کلید واژه ها: حبیب بن مظاهر، توفیق، تفکر، نماز اول وقت، صله رحم، احترام به والدین
بحث ما در رابطه با نامه های حضرت امام حسین(علیه السلام) به افراد و اصحاب و یاران مختلف بود، یکی از نامه هایی که امام حسین(علیه السلام) نوشته است و در آثار متأخرین آمده، نامه ای است که به حبیب بن مظاهر مرقوم فرموده اند. می دانید که حبیب بن مظاهر از اصحاب پیغمبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) است و این شخصیت، کسی است که پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام) را خیلی دوست داشت و علاقه مند به اهل بیت(علیهم السلام) بود. حبیب ابن مظاهر در کوفه زندگی می کرد. من امروز این نامه را مورد بحث قرار می دهم، البته نامة کوتاهی است.
در این نامه حضرت نوشته اند: «من حسین ابن علی اِلی الرَجلِ الفقیه» این نامه ای از حسین بن علی(علیه السلام) است به یک انسان فهمیده، امام حسین(علیه السلام) حبیب را فقیه؛ یعنی فهمیده خطاب کرده است، البته کلمة فقیه در آن زمان به معنای امروزی اش نبود، به معنی دانا و فهمیم بود. این نامه از حسین(علیه السلام) است به یک انسان فهیم و دانا. جناب حبیب! این نامه را من به تو می نویسم «لا تَبخل علینا بِنفسک» حبیب از جانت بر ما دریغ نکن و ما را یاری کن «یجازیک رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) یوم القیامه»؛ من قول مي دهم جدم، رسول خدا(صلی الله و علیه وآله وسلم) جواب این حرکت و جواب این یاریت را بدهد و جزایت را از پیغمبر (صلی الله و علیه وآله وسلم) بگیری. نامه همین است، گفت: در خانه اگر کس است یک حرف بس است. همین نامه حبیب را آتش زد، همین نامه حبیب را هوایی کرد. همین نامة امام حسین(علیه السلام) را دریافت کرد -نوشته اند: ظاهراً بعد از شهادت مسلم ابن عقیل هم بوده- که حضرت فقط نوشته اند؛ حبیب ما را یاری کن، جدم رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) جزایت را می دهد.
مسلم بن اوسجه را از کوفه برداشت و آمدند به کربلا و خودشان را به امام حسین(علیه السلام) رساندند. ظاهراً در همین ایام محرم، نزدیک عاشورا هم بوده است که زینب کبری(علیها السلام) می گوید: من نگاه می کردم می دیدم لشکر دشمن دائم در حال زیاد شدن است، اما کسی نمی آید به برادر من بپیوندد. ما کم هم مي شدیم؛ بعضی ها می رفتند، اما کسی نمی آمد. لشکر امام حسین(علیه السلام) در اقلیت بودند، متأسفانه گاهی وضعیت حق این گونه است، باطل چون زرق و برق دارد و دنیا را در پی دارد بیشتر به آن گرایش می یابند. زینب (علیها السلام) می گوید یک وقت دیدیم که از دور یک سیاهی دارد می آید، دو نفر در حال حرکت اند. از برادرم امام حسین(علیه السلام) پرسیدم که این ها که هستند؟ امام فرمود: این ها هم سپاهیان من هستند، این حبیب بن مظاهر است و این هم مسلم ابن اوسجه، زینب کبری(علیها السلام) از این که حبیب آمده خیلی خوشحال شد، عرضه داشت: سلام مرا به حبیب برسان، امام حسین(علیه السلام) به استقبال این دو آمد. وقتی این ها وارد شدند امام به حبیب فرمود: خواهرم زینب((علیها السلام) به شما سلام رسانده است. مي گویند: حبیب ابن مظاهر به حدی منقلب شد که خاک ها را برمی داشت و روی سر و صورت خودش می ریخت، گفت: من که هستم که زینب(علیها السلام) به من سلام برساند؛ از این کلام اباعبدالله(علیه السلام)، خیلی خوشحال شد. حبیب ابن مظاهر کسی است که نافع ابن هلال می گوید: در شب عاشورا من و حبیب با عده ای از اصحاب جلوی خیمة حضرت زینب(علیها السلام) رفتیم، عرض کردیم: خانم، مطمئن باش ما حسین (علیه السلام) را تنها نمی گذاریم، تا ما هستیم نمی گذاریم ضربه ای و لطمه ای به فرزند زهرا(علیها السلام) وارد شود. عرض من این است که حبیب جواب نامه را با عملش داد.
