كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، نصر بن ابي نيزر،نعمان بن عمرو راسبي، نعيم بن عجلان انصاري، واضح، وهب بن عبدالله بن حباب الكلبي، يزيد بن مغفل جعفي
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
نصر بن ابینیزر
نصر فرزند ابی نیزر که او هم فرزند نجاشی -پادشاه حبشه- بود. ابینیزر از کودکی به اسلام گرایش یافت، از اینرو خدمت پیامبر اکرم(ص) آمد و مسلمان شد و تحت تعالیم رسول خدا(ص) قرار گرفت.[1] به نقلی دیگر ابینیزر فرزند نجاشی -پادشاهی که مسلمانان پس از هجرت به حبشه به پناه بردند- بود. علی(ع) او را نزد تاجری مکی یافت و او را خرید و آزادش کرد. او برای همیشه در مدینه اقامت گزید نقل است که پس از مرگ نجاشی مردم حبشه به مدینه آمدند تا تنها بازمانده او -ابی نیزر- را برای پادشاهی به حبشه ببرند؛ اما او نپذیرفت و گفت: «یک ساعت در خدمت رسول خدا(ص) بودن برایم از یک عمر پادشاهی شما در حبشه برتر است.»[2] پس از وفات رسول خاتم(ع) او در خدمت حضرت زهرا(س) و فرزندانش قرار گرفت.[3]
نصر نیز که در کنار خاندان نبوت رشد کرده بود حب به اهل بیت(ع) را به خوبی از پدر آموخت. او در خدمت امام علی(ع) و سپس به خدمت امام حسن(ع) در آمد و پس از شهادت آن حضرت(ع) به محضر شریف سید و سالار شهیدان(ع) راه یافت. او از مدینه تا مکه و از مکه تا کربلا حضرت(ع) را همراهی کرد.[4]
نصر جزء سواره نظام لشکر امام(ع) محسوب میشد تا این که اسبش پی شد، پس پیاده به نبرد پرداخت تا این که در راه دفاع از مولای خویش شربت شهادت نوشید.[5] برخی از منابع شهادت او را در جریان حمله نخست بیان کردهاند.[6]
نعمان بن عمرو راسبی
نعمان از افراد تیره راسب یکی از شاخهها و بطنهای قبیله ازد بود. او و برادرش -حُلاس- از اهالی کوفه و از اصحاب امام علی(ع) به شما میآمدند.[7] این دو برادر پس از ورود امام حسین(ع) به سرزمین کربلا، به همراه لشکر عمر بن سعد از کوفه به کربلا آمده بودند؛ آنان زمانی که وقوع جنگ را حتمی دیدند شبانه به سپاه امام(ع) پیوستند و پیوسته در رکاب حضرت(ع) بودند تا اینکه سرانجام به شهادت رسیدند.[8] ابن شهر آشوب شهادت او را در جریان حمله نخست گزارش کرده است.[9]
نعیم بن عجلان انصاری
او و دو برادرش -نضر و نعمان- هر سه از اصحاب رسول خدا(ص)[10] و از یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بودند. در منابع و مصادر تاریخی آنان از حاضران در جنگ صفّین برشمرده شدهاند که در حمایت از علی(ع) شمشیر کشیده و در رکاب آن حضرت(ع) جنگیدهاند. این سه برادر در شجاعت و سرودن شعر زبانزد خاص و عام بودند.[11]-[12]
پیش از قیام امام حسین(ع) و حرکت آن حضرت(ع) به سوی کوفه، نضر و نعمان وفات کرده بودند و تنها نعیم از میان این برادران باقی مانده بود. زمانی که امام حسین(ع) به سوی عراق حرکت کرد نعیم بن عجلان از کوفه خارج شد و خود را به امام(ع) رساند.[13] او پیوسته همراه امام(ع) بود تا این که سرانجام به مراد خود رسید و در رکاب آقا و مولای خویش به شهادت رسید.[14] شهادت او نیز به مانند بسیاری از یاران امام حسین(ع) در جریان حمله نخست رقم خورد.[15]
واضح غلام ترکی(واضح رومی)
