کلید واژه ها: روز عاشورا، مقام صبر و رضا، اهل بیت(ع)، خطبه امام حسین(ع)
«وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِی مَرْضَاتِهِ وَ صَبَرْتُمْ
عَلَی مَا أَصَابَكُمْ فِی جَنْبِهِ»[1]
عاشورا، چهره های گوناگونی دارد و آنچه اساس حادثه عاشورا را شكل داده، استقامت سیدالشهداء(علیه
السلام) در راه رضای خدای متعال است؛ زیرا برای رضای خدای متعال و رسیدن به مقام رضوان
الهی، حادثه عاشورا انجام شد. بنابراین، درهای مقام رضوان و رسیدن به مقام محبت و رضای
الهی از عاشورا به سوی همه انسآن ها باز شده است. حضرت همه هستی خودشان را دادند كه
خدا از ایشان راضی بشوند. مقامی در سیر و سلوك انسان، بالاتر از این نیست كه انسان
به جایی برسد كه خدا از او راضی بشود، «أَعْلَی دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَی دَرَجَةِ
الْوَرَعِ وَ أَعْلَی دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَی دَرَجَةِ الْیقِینِ وَ أَعْلَی دَرَجَةِ
الْیقِینِ أَدْنَی دَرَجَةِ الرِّضَا»[2] سیر انسان به سوی خدای متعال از زهد
و فراقت از دنیا آغاز می شود. درهای یقین به روی انسان باز می شود. انسان با مشاهده
ملكوت به یقین می رسد. این یقین ها مقدمه درك رضای الهی است تا انسان به قضاءالله راضی
شود.
این ها مقدمه است تا خدای متعال از بنده راضی شود. از مقام رضوان الهی، مقامی بالاتر
نیست. همه درگیری ها، جنگ ها، كشتارها و شهادت ها برای این است كه بندگان خدا به مقام
رضوان برسند. مقام رضوان، مقامی است كه خدا از بنده راضی می شود. پس از اینكه انسان
همه هستی خودش را با محبت و از سر رغبت و عاشقانه در راه خدای متعال می دهد و خود را
بدهكار خدا می داند و آرزو می کند كه ای كاش امكاناتی بیش از این می داشتم و آن را
تقدیم محبوب خود می كردم، در این لحظه به این مقام والا رسیده است؛ این همان حالتی
است كه در روز عاشورا مشاهده شد. وقتی كسی می خواهد به این مقام برسد، خدای متعال موانع
سختی پیش روی او قرار می دهد و بنده باید در برابر امتحان های الهی صبر پیشه کند و
آن ها را با سر بلندی پشت سر بگذارد؛ «وَ صَبَرْتُمْ عَلَی مَا أَصَابَكُمْ فِی
جَنْبِهِ»[3]
«صبر» در كتاب شریف «مصباح الشریعه» به این معناست كه انسان
در مقابل سختی هایی كه در راه خدای متعال به او می رسد جزع و فزع نمی کند و زبان به
گلایه نمی گشاید. ولی گاهی صبر به معنای این است كه انسان مشتاق بلای محبوب می شود
و به سوی او می شتابد، و در برابر این بلا، كاملاً آرامش دارد. در كتاب شریف «مصباح
الشریعه» پاداش این دو دسته متفاوت است. در روایت آمده است كه اگر یکی از سه
چیزی كه خدا در پاداش صابران بیان كرده را به فرشتگان بدهند، راضی می شوند.
پاداشصابران دسته اول: «أُولئِكَ عَلَیهِمْ صَلَواتٌ مِنْ
رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ»[4] پاداش صابران دسته دوم: «إِنَّ اللَّهَ
مَعَ الصَّابِرینَ»؛ [5]خدا
در همه احوال با آن هاست. صبر امام حسین(علیه السلام) از نوع دوم است:
«وَ بَذَلْتُمْ أَنْفُسَكُمْ فِی مَرْضَاتِهِ»[6]
هر چه داشته، آورده و بذل كرده كه خدا راضی بشود. ممكن است كسی بگوید مگر معنا دارد
آدم همه چیزش را بدهد؟ بله می شود، مگر آدم در دنیا چه می خواهد؟ همه این بساط برای
چه به پا شده است؟ سیدالشهداء(علیه السلام) هم خودش به مقام رضوان رسید و هم راه را
برای دیگران باز كرد. در میدان جنگ كسی آمد و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) مسئله ای
درباره توحید پرسید. به او نهیب زدند كه میدان جنگ است. حضرت فرمود: ما برای این می
جنگیم. جنگ سیدالشهداء(علیه السلام) برای همین است كه درهای رضوان الهی به سوی بندگان
خدا باز شود و این در باز نمی شود مگر اینکه صبر و استقامتی مانند سیدالشهداء(علیه
السلام) در راه رضوان خدا داشته باشد.
