کلید واژه ها: عاشورا- غصب خلافت- فضائل علی علیه السلام - بنی امیه- تحریف دین- ولایت.

غصب خلافت در کلام علی علیه السلام

امیرالمومنین علی در خطبه شقشقیه به برخی از حوادث که پس از رحلت پیامبر در دنیای اسلام اتفاق افتاده، اشاره فرمودند. همین حوادث هستند که زمینه ساز فجایع بعدی نظیر حادثه ی عاشورا شدند. این مسأله آنقدر گویاست که برخی از اهل سنت هیچ توجیهی برای این خطبه نتوانستند پیدا کنند، جز اینکه صدور آن از امیرالمومنین را انکار کردند. بعضی ها هم گفتند: این خطبه از خود سید رضی است، در حالیکه این خطبه سندهای مختلف دارد و منهای سندها، امکان ندارد این عبارات از کس دیگری باشد.

حضرت آن دوره را اجمالا توصیف کردند و فرمودند: «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» [1] لباس خلافت را به تن کردند، در حالیکه می دانستند آن کسی که شایسته ی این کار است و به منزله ی محور خلافت است و کار جامعه ی اسلامی جز بر محور او نمی گردد، من هستم«و إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» [2] . بعد می فرمایند: من هم به ناچار صبر کردم؛ یاور و مدد کاری نبود، شرایط سنگینی بود که همه را از پا در می آورد. من صبر کردم تا دوره ی خلافت آن ها به پایان رسید، همانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم داشته باشد «حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَه فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَه» [3] خلافت را به همدیگر می دادند.

بعد حضرت می فرمایند: «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ، يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا» [4] حکومت را درحوزه ی خشناء قرار دادند و محور این خشونت هم خودشان بودند. وقتی محور حکومت این گونه شد، این چهار خصوصیت در آن تکرار می شود؛ لذا مردم در چنین شرایطی به آن چهار نقطه ضعف مبتلا شدند که در ادامه خطبه حضرت آنها را ذکر می کنند.

«فمنی الناس َ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاض» [5] . «خبط» یعنی غیر متعادل حرکت کردن، «شماس» یعنی بدخلقی کردن، «تلون» یعنی هر روز رنگی به خود گرفتن و «اعتراض» یعنی راه را بجای اینکه مستقیم بروند، در عرض طی کنند؛ بقول خود ما زیگ زاگ رفتن.

حضرت در یک کلام نورانی می فرماید: چه بدعت ها که گذاشتند. یکی یکی می شمارند و می گویند: اگر می خواستم برگردانم، کسی دور بر من نبود؛ اگر می خواستم اموال را به سیره ی رسول الله تقسیم کنم، اگر می خواستم مقام ابراهیم را به جای خودش برگردانم، کسی دور بر من نبود.

ابن ابی الحدید و سایر منابع نقل می کنند که یکی از خلفا وقتی در بستر بیماری بود، به یکی از اطرافیان گفت: من وصیت نامه را می گویم، تو بنویس. گفت «بسم الله الرحمن الرحیم» و از هوش رفت. نویسنده وصیت نامه هم از جانب خودش نوشت که من فلانی را به خلافت برای شما برگزیدم. خلیفه به هوش آمد و گفت: بخوان ببینم چه نوشتی؟ گفت: اینطور نوشتم. گفت: «الله اکبر»، ترسیدی که مسلمین به اختلاف بیافتند و از دست بروند. بعد نوشته او را تایید کرد. همان باندی که وقتی پیامبر خدا می فرماید: «قلم و دوات بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از من گمراه نشوید»، العیاذ بالله می گویند: «إن الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله» [6] و پیامبر را متهم می کنند که بیمار است، برای بعد از خودشان تعیین تکلیف می کنند و دیگر نمی گویند «حسبنا کتاب الله»؛ می گویند اختلاف در جامعه ی اسلامی پیدا می شود؛ برای اینکه وحدت مسلمین حفظ بشود و مسلمان ها گمراه نشوند، باید وصیت کرد. به تعبیر حضرت، این گونه سینه های شتر خلافت را یکی پس از دیگری دوشیدند و بین خودشان تقسیم کردند؛ «مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا» [7] .