المحلی او را غلام جناده بن حارث مذحجی سلمانی[16] و ابن شهرآشوب او را غلام حر بن یزید ریاحی[17] و خوارزمی و دیگران او را از موالیان امام حسین(ع) دانستهاند.[18] او از مردان شجاع و قاریان قرآن به شمار میآمد.[19] واضح در روز عاشورا نزد امام حسین(ع) رفت و پس از گرفتن اجازه راهی میدان شد. او به صورت پیاده در حالی که این رجز را میخواند:
البحر من طعنی و ضربی یصطلی و الجوّ من سهمی و نبلی یمتلی
اذا حسامی فی یمینی ینجلی ینشقّ قلب الحاسد المبجل
«دریا از نیزه و شمشیر زدنم گرم و فضا از تیرهای من پر میشود؛ چون شمشیرم در دست راستم ظاهر شود، قلب شخص حسود را پاره سازد».[20]
به سوی دشمن حمله برد و پس از کشتن هفتاد نفر از سپاهیان دشمن،[21] بر اثر جراحاتی که بر او وارد شد بر زمین افتاد. در آن حال به امام حسین(ع) استغاثه کرد و از او مدد طلبید. امام(ع) با شتاب خود را به بالین او رساند و او را در آغوش کشیده و صورت به صورتش نهاد. واضح که در حال جان دادن بود. از روی شوق به خود میبالید و میگفت: چه کسی همانند من است در حالی که پسر رسول خدا(ص) صورتش را بر صورتم گذارده است، سپس روحش از قفس تن بیرون رفت و به ملکوت اعلی پیوست.[22]
وهب بن عبدالله بن حباب کلبی[23]
گفته شده که او در ابتدا نصرانی بود و به دست امام حسین(ع) ایمان آورد.[24] او به همراه مادر و همسرش به کربلا وارد شد. در روز عاشورا مادر وهب رو به او کرد و گفت: «برخیز و از فرزند رسول خدا(ص) دفاع کن.» پس وهب اذن جهاد گرفت و رهسپار میدان گردید، و نبردی شجاعانه با دشمن نمود و سپس به سوی همسر و مادرش بر گشت. پس به مادرش گفت: «آیا از من راضی شدی؟» مادرش گفت: «از تو راضی نمیشوم، مگر آن که پیش روی حسین(ع) و در راه او کشته شوی.»
همسر وهب چون این سخن را شنید به او گفت: «راضی نشو که به مصیبت تو گرفتار آیم.»
مادرش گفت: «عزیزم سخن همسرت را دور انداز و در یاری امام حسین(ع) تا شهادت بشتاب تا در روز رستاخیز به شفاعت جدّش نائل شوی.»
پس وهب به میدان برگشت و در حالی که این رجز را میخواند:
انی زعیم لک ام وهب با لطعن فبهم تارة و الضرب
ضرب غلام مؤمن بالرب حتی یذیق القوم مرالحرب
ای مادر وهب من خود ضامنم که با ته نیزه و شمشیر ضربه بزنم آن هم ضربه زدن نوجوانی مؤمن به خدا تا این که تلخی جنگ را به این گروه بچشاند.[25]
بر صف دشمنان یورش برد. او نوزده سواره و بیست و یک پیاده از سپاه دشمن را به هلاکت رساند[26] و سرانجام دو دستش قطع شد و به اسارت در آمد و سپس به فیض شهادت نائل آمد.[27]
یزید بن مغفل الجعفی[28]
یزید را از جمله اصحاب رسول خدا(ص) برشمردهاند.[29] او از شرکت کنندگان در جنگ قادسیه نیز میباشد.[30] شعرای خوب و از شجاعان شیعه و از اصحاب علی(ع) در جنگ صفّین به شمار میرفت و از نعمت شاعری نیز فرّی وافر داشت او به همراه حجّاج بن مسروق در مکه به امام حسین(ع) ملحق شد. در روز عاشورا خدمت امام حسین(ع) رسید و اجازه میدان گرفت و به میدان رفت[31] و این رجز را خواند:
انا یزیدً و انا ابن مغفل و فی یمینی نصل سیفٍ مصقل
اعلو به الهامات وسط القسطل عن الحسین(ع) الماجد المفضّل
ابن رسول الله (ص) خیر مرسل