سیدالشهداء(علیه السلام) تمام هستی خودشان را عاشقانه و فداكارانه دادند ولی باز در
گودی قتلگاه خود را بدهكار خدا می دانستند: «یا غِیاثَ
الْمُسْتَغِیثِینَ»[7] این چنین استقامتی،
درهای غیب عالم را به سوی این بزرگواران باز كرده بود. برای ملكوتی ها درهایی به سوی
ورای ملكوت وجود دارد؛ برای انسان های خاكی هم درهایی به روی ملكوت وجود دارد؛ همه
این درها در عاشورا گشوده می شود. پس اگر كسی بخواهد به مقام رضوان برسد، باید در عاشورا
غرق شود و عاشورایی شود. البته پیداست این میدان، میدان درگیری و حماسه و كشتن و كشته
شدن هم هست. اگر بخواهیم رضوان خدا در عالم جاری شود، باید این درگیری ها و شهادت ها
هم باشد. مقام رضوان با گوشه گیری، فراعت، انزوا، زندگی كردن در غارها و خلوت ها به
دست نمی آید بلکه با درگیری با دستگاه باطل به دست می آید. آن هم در آن مقیاسی كه سیدالشهداء(علیه
السلام) درگیر شدند.
امروز روزی است كه به تعبیر وجود مقدس امام مجتبی(علیه السلام)
«لَا یوْمَ كَیوْمِكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ»[8]
هیچ روزی مثل امروز نیست. در حدیث نورانی از امام سجاد(علیه السلام) نقل شده:
«لَا یوْمَ كَیوْمِكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ازْدَلَفَ إِلَیهِ ثَلَاثُونَ
أَلْفَ رَجُلٍ»[9] سی هزار نفر دست
به دست هم دادند و در کربلا جمع شدند: «یزْعُمُونَ أَنَّهُمْ
مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ»[10] همه
خودشان را مسلمان می دانستند ولی «كُلٌّ یتَقَرَّبُ إِلَی
اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ»[11]
همه می خواستند به خدا نزدیك شوند. چه فضای تاریكی را سقیفه و بنی امیه ایجاد كرده
بود «وَ هُوَ بِاللَّهِ یذَكِّرُهُمْ فَلَا یتَّعِظُونَ»[12] 2 آن ها از مواعظ سیدالشهداء(علیه السلام)
بیدار نمی شوند «حَتَّی قَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً
وَ عُدْوَاناً».[13] از سر صبح
دیگر جنگ آغاز شد. سیدالشهداء(علیه السلام) به اصحابشان فرمودند که خدای متعال، امروز
اجازه داده كه شما بكشید و كشته بشوید. اذن شهادت برای شما صادر شده است. البته می
دانید این جنگ یك جنگ «مكارم الأخلاقی» است. در عین اینكه پر از حماسه
و استقامت است، در جای جای این جنگ مكارم اخلاق دیده می شود.
اگر كسی خوب نگاه كند، كسی كه با جنگیدن و میدان جنگ آشناست، خوب می فهمد كه این جنگ،
یك طرفش مردی از اولیای خداست؛ یك جنگ عادی نیست. كاملاً رفتار، یك رفتار الهی است.
بعد از نماز صبح، امام حسین(علیه السلام) صفوف خودشان را آرایش دادند. همان لشکر اندكی
كه داشتند، صف بندی كردند؛ به جناح راست، جناح چپ و قلب سپاه. فرمانده جناح راست را
به زهیر ، جناح چپ را به حبیب و قلب لشکر را هم به وجود مقدس قمر بنی هاشم(علیه السلام)
سپردند. آن طرف هم لشکر عمر سعد بود كه نزدیک به سی هزار نفر بودند. عمر سعد، این لشکر
سی هزار نفری را -كه تا صد و بیست هزار نفر هم نوشته اند- براساس قبایل آرایش داد.
برای هر قبیله فرمانده مناسب خودشان را برگزید. بعد هم در جناح راست و چپ شمر و عمرو
بن حجاج را گذاشتند و سپس یك آرایش پیچیده نظامی ایجاد كرد.
صبح اصحاب سیدالشهداء(علیه السلام) به امامت حضرت نماز را اقامه کردند و لشکر ابن زیاد
هم به امامت عمر سعد نماز صبح را خواندند. سپس صفوف آرایش خود را پیدا كرد. همه چیز
برای جنگ و درگیری آماده بود. سیدالشهداء(علیه السلام) صبح جمعیت را دعوت به سكوت كردند
و برای آن ها سخن گفتند. دو خطبه فوق العاده خواندند. من مختصری از صحبت اول حضرت را
ترجمه می کنم گرچه هر دو سخنرانی مهم اند، ولی این دو سخنرانی مقداری متفاوت است.
سخنرانی اول زبان وعظش و دومی تهدید و تحقیرش بیشتر است. ایشان فرمود:
«أیها الناس! اسمعوا قولی، ولا تعجلونی حتّی أعظكم بما یحقّ لكم علی، وحتّی أعتذر
إلیكم من مقدمی علیكم»؛[14][14] مردم
گوش بدهید، عجله نكنید من می خواهم دو چیز را با شما در میان بگذارم. اول اینكه شما
را موعظه كنم كه حق شما بر من است و بیدار باش بدهم. حالا اگر خواستید بیدار بشوید
و اگر نخواستید من وظیفه خودم را انجام دادم. دوم اینكه توضیح دهم من برای چه آمدم.
