كلمات كليدي : تاريخ، امويان، اندلس، مستعربان، تسامح ديني، عرب گرايي، جنبشها، انتحارطلبي
نویسنده : سميه عطائي
"منابع عربی، مسیحیان اندلس را به نامهای مشهوری چون این نامها میخواندند: نصرانی(جمع آن نصارا، "ناصری")، رومی ("از روم، بیزانسی، مسیحیان امپراتوری قدیم روم")، مسیحی (پیروان عیسی مسیح)، اهل ذمه (مردم تحتالحمایه، کسانی که رسما تحت حمایت حکومت و مذهب اسلام قرار داشتند، همانند یهودیان که از پیروان دین توحیدی به شمار میرفتند)، یا معاهد (کسانی که با حکومت اسلامی پیمان "عهد" داشتند.)
مسیحیانی که در اندلس زندگی میکردند، از سوی مورخان امروزی، "مستعربه" نام گرفتند. “mozarabs” واژۀ "مزارب" از واژۀ عربی "مستعرب" گرفته شده که به مفهوم "عربی شدن" است؛ "فردی که مدعی عربی بودن است و حال آنکه عرب نیست"؛ این واژه بیشتر از سوی مورخان مسیحی و در منابع ایشان مورد استفاده قرار گرفته و اصطلاحی است تحقیرآمیز در مورد مسیحیانی که مجذوب فرهنگ عربی بودند."[1]
"مسیحیان در نخستین سالهایِ پس از فتح، اکثریت جمعیت اندلس را تشکیل میدادند؛ ولی هر اندازه از زمان حضور اسلام در این سرزمین میگذشت؛ از تعداد آنها کاسته میشد؛ تا جایی که در اقلیت قرار گرفتند."[2]
"این مردم اگرچه مسیحی بودند، مجذوب بسیاری از جنبههای تمدن عرب و اسلام نیز بودند؛ اینان به هیچ وجه با حکومت اسلامی خصومت نداشتند، بلکه زبان عربی را آموختند و بسیاری از رسوم عرب را پذیرفتند."[3]
تسامح دینی مسلمانان
"گشوده شدن اسپانیا به دست مسلمانان سرآغاز عصر نوینی بود و از آن پس تحول عظیمی در زندگی و نظام اجتماعی پدیدار گشت. فتح اسلامی به سلطۀ ستمکارانۀ حکومت گوتها پایان داد؛ مردم بر جان و مال خود ایمنی یافتند.[4] وضعیت حقوقی، اجتماعی، سیاسی و مذهبی مسیحیان با پیمانی که بین رؤسای مسلمان و مقامات مسیحی منعقد میشد، شکل میگرفت. بر مبنای این پیمان، مقامات مسلمان برای مسیحیان، حقوق فردی اجتماعی، مذهبی و فرهنگی و نیز حق تملک زمین قائل میشدند و از طرف دیگر مسیحیان به عنوان اهل ذمه با پرداخت مالیات و تسلیم شدن در برابر قدرت نظامی مسلمانان، حکومت اسلامی مسلمانان را به رسمیت میشناختند."[5]
در باب دین، سیاست اسلام، تسامح و آزادی دین و فکر و عقیده بود. "اهل ذمه، چون مسیحیان و یهود برای آنکه حق داشته باشند در دین خود باقی بمانند جزیه میدادند و از آن پس دین و اعتقاد و شعائر دینی و سنتهایشان محفوظ میماند. هر کس اسلام میآورد، جزیه از او ساقط میشد و با دیگر مسلمانان در همۀ امور حقوق مساوی داشت."[6]
"مسیحیان اندلس در برگزاری مناسک دینی و مذهبی خود، آزادی کامل داشتند؛ کلیساها در هر جا بر پاماند، نظام کاهنی و قوانین صادره از کلیسای اسپانیای قدیم به حال خود باقی گذاشته شد؛ روحانیان مسیحی وظایف دینی خود را در مسائل مربوط به ازدواج، میراث، غسل تعمید نوزادان و ثبت عقود پیروان خویش انجام میدادند و بدون دخالت دولت، رؤسای خود را انتخاب میکردند."[7]
"مسلمانان و مسیحیان با کمال آزادی با همدیگر ازدواج میکردند و گاه به گاه مشترکاً در مراسم عیدهای مسیحی یا عیدهای مقدس اسلامی حضور می یافتند. مسیحیان عادی و رجال دین، با نهایت آزادی از همۀ اقطار اروپای مسیحی به طلب علم یا گردش و سفر به قرطبه و طلیطله و اشبیلیه میآمدند."[8]