امام حسین(علیه السلام) برای خیلی ها نامه نوشت که اصلاً گوش نکردند؛ وقتی نامة امام به احنف ابن قیس در بصره رسید، نامه را این چنین زیرنویس کرد:«فَاصْبِر إنّ وَعدَ اللهِ حَق»[1] حسین(علیه السلام)، صبر کن، ان شاء الله کارها درست می شود، و خودش نیامد. وقتی امام حسین(علیه السلام) شخصاً پیش عبیدالله حرّ جوفی رفت او نیامد. توفیق شامل هر کسی هم نمی شود. به یکی از افراد معروف گفتند: آقا، تو چرا در کربلا نبودی؟ -خیلی ها از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، از افراد معنون و با نام و نشان در قضیة کربلا حضور نداشتند- گفت: این ها انسان های ویژه ای بودند که اسامی آن ها از قبل مشخص بود؛ یعنی توفیق خاصی داشتند. اما در این کاروان حسینی کسانی هستند که تازه از راه رسیدند؛ مثل حرّ و زهیر، کسانی هم هستند که از میان لشکر عمرسعد آمدند و پیوستند؛ مثل ابوالحُطوف و سعد، این دو تا ظهر عاشورا هم در لشکر ابن زیاد بودند و در آن لحظة آخر که امام حسین(علیه السلام) همة یارانش را از دست داد و فریاد «هل من ناصر» را زد، این دو برادر از لشکر ابن زیاد جدا شدند و به امام حسین(علیه السلام) پیوستند سابقة خیلی خوبی هم ندارند، اما بالاخره عوض شدند.
امام در این نامه به حبیب نوشته است: حبیب تو جانت را از ما دریغ نکن، جدم، رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) پاسخ تو را خواهد داد و جزای این کارت را خواهد داد. به همین مناسبت امروز من بحثی را تحت عنوان توفیق مطرح کنم. ببینید که توفیق لطف و عنایت خداست. اینکه انسان توفیق پیدا کند به زیارت برود، نماز اول وقت بخواند، مؤدب باشد لطف خداست. خیلی ها هستند وضع مالی شان خوب است، اما توفیق کمک به مردم را ندارند، توفیق زیارت ندارند. یا شخصی خیلی پول خرج مي کند، خیلی کار مي کند، اما آن قدر از عمرش استفاده نمی کند. یکی را هم مي بینی عمرش کوتاه ولی پربرکت است، کار و درآمدش هم زیاد نیست، اما پنج بار به مکه رفته، ده بار به مشهد و زیارت های متعدد رفته است؛ یعنی یک عوامل و زمینه هایی لازم است. اینکه حضرت یوسف(علیه السلام) در اوج گناه گفت: اگر خدا به من توفیق ندهد و خدا کمکم نکند من هم سقوط می کنم، من هم ممکن است بلغزم«لَوْلا أَن رَّأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ»[2] اگر خدا یک گوشة چشم و یک عنایتی کند و دست لطفی بر سر انسان بکشد، انسان سقوط نمی کند. انسان خیلی جاها حفظ می شود. با بعضی ها دوست نمی شود. با بعضی ها ارتباط برقرار نمی کند. بعضی زمینه ها اصلاً برایش فراهم نمی شود. عزیزان، بیایید سعی کنید این توفیق را از خدا بگیریم و در زندگی مان آن کسی باشیم که خدا می خواهد.
من راه های رسیدن به توفیق را برای شما عرض می کنم، که چگونه می شود به توفیق رسید. امام صادق(علیه السلام) فرمود:«مَا کُلُّ مَنْ نَوَی شَیاً قَدَرَ عَلَیْه»؛ این گونه نیست که هر کس نیت کاری را کرد بتواند آن را انجام بدهد«وَلا کُلّ من قَدَرَ عَلَی شَیءٍ وُفّقَ لَه»[3] این گونه نیست که هر کس قدرت کاری را داشت بتواند انجام بدهد. یک وقت شخصی سالم است، پول هم دارد، همة امکانات را هم دارد، اما می بینید نمي تواند یک حج برود. خودش هم متوجه نیست، می گوید: سر و ته زندگی ام کلاف سر در گم است. اما یک نفر دیگر را هم می بینید با یک درآمد ساده، زندگی آرامی دارد. اینکه می بینید برکت و عنایت در زندگی و عمر و کسب و کار بعضی افراد نیست و دائم با موانع مواجه هستند، یک عاملش این است که توفیق نداشته و به خود واگذار شده اند. چرا پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) سر به سجده می گذاشت و گریه می کرد و می فرمود:«اللهمَّ لا تَکِلنِی إلی نَفسی طَرْفَه عَیْنٍ أبَداً»[4] خدایا! مرا به خودم وامگذار؛ چون اگر خدا انسان را به خودش واگذار کند و دست توفیقش را از سرش بردارد مثل ماشین ترمز بریدة در سرازیری می شود که کسی نمی تواند آن را نگه دارد.