«نامم یزید و من فرزند مغفل هستم، در دست راستم شمشیری صیقل داده شده است، آن را بر تارکها در میان غبارها فرود آورم، و از حسین(ع) بزرگوار با فضیلت دفاع کنم، او که فرزند رسول خدا(ص) بهترین پیامبران است».[32]
و آن چنان شجاعانه جنگید که دشمن را به حیرت واداشت؛ او پس از آن که گروهی را به قتل رسانید به فیض شهادت نائل آمد.[33]
یزید بن زیاد بن مهاصر کندی (ابوالشعثاء کندی)
یزید بن زیاد بن مهاصر (مهاجر) از مردان شجاع و شریف کوفه بود.[34] در چگونگی پیوستن ابوالشعثاء به کاروان امام حسین(ع) گفته شده که او همراه سپاه حر بن یزید ریاحی به استقبال کاروان امام(ع) آمده بود.[35] او از منزل شراف تا کربلا به همراه سپاه حر امام حسین(ع) را همراهی میکرد تا این که با رد پیشنهادهای امام حسین(ع) از سوی عمر بن سعد از لشکرش جدا شد و به سپاه امام(ع) پیوست و با آن حضرت(ع) بود تا این که سرانجام در رکابش به شهادت رسید.[36]
نقل شده که پس از رسیدن کاروان حسینی(ع) به سرزمین نینوا، سواری مسلح از دور پدیدار شد که کمانی بر شانه داشت و از کوفه میآمد؛ همه ایستادند و آن مرد را تماشا میکردند، آن مرد همین که رسید بیآنکه به امام حسین(ع) و اصحابش سلام کند، به حر و همراهانش سلام کرد و بعد نامه عبیدالله بن زیاد را به دست حر داد. در این نامه ابن زیاد خطاب به حر نوشته بود که: «چون نامهی من به تو رسید و فرستادهی من نزد تو آمد، بر حسین(ع) سخت گیر، و او را فرود نیاور؛ مگر در بیابان بیحصار و بدون آب! به فرستادهام دستور دادهام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.»[37]
ابوالشعثاء که در سپاه حر بود[38] به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست، به نظرش آشنا آمد، پس [به آن مرد که همقبیلهاش بود] گفت: " آیا تو مالک بن نُسَیر بدّی نیستی؟" گفت: "آری."
ابوالشعثاء گفت: "مادرت به عزایت بنشیند برای چه آمدهای؟"
گفت: در آن چه آمدهام امامم را اطاعت کردهام! و به بیعت خود عمل کردهام!"
ابوالشعثاء گفت: "نافرمانی پروردگارت را نمودی و امام خود را به چیزی که موجب هلاک توست اطاعت کردی و ننگ و آتش را برای خود خریدی؛ که خدای عزوجل میفرماید: "و جعلناهم ائمّةً یدعون الی النّار و یوم القیامة لا ینصرون؛ و آنان [فرعونیان] را پیشوایانی قرار دادیم که به آتش (دوزخ) دعوت میکنند و روز رستاخیز یاری نخواهند شد.[39] "البته امام تو چنین است.""»[40]
ابوالشعثاء تیر انداز ماهری بود. او در روز عاشورا در برابر امام حسین(ع) زانو زد و صد تیر به سوی دشمن پرتاب کرد که تنها پنج تیر به هدف نخورد. او در هر تیری که به سوی دشمن نشانه میرفت چنین رجز میخواند:
انا ابن بهدله فرسان العرجله
«منم پسر بهدله شجاع پیاده نظام».[41]
امام(ع) در زمان پرتاب تیر در کنارش حاضر شدند و در حق او این گونه دعا کردند: اللهم سدّد رمیته و اجعل ثوابه الجنه؛ امام(ع) میفرمود: خدایا! تیرهای او را به هدف بنشان و بهشت خود را پاداش او قرار ده![42]
و هنگامی که تیرهای او تمام شد، در حالی که بپا میخاست گفت: یقین دارم که پنج تن از سپاه عمر بن سعد را کشتم، سپس شمشیر کشید و در حالی که این رجز را میخواند:
انا یزید وابی مهاصر کاننی لیث بغیل خادر
یارب انّی للحسین(ع) ناصر و لا بن سعدٍ تارک و هاجر
