علل برخورد رسول خدا(ص) با بنی قینقاع
مقدمه
حمله به بنیقینقاع، بنینضیر و بنیقریظه عنوان مقالاتی است که در یکی از سایتهای ضد دینی انتشار یافته است. ما در بخش قبل تحت عنوان « ویژگیهای قوم یهود و اقدامات ناشایست آنها در زمان پیامبر(ص) » مطالبی در این خصوص ذکر کردیم. در این بخش به اولین گروه از یهودیان مدینه(قبیله بنیقینقاع) که پیامبر با آنها برخورد کردند، میپردازیم و تلاش میکنیم به اشکالاتی که در این خصوص و به نحوه عملکرد پیامبر و مسلمانان وارد است، پاسخ گوییم. در مقالات بعدی به علل برخورد رسول خدا(ص) با بنینضیر و سپس به علل برخورد رسول خدا(ص) با بنیقریظه اشاره میکنیم. قبل از این که به علل برخورد رسول خدا(ص) با یهودیان بپردازیم لازم است ابتدا به پیمان نامهای که آن حضرت با آنها بسته اشاره کنیم. در واقع یهودیان با شکستن همین پیماننامه سبب شدند پیامبر با آنها برخورد کند.
پیمان نامه پیامبر با یهود مدینه
این پیماننامه که به صورت خصوصی بین رسول خدا(ص) و سه قبیله معروف یهودی مدینه بسته شده بدین شرح است:
قال علیّ بن إبراهیم بن هاشم: و جاءته الیهود - قریظة و النضیر و القینقاع - فقالوا: یا محمد إلى ما تدعو؟... «علی بن ابراهیم نقل میکند یهودِ بنیقریظه و بنینضیر و بنیقینقاع نزد پیامبر آمده گفتند: مردم را به چه چیز فرا میخوانی؟ پیامبر فرمود: به گواهی دادن به توحید و رسالت خودم. من کسی هستم که نامم را در تورات مییابید و علمایتان گفتهاند که از مکه ظهور میکنم و به این حره کوچ میکنم... عالمی از شما که از شام آمده بود، گفت:... پیامبری در این حره مبعوث میشود که از مکه ظهور کرده است و به اینجا مهاجرت میکند او آخرین فرستاده خدا و افضل آنان است. بر الاغ سوار میشود... بین شانههایش مهر نبوت است... یهودیان گفتند: آنچه گفتی شنیدیم. اکنون آمدهایم با تو صلح کنیم که به سود یا زیان تو نباشیم و کسی را علیه تو یاری نکنیم و متعرض یارانت نشویم. تو هم متعرض ما و دوستانمان نشوی. تا ببینیم کار تو و قومت به کجا میانجامد. پیامبر پذیرفت و میان آنان قراردادی نوشته شد که یهود نباید علیه پیامبر یا یکی از یارانش به زبان، دست، اسلحه، مرکب، نه در پنهانی و نه در آشکار، نه در شب و نه در روزی اقدامی انجام دهد و خداوند بر این پیمان گواه است. پس اگر یهود این تعهدات را نادیده بگیرد، رسول خدا(ص) میتواند خون ایشان را بریزد، زن و فرزندانشان را اسیر و اموالشان را به غنیمت بگیرد». آنگاه برای هر قبیله نسخهای جداگانه تنظیم شد. مسئول پیمان بنینضیر "حیی بن اخطب"، مسئول پیمان بنیقریظه "کعب بن اسد" و مسئول پیمان بنیقینقاع "مخیریق" بود.[1] بدون شک علت مجازات بنیقینقاع و پس از آن بنینضیر و بنیقریظه، در واقع استناد به همین پیماننامه بوده است. شکی نیست که پیماننامه پیامبر با یهود در همان سالهای آغازین هجرت بوده است، چرا که در این پیماننامه آمده است: یهود نزد پیامبر آمدند و از دعوتش پرسیدند. پیداست که این برخورد از اولین برخوردهای آنها با پیامبر بوده است. علاوه بر اینکه "مخیریق" که طرف قرارداد بنیقینقاع معرفی شده است، در همان اوایل هجرت پیامبر ایمان آورد و در اُحد به شهادت رسید.[2]
بنیقینقاع
یهودیان بنیقینقاع از قبایل قدرتمند مدینه بودند. آنها هیچگونه کِشت و زرعی نداشتند، کارشان زرگری و صنعتگری بود.[3]
