میدانند، بسیاری دیگر آن را همچون مجموعهای از جلوهها، اندیشهها، باروها و آرمانهای مشترک در یک جامعه میشناسند و بالاخره گروهی دیگر آن را اسمی صرفاً جهت بیان تقابل دیدگاههای وجدانهای مختلف در یک محیط اجتماعی میدانند که تعداد کثیری از این وجدانهای فردی در آن گرد آمدهاند.
از دیدگاه جامعهشناس کاربرد این واژه علیرغم اشکالاتی که در ارائه تعریفی همگانی و مورد قبول از آن وجود دارد، بسیار حائز اهمیت است. چه، به هر حال زمانی حیات اجتماعی به واقع انسانی، پدید میآید که در جریان آن وجدانهایی گوناگون با روابطی گوناگون و مبادلاتی چند، خواه در جهت تنازع یا ارتباط و حتی ایجاد پیوند فشرده با یکدیگر پا میگیرند. علاوه بر این، واقعیت اجتماعی شامل سلسلهای از ارزشها، نمادها، علایم و آرمانهاست که هم در خلق آنچه میتوان وجدان جمع یا مشترک خواند مدد میرساند و هم به وجدانهای هر یک از مشارکین عینی در زندگی جمعی، حیاتی خاصی میبخشد.
دورکیم در صفحه 46 کتاب تقسیم کار خود میگوید:
«وجدان جمعی دارای اندام واحدی که بستر مادی او را تشکیل دهد نیست، وجدان جمعی بنا به تعریف در تمام گستره جامعه پراکنده است، با این همه خصایص ویژهای دارد که موجب تمایز آن به عنوان یک واقعیت متمایز میشود»
در واقع وجدان جمعی از شرایط خاصی که افراد در آن قرار دارند مستقل است، افراد میگذرند، ولی وجدان جمعی باقی میماند. وجدان جمعی، در شمال و جنوب، در شهرهای بزرگ و کوچک و در حرفههای متفاوت همواره یکی است. همچنین، وجدان جمعی با هر نسل عوض نمیشود، بلکه برعکس پیونددهنده نسلهای متمادی به یکدیگر است. پس وجدان جمعی غیر از وجدانهای فردی خاص است هر چند که جزء در افراد در جای دیگری تحقق نمییابد.
چگونگی گسترش و نیروی وجدان جمعی به تفاوت جوامع بستگی دارد. در جوامع بدوی وجدان جمعی نه تنها بزرگترین بخش هستی فردی را در بر میگیرد، بلکه احساسات مشترک از نیروی عظیمی برخوردارند که از طریق شدت کیفرهایی که به افراد خاطی و زیر پا گذارنده ممنوعیتها داده میشود میتوان به اهمیت آن پی برد. هر قدر وجدان جمعی قویتر باشد خشم بر ضد جرم یعنی بر ضد تخطی از فرمانهای اجتماعی حادّتر است.
وجدان جمعی از نظر دورکیم تنها عام نیست و خاص نیز هست. برای مثال وجدان جمعی، جزئیات تفصیلی هر کردار و هر اعتقاد مذهبی را با دقت تمام تعریف میکند. دورکیم معتقد است در جامعهای که پیشرفتهتر است و به عبارتی تقسیم کار در آن پیچیدهتر است دایره عمل آن بخشی از هستی که تابع وجدان جمعی است کاهش مییابد و واکنشهای جمعی بر ضد تخطی از ممنوعیتهای اجتماعی تضعیف میگردد. به عنوان مثال نحوه اعمال عدالت، در جامعهای بدوی، با دقتی موشکافانه و جزء به جزء بر پایه احساسات جمعی تعیین شده است. در عوض در جامعهای که تقسیم کار اجتماعی در آن شدت یافته، همین امر فقط به نحوی انتزاعی و به اصطلاح عام معین میشود.