اپيكور، فلسفه ي نفي گرايي، خودخواهي روشن فكر، مكتب اصالت لذت، انديشه سياسي، علوم سياسي
نویسنده : علي محمد ابوالحسني
مکتب اپیکوری را، اپیکور(270-342 پیش از میلاد )در 306پ.م در آتن تاسیس کرد. اپیکور شاگردان خود را به آیین و آموزهی شادمانی روحی آموزش داد و گفت که هدف اصلی انسان، دست یافتن به شادی و سعادت فردی است،"اپیکوریانیسم مردم را به لذتهای بزرگ روحانی–و نه جسمانی- فرا میخواند."[1] هرچند که برخی از پیروان اپیکور" بهعلت هرج و مرج اجتماعی دم را غنیمت شمردند و لذتهای آنی و جسمانی را پذیرا شدند."اپیکور استدلال کرد لذتهای روحانی و سعادت از راه دور ماندن از جنبههای نگرانکننده و رنجآور زندگی، مانند مشارکت در کارهای عمومی یا در دین، به بهترین حالت بهدست میآید. اپیکور بهسبب افراط در فروتنی و خشوع، از اشتغال به امور سیاسی پرهیز میکرد. اپیکوریها معتقد نبودند که پس از مرگ زندگی دوبارهای باشد و میگفتند خدایان به کارهای بشر توجه و علاقه ندارند. بهعقیدهی انها همهی انسانها به طبع، خود پسندند؛ در واقع خودپسندی یگانه قانون طبیعی است: "طبیعت هر عضوی حکم میکند که خیر خود را به خیر اعضای دیگر ترجیح دهد." اما از آنجا که پیگیری منافع فردی احتمال دارد که سبب کشاکش و برخورد شود، برای تامین امنیت، حکومت و قوانین ضروریاند، و انسانها میان خود توافق میکنند برای دوری از نگرانی و رنج، که به نوبهی خود باعث هرج و مرج میشود، تسلیم اقتدار شوند و خود را تحت حمایت و پشتیبانی آن قرار دهند.
اپیکوریها با این اصل ارسطویی مخالفت کردند که انسان حیوانی سیاسی است؛ زیرا معتقد نبودند انسان به عدالت متولد شده باشد. به نظر انها انسان بتدریج جامعهی متمدن ایجاد کرد، زیرا تجربهی خود زندگی به او آموخت که جامعهی متمدن بسیار بیشتر از وضع ابتداییتر برای لذت روحانی انسانها مناسب است. پس انسانها به علت ترس از نتایج نافرمانی از قوانین، اطاعت میکنند. شکلهای حکومت از نظر انسان اهمیت ندارد، او فقط به توانایی حکومت برای فراهم آوردن امنیت مطلوب اهمیت میداد. حکومت پادشاهی به احتمال بهترین حکومت است، نه بدان سبب که مقدر شده شاه فرمان براند، یا بدان علت که شاه میتواند لاف هرگونه برتری اخلاقی را بزند، بلکه به این دلیل که این شکل حکومت به احتمال زیاد میزان لازم اقتدار را اعمال میکند. در هر حال انسان خردمند کاری با حکومت و سیاست ندارد. مشارکت سیاسی فقط موجب گرفتاری است و اوقاتی را از انسان میگیرد که میتوان در جستجوی لذت روحانی بهتر از ان استفاده کرد. با توجه به چنین نظری، خیلی زود به تقابل و تضاد شدید فلسفهی عقبنشینی اپیکوری و تاکید ارسطو و افلاطون بر مشارکت سیاسی فعال پی میبریم.