همانگونه که اشاره شد، یهودیان بنیقینقاع به همراه دو قبیله بنیقریظه و بنینضیر با رسول خدا(ص) پیمان عدم تعرض بسته بودند. اما آنها اولین گروه از یهودیان بودند که با اقداماتی نسنجیده این پیمان را نقض کردند. آنها انتظار داشتند که مسلمانان در جنگ بدر شکست بخورند. محمد بن سعد مینویسد: «بنیقینقاع ابتدا با پیامبر پیمان بستند، ولی چون داستان بدر پیش آمد، حسد و کینه خود را آشکار ساختند و عهد و جوانمردی را نادیده گرفتند.[4] صالحی شامی نیز مینویسد: «اولین گروه از یهودیان که نقض عهد کردند و ستمگری و حسد خویش را اظهار کردند، بنیقینقاع بودند. آنها آن پیمانی را که با رسول خدا(ص) بسته بودند را شکستند....»[5] مقریزی نیز حسادت از پیروزی پیامبر در بدر را، علت سرکشی و نقض عهد بنیقینقاع میداند.[6] با پیروزی مسلمانان بر قریش، کعب بن اشرف بر قریش گریه کرد. او میگفت: با این شکست زیر زمین بهتر از روی آن است.[7]
در منابع آمده است: وقتی پیامبر از نبرد بدر بازگشت، یهود سرکشی کردند و پیمانی را که میان ایشان و رسول خدا(ص) بود را شکستند، پیامبر در بازار بنیقینقاع حاضر شد و در جمع آنان فرمود: شما میدانید من پیامبر خدا هستم، پس قبل از اینکه حادثهای مانند حادثه بدر برای شما پیش آید، اسلام آورید و مراقب باشید. یهودیان گفتنند: ای محمد به آنچه به قوم خود در بدر انجام دادی مغرور مشو که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آییم خواهی دید که جنگجویانی مانند ما نیست.[8] یوسفی غروی در این رابطه مینویسد: «دعوت پیامبر از بنیقینقاع هم انذار بود و هم تبشیر. انذار به جنگی مثل جنگ بدر و تبشیر به اینکه اگر اسلام را بپذیرند، «الاسلام یجب ما قبله» اسلام گذشته را جبران میکند.[9] پیامبر با این سخنرانی در واقع با آنها اتمام حجت کرد. اما بنیقینقاع به جای عذر خواهی و جبران نادانیهای گذشته با سخنان خویش آمادگی خود را برای جنگ اعلام کردند. یهود بنیقینقاع در قلعههای خویش مستقر شدند و آماده جنگ گردیدند؛ اما چرا آنها از قلعههای خویش پایین نیامدند و رو برو با مسلمانان نجنگیدند؟ در جواب این پرسش باید گفت: همانگونه که بیان شد آنها در ابتدا منتظر کمک یهود و منافقان بودند. "عبدالله بن اُبی" به آنها وعده کمک داده بود. اما محاصره قلاع بنیقینقاع موجب شد عبدالله و دیگران نتوانند به کمک آنها بشتابند.[10]
حادثهای که درگیری بین مسلمانان و بنیقینقاع را حتمی کرد، اهانت آنها به زن مسلمان و پس از آن کشتن یکی از مسلمانان بود. مورخان نوشتهاند یکی از زنان مسلمان به بازار بنیقینقاع آمد و برای خرید زیور یا تعمیر جواهرات خویش نزد مردی یهودی نشست. عدهای از یهودیان چون زن روپوشی بر صورت انداخته بود، از او خواستند که روپوش را کنار بزند. اما زن امتناع کرد.[11] مردی از یهود بنیقینقاع آمد و بدون اینکه آن زن متوجه شود، پشت سرش نشست و دامن او را به پشتش گره زد. وقتی آن زن برخواست بدنش برهنه و نمایان شد. یهودیان از این کار خندیدند. مردی از مسلمانان آن مرد یهودی را کشت. بنیقینقاع جمع شدند و مرد مسلمان را کشتند، پیمان با پیامبر را شکسته و اعلان جنگ کردند.[12] این اقدام که در راستای اقدامات فتنهانگیزانه سابق بود، مسلمانان را فوقالعاده عصبانی کرد.