تحریف دین، بزرگترین فساد بنی امیه

وقتی بنی امیه سرکار آمدند، کسانی را که مطرود پیامبر بودند، به ریاست و حکومت رساندند؛ مثل حکم بن عاص و مروان بن حکم که حتی اولی و دومی هم حاضر نشدند این ها را سر کار بیاورند، چون از اقوام بنی امیه بودند. کسانی مثل ولیدبن عتبه را والی کوفه قرار دادند که در حالت مستی وارد محراب نماز شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند. به او گفتند: نماز صبح را چهار رکعت خواندی! گفت: اگر بخواهید، باز هم برایتان می خوانم. وقتی هم با فشار مردم کوفه عزلش کردند، برای تظاهر آمد محراب و منبر را آب کشید. ولید بن عتبه کسی بود که آیه قرآن برای او نازل شده است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمينَ»(الحجرات/6). حضرت علی این گونه تعبیر می آورد: این ها مال الله را مانند شتری که به جان سبزه زار بیفتد، غارت کردند و بلعیدند.

مساله این نیست که مشکلات مالی و چگونگی تقسیم شدن بیت المال را بیان کنیم. این ها ظلم اساسی نیستند. ظلم اقتصادی، یک ظلم فرعی است. عدالت در امور اقتصادی هم لازم است؛ ولی آنچه آفت است، چیز دیگریست. این فساد در توزیع بیت المال، خود ناشی از یک فساد دیگر است. جای دیگری خراب شده و باید اصلاح بشود؛ و الا فساد در بیت المال که مسئله ی اصلی نیست. باید ببینیم کجای جامعه به فساد کشیده شده که این حوادث در دنیای اسلام به وجود آمده اند.

مردم مصر به خاطر والیان فاسدشان شورش های جدی بر علیه حکومت راه انداختند. یکبار مردم مصر آمده بودند که از والی مصر به عثمان شکایت کنند که ظلم می کند. خانه ی عثمان را محاصره کردند که باید کنار بروی. حضرت علی وساطت کردند و مردم هم وساطت حضرت را پذیرفتند که برگردند و او هم آن والی را حذف کند. عثمان محمد بن ابی بکر را به عنوان والی جدید همراه آن ها به طرف مصر فرستاد. مردم معترض در بین راه شترسواری را دیدند که غلام عثمان بود و نامه ای از او با مهر وی داشت. در این نامه به والی مصر نوشته بود: به محض رسیدن این گروه، سرانشان را بکش و تبعید کن. این ها هم از وسط راه برگشتند و دوباره خانه ی عثمان را محاصره کردند.

اصلاح، کار جبهه ی امیرالمومنین و خودداری از اصلاح، کار جبهه ی معاویه بود. معاویه با سیاست لشگری را که عثمان خواسته بود، آورد و در دوردست مدینه ساکن کرد تا وقتی که کار تمام شد و با لشگرش برگشتند. از کمک خودداری می کرد؛ ولی امیرالمومنین دنبال اصلاح بودند. وقتی مردم هنوز آماده ی حکومت علوی نیستند، باید مهیا بشوند و زمینه سازی کنند تا زمینه ها فراهم بشود. بعد از این اتفاقات، مردم سراغ حضرت آمدند.

