گفت وگوی با دکتر حشمت الله ریاضی
اهل نظر بر این باورند که «هویت ایرانی» بر مبنای «حکمت ایرانی» شکل و قوام یافته است. حکمتی که خود زاده خرد است و «توحید» شاکله پیوند دهنده مولفههای بنیادین آن است. به منظور گپ وگفتی در این رابطه دکتر حشمت الله ریاضی دعوت را پذیرفتند. دکتر ریاضی استاد الهیات، معارف اسلامی، ادبیات فارسی و از چهرههای برجسته علمی کشور و صاحب بیش از 40 اثر تالیفی و ترجمه ای هستند. خود میگوید: «متولد 1314 هستم. در سال 1343 دکترا را در رشته الهیات گرفتم. در دوران دانشجویی با دکتر الهی قمشه ای و شهید دکتر باهنر همکلاسی بودم. آیت الله شهید دکتر بهشتی دو کلاس بالاتر از ما بودند و افتخار شاگردی شهید آیت الله مطهری را نیز داشته ام.» از جمله آثار وی میتوان به کتابهای داستان و پیامهای شیخ اشراق، داستانها و پیامهای عطار، جامی، فردوسی، نظامی، مثنوی و کتاب «از زرتشت تا شیخ اشراق» اشاره کرد. با استاد ریاضی پیرامون چیستی حکمت ایرانی و نقش آن در هویت ایرانی به گفت وگو نشستیم که میخوانید: ریشههای حکمت ایرانی از کدام آبشخور سیراب میشود؟ وجه اشتراک و وجه ممیز حکمت ایرانی با فلسفه غربی و عرفان غیر ایرانی چیست؟
میدانیم که از نظر تاریخی و نژادی، ایرانیان ریشه در نژاد «هند و اروپایی» دارند که در هندوستان، ایران و یونان، این سنت به سه چیز متمایز از هم بدل شد. آریاییها به این سرزمین آمده و آن را ایران نامیدند. «ایندوها»، سرزمین خود را هند خواندند و از نظر فرهنگی، اشتراک و افتراقی بین این سه وجود دارد. هندیها که به سرزمین جنگلها قدم نهادند و بسیاری از اسباب زندگی را آماده یافتند، بیشتر به «درون گرایی» تمایل یافتند و نوعی «عرفان» پدید آوردند. اما آریایی هایی که به ایران آمدند، با اسبان تندرو و سلحشوری و فرماندهی و در عین حال کشاورزی و دامداری و کار و سعی و کوشش عجین شدند. بنابراین هم به زندگی و کار و کوشش توجه پیدا کردند و هم به اندیشههای حکمی مشغول شدند. آنها هم که به یونان رفتند، از آنجا در مسیر تجارت و رفت و آمد قرار داشتند، به عقل و عقلانیت روی آوردند. بنابراین حکمت ایرانی، نوعی فلسفه زندگی با در نظر گرفتن رابطه خود و «خدا» بوده است. تفاوت حکمت ایران با فلسفه یونان این است که در فلسفه، استدلال بر مبانی عقلانیت «اکتسابی» بنا میشود. در عرفان هند نیز صرفاً مشاهده و کشف درونی صورت میگیرد اما حکمت ایرانی، همراه با اندیشههای جوششی است که از خرد سرچشمه میگیرد. از این رو است که آنچه از ادراکات حاصل میشود را علم و آنچه از عقل حاصل میشود خرد و آنچه از جان حاصل میشود را عرفان میدانند.
آنچه در ایران بوده است، همواره دو سو داشته است؛ یک سوی «مزدا» به معنای دانش و قدرت و دیگر سو «انسان» قرار داشته است. بنابراین ایرانیان اعتقاد به «دانشی برین» داشته اند که بر همه عالم احاطه دارد و از این دانش برین است که توانایی زاده میشود که میفرماید «توانا بود هرکه دانا بود». این گونه است که ایشان توانایی را نشانه دانایی میدانستند و معتقد بودند که «مزدا» به دلیل دانا بودن، توانا نیز هست و توانا و دانای مطلق برهستی است. بر همین اساس است که همواره میخواستند که خود را به صفات «اهورایی» که دانستن و توانستن است متصف کنند و این همان دلیل اتصال «عمل و نظر» در حکمت ایرانی است. به همین دلیل نیز بر آن بودند تا از اندیشه و گفتار و کردار نیک برخوردار باشند. «نیک» نیز به معنای چیزی است که اهوراپسند باشد.
نقش محوری «توحید» در حکمت ایرانی و هویت ایرانی چیست؟
حکمت ایرانی بر اصل توحید قرار دارد. توحیدی که «ابر دانایی و ابر توانایی» است و بر کل هستی حاکم است. از آن رو نیروی «خیروشر» در عالم کثرت ظهور پیدا میکند که عالم تضاد را به وجود میآورند. این دو در عالم در کشمکش هستند. پس باید شر را از خویش دور ساخت و خیر را به خود جذب کرد. این همان اصلی است که تمام ادیان بر آن بنا شده اند. بنابراین ذات یکتاپرستی در ایران وجود داشته و پاداش آن نیز این بوده است که آن که به «خرد مینوی» منسوب است، زندگی اش بر مبنای خیر و سعادت خواهد بود.