آیا من برای جنگیدن با شما آمدم كه شما دور مرا گرفتید محاصره كردید و می خواهید مرا
بكشید؟ یا اینکه شما من را دعوت كردید و به یاری وعده دادید؟ سپس فرمودند:
«فإنْ قبلتم عذری وصدّقتم قولی، وأعطیتمونی النصف»[15]
اگر حرف من را پذیرفتید و انصاف به خرج دادید «كنتم بذلك أسعد، ولم یكن لكم علی
سبیل»[16] به سعادت می رسید. دیگر می فهمید
كه نباید با من درگیر بشوید. «وإن لم تقبلوا منّی العذر،
ولم تعطوا النصف من أنفسكم فأجمعوا أمركم وشركاءكم»[17]
اگر انصاف به خرج ندادید، همه توان خودتان و همراهانتان را جمع كنید، این مواعظ من
برای این نیست كه من از شما وحشتی دارم. حضرت جنگشان هم یك جنگ تمام عیار است. همراه
با استقامت، بردباری، صبر و استغاثه در راه خدا و ظلم ستیزی است. همچنین كمال هدایت
اخلاقی بشر را نیز در نظر دارد. به گونه ای که مكارم اخلاقی به نحو تامّ و تمام در
آن دیده می شود.
خلاصه این مواعظ من برای این نیست كه به من ترحم كنید. همه توانتان را جمع كنید «ثمّ لا یكن أمركم علیكم غمّة»[18] می خواهم متوجه باشید اگر با من می جنگید، هوشیارانه
بجنگید. بدانید با چه کسی می جنگید و این جنگ برای چه هدفی است و به كجا می رسید. پس
با بصیرت بجنگید. «ثمّ اقضوا إلی ولا تُنظرون إنی توكلت
علی الله ربی»[19] با تمام توان
با من بجنگید و به من مهلت ندهید. «إِنَّ وَلِیی اللَّهُ»
من نگران شما نیستم؛ چون ولیّ من خداست «إِنَّ وَلِیی
اللَّهُ الَّذی نَزَّلَ الْكِتابَ وَ هُوَ یتَوَلَّی الصَّالِحین»[20] یك چنین خدایی پشتوانه من است. بنابراین، جای نگرانی
نیست. این قسمت، مقدمه خطبه بود. سر و صداها و همهمه ها آرام گرفت تا حضرت با آن ها
صحبت كنند. وقتی حضرت این صحبت ها را فرمود، صدای گریه و شیون از زن و بچه امام حسین(علیه
السلام) در خیمه ها برخاست. حضرت، قمر بنی هاشم(علیه السلام) و علی اكبر(علیه السلام)
را فرستادند، فرمودند: به ایشان بگویید آرام باشند. گریه های زیادی در پیش دارند، حالا
وقت گریه كردن نیست.
در كربلا امام حسین(علیه السلام) جلوی ظهور عواطف را نگرفت. حتی خودشان مكرر گریه كردند.
این گونه نبود كه چون میدان، میدان حماسه باشد، اجازه ظهور عواطف را ندهند. چون جنگ،
جنگی بود كه باید عواطف بشر هم در آن بیدار باشد و هدایت شود. حضرت جلوی ظهور عاطفه
را نگرفتند. پس هم حضرت، هم اهل بیتشان، هم در كربلا و هم در مسیر راه در عین اینكه
استقامت می كردند، بسیار هم اتفاق افتاده كه گریه های شدید كردند. گریه وقتی عیب دارد
كه از سر ضعف باشد و به تسلیم منتهی شود. در عین حال، حضرت فرمودند: بگویید این ها
آرام باشند. گریه های زیادی در پیش دارند. سپس حضرت صحبت كردند.
قسمت اول صحبت حضرت بیشتر درباره ناپایداری دنیا و یك موعظه بلیغ است. دنیا را برایشان
توصیف می كنند و توضیح می دهند كه شما بین دو چیز قرار گرفتید. بین دنیا با این ویژگی
ها و آخرت، ایشان فرمودند: «عِبَادَ اللَّهِ اتَّقُوا
اللَّهَ»[21] از دنیایی كه در آن
زندگی می کنید پرهیز كنید. این سر و صدایی كه می کنید، برای چیزی است كه از دست می
دهید. حضرت دنیا را معرفی كردند. مهم ترین كار در تقوای الهی این است كه آدم دنیا را
بشناسد. اگر نشناخت دیگر نمی شود متّقی بود. آن چیزی كه همه سختی های دنیا را هموار
می کند، درك همین مطالب است. اگر بنا بود كسی راضی بشود، آن ها بهتر بودند. نعمت دنیا،
نعمت ماندگار نیست. خدای متعال، دنیا را برای نابود شدن آفرید. هیچ چیز تازه ای نیست
الّا اینكه به زودی كهنه می شود.