ما این قدر قدرت نداریم که بگوییم با عقلمان و با وجدانمان خود را حفظ می کنیم، در اوج گناه و معصیت نه عقل کار می کند، نه وجدان، وجدان غالباً بعد از گناه بیدار می شود. آن آقا وقتی بمب را در هیروشیما و ناکازاکی انداخت، وقتی سرگرد کِلوت انسان ها را کشت و سوزاند، وقتی دویست هزار انسان را در ژاپن با یک بمب و با فشار یک دکمه از بین برد بعد پشیمان شد، حالا دیگر نمی شود این ها را زنده کرد، پشیمانی فایده ندارد، بعد وجدانش آمد و او را مذمّت کرد. وقتی زلیخا یوسف(علیه السلام) را به زندان انداخت و آب ها از آسیاب افتاد و به یوسف(علیه السلام) تهمت زده شد و زندانی شد، قرآن می گوید که بعد رفت سراغ وجدانش، گفت: «الآن حَصحَصَ الحَقّ»[5] حالا حق را فهمیدم، یوسف(علیه السلام) بی گناه بود، تقصیر من بود. جبران بعضی از ضررها سخت است. هزینة بعضی از ضررها سنگین است. عمر سعد بعد از کربلا پشیمان شد، خولی پشیمان شد، عبیدالله حرّ جوفی پشیمان شد، اما حالا کیست که بیاید خون امام حسین(علیه السلام) را برگرداند. گاهی در مورد بعضی از اتفاقات و تصادفات انسان می گوید: اگر فلان کار را کرده بودم ماشینم تصادف نمی کرد که پنج نفر را از دست بدهم. بله، اگر کرده بودی! ولی حالا دیگر پشیمانی سودی ندارد. هزینه و جبران بعضی از پشیمانی ها سنگین است.
لذا، توفیق می خواهد که حبیب این توفیق را داشت، مسلم بن اوسجه توفیق داشت، حرّ ابن یزید ریاحی توفیق داشت. زمینه برای زهیر هم فراهم شد، زهیر عثمانی مذهب است و نقل کرده اند که از ابتدا در خط امام حسین(علیه السلام) نبوده است. اتفاقاً در روز عاشورا کسی همین موضوع را مطرح کرد، گفت: زهیر، تو با امام حسین(علیه السلام) نبودی، اینجا چه کار می کنی؟ او گفت: من نبودم، اما شجاعتش را هم دارم که بگویم من او را دعوت نکردم. در جنگ بدر نیز گاهی پدر در سپاه دشمن بود و پسر در سپاه اسلام.
- ز خدا جوییم توفیق ادببی ادب محروم ماند از لطف رب
- بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد
اگر کسی توفیق مؤدب بودن مقابل پدر و مادر را نداشت، بالاخره پدر و مادر، ممکن است صبر و تحمل کنند، اما این فرزند بی ادب عاقبت به خیر نمی شود، و اولادش با او همین گونه برخورد می کنند، در زندگی و کسب و کارش برکت پیدا نمی شود، در زندگی اش گره ایجاد می شود. اینکه انسان به پدر و مادر خدمت کند، احترام بزرگ تر را حفظ کند و در مجلس امام حسین(علیه السلام) شرکت کند، این ها همه توفیق مي خواهد. قرآن می گوید:«وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مَا زَكَا مِنكُم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا»[6] اگر فضل و لطف و عنایت خدا نباشد، شما موفق نمی شوید.
سئوال: ما از کجا توفیق پیدا کنیم؟ این توفیقی که امیرالمؤمنان(علیه السلام) دربارة آن مي فرماید: «التّوفیق رأسُ السّعاده، التوفیق اوّلُ النّعمه»[7] اولین نعمت در زندگی انسان توفیق است، اولین سعادت، نیز توفیق است. این توفیق را از کجا مي توان پیدا کرد؟ من چند راه آن را برای شما بیان می کنم.
