كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، سخنراني زينب كبري(س) در دربار يزيد، سفير روم و مجلس يزيد، سخنراني امام سجاد(ع) در دربار يزيد، يزيد
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
سخنرانی زینب کبری(سلام الله علیها) در دربار یزید
پس از جسارت یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء(علیه السلام) و امتثال او به ابیات ابنزبعری، زینب کبری(سلام الله علیها) به پا خاست و فرمود:
«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین صدق الله کذلک یقول: «ثمّ کان عاقبة الّذین أساءوا السّوأی أن کذّبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون»....
ایشان پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و آلش، فرمودند: خدای بزرگ به راستی میفرماید: «ثمّ کان عقبة الّذین أساءوا السّوأی أن کذّبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.»[1]
«ای یزید آیا گمان بردهای که با بستن راههای زمینی و تار کردن افقهای آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشتهایم و تو عزیز؟ آیا گمان میبری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده میشود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته میبینی چنین بر خود میبالی و با خودپسندی تمام شادی میکنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که میفرماید: «ولا یحسبنّ الّذین کفروا انّما نملی لهم خیرٌ لّأنفسهم إنّما نملی لهم لیزدادوا إثماً و لهم عذابٌ مّهینٌ، آنها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آنها مهلت میدهیم به سودشان است ما به آنها مهلت میدهیم، فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنها عذاب خوار کنندهای [آماده شده] است.»[2]
ای پسر آزاد شده؛ آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاهها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهرههایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایتشان کند نداشته باشند. آن کس که سینهاش از بغض ما -اهل بیت(علیه السلام)- آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آنگاه بی هیچ احساس گناهی و بیآنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان ابا عبدالله(علیه السلام) میزنی و میگویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت(علیه السلام) محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخمهایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد که ای کاش شل و لال بودی و نمیگفتی که «شادی میکردند و از شادمانی هلهله سر میدادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ای یزید تو با این خونهایی که از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ریختهای و حرمتی را که از آنان شکستهای نزد آن حضرت(صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که میفرماید: «ولا تحسبنّ الّذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل أحیاءٌ عند ربهم یرزقون؛ (ای پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.»[3]
اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبختتر و بیپناهتر هستید.
ای یزید، ای دشمن خدا و ای پسر دشمن خدا؛ سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم؛ اما چه کنم که دیدهها اشکبار و سینهها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بینیازمان میکند. پس از آن که حسین(علیه السلام) کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بیخردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، پاداش خود را از بیتالمال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آن که گرگهای درنده بر کنار آن بدنهای پاک جولان میدهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا میکند؟ اگر ما را غنیمت انگاشتهای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود میرسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آن چه از پیش فرستادهای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید؛ تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشهای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتهای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیدهام و جز نزد او شکایت نمیبرم هر مکری خواهی بیندیش و هر چه از دستت بر میآید انجام بده و هر چه میتوانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کردهای پاک نخواهد شد خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت از خدا میخواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهرهمند گرداند که او ولی و تواناست.»[4]
پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستأصل گردید که چارهای ندید جز این که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که میگفت:
«یا صیحة تحمد من صوائح ما أهون الموت علی النوائح
چه صیحه خوبی میان صیحههاست! و چه زود، مرگ، بر نوحهگران، آسان میشود.»[5]
سفیر روم و مجلس یزید
در طول ایام اقامت اسرا در شام، یزید بن معاویه مجالس متعدی را تشکیل داده بود. در این مجالس سر مقدس امام(علیه السلام) را نزد یزید حاضر میکردند و او مجالس شرابخواری بر پا میکرد و سر را پیش روی خود میگذاشت و شراب مینوشید.[6] او روزی از فرستاده پادشاه روم دعوت کرد تا در یکی از این مجالس حاضر شود. سفیر روم دعوت یزید را پذیرفت و در یکی از این مجالس حضور یافت. او با دیدن سر امام حسین(علیه السلام) و رفتار کینهتوزانه یزید نسبت به آن سر از یزید پرسید: «ای پادشاه عرب، این سر کیست؟» گفت: «تو را با این سر چه کار؟» گفت: «پس از آن که باز گردم پادشاه ما از هر چه دیدهام از من میپرسد و من دوست دارم که داستان این سر را برایش بازگویم تا او نیز در این شادی با تو شریک گردد.» یزید گفت: «این سر حسین بن علی بن ابیطالب(علیه السلام) است» سفیر گفت: «مادرش کیست؟» یزید گفت: «فاطمة الزهرا(سلام الله علیها)» بار دیگر سفیر روم پرسید: «دختر چه کسی؟» گفت: «دختر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم).» فرستاده روم از این سخن برآشفت و گفت: «لعنت بر تو و بر دینی که تو داری هر دینی از دین تو بهتر است بدان که من از نوادگان داودم و میان من و او، پدران بسیاری فاصله است با این وجود مسیحیان مرا احترام میکنند و به خاطر این که نوهی داود نبی هستم خاک پایم را به تبرک برمیدارند؛ ولی شما فرزند دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را میکشید، در حالی که میان او و پیامبر شما جز یک مادر فاصله نیست این چه دینی است.» و سپس فرستاده روم از تقدس کلیسای "حافر" که به جهت پندار مردم، رد سم مرکب حضرت عیسی(علیه السلام) در آن است سخن به میان آورد.[7]