این تأملات در باب دنیاست كه انسان را بیدار می کند. خوشحالی هایش همراه با تلخی است.
دنیا منزل موقت و پستی است، ارزش این را ندارد كه آدم برایش فداكاری كند. «الْحَمْدُ للَّهِِ الَّذِی خَلَقَ الدُّنْیا فَجَعَلَهَا دَارَ
فَنَاءٍ وَ زَوَالٍ مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ»[22] خدای متعال، دنیا را آفریده، ولی آن را دار فنا و نابودی
قرار داد. این دنیا كودك را نوجوان می کند، نوجوان را پیر می کند، پیر را آرام آرام
فرسوده می کند و از دنیا می برد. این خاصیت دنیاست. بنابراین، «فَالْمَغْرُورُ
مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِی مَنْ فَتَنَتْهُ»[23]
غافل و فریب خورده آن كسی است كه این دنیا او را فریب دهد و فریب این دنیا را بخورد
و دل به این دنیا بدهد. دنیا دارد او را نابود می کند، متحول می کند و می میراند. شقی
و اهل شقاوت كسانی هستند كه مفتون دنیا باشند. «فَلَا
تَغُرَّنَّكُمْ هَذِهِ الدُّنْیا فَآن ها تَقْطَعُ رَجَاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَیهَا»[24] دنیا شما را فریب ندهد. اگر به آن امیدوار
شدید و آرام گرفتید، در كنار دنیا همه امیدهایتان بر باد می رود. امید را به جایی ببندید
كه ارزش داشته باشد. «وَ تُخَیبُ طَمَعَ مَنْ طَمِعَ فِیهَا»[25] دنیا همه كسانی را كه طمع دارند، محروم
می کند.
بعد حضرت ادامه می دهد و می فرماید: این بساط دنیاست، اما شما برای خدا دور من جمع
نشدید. خودتان هم می دانید: «وَ أَرَاكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ
عَلَی أَمْرٍ قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللَّهَ فِیهِ عَلَیكُمْ وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِیمِ
عَنْكُمْ وَ أَحَلَّ بِكُمْ نَقِمَتَهُ»[26]
این كاری كه شما می کنید یك طرفش دنیاست كه توصیف كردم. حضرت در خطبه بعد توضیح می
دهند حتی دنیایی هم نصیب شما نمی شود. گیرم دنیا به دستتان آمد، ولی بدانید غضب الهی
را علیه خودتان می خرید. «وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَرِیمِ
عَنْكُمْ»[27] شما به دار فانی
توجه می کنید ولی خدای متعال، وجه كریم خودش را از شما برگردانده است. «وَ یبْقی
وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ»[28] هر كسی بخواهد به كرامت برسد، باید به آن وجه
برسد. شما از آن وجه روی بر می گردانید. كاری می کنید كه خدا آن وجه را از شما برمی
گرداند. به سوی دنیایی می روید كه توصیف شد «وَ أَحَلَّ
بِكُمْ نَقِمَتَهُ»[29] خدای متعال،
عذابش را بر شما حلول خواهد داد.
سپس حضرت فرمودند: این مشكلات، مشكلات شماست. «فَنِعْمَ
الرَّبُّ رَبُّنَا»[30] پروردگار،
بسیار مهربان است. او ما را پرورش می دهد. چه با من بجنگید و چه نجنگید او رب من است.
او كار خود را می کند، ولی «وَ بِئْسَ الْعَبِیدُ أَنْتُمْ
«[31] شما آدم های بدی هستید. این
را بدانید که «مارأیتُ إلّا جمیلًا!»[32] مربوط به ربوبیت خداست، ولی شما بندگان بدی
هستید. «أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ
مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه و آله و سلّم».[33]
بعد از این همه، دوباره «إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلَی ذُرِّیتِهِ
وَ عِتْرَتِهِ؛[34] جمع شدید و حمله کردید
به ذریه و عترت همین پیامبری كه به ایشان ایمان آورده بودید
«تُرِیدُونَ قَتْلَهُمْ»[35]
می خواهید این ها را از دم تیغ بگذرانید. تا اینجا پای دنیایتان ایستادید. اگر مسلمان
نبودید و ما را نمی شناختید، حرفی نبود، ولی شما مسلمانید، موحد شدید، خدا را قبول
كردید، اما با ولیّ خدا درگیرید. اسلام را قبول دارید، با ذریّه نبی اكرم((صلی الله
علیه وآله وسلم)) آشنایید، «لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیكُمُ
الشَّیطَانُ»[36] شیطان بر شما
چیره شده است. تا مغلوب شیطان نشده باشید، این امور از شما سر نمی زند.
«فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اللَّهِ الْعَظِیمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِیدُونَ
إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ».[37]
بعد حضرت در یك آیه تكلیف این جمعیت را معین كردند؛ هم مسیر خودشان را هم تكلیف این
جمعیت را «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ
هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ».[38]
بعد شمر سر و صدا كرد و گفت: گوش به حرفش ندهید. این اصلاً خداشناس نیست. جوابش را
حبیب داد. حضرت صحبتشان را ادامه دادند و اعتنایی به او نكردند.