حضرت می فرمایند: به در خانه ی من هجوم آوردند و با من بیعت کردند؛ ولی بعد از بیعتشان عده ای نکث بیعت کردند، برخی مروق کردند و عده ای هم ظلم نمودند. سه جبهه بر علیه حضرت از زمان رسول الله شناخته شده بود که پیامبر به امیرالمومنین فرموده بودند: شما با این سه جبهه درگیر می شوید: قاسطین، مارقین و ناکثین. جبهه ی قاسطین جبهه ی طلحه و زبیر است. طلحه و زبیر بعد از بیعت، آن را نکث کردند. جبهه ی مروق هم جبهه ی خوارج بودند. مروق یعنی جلو افتادن؛ مارقین کسانی بودند که بر حضرت سبقت گرفتند و ایشان را متهم به کفر کردند و حکمیت را بر او تحمیل نمودند. وقتی ماجرای حکمیت آن طور تمام شد که معاویه نصب شد و علی عزل شد، این ها گفتند: شما مرتکب گناه کبیره و کافر شده اید؛ یا باید استغفار کنید یا خون شما هدر است. با گناه خودشان حضرت را محکوم کردند. اهل مروق این گونه از ولی خدا جلو افتاده بودند. حضرت فرمودند: گناه را شما کردید، توبه را من بکنم، توبه از چه بکنم؟

بعد از این ها هم حضرت در مقابل معاویه بود. حضرت در مورد خلافت فرمودند: اگر فرمان خدای متعال به عالمان نبود که پر خوری یک عده و گرسنگی یک عده ی دیگر را تحمل نکنند، می دیدید که ریسمان شتر خلافت را رها می کردم و همان کاری را که با اولی ها کردم، با بعدی ها هم می کردم. یعنی همان برخوردی که با اولی و دومی داشتم و حکومت را رها کردم، باز هم آن را رها می کردم و می دیدید که همه ی دنیای شما در نظر من از آب بینی یک بز پست تر و بی ارزش تر است.

در فضائل، کسی هم سنگ امیرالمومنین نبود. فضائلی که اهل سنت هم برای امیرالمومنین نقل کردند، زیاد است، با اینکه نقل فضائل حضرت ممنوع بود. معاویه به همه ی معاونین و استانداران خود نامه نوشت که هر کس فضیلتی از امیرالمومنین و آل ابی طالب نقل کرد، من خون او را هدر می دانم و بالعکس دستور داد که پشت سر هم درباره ی دیگر صحابه فضیلت نقل کنند. اینقدر جعل کردند تا گفت: بس است. این را شخصی مثل ابن ابی الحدید نقل می کند. روایت هست که در زمان معاویه کار به جایی رسیده بود که شیعیان وقتی می خواستند یک فضیلت برای امیرالمومنین نقل کنند، در خلوت خانه، آن هم برای فرد قابل اعتماد می گفتند و توصیه می کردند که جز برای افراد قابل اعتماد و در خلوت نقل نکن. ولی با این همه سخت گیری باز هم فضائل حضرت عالم را پر کرده است. مرحوم فیروز آبادی نوشتند: در یکی از کتاب های اهل سنت با عنوان فضائل الخمس فی صحاح السته فضیلت بسیار در باب امیرالمومنین آورده اند.

از جمله کارهایی که دشمنان حضرت کردند، این بود که موقعیت معنوی حضرت را پایین آوردند. حضرت در نهج البلاغه می فرماید: پیمانه ی فضائل مرا وارونه کردند. آنچه برای من بود، برای دیگران نوشتند و رذائل دیگران را به من نسبت دادند. این کاری بود که دشمن برای بدنام کردن ایشان کرد. حضرت در خطبه چهارم نهج البلاغه می فرماید:ِ «وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْت [8] . کسی که برای خدا دندان روی جگر گذاشته است «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً» [9] . چنین کسی را متهم می کنند و آن روزی که بیعت نمی کند، می گویند: دغدغه ی ملک و حکومت دارد و هوا خواه حکومت است و وقتی سکوت می کند و دست می کشد و مشغول تربیت شخصیت ها و انسان ها و زمینه سازی های بعدی می شود، می گویند: ترسید او را بکشند.