نقل شده که یزید با شنیدن سخنان سفیر روم، دستور داد تا او را بکشند. او سر امام حسین(علیه السلام) را در بر گرفت و در حالی که آن را در آغوش داشت کشته شد.[8]
سخنرانی امام سجاد(ع) در دربار یزید
نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت(علیه السلام) و سرهای مقدس شهدا، تشکیل داده بود به دستور او، مأموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین(علیه السلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) به بدی یاد کرد و تا میتوانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن الحسین(علیه السلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر تو ای سخنگو؛ خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنّم را بر خود خریدی.»[9]
آنگاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوبها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در اینجا نشستهاند، پاداش و ثواب ببرند.»
یزید نپذیرفت. ولی مردم گفتند: «ای امیر مؤمنان اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم.» یزید نپذیرفت اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام(علیه السلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت(علیه السلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«أیها الناس اعطینا ستاً و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....»
«ای مردم شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافتهایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد از این قرار است: رسول خدا(ص) -محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)- از ماست. صدّیق و راستگوی این امت (علی(علیه السلام)) از ماست. جعفر طیّار از ماست. [حمزه] شیر خدا و رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول(سلام الله علیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا میشناسد که میشناسد و برای کسانی که مرا نمیشناسند حسب و نسب خویش را باز میگویم: منم فرزند مکّه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد[و آن را در جایش قرار داد.] منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حجّ گزارد و لبّیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیکتر شد تا به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) منم فرزند علی مرتضی(علیه السلام) منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبروی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید. منم فرزند شایستهترین مؤمنان، وارث پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، در هم کوبندهی ملحدان، فرمانروای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریهکنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زندهداران آل یاسین و خاندان رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) رب العالمین. منم فرزند تأیید شدهی توسط جبرئیل و یاری شده توسط میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبیاش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگامترین پیشگامان، در هم کوبندهی تجاوزگران، بنیان کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر ضّد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوانمرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزهای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیشآهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزهدار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکنندهی ریشه ستمگران؛ پراکندهساز احزاب. از همه مهربانتر، بخشندهتر و زبانآورتر، مصمم و سرسختتر. شیر ژیان، ابر پرباران که هر گاه در میدان جنگ شرکت میکرد دشمنان را درهم میشکست و آنان را چونان آسیاب خرد میکرد و چون تند باد، دشمنان را به سان خار و خاشاک پراکنده میساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام(علیه السلام) به نص و استحقاق، مکّی، مدّنی، ابطحیّ، تهامیّ، خیفیّ، عقبیّ، بدریّ، احدیّ، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار؛ وارث مشعر و منی؛ پدر دو سبط -حسن(علیه السلام) و حسین(علیه السلام)- مظهر عجایب، پراکندهساز سپاههای زبده؛ برق جهنده، نور شتابنده؛ شیر پیروز خدا، خواستهی هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جدّ من علی بن ابیطالب(علیه السلام) است.
منم فرزند فاطمهی زهرا(سلام الله علیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزهی بتول(سلام الله علیها)، منم فرزند پارهی تن رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم).»
گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی میکرد. تا آن که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام(علیه السلام) قطع شد و حضرت(علیه السلام) خاموش گشت.[10]
چون مؤذن گفت: «الله اکبر» علی بن الحسین(علیه السلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست.»
مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» علی بن الحسین(علیه السلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی میدهد.»
هنگامی که گفت: «اشهد انّ محمداً رسول الله» علی بن الحسین(علیه السلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید آیا این جدّ توست یا جدّ من؟ اگر بگویی که جدّ توست، دروغ گفتهای و اگر بگویی که جدّ من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟»
راوی میگوید: چون مؤذّن از اذان و اقامه فراغت یافت، یزید پیش رفت و نماز ظهر را به جای آورد.[11]