در قسمت بعدی خطبه، حضرت خودشان را معرفی كردند. این موعظه اول بود. فرمود: مردم! اول
خودم را معرفی می كنم. بعداً نگویید که نشناختیم «فَانْسُبُونِی» خودتان
را ملامت نمی كنید كه دور من جمع شده اید؟ ببینید من چه کسی هستم. آنقدر غوغای دنیا
خواهی و متاع قلیل دنیا شما را مشغول نكند كه نتوانید ببینید چه كسی مقابلتان ایستاده
است. هتك حرمت من، برای شما جایز است؟ بعد فرمود: آیا من پسر پیغمبر(صلی الله علیه
وآله وسلم)، پسر دختر پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شما نیستم؟ پسر وصی رسول خدا(صلی
الله علیه وآله وسلم) و پسر عمّ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نیستم؟ پسر اول
كسی كه ایمان آورده و رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را تصدیق كرده و كتاب الهی
را تصدیق كرده نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نبود؟ آیا جعفر طیار عمّ من نبود؟
مهم تر از همه این ها، آیا به شما نرسیده كه وجود مقدس رسول الله(صلی الله علیه وآله
وسلم) درباره من و برادرم فرمودند: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ علیهماالسلام سَیدَا
شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[39] نه فقط بهشتی
اند که «سَیدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[40]
آیا تصدیق می کنید هر چه می گویم حق است؟
من هرگز دروغ نگفتم؛ چون می دانم كه خدای متعال بر اهل كذب غضب می کند. اگر من را تكذیب
می کنید، شما دروغ می گویید. اصحاب رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) حضور دارند.
بروید از ایشان بپرسید. سعید خدری، سهل بن سعد، زید بن ارقم، انس بن مالك، جابر بن
عبدالله انصاری، همه هستند. بروید بپرسید واقعاً حضرت درباره ما این را نفرموده اند؟
اگر شنیده اید «أَمَا فِی هَذَا حَاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِی»[41] این كافی نیست كه شما دست از ریختن خون من بردارید؟ اگر
كمكم نمی كنید، دیگر خون من را نریزید. بعد حضرت در قسمت آخر خطبه فرمود: گیرم كه شك
دارید، آیا واقعاً در این هم تردید دارید كه من پسر دختر پیغمبر(صلی الله علیه وآله
وسلم) شما هستم؟ این دیگر بر همه مسلمان ها واضح بوده بر هیچ كس مبهم نیست. به خدا
قسم كه بین مشرق و مغرب هیچ پسر دختر پیغمبری غیر از من نیست؛ چون حضرت یادگارشان حضرت
زهرا(علیها السلام) بودند. نسلشان از سوی حضرت زهرا(علیها السلام) ادامه پیدا كرده
است. پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) روی زمین نسلی غیر از من ندارند.
بعد فرمودند: من كسی از شما را كشتم یا خونی از شما ریختم كه می خواهید خون من را بریزید؟
مالی از شما را از بین بردم؟ آیا كسی را مجروح كردم؟ قصاصی علیه من دارید؟ همه گفتند:
نه. حضرت قسمت دوم را شروع كرد و علت آمدنش را بیان کردند. ایشان فرمانده هان لشکر
ابن زیاد را صدا زدند. فرمودند: شبس، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث، یزید بن حارث! شما
بر من نامه ننوشتید كه «أَنْ قَدْ أَینَعَتِ الثِّمَارُ».[42] میوه ها رسیده و آماده چیدن است؟ ننوشتید «وَ اخْضَرَّ
الْجَنَابُ»[43] سرزمین ها سبز و خرم است و
در انتظار شما هستیم. ما می خواهیم شما را پذیرایی بكنیم «وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ
عَلَی جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ»[44]بر یك لشکر
آماده و فداكار وارد می شوید، همین بود؟ گفتند: نه؛ ما ننوشتیم. حضرت گفتند: نامه ها
را بیاورید. در پایان حضرت فرمود: این حرف هایی كه از من شنیدید نشانه عجز نبود؛ بلکه
اتمام حجت بود؛ «لَا وَ اللَّهِ لَا أُعْطِیكُمْ بِیدِی إِعْطَاءَ الذَّلِیلِ
وَ لَا أُقِرُّ لَكُمْ إِقْرَارَ الْعَبِیدِ»[45]
گمان نكنید من از مقابل عمر سعد و ابن زیاد فرار می کنم. از مقابل دستگاه بنی امیه
فرار می کنم یا دست بیعت با آن ها می دهم. من هر كجای عالم كه باشم، امروز و روزهای
دیگر، نه با آن ها بیعت می کنم نه از مقابل آن ها می گریزم.
وقتی همه چیز برای جنگ آماده شد و طبل جنگ زده شد، باز حضرت آمدند آن ها را آرام كردند.