حکمت ایرانی چه میزان بر واقعیت زندگی ایرانی منطبق است؟
یکی از ویژگیهای حکمت ایرانی واقع گرایی بسیار آن است. این حکمت با واقعیت زندگی تطبیق زیادی داشته و کمتر از جنبههای ایده آلیستی برخوردار است. حکمت ایرانی، خیر را در چیزهایی میبیند که هم برای بقای آدمی مفید است و هم برای «استعلای» او به سرای مینوی لازم است. به عنوان مثال در اوستا و گاتاها و سرودهای زرتشتی تنها از خداوند، اندیشه و گفتار و کردار نیک درخواست میشود، چون بر آن است که اگر آدمی دارای این ویژگیها شود، دیگر خود کاری کارستان خواهد کرد. آدمی با این دارایی، اختیار نیز خواهد داشت که با اختیار و خردش هم به سیر آفاقی و هم انفسی خواهد پرداخت. در این سرودها در وجه زمینی و انسانی نیز کشتزار را پر برکت و زنان را بارور و آب را فراوان میخواهند و در واقع زندگی را نیز ارج مینهند. برای ایرانی نه تنها آب و خاک و هوا و آتش مقدس است بلکه خود زندگی نیز دارای تقدس است. این گونه است که راهش از عرفان هند که در پی «فناکردن» است جدا میشود و خود زندگی را شادمانه زیستن اهورایی میداند.
در حکمت ایرانی، کناره گیری از زندگی، خداگونه نیست بلکه با مردم بودن و نشاط و شادمانی و در طبیعت زیستن خدایی است. در این حکمت، عرفان؛ زندگی و پویایی و کار و کوشش است. خرد هنگامی معنا دارد که اختیاری وجود داشته باشد. بنابراین، ایرانیان از قدیمی ترین اقوامی هستند که به اختیار آدمی قائل بوده اند. به همین دلیل نیز به «معتزله»، مجوس امت گفته میشده است. این اختیار البته اختیاری است که از جانب اهورا، تفویض شده است؛ اختیار مطلق نیست؛ این اختیار به اندیشه و گفتار و کردار نیک محدود میشود.
جایگاه «تعبّد» در حکمت ایرانی چیست؟
در حکمت ایرانی عبادات با طبیعت هماهنگ بوده است. از این نظر گاه انسان، هستی و «مزدا» رابطه ای تنگاتنگ دارند و از هم جدا نیستند. پس نیایش زاده شده از این حکمت با هستی هماهنگ خواهد بود.
در «سحر خروش» به نیایش بر میخاستند و تا طلوع آفتاب سه نیایش به جا میآوردند. در نیمروز نیز به نیایش ظهرگاه پرداخته و در غروب نیز نیایش داشتهاند. این نیایش به معنای نیایش با هستی است. یکی از مکاتب پیش از زرتشت «مهر پرستی» است که خورشید در آن به عنوان ایجاد کننده و رشد دهنده و نشو و نما کننده و گرما بخش مظهر نورالانوار دانسته میشد که پس از زرتشت، تجلی «مزدا» خوانده میشود. شیخ اشراق نیز از آن به «نیر اعظم» نام برده است که نور «نورالانوار» را پخش میکند. در وجود آدمی نیز نوری است که نور درون و نور زمین خوانده میشود. بنابراین تفکر ایرانی در این حکمت، تفکر نورانی است و شادمانی چیزی است که میتواند نور را در وجود انسان منبسط سازد و آدمی را به «نورالانوار» متصل کند. این گونه است که جشنها بسیار گرامی داشته میشدند از این رو که در این حکمت، سرور فرد را از زمین میکنَد و به آسمانها به سیلان میبرد و ملکوت انسان را به حرکت در میآورد.
در بستر حکمت ایرانی چگونه عرفانی زاده میشود؟
چیز دیگری که از حکمت ایرانی با این رویکرد که پیشتر گفتم زاده میشود، شور و شوق و عشق و شیدایی است. این گونه است که عرفان زاده شده از این حکمت، عرفان عاشقانه خراسانی است که ابوسعید ابوالخیر و بایزید بسطامی و منصور حلاج و مولانا و حافظ درآن حضور داشته اند. در مقایسه با آن هنگامی که به هند و عرفان آن نظر بیفکنید، عشق بسیار کمرنگ است و بیشتر به «فناشدگی و رهایی» تمرکز میشود. در یونان نیز عشق به جنبه صوری و افلاطونی خلاصه میشود که زیر نظر عقل عمل میکند و به لذت میانجامد. اما در حکمت ایرانی، عشق، شور و شیدایی آدمی است که در پی رسیدن به «نورالانوار» است. از این رو است که بهترین مکاتب عشق جهان نیز در آرای حکمای ایرانی چون مولانا یافت میشود.