"مسیحیان در قرطبه و دیگر جایها، صاحب مناصب و مسئولیتهایی در سپاه یا ادارۀ مملکت بودند و به آنان اعتماد روا میداشتند؛ در بسیاری مواقع با برادران مسلمانشان دوش به دوش بر ضد خصم جنگیده بودند. اغلب آنان به بازرگانی در ثغور و شهرها اشتغال داشتند و عامۀ آنها در مزارع مسلمانان بیهیچ اکراه و زوری کار میکردند و در قرطبه و دیگر شهرها زندگی خوشی داشتند. بسیاری از این مسیحیان را فصاحت زبان عربی خوش آمد و به آموختن آن پرداختند؛ کتابهای خود را به عربی نوشتند و بسیاری از اخلاق و عادات مسلمانان تقلید کردند."[9]
وضع اجتماعی، نظامی و حقوقی مسیحیان
"در خصوص زندگانی و شیوههای معیشت، باید دانست که مستعربان، قوانین قدیمی خود به نام فویرو را حفظ کردند و در همه کارها و امور شهروندی و محلی خود از آن پیروی میکردند؛ مسلمانان نوعی شوراهای محلی برای انجام دادن امور مستعربان باقی گذاشتند؛ لذا آنان معمولا در محلههای خاص خود زندگی میکردند و یک نفر به نام قومس بر آن حکمرانی و امورشان را اداره میکرد. قومس یک منصب از روزگار رومیان و گوتها بود که مسلمانان با اندکی تعدیل آن را نگه داشتند. در عصر گوتها، پادشاه قومس را از میان نزدیکان خود انتخاب میکرد؛ اما مسلمانان انتخاب او را به اهالی واگذار کردند؛ بنابراین هر یک از جمعیتهای مستعربان میتوانستند قومس خود را انتخاب کنند و حکومت قرطبه قومس اندلس یا حاکم عموم نصارای اندلس را بر میگزید و او در قبال امور پیروان خود و مصالح آنان، در برابر دولت مسئول بود."[10]"مسلمانان این آزادی را به مسیحیان دادند که بر اساس همان نظام کشوری و اداری خود در روزگار گوتها به ادارۀ امور خویش بپردازند؛ به عبارت دیگر، سردمداران این نظام مسئولیت کلیه امور داخلی رعایای خود را به عهده داشتند: جمعآوری مالیاتها و پرداخت آن به بیت المال به نمایندگی از مردم خود، تعیین قضات که در اختلافها و دعاوی مردم مطابق قوانین گوتی داوری میکردند، سرپرستی کلیساها و نظارت بر کارهای کشیشها، همگی در حوزۀ اختیارات این سران قرار داشت."[11]
"مستعربان محاکم خاص خود را داشتند و مطابق قوانین و رسوم خویش، در آنجا طرح دعوی میکردند. آنان کمتر به محاکم اسلامی مراجعه میکردند؛ مگر هنگامی که اختلافی بین یک مسلمان و مسیحی اتفاق میافتاد؛ در چنین مواردی به دادگاههای اسلامی مراجعه میکردند. در این موارد مرجع صالح برای حل چنین اختلافاتی "قاضی جند" بود که بعدها او را "قاضی الجماعه" نامیدند. بدین ترتیب بر قاضی مسلمانان لازم بود که علاوه بر آگاهی کامل از قوانین اسلامی، از نظام و قوانین قدیم گوتها نیز آگاهی وافی داشته باشد."[12]
عرب گرایی مسیحیان
"پیش از آنکه قرن هشتم میلادی به پایان رسد، مسیحیان اندلس یک عنصر کاملاً متمایز از دیگر مردمان اسپانیا را تشکیل میدادند که هم چون مردمان عرب، زبان عربی را به خوبی میدانست و با آن سخن میگفت. برخی از مستعربان آنقدر در عرب گرایی فرو رفتند که دو نام برای خود داشتند؛ یکی عربی که بدان معروف بودند و دیگری که در کلیسا و مراسم رسمی به کار میبردند. برخی از آنان هم چون مسلمانان فرزندانشان را ختنه میکردند؛ یا در خانه خود هم چون پیروان اسلام حریم داشتند."[13]
"زندگانی مرفه و پیشرفتهای حاصله در دولت عرب از یکسو و زیبایی زبان و ادبیات عرب و اینکه این زبان، زبان فرهنگ و علوم در این عصر بود از سوی دیگر آنان را علاقمند و شیفتۀ زبان و فرهنگ عرب نموده بود.