«منم یزید فرزند مهاصر، از شیر غرّان حیران در بیشه شجاعترم؛ پروردگارا من یاور حسین(ع) هستم و ابن سعد را رها کردهام [و از ابن سعد دور و بیزار هستم] ».[43]
بر سپاه دشمن حمله کرد و نوزده نفر را به هلاکت رساند تا این که او نیز سرانجام به دست دشمنان به شهادت رسید.[44]
او نیز در زیارت ناحیه مورد سلام و تحیت امام جواد(ع) قرار گرفته است در این زیارت آمده است: «السّلام علی یزید بن مهاجرٍ الکندی»
یحیی بن سلیم مازنی
او نیز از جمله یاران وفادار ابا عبدالله الحسین(ع) بود که در حمایت از آن حضرت(ع) شمشیر کشید و به میدان رفت. او در حالی که این رجز را میخواند:
لاضربن القوم ضربا فیصلا ضربا شدیدا فی العدا معجلا
لا عاجزا فیها و لا مولولا و لا اخاف الیوم موتا مقبلا
«این قوم را ضرباتی جدا کننده خواهم زد، ضرباتی شدید که به شتاب بر دشمنان وارد میشوند. نه در آن ناتوان باشم و نه سستی کننده و نه امروز از مرگی که در حال آمدن است هراس دارم.»
بر دشمن یورش برد و بعد از کشته و زخمی کردن عدهای از دشمنان سرانجام برابر امام(ع) به شهادت رسید.[45]
هانی بن عروه
هانی بن عروه از اصحاب رسول خدا(ص)[46] و از اشراف و بزرگان شیعه در کوفه به شمار میآمد.[47] او هم چنین از اصحاب و یاران صدیق امیرالمؤمنین علی(ع) به شمار آمده و در جنگهای سه گانه آن حضرت(ع)، شرکت جسته بود.[48] آوازه و شهرت نام هانی در تاریخ، بیشتر به جهت حضور پررنگ او در حوادث و وقایع پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه است.[49] هانی به پیمان خود با مسلم وفادار ماند تا این که سرانجام در سن نود و اندی سالگی[50] به فرمان عبیدالله بن زیاد در کوفه به شهادت رسید. [51]
هفهاف بن مهنّد راسبی
هفهاف یکی از مردان قبیله ازد و از شیعیان مخلص و شجاع بصره بود.[52] او از اصحاب و یاران امیرالمؤمنین علی(ع) بود و پیوسته ملازم رکاب حضرت در جنگهایش بود. هفهاف در جنگ صفین حاضر شد و از سوی امام علی(ع) امیر قبیله ازد در این پیکار بود.[53]
پس از شهادت حضرت علی(ع) به خدمت امام حسن(ع) در آمد و پس از شهادت آن حضرت(ع) ساکن شهر بصره گردید. او زمانی که خبر حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه را دریافت کرد کوشید تا خود را به لشکر امام(ع) برساند؛ اما چون به کربلا رسید، امام(ع) به شهادت رسیده بود.[54] هفهاف اندکی صبر کرد و از اوضاع کربلا از سپاه عمر بن سعد پرس و جو نمود. از اینرو از یکی از سپاهیان پرسید: «مولایمان حسین(ع) کجاست؟» گفتند: «تو کجا بودی و کیستی؟» گفت: «من هفهاف بن مهند راسبی بصری هستم، آمدهام تا حسین(ع) را یاری دهم.» گفتند: «ما حسین(ع) را کشتیم و از اولاد و برادران و اصحاب او احدی را باقی نگذاشتهایم؛ مگر یک مرد بیمار و جماعتی از زنان و دختران او؛ اکنون لشکر جهت غارت خیام حسین(ع) هجوم برده است.» در این هنگام هفهاف عنان اختیار از دست داد و به سپاه دشمن حمله برد در حالی رجز میخواند:
یا ایها الجند المجنّد انا الهفهاف بن المهنّد
أبغی عیالات محمد(ص)
«ای سپاه مجهز به هوش باشید که من هفهاف پسر مهنّدم و در پی اهل بیت و خاندان محمد(ص) هستم.»
به دشمن حمله برد تا این که در محاصره عدهای از دشمنان قرار گرفته سرانجام به شهادت رسید.[55]