لذت در نزد اپیکوریان
گاه اپیکوریها را بنادرستی، هوادار آیین "بخور، بنوش، شاد باش" دانستهاند و میدانند. اما چنین فهمی دربارهی انها بیانصافی در حق فلسفهی اپیکوری است. مقصود اپیکور از لذت، لذات زودگذر–احساسات فردی–نبود، بلکه لذتی بود که سراسر شخص را دربر میگرفت.[2] او لذت را هم بهمعنای نبودن درد در جسم و هم نبودن نگرانی در جان میدانست. "اپیکوریها هم مانند سیرنایسیستها(یا کورناییها) میگفتند که هدف زندگی لذت است و همهی موجودات در راه کسب لذت میکوشند. اما بین اپیکوریان و کورناییان اختلافاتی هست.[3] زیرا در حالیکه کورناییان لذات مثبت(حرکت هموار و ملایم: لیاکینزیس) را غایت میشمردند، اپیکوریان بیشتر بر جنبهی منفی، یعنی سکون و ارامش، "هکاتاستماتیکه هدونه"(لذت آرام)تاکید داشتند. و همچنین، در حالیکه کورناییان رنج بدنی را بدتر از رنج روانی میدانستند، اپیکوریان رنج روانی را بدتر از رنج بدنی بهحساب میاوردند. انها معتقدند[4] که روح انسان بر اثر حرکت آزاد اتمها پدید امده و بیشتر روح هم صبغهی جسمی دارد و همین امر موجب گرایش او به بحث لذت میشود. تفاوت او با سقراط اینست که سقراط دانایی را فضیلت میشمرد ولی اپیکور لذت را فضیلت میشمارد.
بههر حال، اپیکوریسم فلسفهی نفیگرایی بود. بهجای مقابله و مبارزه با هرگونه بدبختی و ادبار، عقبنشینی را توصیه کرد. فرض فلسفهی اپیکوری که انسان بکل خودپسند است، ناگزیر به اتوریتاریانیسم منجر میشود، زیرا فقط اقتدارگرایی میتواند تمایلات شریرانه بشر را مهار کند. آموزهی اپیکوری شاید آرامش و آسایشی برای عدهای از مردم آورد اما بسیاری از دشواریها و مسائل شهر-دولت و شهروندان را حل و رفع نکرد.
اپیکور را طبق فلسفهی سیاسی جدید باید: اولا ماتریالیست؛ یعنی معتقد به اصول مادی، ثانیا اوولوسیونیست؛ یعنی معتقد به اصول تکامل، ثالثا فیلانتروپیست؛ یعنی انساندوست و خوشبین به نوع بشر، رابعا آتئیست؛ یعنی ملحد و منکر وجود خداوند دانست.
خواستگاه و چرایی بهوجود آمدن مکتب اپیکوری
در دورهی هزار و ششصدساله میان مرگ ارسطو(322 پیش از میلاد)تا تولد ماکیاول(1469پس از میلاد)چهار تحول بزرگ فکری در باختر زمین روی داد:
نخست: پیدایی مکاتب فلسفی شکاکی و اپیکوری و رواقی، دوم: تکوین نظریات سیاسی و حقوقی وابسته به امپراطوری روم، سوم: رواج مسیحیت، و چهارم: آغاز دورهی معروف به رنسانس یا نوزایی و اصلاح.
حکمت شکاکی و اپیکوری و رواقی با همهی اختلافاتی که یکدیگر داشتند در این خصوصیت شریک بودند که در دورهی بحرانی تاریخ یونان در قرن چهارم پیش از میلاد یعنی زمان انحلال شهر خداییهای آن سامان در امپراطوری مقدونی، رونق یافتند و پیشروان هر یک از آنان کوشیدند تا از سنگینی مشکلات روانی و معنوی یونانیان شکست خورده و نومید به نحوی بکاهند.[5]
هدف اپیکوریانیسم
هدف کلی اپیکوریانیسم تعقیب کلیهی فلسفه اخلاقی بعد از ارسطو بود؛ یعنی میخواست در شاگردان خودش ایجاد یک حالت بینیازی فردی نماید. و برای منظور فوق این نکته را به ایشان آموخت که زندگی نیک در کسب لذت و تامین مسرت است. اما اپیکور این فرضیه را بهطریق منفی معنی کرد نه مثبت، یعنی مفهوم منفی آنرا پذیرفته و دنبال نمود. وی گفت که مسرت و لذت شامل عناصر زیر میباشند:
اجتناب از تمام دردها و نگرانیها و فرار از آلام و اسقام و دوری از اشتیاق و انتظار.