یک نویسنده مسیحی اوضاع را چنین تعریف کرده است: " جوانان مسیحی ما با لباسهای فاخر و زبانی فصیح، در پوشاک و گفتار خود نما هستند و در یادگرفتن آثار غیر مسیحی شهرهاند؛ اینان که مست فصاحت عربی هستند؛ کتابهای اسلامی را با ولع دست به دست میگردانند و مشتاقانه میخوانند و مباحثه میکنند و با فصیحترین بیانی آنها را میستایند..."این عبارت نشان میدهد که مسیحیان اندلس، حتی در حالیکه مسیحی باقی مانده بودند، تا چه حد به تحسین تمدن عربی میپرداختند."[14] "جوانان مسیحی، فریفتۀ عظمت مادی و معنوی مسلمانان قرطبه شده بودند؛ آنها در عین اینکه به زبان عربی مینوشتند، زبان و ادبیات لاتینی را تحقیر میکردند و این امر برای وطن و دینشان خطر بزرگی بود. علاوه بر این، افکار و مراسم اسلامی نیز میان مستعربان اسپانیا رواج یافته بود. این بیتوجهی و اهمال فرهنگ و زبان لاتینی از سوی جوانان مسیحی، باعث نگرانی و خشم کشیشان متعصب مسیحی شده بود."[15] "شروحی که به زبان عربی بر متون لاتینی در دست است نشان میدهد که روحانیون مسیحی با زبان عربی آشنائی کامل داشتند."[16]
زمینه اختلاف و شورش
"با وجود عناصر متفاوت و ناهماهنگ در اندلس، حفظ و برپانگهداشتن یک حکومت قوی و مؤثر مشکل بود. شورشها و طغیانهای گوناگون به پیش میآمد. گاهی از اوقات یک گروه سر به شورش بر میداشت و گاهی دو یا سه گروه به یکدیگر ملحق میشدند."[17]
"در این میان، قبایل عرب همچنان سرگرم رقابتها و کینه توزیهای قدیم خود بود. با این همه اختلافاتی که میان خود عربها افتاده بود؛ برای این جامعه نوپا یکی از عوامل خطرناک انحلال به شمار میآمد. عصبیتهای قبیلگی و عشیرتی همچنان در دلها زنده بود و رقابت در سیاست و سلطه، میان رهبران و سران وسرداران سبب شده بود جامعه به گروهها و احزاب بدل گردد. این گونه اختلافها در بلاد دور دستی که مسلمانان میگشودند هم شدیدتر بود و هم خطرناکتر؛ زیرا قبایل و اقوام گوناگونی که در زیر رایت اسلام گرد آمده بودند، مجال رقابت و همچشمی و کشمکش یافتند."[18]
"عدهایی از مستعربین با وجود پذیرفتن تمدن عرب کاملاً راضی نبودند. آنها از قیامهای مولدین، مانند قیام "ابن حفصون" حمایت میکردند و از نیمه دوم قرن نهم بسیاری از آنها از اندلس به کشورهای مسیحی هجرت نمودند."[19] " تسلط حکومت بر ساکنان قرطبه و آنچه در این شهر وجود داشت، بسیار قوی بود. مستعربان پایتخت نیز میدانستند که هر گونه تلاش برای رد یا مقاومت در مقابل دولت و امیر محال است. آنان سرنوشت فقها را دیده بودند که با وجود قداست و جایگاه والایی که در جامعه اندلس داشتند، وقتی در مقابل حکومت شوریدند، چه بر سرشان آمد. در مقابل، مستعربان شهرها و مناطق دیگر، قدرت دولت و حکومت را کمتر احساس میکردند؛ زیرا قدرت امیر با فاصله گرفتن از پایتخت کمتر میشد. از سوی دیگر وجود مراکز فراوان و دور افتاده قدرت در مناطق، مجالی گسترده به مستعربان داد تا از تناقض همیشگی بین مصالح این مراکز و سیاست حکومت مرکزی استفاده کنند؛ بر این اساس مستعربان دیگر مناطق اندلس هر گاه اراده میکردند، به راحتی با پیوستن به یک ماجراجو یا شورشی عرب یا بربر و یا مولدان، مخالفت خود را با دولت اموی و خشم خویش را از برخی سیاستهای آن بیان میکردند و به گونهایی به برخی خواستهها دست مییافتند. به هر حال مشارکت مستعربان در این شورشها نقشی فعال به آنان میداد و جایگاه آنان را در جامعه اندلس بالا میبرد و از نظر روانی روحیه مستعربان را تقویت میکرد."[20]
