ابن رشد، فلسفه ي غرب، تمدن اسلامي، آندلس، انديشه ي سياسي، فلسفه ي سياسي، سياست، علوم سياسي
نویسنده : سيد محمد ذوالفقاري
ابو الولید محمدبن رشد الحفید، در سال 520هجری قمری در شهر قرطبه آندلس به دنیا آمد. وی بر اساس سنت خانوادگی مانند پدر و جد خود که مناصب قضایی شهر را بر عهده داشتند، به یادگیری علوم اسلامی همت گمارد. وی اولین بار در مقام یک فقیه فعالیتش را آغاز کرد. او در سال 565 به سمت قاضی شهر اشبیلیه که پایتخت آندلس شده بود منصوب شد. ابن رشد ده سال بعد با سمت قاضی به زادگاهش قرطبه بازگشت، و در سال 575 برای دومین بار بهعنوان قاضی اشبیلیه و سه سال بعد بهعنوان قاضیالقضات قرطبه منصوب شد.[1]
ابن رشد در همان ایام به تحقیقات خود در علوم سهگانه شریعت، فلسفه و پزشکی توسعه داد. وی طی سالهای 578- 580 هجری قمری با پیشنهاد و شفارش ابن طفیل، طبیب و مشاور نزدیک دربار موحدین، امیر یعقوب یوسف و پسرش یعقوب منصور بود. اما به دلایل نامعلومی- شاید اختلاف وی با فقیهان- از دربار موحدین طرد شد، و به دنبال صدور فرمانی مبنی بر تحریم و تکفیر فلسفه و فیلسوفان به روستای یهودینشین یسانه در حوالی قرطبه تبعید شد. ابن رشد پس از دو یا سه سال تبعید در حالی که مورد عفو منصور موحدی قرار گرفته بود، در نهم صفر 595 درگذشت. گفته میشود ابن عربی عارف شهیر مراکشی در مجلس بزرگداشت او حضور داشت.[2] ابن رشد در ابتدا در مراکش به خاک سپرده شد، سپس بقایای جسدش را با قاطری که از بهای تالیفات فلسفیاش بود به قرطبه انتقال دادند.[3]
تالیفات ابنرشد
آثار ابنرشد را میتوان به سه دستهی عمده تقسیم کرد:
1-تفسیرها و شرحهایی که بر فلسفهی ارسطو نوشته، که به شرح اکبر، شرح اوسط و شرح تلخیص اشتهار دارند.
2- انتقادات او از فارابی و ابنسینا که در این کتابها سعی دارد نشان دهد، فارابی و ابنسینا چقدر از ارسطو دور افتادهاند، و فلسفهی صحیح ارسطوئی را نفهمیدهاند. مانند کتابهای: "التعریف بجهة النظر ابی نصر فی کتبه الموضوعه فی الصناعة المنطق التی بایدی الناس و بجهة نظر ارسطوطالیس فیها"، و کتاب دیگری به نام "ما خالف ابو نصر لارسطوطالیس فی کتاب البرهان من ترتیبه و قوانین البراهین و الحدود"، و همچنین کتابی در انتقاد به ابن سینا با عنوان "الرد علی ابنسینا فی التقسیمه الموجودات الی ممکن علی الاطلاق و ممکن بذاته واجب بغیره و الی واجب بذاته".