در میان کلیهی لذات و مسرات، تنها مسرت و خوشی را که اپیکور پذیرفت عبارت بود از لذت مصاحبت و موانست و رفاقت که آنرا در حوزهی شاگردان خود که با یکدیگر همذوق بودند صورت تحقق داد و گرنه ما بقی عناصر آئین مسرت اپیکور عموما جنبهی منفی داشت و گفت: "از هر چه که احتمال دردسر و نگرانی دارد بپرهیز و از آن بگریز." [6]
فلسفه و اصول عقاید سیاسی اپیکور
1-جامعه و حیات اجتماعی: حیات اجتماعی کلا برپایهی منافع فردی گذاشته شده است. اگر ما عضو جامعه شدهایم برای انست که پنداشتهایم در عضویت جامعه بیشتر تحصیل فایده شخصی میکنیم و جامعه و دولت، ما را بهتر از خطر دشمن حفظ میکنند، و اگر روزی فرارسد که جامعه و دولت این دو منظور را تامین نکنند بهتر که نباشند.
2-عدالت– و خوبی و بدی: پس عدالت و حقوق اجتماعی و قانون از باب موهومات بوده و وجود خارجی ندارند، و خوب و بد اموری است قراردادی و اصطلاحی. آنچه را که مردم باهم موافقت کنند که آنرا خوب بشناسند خوب است و بالعکس آنچه را که بد بشمارند بد است.
3-قانون: قانون مقرراتی است که جامعه آنرا پذیرفته و اعضای جامعه میل دارند طبق آن عمل کنند. پس با تصمیم اعضاء جامعه و تشخیص ایشان به اینکه قانونی بهحال افراد مفید نیست آن قانون قابل لغو و تغییر و تجدید است. بیعدالتی فیحدذاته بد نیست. ما عدالت را گزیدهایم چون به ما کمک میکند و برای ما مفید است. پس هنگامی که اطاعت قانون، به ما کمک نکرد میتوانیم آنرا بشکنیم بهشرط انکه از مجازات آن فرار کنیم(شبیه ایدهی سوفسطائیان قبل از افلاطون و مشابه عقیده و مسلک سندیکالیسم جدید موضوعه ژرژسورل فیلسوف دورهی معاصر).
4-تقوی: تقوی در تامین لذت و مسرت است. تقوی آنطور که سقراط و افلاطون گفتهاند در علم نیست؛ بلکه در حصول لذت و تامین مسرت است(اپیکور طرفدار میانهروی و اعتدال و آرامش و رقابت بوده و با شهوت و زیادهروی و افراط در هر چیزی مخالف است).
5-روابط افراد آدمی با یکدیگر: افراد نوع بشر با یکدیگر برادرند و ملتی مزیتی نسبت به ملت دیگر ندارد(اپیکور طرفدار بهبودی موقعیت زنان و غلامان و حامی تربیت عمومی و نهضت انسان دوستی است).
6-عزلت و کنارهگیری: شرکت در حیات اجتماعی به سعادت فرد کمک نمیکند. مرد حکیم و خردمند باید از قبول مشاغل عمومی و دولتی و قبول مسئولیت اجتناب کند. راه و روش صحیح عبارت است از تبعیت از فردیت خالص و حب منافع شخصی و بینیازی فردی. هر فرد خود باید وسیله لذت خویشتن را فراهم کند نه بهوسیله جامعه.