گفتند: مسأله جنگ و درگیری است. مسئله مصالحه نیست. همه چیز آماده شد. دیگر حجت ها
تمام شد؛ «أَلَا إِنَّ الدَّعِی ابْنَ الدَّعِی قَدْ رَكَزَ
بَینَ اثْنَتَینِ بَینَ القلة [السَّلَّةِ] وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهَاتَ مَا آخُذُ الدَّنِیةَ
أَبَی اللَّهُ ذَلِكَ وَ رَسُولُهُ وَ جُدُودٌ طَابَتْ وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ وَ أُنُوفٌ
حَمِیةٌ» گفت وگوها تمام شد. در عین حال، اجازه آغاز جنگ ندادند.
عمر سعد خودش با یك تیر اندازی جنگ را آغاز كرد. تیر را در كمان گذاشت. همه را شاهد
گرفت و گفت: پیش ابن زیاد شهادت بدهید اول كسی كه اردوگاه امام حسین(علیه السلام) را
هدف قرار داد من بودم. پس تیراندازها همه با هم تیراندازی كردند. این جنگ نابرابر و
تیراندازی از راه دور، همان صبح قسمت عمده ای از لشکر سیدالشهداء(علیه السلام) و اصحابشان
را از پای درآورد.
در مقاتل نوشته اند كه تعداد زیادی در این حمله از راه دور شهید شدند، ولی از بنی هاشم،
كسی در میانشان نیست. تیراندازی بدون هدف از راه دور بود، جنگ تن به تن نبود. سپری
جلوی اهل بیت(علیهم السلام) كشیده بودند. بعد اصل جنگ آغاز شد و حمله عمومی كردند.
شمر كه فرمانده یكی از جناح های لشكر است، از پشت سر، خیمه ها دور زد كه حضرت را محاصره
كند و از پشت سر حمله كند. دید سیدالشهداء(علیه السلام) پشت خیمه ها خندق حفر کرده
اند، خیمه ها و طناب ها را در هم برده اند و به هم نزدیك كرده اند و یك راه بیشتر نگذاشته
اند. پشت خیمه اطراف هم خندق كندند و آن را پر از شعله آتش كردند. او وقتی این صحنه
را دید، گفت: عجله كردی به آتش جهنم. بعد حمله عمومی كردند. در این حمله عمومی، اصحاب
مقاومت كردند. قمر بنی هاشم(علیه السلام) از همه بیشتر مقاومت کرد. سپس لشكر را از
نو آرایش دادند و جنگ تن به تن آغاز شد و تا بعد از ظهر دیگر ادامه پیدا كرد. حوالی
ظهر بود. دیگر حلقه محاصره دشمن تنگ شد. هر چه هم می گذشت لشکر دشمن آرام آرام اردوگاهش
را به خیمه های سیدالشهداء(علیه السلام) نزدیك تر می كرد و صدای طبل جنگ بلندتر می
شد. مقاتل نوشته اند: ابوثمامه ساعدی به حضرت گفت: دشمن به شما نزدیك شده است والله
تا من كشته نشوم شما كشته نخواهید شد. من پیش روی شما كشته خواهم شد، ولی دوست دارم
این نماز را با شما خوانده باشم. حضرت برایشان دعا كردند كه خدای متعال تو را اهل نماز
قرار دهد. بنا شد حضرت نماز ظهر را در میدان جنگ بخواند. فرمودند اجازه بگیرید. بگویید
دشمن جنگ را متوقف كند ما نماز بخوانیم. پاسخ دادند نماز شما كه قبول نیست. این چه
نمازی است كه می خوانید؟! علیه امیرالمؤمنین(علیه السلام) خروج كرده اید و دارید نماز
می خوانید؟! اجازه ندادند و آتش بس را نپذیرفتند. حضرت فرمود: عده ای سپر شوند، ما
نماز بخوانیم. چند نفر سپر سیدالشهداء(علیه السلام) شدند. حضرت با اصحابشان نماز خواندند.
بعد از این ماجرا، دیگر حركت حادثه ها سریع اتفاق افتاد و اصحاب به سرعت رفتند. طولی
نكشید نوبت به بنی هاشم رسید. دیگر كسی از اصحاب باقی نماند.