بعضی از اتهاماتی که به حضرت زده اند، در کتب اهل سنت و تفاسیرشان هم آمده است. حضرت را متهم به شرب خمر و امثال این ها می کنند؛ کسی که خودش می فرمود: برای من از مغز گندم و عسل مصفا مهیا بود، ولی یک وعده نان جو سیر نخوردم. سنی و شیعه نقل می کنند که یکی از اصحاب حضرت می گوید: دیدم حضرت درب انبان خودشان را لاک و مهر می کنند. گفتم: آقا، نان جو خشک شده که لاک و مهر کردن نمی خواهد؟ فرمودند: می ترسم حسنین بر من شفقت کنند و این ها را به روغن زیتون بیالایند. برای اینکه مبادا آن ها خورشتی به این نان اضافه بکنند، درب این انبان نان را می بندم. حضرت وقتی وارد بیت المال بصره شد، نگاهش به طلاها و نقره ها افتاد و فرمود: «يا دنيا غري غيری» [10] . دنیا! دیگری را فریب بده. «قد بينتك ثلاثا» [11] . من تو را رها کردم و امکان رجوع نیست. ولی وقتی طلحه و زبیر بصره را فتح کردند و با آن جنایات والی حضرت را از بصره بیرون کردند، نوشته اند: آنقدر بین طلحه و زبیر در امامت نماز صبح کشمکش شد که کم مانده بود نماز صبح مردم قضا بشود که با پادرمیانی عایشه بنا شد یک روز پسر طلحه و یک روز زبیر بخوانند. این ها را امیرالمومنین قرار دادند و در تاریخ هم می گویند: این ها صحابی و امیرالمومنین اند.

از کارهای دیگر مخالفان حضرت، منع نقل فضائل و برکنار کردن دوستان ایشان مثل عمار و امثال این ها از حکومت و سر کار آوردن دشمنان حضرت بود.

معاویه تا سال هشتم هجری در صف کفار و لشگر دشمن قرار داشت و به همراه پدرش بسیاری از جنگ ها را بر علیه اسلام تجهیز کردند. همین شخص در دوره خلیفه دوم به عنوان والی شام نصب شد. امیرالمومنین هم کسی است که هیچ کجا خطری اسلام را تهدید نکرد الا اینکه خودش را سپر آن خطر کرد و با تمام وجود ایستاد. چطور شد که این دوتا هم سنگ شدند؟ معلوم می شود که مهمتر از همه ظلم ها و فسادها این بود که فضای فرهنگی جامعه را عوض کردند و دین خدا را تحریف نمودند.

روح دین؛ تسلیم شدن به ولایت الهی

براساس معارف قرآن، روح دین تسلیم شدن در برابر خداوند متعال و بقیه مسائل پیکره آن است. کسی که به ولایت الهیه تسلیم نباشد، هر کاری بخواهد می کند. برای کسی که تسلیم خدا نیست، فرق ندارد که نماز بخواند یا شرب خمر بکند. اینطور نیست که اگر کسی خدا را قبول نداشت و نماز خواند، نماز او خوب باشد. حتی اگر کسی به ریا نماز بخواند، این نمازش باطل و گناه کبیره است. بنابراین روح و باطن دین تسلیم بودن به ولایت الهیه است.

خداوند متعال وقتی می خواهد ملائکه خودش را امتحان بکند، می فرماید: «اسْجُدُوا لِآدَم»(البقره/34). به آدم سجده بکنید. از روح خودش در خلیفه اش می دمد و حقیقت آن هم یک روح بیشتر نیست. اینکه می گویند ما خلیفه خدا هستیم، این بحث ها نیست. خلیفه ی خدا همان روح الهیه است. همان که در روایات فرموده اند: ما پنج روح داریم: یک روح اختصاصی که «أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْه»(المجادله/22). و آن روح که «أَنَّ أَرْوَاحَكُمْ وَ نُورَكُمْ وَ طِينَتَكُمْ وَاحِدَه» [12] ، مقام خلافت را دارد و همان هم مسجود ملائکه است. روایات متعدد هم داریم که آنچه مسجود ملائکه است، همان روح است «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»(الحجر/2 ). و لذا اگر حضرت آدم هم مسجود ملائکه است، بخاطر همین انوار بود. سجده و خضوع در مقابل این ها بود؛ یعنی سجده ی در مقابل خدای متعال بود.