علت پیمان شکنی
برخی از منابع، تحریک و تهدید قریش را، علت پیمانشکنی یهود ذکر کردهاند. «کفار قریش بعد از جنگ بدر به یهود، نامه نوشتند که شما اهل سلاح و دژها هستید. یا باید با محمد جنگ کنید و یا این که ما هر بلایی توانستیم به سرشما میآوریم. «او لنفعلن کذا و کذا» وقتی این نامه به یهود رسید، بنینضیر تصمیم به غدر گرفتند.[13]
سید جعفر مرتضی مینویسد: «به احتمال زیاد این نامه برای همه یهودیان نوشته شده است و اولین گروهی که تصمیم به غدر گرفتند، بنیقینقاع میباشند. چون نامه پس از جنگ بدر نوشته شده و بنیقینقاع هم پس از جنگ بدر تصمیم به پیمانشکنی گرفتند. قضیه بنینضیر هم درسال 4 هجری اتفاق افتاده است. [14]
علت حمایت "عبدالله بن ابی" از یهود
بدون شک علت حمایت عبدالله از بنیقینقاع دلرحمی او نبوده است. عاملی که سبب این حمایت شده، پیمانی است که بین خزرج (قبیلهای که عبدالله جزء آن بود) و بنیقینقاع قبل از مسلمان شدن آنها وجود داشته است. سایر مسلمانان و هم قبیلهی عبدالله، به خاطر اسلام از هر پیمانی که در جاهلیت داشتند، دست کشیدند؛ اما عبدالله این کار را نکرد. به نظر میرسد عبدالله چندان به اسلام و قدرت مسلمانان امیدوار نبود. او میگفت: «اینها در جاهلیت به ما خدمت کردهاند. ما را از احمر و اسود نگه داشتهاند. و من از گردش روزگار میترسم.»[15]
دوستی با یهود با این ویژگیها مورد مذمت قرآنکریم قرار گرفته است. در این رابطه آیه51 سوره مائده نازل شد:[16]
«أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمین»[17]
اى کسانى که ایمان آوردهاید، یهود و نصارى را دوستانِ [خود] مگیرید [که] بعضى از آنان دوستان بعضى دیگرند. و هر کس از شما آنها را به دوستى گیرد، از آنان خواهد بود. آرى، خدا گروه ستم گران را هدایت نمی کند.
مفسران در بیان مصداق آیه مذکور به عبدالله بن ابی اشاره دارند.[18]
حاصل سخن:
اولین گروهی که به طور رسمی پیمان خویش را با پیامبر شکستند، یهودیان بنیقینقاع بودند. آنان پس از جنگ بدر، سرکشی خویش را آغاز کردند. پیامبر آنان را انذار کرد و از آنها خواست دست از تحریکات خویش بردارند، اما آنها با اهانت به یکی از زنان مسلمان و کشتن یکی از مسلمانان رسما به پیامبر اعلام جنگ دادند. پیامبر نیز آنان را محاصره و سپس تبعید کرد.
کتابنامه
- 1. قرآن کریم
- 2. نهج البلاغة
- 3. بلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، بیروت، دار الفکر، 1417ه.ق،اول.
- 4. واقدی، محمد بن عمر؛ المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369.
- 5. طبرسی،فضل بن حسن؛ اعلام الوری باعلام الهدی، تهران، اسلامیه،1390.
- 6. صادقی،مصطفی؛ پیامبر و یهود حجاز، قم، دفتر تبلیغات، 1382،اول.
- 7. عسقلانی، ابن حجر؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1415 ه.ق، اول.