مسلک اپیکوریان را "خودخواهی روشنفکر" مینامند زیرا متضمن نوعی خودخواهی و جلب منافع شخصی است که توام با انسان دوستی و برادری و بعضی خواص نیک دیگر میباشد.[7]
نظر اپیکور در مورد عدالت
هرگز عدالت مطلق وجود نداشته و عدالت فقط قراردادی (کنوانسیونی)است که در مصاحبهی متقابل در هر سرزمینی و در هر دورهای، بهگونهای برای مقابله با ابتلائات وضع شده است. در نتیجه آنچه را که مردم حق و عدالت میخوانند با اوضاع و احوال و شرایط محیطی و با زمان و مکان تغییر میکند. آنچه را که در آزمایش معلوم شده که به مصلحت آدمی و موافق احتیاجات حاصله از معاملات متقابله افراد بشر میباشد بالطبع عدل است و هر قانونی که مناسب مصلحت روابط متقابله و مساوی نباشد از عدالت خارج است.[8]
حکومت مورد نظر اپیکوریان
حکومت سلطنتی را بهدلیل اینکه حکومتی است بسیار قوی و بیشتر امنیت را تامین میکند آنرا بر سایر حکومتها برتر میشمردند.[9]
گرایش فلسفی اپیکور
گرایش فلسفی او بیشتر متوجه اخلاق است. و مطالعات قابل ملاحظهای در فیزیک نیز دارد که آنهم با ملاحظهی پیدا کردن اصولی برای اخلاق صورت گرفته است. در فیزیک، نظریهی اتمی دموکرتیوس پایهی تفکر او را تشکیل میدهد. همهی مطالعات اپیکور متوجه یک اصل اخلاقی بود که میتوان انرا "آرامش ذهن" نامید. اپیکور میآموخت که معیار انسان برای تعیین خوبی و بدی چیزها، حسی است. بهعقیده او آغاز و انجام زندگی لذت است. لذت، نخستین خیر و خیر طبیعی است. هر انتخاب و انگاری از اینجا شروع میشود. گرچه هر لذتی در ذات خود خوب است اما انسان هر لذتی را بر نمیگزیند، زیرا بسیاری از لذتها بهواسطهی چیزهایی به دست میآید که دردی بزرگتر را بهدنبال دارد. درک درست، لذت راه درست زندگی را به ما نشان میدهد. بسیاری از پژوهندگان، مکتب اپیکوری را "مکتب اصالت لذت"((HEDONISTIC دانستهاند. اما برخی از آنها با این تعبیر موافق نیستند. این پژوهندگان میگویند که لذت مورد نظر اپیکور بیش از آنکه لذتجویی فعال باشد، دوری از درد است. اپیکور خوشبختی و لذت را در آرامش ذهن جستجو میکرد و بنابراین محو تشویشها و اضطرابهای ذهن، مورد توجه او بود. دیدگاه او ازحیث هستیشناسی ماتریالیستی بود. اما در ضمن، وجود خدایان را انکار نمیکرد، بلکه آنها را از دنیای انسانها بهکنار میگذاشت و تصور عامیانه در آن زمان را، که گویا خدایان نسبت به افرادی از انسان مهر و کین دارند و بر جهان حکمرانی دارند را رد میکرد.[10]
مکتب اپیکوری، اصالت فایده و قراردادگرایی
با اینکه مکتب اپیکوری دوری از سیاست و بهطورکلی کنارهجویی از مسائل عالم را میآموخت؛ اما وجوهی از اندیشهی اپیکوری در حوزهی اندیشهی سیاسی جایگاه تاریخی درخور توجهی دارد. از جملهی این وجوه اصالتفایده و اصالتقرارداد است که در دورهی مهمی از تکامل اندیشهی سیاسی تاثیر بسیاری اعمال کرده است. استدلال او که متوجه اصل اصالت فایده است چنین است: برای اینکه ببینیم چه چیزی خوب است باید ببینیم که چه نوع چیزی است که مستقل از هر عقیده و بهویژه مستقل از هر قرارداد خوب بودنش حس میشود. آنچه اصالتا خوب است پیش از هر محاسبه، تعقل، اجبار و انضباط خوببودنش باید آشکار شود. چون نیک نظر کنیم میبینیم که چیز لذتبخش، تنها چیزیست که به این معنا خوب است. لذت تنها چیزی است که خوببودنش بهطور بیواسطه احساس میشود. بنابراین نخستین لذت، لذت جسمانی است. خرد، خوشخویی و شجاعت بهواسطه نتایج طبیعی خود لذتبخشاند، اما عدالت، بهواسطهی قرارداد و انتظاری که بر آن بار میکنیم ممکن است لذتی عطا کند. اپیکوریان زندگی سیاسی را باری بر دوش فرد میدانستند و معتقد بودند که خردمند از شرکت در سیاست امتناع خواهد کرد مگر آنکه منافعش موکدا اقتضا کند. آنها تسلیم بههر حکومتی که صلح و نظم را برقرارکند تعلیم میدادند. برای آنها استبداد کارامد و دموکراسی چندان فرقی نداشت.[11]
نتایج فلسفهی اپیکور
فلسفهی مادی و انساندوستی اپیکور در قرون بعد در عمل سبب ترقی اجتماعی جامعه گرکو– رومن(ترکیب یونان و روم) و موجب بهبودی موقعیت زنان و غلامان و رواج نهضت انسان دوستی و تربیت عمومی گردید.[12]