مقاتل این گونه نوشتند: «فلما كان الیوم العاشر من المحرم
ونشب القتال وقتل أصحاب الحسین(علیه السلام) ، ولم یبق معه الا أهل بیته خاصة» [46] جز اهل بیت(علیهم السلام) كسی نمانده
بود «و هم ولد علی(علیه السلام) و جعفر و ولد عقیل، و ولد الحسن(علیه السلام)،
و ولد الحسین(علیه السلام)»[47] فرزندان امیرالمؤمنین(علیه
السلام) و جعفر و عقیل و امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بودند که
همه «إجتمعوا یودع بعضهم بعضاً، وعزموا علی الحرب»[48]
مصمم به جنگیدن شدند. ابتدا با همدیگر جمع شدند و خداحافظی و وداع كردند. این وداع،
وداع سنگینی است كه در كنار خیمه ها اتفاق افتاد. بعد یكی یكی عازم میدان شدند. اول
كسی كه آمد علی اكبر(علیه السلام) بود؛ «فاستأذن أباه فی القتال فأذن له»[49] حضرت به سرعت اجازه دادند. رفت میدان، طولی
نكشید امام حسین(علیه السلام) را صدا زد. امام حسین(علیه السلام) آمدند بالین علی اکبر(علیه
السلام) و فرمود: «علی الدنیا بعدك العفا».[50]
قاسم(علیه السلام) رفت تا از عمو اذن بگیرد، حضرت به او اجازه نداد. ولی با التماس
اذن گرفت. وقتی كه رفت طولی نكشید امام حسین(علیه السلام) آمدند میدان بالین قاسم(علیه
السلام) و آن جملات سنگین را فرمودند: «عزّ ـ واللّه ـ
علی عمُّك أن تدعوه فلا یجیبك، أو یجیبك فلا ینفعك».[51]
قمر بنی هاشم(علیه السلام) از علقمه حضرت را صدا زدند. حضرت آمد كنار علقمه،
ولی وقتی برگشت: «وبان الإنكسار فی جبینه».[52]
دیگر كسی برای امام حسین(علیه السلام) نمانده بود. اینجا بود كه امام حسین(علیه السلام)
وداع سنگینی با اهل بیتشان كردند، كه وداع آخر بود.
همه را صدا زدند. روشن نیست كه چرا حضرت كه فرمود مقابل دشمن گریه نكنید، این ها را
صدا زد و به بیرون خیمه ها فرا خواند. با اهل بیتش خداحافظی كرد. به ایشان فرمود: عزیزان
من! این آخرین دیدار ماست. بعد از این، شما اسیر دشمن می شوید. چون خدای متعال عزتتان
را حفظ می کند. كرامتتان محفوظ می ماند. به زودی دوره سختی های شما به پایان می رسد،
ولی این دوره، دوره سختی است. مقاومت كنید، حرفی نزنید كه مزدتان پیش خدا كم شود. سپس
همه دور حضرت را گرفتند. حرف هایی كه بین اهل بیت(علیهم السلام) و امام حسین(علیه السلام)
گذشت خیلی تکان دهنده است. بابا واقعاً آماده مرگ شدید؟ بابا در این بیابان ما را به
كه می سپارید؟ فرمود عزیزان من! شما را به خدا می سپارم. بابا می شود ما را به مدینه
جدمان برگردانی؟ فرمود: چنین اجازه ای به پدر شما ندادند. عمر سعد رو كرد به لشکر و
فرمود: پسر امیرالمؤمنین! اگر از خداحافظی و وداع فارغ شود، علی وار به شما حمله می
کند. به او مهلت ندهید. در حال وداع، تیراندازی كردند. تیرها به طناب خیمه ها رسید.
امام حسین(علیه السلام) به سرعت از خیمه هایش جدا شد. فرمود: زینب! خواهرم! من را كمك
كن. بچه ها را به خیمه ببر.
حضرت سوار بر اسب شد. دید دخترش خودش را جلوی اسب انداخت؛ بابا از اسب پیاده شو. من
را در آغوش بگیر. بابا آن دست یتیم نوازی ات را به سر من بكش. می دانم این آخرین دیدار
من و شماست. حضرت دخترش را آرام كرد. فرمود: «دخترم! تا من زنده ام این گونه
برای من گریه نكنید. این جوری دل بابایت را نسوزان. ایشان دخترش را آرام كرد و رفت
به سمت میدان، این بار صدای خواهرش زینب(علیه السلام) ایشان را از رفتن نگه داشت. «مهلاً
مهلاً ، یابن زهرا(علیها السلام)» مادرم وصیت كرده در آخرین لحظات به جای او،
گلوی تو را ببوسم. امام حسین(علیه السلام) زینب(علیها السلام) را هم آرام كرد. دست
بر قلب زینب(علیها السلام) گذاشت.
حضرت رفت میدان، می خواهد بجنگد. اول خطاب به دشمن فرمود: «هَلْ مِنْ ذابٍّ یذُبُّ
عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّه(صلی الله علیه وآله وسلم) ؟»[53]
من تنها شدم كسی از شما هست كه از نوامیس رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) دفاع
كند؟ كسی جواب نداد. سپس اصحابش را صدا زد. فرمود: « یا
مسلمَ بنَ عَقیلٍ ... یا عُمَیر بنَ المُطاعِ ... یا ابْطالَ الصَّفا! یا فُرْسانَ
الهَیجاء! مالی انادیكُمْ فلا تُجیبوُنی وَادْعُوكُمْ فلا تَسْمَعُونی ...»[54] چرا شما حرف من و صدای من را نمی شنوید؟
این ها زن و بچه پیامبرند كه مدافعی ندارند. برخیزید از آل پیامبر(صلی الله علیه وآله
وسلم) دفاع كنید.من نمی دانم این دعوت برای چیست؟ نمی دانم چه اتفاقی در باطن افتاد؛
ولی بعد از آن خود حضرت عازم میدان شد. ولی این بار صحنه جنگ را جوری تنظیم كرده كه
هم محافظ خیمه هایش باشد، هم با دشمن بجنگد. پس نقطه ای را قرار داده بود. می رفت تا
وسط میدان و باز می گشت. جنگ را از همین نقطه اداره می كرد. هم مراقب خیمه ها بود و
هم اجازه نفوذ دشمن را نمی داد. به گونه ای به دشمن حمله كرد كه دشمن همه پراكنده شدند.