- 8. صالحی شامی، محمد بن یوسف؛ سبل الهدی و الرشاد، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1414ه.ق.
- 9. سیوطی، جلال الدین؛ لباب النقول، بیروت، دار الکتب العلمیه، بیتا.
- 10. طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان، بیروت، موسسه الاعلمی، 1415ه.ق.
- 11. محمد بن سعد؛ الطبقات الکبری، بیروت، دارصادر، بیتا.
- 12. ابن سید الناس؛ عیون الاثر، بیجا، موسسه عز الدین، 1406ه.ق.
- 13. مقریزی، احمد بن علی؛ امتاع الاسماع، بیروت، دار الکتب العلمیه،1420ه.ق ،اول.
- 14. ابن هشام؛ السیره النبویه، مکتبه محمد علی صبیح و اولاده، بیجا، 1383.
- 15. یوسفی غروی، محمد هادی؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، قم، مجمع الفکر الاسلامی،1417ه.ق. اول.
- 16. صنعانی، عبدالرزاق؛ المصنف، بی جا، المجلس العلمی، بی تا.
- 17. سجستانی، ابیداوود؛ سنن ابی داود، بیروت، دارلفکر، 1410ه.ق، اول.
- 18. طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، بیروت، موسسه الاعلمی، بیتا.
- 19. ابن کثیر، اسماعیل؛ البدایه والنهایه بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ه.ق.
- 20. ابن کثیر، اسماعیل؛ تفسیر ابن کثیر، بیروت، دار المعرفه، 1412ه.ق.
- 21. عاملی، سیدجعفرمرتضی؛ الصحیح من سیره النبی الاعظم، بیروت، دار الهادی، 1415ه.ق،چهارم.
- 22. طوسی، محمد بن حسن؛ التبیان، بیجا، مکتب العلام الاسلامی، 1409ه.ق،اول.
پی نوشت:
-
[1] .اعلام الوری باعلام الهدی، ج1، ص 157-158، هر چند این پیمان نامه ابتدا در این منبع ذکر شده اما ادله فراوانی بر تائید مواد این پیمان نامه در منابع دست اول وجود دارد. جناب آقای صادقی در کتاب «پیامبر و یهود حجاز» به خوبی به این شواهد اشاره کرده است. (پیامبر و یهود حجاز، ص72 تا 74) .
-
[2] .الاصابه فی تمییز الصحابه، ج6، ص46، و الطبقات الکبری ج1، ص502.
-
[3] .المغازی، ج1، ص 179 و انساب الاشراف، ج1، ص309 .
-
[4] .الطبقات الکبری، ج2 ، ص28.
-
[5] .سبل الهدی و الرشاد،ج4، ص 179.
-
[6] .امتاع الاسماع، ج8 ، ص346.
-
[7] .الطبقات الکبری،ج2، ص32.
-
[8] .تاریخ الطبری، ج2، ص172 و السیره النبویه،(ابن هشام)، ج2، ص393 .
-
[9] .موسوعه التاریخ الاسلامی، ج2 ، ص302.
-
[10] .المغازی، ج1، ص 369.
-
[11] .السیره النبویه،(ابن هشام)ج2، ص561 و البدایه والنهایه، ج4، ص5.
-
[12] .السیره النبویه،(ابن هشام)، ج2، ص 561 و عیون الاثر، ج1، ص 385 .
-
[13] .سنن ابی داوود، ج 2، ص33 و فتح الباری، ج 7 ، ص 255 و المصنف، ج 5 ص 359.
-
[14].الصحیح من سیره النبی الاعظم، ج6، ص 59 .
-
[15] .السیره النبویه،(ابن هشام)، ج2، ص562 و فتح الباری، ج7، ص256.
-
[16] .السیره النبویه،(ابن هشام)، ج2، ص563 و تفسیر ابن کثیر، ج2، ص72 .
-
[17] .قرآن کریم، سوره مائده، آیه 51.
-
[18] .التبیان، ج3، ص551 و مجمع البیان، ج3، ص354.