روح دین تسلیم بودن در برابر خدا و رسول و اولیاء الهی است و بقیه مسائل، پیکره و ظاهر دین هستند. این روح اگر در پیکره نباشد، پیکره به کار نمی آید. انسان به اندازه ی عمر حضرت نوح از شب تا صبح عبادت کند، صبح تا شب هم روزه دار باشد، ولی ولایت الهیه را قبول نکند، عباداتش به درد نمی خورد. سنی و شیعه نقل کرده اند: اگر کسی به اندازه ی عمر نوح بین رکن و مقام عبادت کند، بدون ولایت امیرالمومنین بکار او نخواهد آمد. این سخن، همان روح خطبه قاصعه ی امیرالمومنین است. حضرت در این خطبه فرمودند: مواظب باشید شیطان سر شما را کلاه نگذارد، پایتان را به حوزه کبریایی خدا دراز نکنید. پا دراز کردن به حوزه ی کبریایی خدا یعنی پا دراز کردن به حوزه خلافت الهی.

حاکمان جور دین را تحریف کردند و ولایت الهیه را از دین بیرون بردند و در مهمترین مسائل که جریان ولایت الهیه است، آراء خودشان را ملاک قرار دادند؛ این سقوطی است که در جامعه ی اسلامی اتفاق افتاد و باعث افول معنویت و زمینه ساز حادثه ی عاشورا بدست مسلمان ها گردید. آن روزی که مسلمان ها دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند که خودشان سرنوشت خودشان را معین کنند، سیدالشهدا را کشتند؛ یعنی نفسی که در اصلی ترین امور، خودش را محور قرار می دهد، عاقبش جز بدبختی و شقاوت نیست.

صنعت و محصولات صنعتی، پیکره ی تمدن دنیای غرب است؛ روح این تمدن بقول خودشان «اومانیسم» است. اومانیسم یعنی نفس محوری، یعنی محور شدن شهوات انسان، حق و باطل را به انسان تعریف کردن و روح عصیان به خدای متعال؛ این روح اومانیسم است. این در غرب محقق شده که تمدن مادی و تجدد شکل گرفته است. بحث این نیست که هر کس در غرب است، دیگر مسلمان نیست. حتی در کاخ فرعون هم آدم های خوب پیدا می شوند. سخن این است که روح این جریان، عصیان بر خدای متعال و دین زدایی است. چنین چیزی در جامعه ی اسلامی هم به اسم حق و بنام خدا اتفاق افتاد. جامعه ا ی که نفس خود را محورخوبی ها و بدی ها قرار بدهد، جامعه ای که ازدواج هم جنس با هم جنس جزء قوانین رسمیش باشد، روح عصیان بر این جامعه حاکم است. یک علت تاخیر در پذیرش ترکیه بعنوان عضو اتحادیه ی اروپا این بود که در مقابل این نظریه مقاومت نشان داد. گفتند: معنای این مخالفت این است که شما هنوز توسعه یافته نیستید، اخلاقتان اخلاق کهنه است و متناسب با توسعه روز نیست؛ برای همین شما نمی توانید جزء اتحادیه اروپا باشید.