جنگ یك طرفه شد. كسی به طرف خیمه ها نیامد. مثل امیرالمؤمنین(علیه السلام) جوری حمله
كرد كه اجازه برگشت به احدی نداد.
راوی دشمن می گوید: من كسی را ندیدم که خودش مجروح و غصه دار باشد و فرزندانش و اصحابش
به شهادت رسیده باشد و این گونه بجنگد. دشمنان در مقابل حضرت مقاومت نكردند و پا به
فرار گذاشتند. امام به قلب لشکر می زد و بر می گشت. در همین جا هم زبانش به ذكر خدا
مشغول بود: «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ
الْعَلِی الْعَظِیمِ».[55] هم رجز
می خواند و هم ذكر می گفت. هم دشمن را تهدید و تحقیر می كرد، هم خبر می داد به اهل
بیتش كه من زنده ام و مراقب خیمه ها هستم. غروب نزدیك شد. تكیه به نیزه كرد. وسط میدان
ایستاد. اینجا بود كه دشمن از همه طرف به او حمله ور شد. سواره و پیاده و نیزه دار
و تیرانداز از دور به حضرت می زدند. كسی جرأت نمی كرد نزدیك بشود. سنگ ها به طرف حضرت
پرتاب می شد. سنگ به پیشانی مطهرش اصابت كرد. تیر سه شعبه به قلبش خورد. خم شد و تیر
را از پشت سر بیرون آورد. «بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ
وَ إِلَی اللَّهِ وَ فِی سَبِیلِ اللَّه.»[56]
دیگر گویا كار حسین(علیه السلام) تمام شده بود.
اینجا بعضی مقاتل صحنه عجیبی نوشتند. شمر نهیب زد که مادرتان به عزایتان بنشیند. دیگر
مجروح شده، چرا از او فرار می کنید. نمی خواهد تنهایی به میدان بروید. دست جمعی به
او حمله كنید. اینجا بود كه حمله سنگین تر شد. نوشته اند: حصین بن تمیم، تیر به دهان
مبارك امام زد. ابو ایوب قمری، تیری به حلق مطهر سیدالشهدا(علیه السلام) زد. ضربه بن
شریر، با نیزه بر كتف حضرت ضربه زد. سنان با نیزه بر سینه مبارك حضرت زد و آخرین ضربه
كاری را صالح بن بكر زد كه نوشتند با نیزه جوری به پهلوی حضرت زد كه حضرت با گونه راست
روی زمین آمد. این همان صحنه ای است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) تصویر می كنند:
حَتَّی نَكَسُوكَ عَنْ جَوَادِكَ«» [55] تو را از اسب سرنگون كردند :
هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
تَطَئُوكَ الْخُیولُ بِحَوَافِرِهَا أَوْ تَعْلُوكَ الطُّغَاةُ
«».[58] دیگر توان جنگیدن نداشت. ذوالجناح غرق در خون با زین واژگون
به طرف خیمه ها آمد. باز هم این صحنه ای است كه امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) تصویر
می كنند: «رَأَینَ النِّسَاءُ جَوَادَكَ مَخْزِیاً وَ نَظَرْنَ سَرْجَكَ عَلَیهِ
مَلْوِیاً بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُور».[59] اول
گمان كردند امام حسین(علیه السلام) برای خداحافظی آمده، ولی وقتی پرده خیمه را بالا
زدند، دیدند ذوالجناح غرق در خون است. فهمیدند امام حسین(علیه السلام) وسط میدان روی
زمین افتاده است. پس «بَرَزْنَ مِنَ الْخُدُورِ نَاشِرَاتِ الشُّعُورِ عَلَی
الْخُدُودِ لَاطِمَاتٍ لِلْوُجُوهِ».[60] اهل
بیت(علیهم السلام) دنبال ذوالجناح آمدند، از بالای بلندی دیدند «وَ الشِّمْرُ
جَالِسٌ عَلَی صَدْرِكَ وَ مُولِغٌ سَیفَهُ عَلَی نَحْرِكَ»[61]طولی
نكشید دیدند صدای تكبیر دشمن بلند است. زمین كربلا می لرزد. آسمان تیره شده؛ اینجا
بود كه دشمن به قصد غارت به قتلگاه آمد و آنچه با امام بود را ربودند.
حجةالاسلام والمسلمین میرباقری