3-کتابهایی در اثبات اتفاق اصولی بین فلسفه و شریعت، بشرط آنکه هر دو درست فهمیده و تفسیر شوند. مانند "فصل المقال فی ما بین الحکمه و الشریعه من الاتصال"، او در این کتاب فلسفه را دوست و خواهر رضاعی شریعت مینامد.[4]
یکی از معروفترین و مهمترین کتابهای ابنرشد "تهافت التهافه" است. این کتاب اثر عظیمی است در پاسخ به کتاب "تهاتف الفلاسفهی غزالی"، که بر آن بود تا فلسفه را از اساس نابود کند.[5] غزالی ضربات خود را متوجه فارابی و ابن سینا کرده بود، که به نظر وی از برجستهترین مفسران ارسطو بودند. اما ابن رشد به جای دفاع از این دو فیلسوف بیشتر مایل بود که حدود انحراف آنها را از فلسفهی اصیل ارسطو را نمایان سازد.[6] ابن رشد به خاطر همین کتاب در سرزمینهای غربی عالم اسلام، احیاگر فلسفه شناخته شده است.[7]
تفکرات سیاسی ابن رشد
اندیشه و سیاست در منظومهی فکری ابن رشد:
آرای سیاسی ابن رشد اندک است و در شرحهایی که بر آثار افلاطون و ارسطو نگاشته است خلاصه میشود.[8] اندیشهی سیاسی ابنرشد جزئی از فلسفهی سیاسی اوست و از تعامل مفاهیم و حقایق سیاسی و مرزبندی معانی و الگوهای کلی با مفاهیم جزئی شکل میگیرد. اندیشهی وی اندیشهای معطوف، به ایجاد مدینهی فاضله بر پایهی افعال فاضله است. اندیشهای که به زعم او قابل تحقق است.[9] ابن رشد سیاست را بهعنوان تدبیر نفوس اهالی مدینه برای برآورده شدن غایاتشان،[10] تعریف میکند. به گمان او موضوع علم سیاست بررسی افعال آگاهانه افرادی است، که از روی اراده اعمالی را در امور عامه انجام دادهاند، میباشد.[11] ابن رشد در تقسیم علوم، علم سیاست را جزء علوم عملی قرار میدهد.[12] دغدغهی ابن رشد ایجاد یک نوع توافق میان عقل و شرع است بر همین اساس به نظر ابن رشد شرایعی (قوانین مورد نیاز مدینه) که مبادی آنها از عقل و دین اخذ میشود، صنایع ضروری مدنی هستند. به اعتقاد او شرایع و قوانین شرعی آمیخته با عقل است؛ چون منشا صدور هر دو (عقل و شرع) یکی است. ابن رشد نتایج اساسی سیاست افلاطون را میپذیرد، و آنرا با آرای ارسطو اصلاح میکند، و مدعی است که آرای [آرمانی] افلاطون قابل اجراست.[13] وی در جمع بین فلسفه و فقه از فارابی تبعیت کرده اما چون یک فقیه است بر تفوق فقه بر فلسفه تاکید میورزد. ابن رشد همچون افلاطون حاکم سیاسی را با پزشک مقایسه میکند. پزشک به اقتضای مورد عمل میکند، اما نظم طبیعت را در نظر دارد، و رهیافتی را فراهم میسازد که با پیروی از روالی، مطیع قوانین کشف حقیقت، این دو را با هم سازش دهد.[14][به این معنی که سیاستمدار با کشف قوانین اجتماعی و سازش میان قوانین طبیعی و معضلات اجتماعی، معضلات جامعه را سامان میبخشد.] ابن رشد به اعتبار آنکه شارح آثار افلاطون است، به عدالت که یکی از محورهای برجستهی کتاب افلاطون است توجه خاص دارد و این مقوله را پایهی حکومت قرار میدهد و نتیجه میگیرد که عدل ثمرهی معرفت حقیقی است و این معرفت در دسترس فلاسفه قرار دارد.[15]
پیوند اجتماع و سیاست در اندیشهی ابن رشد:
به این اعتبار که ابن رشد سیاست را به قوهی تدبیر مدینه[16] تعریف کرده است؛ اندیشهی سیاسی او در پیوند با تفکر وی در مورد اجتماع است. او نیز مانند فلاسفهی یونان انسان را مدنی بالطبع میداند.[17] ابن رشد اجتماع را مجموعهای از افراد، گروهها و اصناف در کنار نهادها و ارزشها تعریف میکند، که در بین آنها عرف، رسم، عادت، قانون و در نهایت اخلاق و سنت وجود دارد.[18] به اعتقاد ابن رشد فرد پایهی اجتماع است و از نگاه فرد به غایت، نوع اجتماع تعیین میگردد. از نظر وی شکوفایی استعدادها بدون حضور در اجتماع ممکن نیست. وقتی از مناسبات بین انسانها سخن به میان میآید عرف، سنت، اخلاق، قانون و نظامهای اجتماعی و سیاسی شکل میگیرد.
فضیلت، آنگونه که ابن رشد آنرا در کتاب تلخیصالخطابه خود، بهعنوان ملکهای که افراد را آماده کار خیر میکند؛[19]معرفی کرده در منظومهی فکری او به تبع فلاسفهی یونانی نقش کلیدی و مهمی بازی میکند. ابن رشد اجتماع را بر اساس غایت و هدف آن به دو قسم تقسیم میکند.
1. اجتماع فضیلتمحور: اجتماعی که فضیلت و خیر پایهی آگاهی و هویتیابی اعضای آن میباشد،[20] جامعهای که هدف بنیادینش رسیدن به فضیلت است.