در صدر اسلام هم همین اتفاق افتاد. در مسئله ای که خدا تعیین تکلیف می کند(مسئله ی تعیین خلیفه)، گفتند خودمان تعیین می کنیم. مگر مردم حق دارند خلیفه خدا را معین بکنند؟ مگر خلافت الهی بدست ماست؟ خلیفه ی خداست؛ وقتی خدا کسی را خلیفه ی خود قرار داده است، من می توانم بگویم چه کسی خلیفه ی خدا باشد؟ چه کسی وصی پیامبر خدا باشد؟ ما خیال می کنیم که این تکریم انسان است. این چه تکریمی به انسان است که پای انسان را به حوزه ی کبریایی خدا دراز می کند؟ این رجم و خواری می آورد. شیطان با آن همه ریاضت و زحمت خودش وقتی پا به حوزه کبریایی خداوند دراز می کند، از آن جا طرد می شود. این تکریم انسان نیست که ما به او بگوییم پا به حوزه کبریایی خدا دراز کن، تو حق داری تصمیم بگیری در آنجایی که به تو مربوط نیست؛ اما این آن چیزی است که اتفاق افتاد. تدریجا فرهنگ جامعه را به سویی بردند که سیدالشهدا را بعنوان یک مسئله گو هم قبول نداشتند و مساله ی فقهی هم از او نمی پرسیدند؛ شاهد آن هم کتب اهل سنت می باشد که پر است از ابوهریره ها و امثال آن ها و تازه مسامان ها، ولی از امیرالمؤمنین روایتی نیست یا بسیار کم است.

بنابراین روح تحولی که در مغرب زمین اتفاق افتاده، در صدر اسلام هم بوده و این تحریف در فرهنگ جامعه اسلامی منتهی به این شد که حادثه ی عاشورا بدست خود مسلمان ها انجام شد.

ذکر مصیبت

«السلام علیک یا ابا عبدالله و ارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و لا جعل الله الاخر العهد منی لزیارتکم .السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی اولاد الحسین».

یا سیدالشهدا! سلام بر اعضاء قطعه قطعه شده ات. سلام ما بر یک یک اعضا مبارک و بر روح منور شما «السَّلَامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيب» [13] سلام ما بر آن محاسنی که با خون سرت خضاب شدند «السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ» [14] سلام بر آن گونه ای که مظلومانه به خاک زمین کربلا مالیده شد «السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِيب» [15] سلام ما بر آن بدنی که لباس های او را به غارت بردند. آقا لباس کهنه ای را طلب کرد، چند جای آن لباس را پاره کرد و از زیر لباس هایش پوشید؛ ولی وقتی زینب کبری کنار قتلگاه آمد، دید برادرش همان لباس را هم به تن ندارد. سلام بر آن دندان هایی که پیامبر خدا می بوسید، ولی هدف چوب خیزران قرار گرفت.

«السَّلَامُ عَلَى الرَّأْسِ الْمَرْفُوع» [16] سلام بر آن سر مطهری که بالای نیزه ها رفت «السَّلَامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِرَاح» [17] سلام ما بر آن آقایی که با خون شستشو داده شد.ِ «السَّلَامُ عَلَى الْمُجَرَّعِ بِكَاسَاتِ الرِّمَاحِ السَّلَامُ عَلَى الْمُضَامِ الْمُسْتَبَاحِ السَّلَامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِي الْوَرَى السَّلَامُ عَلَى مَنْ دَفَنَهُ أَهْلُ الْقُرَی السَّلَامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتِينِ السَّلَامُ عَلَى الْمُحَامِي بِلَا مُعِين» [18] . سلام برآن آقایی که رگ قلبش را پاره کردند. نمی دانم این تعبیر حضرت ناظر به کدام مصیبت است؛ آیا ناظر بر آن تیر سه شعبه ای است که سینه ی حضرت را هدف قرار داد یا ناظر بر آن صحنه ای است که کنار بدن علی آمد؛ و سر علی را به دامن گرفت و هفت مرتبه از سویدای دل فریاد زد: «ولدی علی، ولدی علی، ولدی علی، عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَا» [19] .

  • به تماشای شه و شه زادهسپه شام همه استاده
  • همه گفتند حسین جان دادهشه روی نعش علی افتاده

حجه الاسلام و المسلمین میرباقری