عوامل ایجاد جنبش شهادت طلبی مسیحیان
"در اواخر روزگار عبدالرحمن دوم، بادهای فتنهایی دینی، اجتماعی و نژادی که بسی خطرناک و با اهمیت بود، در اندلس وزیدن گرفت. اهمیت این فتنه در آن بود که روشن ساخت، امویان با سیاست داخلی خود یا به علت عوامل بیرون از اراده آنان، هنوز نتوانسته بودند ترکیب پر از تنوع نژادی مردم ساکن در اندلس پس از فتح اسلامی را در یک وحدت ملی، چنان که باید، در هم آمیزند؛ تا به تشکیل ملتی که بتوان نام ملت اندلس بر آن نهاد، کمک کند."[21]
"در میان مستعربان، جمعی دیگر از مسیحیان متعصب بودند که مسلمانان را اجانب و غاصبین میخواندند و آنان را متجاوز به دین و کشور خویش میپنداشتند؛ این جماعت افراطی، میانه روان را نکوهش میکردند و دشمن میدانستند و به سازش و خیانت متهم میکردند. روحانیان مسیحی خود از این گروه بودند که همواره بذر نفاق و کینه میپاشیدند."[22]
در کنار عامل دین و گرایش جوانان مسیحی به زبان و فرهنگ عربی اسلامی و بیتفاوتی ایشان به متون مقدس مسیحی، که خشم متعصبین را برانگیخته بود، عوامل اجتماعی نیز موجب تحریک کشیشان بر ضد حکومت اسلامی شد؛ سروری و عزت فرمانروایان اسلامی و جلوه گر شدن ِهمراه با شکوه و ابهت آنها در انظار، که رؤسای دینی مسیحی از آن کم بهره بودند و اینکه جامعۀ اسلامی از یک زندگی خوش و مرفه و عالی متنعم بود، اینها همه، حس حسد و کینهجویی را در دل مسیحیان برانگیخته بود.
از نظر سیاسی نیز هر وقت مسیحیان شمال در حمله به شهرهای مرزی پیروزی و فتحی بدست میآوردند، مسیحیان قرطبه و سایر شهرها را تحریک و در آنها شور و شوق ایجاد میکردند.[23]
شرح جنبش شهادت طلبی مسیحیان
کشیشان متعصب برای دست یافتن به هدفهای خود راه ساده و پر خطری را انتخاب کردند و در معابر عمومی به توهین و ناسزا گفتن به پیامبر(ص) و اسلام میپرداختند؛[24] "فقهای اسلام و تودههای مردمی مسلمان نمیتوانستند چنین اقداماتی را که کیفر آن معمولا ً مرگ بود، بپذیرند یا در مقابل آن سکوت کنند. در واقع بسیاری از دختران و پسران جوان لائیک و رهبان که دلی سرشار از حماسۀ مسیحی و ایمان و اعتقاد به ملیت ِ اسپانیایی داشتند، با حماسه ایی صوفیانه پا به این میدان گذاشتند و راهی را برگزیدند که سرانجامی جز مرگ نداشت."[25]
"هر بار که کشیشی در این جنبش اعدام میشد فرقۀ متعصب مسیحی خرسند میشد، اما مسیحیان دیگر، از کشیش و مردم عادی از این مسابقۀ مرگ راضی نبودند و به اشخاص متعصب میگفتند: "سلطان که به ما اجازه میدهد مراسم دین خود را به پا کنیم و آزارمان نمیکند، این تعصب سخت چرا؟"
"عبدالرحمن که از پیش متوجه خطر این جنبش شده بود، انجمن اسقفان را تشکیل داد و قراری دربارۀ توبیخ متعصبان صادر شد و تهدید کرد که اگر از فتنهانگیزی دست برندارند، اقدامات شدیدتری خواهد کرد؛ تصمیم و دستور اسقفان تأثیری در فرونشاندن تعصب و انتحار بوجود نیاورد. آتش این تعصب کورکورانه مدتها شعلهور بود، سرانجام ائولوگیوس رهبر گروه متعصب مسیحی اعدام شد و هفت سال پس از مرگ وی فتنه خوابید و از سال 245 تا 373ه.ق (859 تا 983م) فقط دو حادثۀ ناسزاگوئی و اعدام رخ داد و در همۀ دوران حکومت اسلام در اسپانیا نظیر آن تکرار نشد."[26]