2.اجتماع غیر فضیلتمحور: اجتماعی که مال، ثروت، رفاه و... پایهی آگاهی و هویت اجتماعی آن است.[21]
اجتماع غیر فضیلتمحور انواعی دارد که عبارتند از:
· کرامیه: اجتماعی که اعضای آن، ثروت را به مثابه ابزاری برای رسیدن به کرامت تلقی میکنند.
· اجتماع نذاله: که دسترسی بیش از حد نیاز یا اسراف در بذل و بخشش، پایهی هویت جمعی است.
· اجتماع جماعیه یا حریه: اجتماعی که اعضای آن سرشتی آزمندانه و سیریناپذیر دارند، و تعارض میان ثروت و فقر در آن دائمی است، و بیثباتی دائم در آن امری شایع است.
· اجتماع تغلبیه یا مستبده: اجتماعی که در آن اشتیاق به تسلط بر دیگران و به خدمت درآوردن آنها، و مقدم داشتن ارادهی شخص حاکم، پایهی نظم اجتماعی است.
انواع حکومت نزد ابن رشد:
الف) حکومت فاضله: این نوع حکومت محصول سیاستهای فضیلتجویانه اتباع و حکام است. در این نوع حکومت اتباع به دنبال شجاعت، مروت، عفت، حلم، سخا، همت بلند و حکمت هستند. در این صورت مدینهی فاضله تحقق پیدا میکند که انواعی دارد:
1-الگوی ریاستی: الگویی که در آن تمام آرا و اعمال معطوف به فضیلت است، و تصدی قدرت سیاسی تابع رویهای خاص میباشد، که آنرا ادب (اقتدا به قانون) مینامند. در این الگو به زمامدار لقب ریاست ملکالافضل، امام ملک و فیلسوف داده میشود.
2- الگوی امامیه یا افاضل: در این الگو حاکمان، نیکان عامل به فضائلند، و ریاست آنان به ریاست افاضل مشهور است. در این الگو شرط تصدی قدرت سیاسی برخورداری از تجربهی عملی و علمی است، که محصول گذران عمر در انجام اعمال سیاسی میباشد.
3-الگوی شورائی: که در آن یک نیروی نظامی با تجربه، منسجم و قوی با فقیهی متبحر با هم ریاست میکنند.
ب) حکومت غیر فاضله (استبدادیه): حکومت استبدادیه محصول و معلول سیاست مستبدانه و غلبهی نگرش تک بعدی به ارزش، یا هنجارهای مطلوب و اعمال اجبارآمیز، یا تلقی افراطی از لزوم پیروی از یک فرد یا حاکمان است. ابن رشد پایهی این رویه را چیرگی یا غلبه بر دیگران برای کسب مطامع و منافع شخصی میداند.[22] ابن رشد برای این نوع نظام سیاسی الگوهایی را مطرح کرده است:
1.الگوی ریاستی کرامیه: الگوی است که چارچوب نظری غالب نزد زمامدار و دیگران تحصیل و انباشت ثروت است.
2.الگوی ریاستی مردان پولسالار: الگوی است که در آن توجه به عناصر اقتصادی مثل پول، زمین و دارائی مازاد بر نیاز و احتیاج اهمیت دارد. سیاست در این نظام سیاسی فاسد و در وضعیت بحرانی قرار دارد و به مجرد اندک فشار و تهدید داخلی یا خارجی دچار فروپاشی میگردد.
3.الگوی ریاستی فقرا (جماعیه و حریه): الگویی که عنصر غالب در آن، آزادی سیاسی و رهایی از هر قید و بندی است. در این الگو گروهی در طلب کرامت، دستهای در طلب ثروت، و عدهای در فکر غلبهاند. در مجموع هر گروهی، انگیزهی پیگیری مطالبات خود را دارد. به همین جهت ابن رشد، این الگو را، مستعدترین الگو برای نشو نمای مدینهی فاضله و دیگر مدن دانسته است.
4.الگوی تکنفری استبدادی: الگویی که از فرهنگ استبداد برمیخیزد، معلول افراط در طلب آزادی و پیروی از خواستهها و امیال زمامدار است. در این الگو پایهی تبعیت سیاسی جهل مردم و ترس مداوم متفکران از تهدید مالی جانی و یا تبعید و مصادرهی اموال است.[23]
ابن رشد با تمام فراز و فرود تفکرش تنها اقبال قابل ملاحضهاش، پذیرش او در خارج از عالم اسلام، بهویژه در میان نویسندگان یهودی بود، که در انتقال اندیشههای او به غرب لاتین موثر بودند، اگرچه غرب لاتین هم در نهایت به او وفادار نماند، ولی با این حال میدانست احترامی که شایسته اوست، چگونه به او عطا کند.[24]