گفته اند: یکی از راه های کسب توفیق، تفکر است. امیرالمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: «من تَفَکَرَ فی آلاء اللهِ سبحانه وُفّقَ»[8]اگر انسان در نعمت های خدا، در تاریخ و حوادث گذشته فکر کند، برای او توفیق حاصل می شود. اندیشه، توفیق می آورد. می دانید چرا؟ پاسخ این است، اگر انسان نشست و اندیشه کرد که سلیمانی بود، قارونی بود، هارونی بود، موسایی بود و همه رفتند این در انسان تحول ایجاد می کند. ببینید تاریخ چقدر تغییر کرده! سلیمان کجاست؟ قارون کجاست؟ کجا هستند آن هایی که دائم روی هم گذاشتند و جمع کردند؟
یک زمانی به غسال خانة بهشت زهرا رفته بودم، در آنجا گاهی روزی دویست، سیصد جنازه می شویند. جالب است که انسان بایستد و تماشا کند، وقتی جنازه را می شویند از پشت شیشه هم معلوم است. پنج تا این طرف، پنج تا آن طرف، گاهی ده جنازه را همزمان می شویند، بعد ده تای بعدی، و همین طور ده تای بعدی، غالباً سیصد تا سهمیة شستشوی یک روز بهشت زهراست، با مقداری پایین تر یا بالاتر. وقتی انسان برای چند دقیقه می ایستد و با خود مي اندیشد و می پرسد که این جوان چه شده است که از دنیا رفته است؟ می گویند: مثلاً او کارمند بوده، سکته کرده، این یکی کاسب بوده، تصادف کرده، این دختر خانم فلان بیماری را داشته، و همین طور ......جنازه هایی که پشت سر هم بیرون می آیند، یکی پس از دیگری نماز خوانده می شوند و کفن می شوند و هر کدام با یک ویژگی خاص به خود که دارند. اما وقتی نگاه مي کنید می بینید در همة آن ها یک وجه مشترک هست و آن این است که همه دست خالی وارد قبر می شوند. هیچ کس از مال چیزی با خود نمی برد، فقط کفن است که با خود مي برد. آن وقت انسان به تأمل واداشته می شود.
پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) می فرماید: مردم! «إنّ القُلُوبَ تَصدأ کَمَا یصدأُ الحَدیدَ قیلَ یا رسول الله وَ ما جَلاؤهَا قَالَ قِراءهُ القُرآنِ وَذِکْرُ المَوتِ»؛[9] این قلب های شما مثل آهن زنگ می زند –البته اگر پوک نشود خیلی خطر ندارد. گاهی آهن این قدر از بین می رود که وقتی می خواهی چکش بزنی له می شود و می پیچد. آهنی که دیگر از بین رفته و سوراخ شده وقتی به هر جای آن چکش می زنی دیگر فرو می ریزد، این مشکل است. لذا، نگذارید قلب این گونه بشود. قرآن می گوید: بعضی از قلب ها«طَبَعَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ»[10] و«خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ»[11] مثل آن آهنی است که خورده شده است، آن قدر قساوت گرفته که مثل سنگ شده است.
اما قرآن دربارة بعضی از قلب ها می گوید:«كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِم»[12] زنگ زده است، اگر آهن محکم باشد، زنگی که روی آن نشسته خیلی خطر ندارد، می شود با سمباده و با یک ضد زنگ آن را از بین برد. اگر قلب خیلی خراب نشده باشد، اگر گناه در روح خیلی رسوخ نکرده باشد، راحت می شود آن را زدود، می شود سمباده یا ضد زنگ زد- پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرموده اند: گاهی قلب ها زنگ می زند، جلوی زنگ زدنش را بگیرید. پرسیدند: یا رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم)، چگونه؟ فرمود: ذکر معاد و یاد قیامت، قلب را زنده می کند. همین موعظه و نصیحت، همین جلسات قلب را زنده می کند. همة حرف ها را هم ممکن است همه یاد داشته باشند، اما چرا در قرآن بیش از سی مرتبه در یک سوره می گوید:«فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان»[13] این آیه چقدر در سورة الرحمن تکرار شده؟ بیش از سی مرتبه«فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَان»
در سورة شعرا هشت مرتبه در جاهای مختلف آمده«إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً وَمَا كَانَ أَكْثَرُهُم مُّؤْمِنِين»،[14] مردم! در این قصه ها برای شما علامت و نشانه است، به این ها توجه کنید. پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: اگر می خواهی قلب زنگ نزند، ذکر مرگ، و قرائت قرآن برای آن مفید است. اگر انسان روزی یک بار به آیات قرآن نگاه کند، هر چند دو آیه بخواند، قلبش نورانی می شود. اگر یاد ندارد سورة قل هو الله را بخواند. اگر سواد ندارد، به قرآن نگاه کند. نظر به قرآن عبادت است «النَّظرُ الی القرآن بغیرِ قرائهٍ عباده» به آیات نگاه کن، همین که آیات را ببینی ثواب دارد. سورة قل هو الله را از روی قرآن بخوان، سورة حمد را از روی قرآن بخوان. قرآن را باز کن، بگذار این قلب از کانال های مختلف نور بگیرد. وقتی از حفظ می خوانی زبان فقط کانال است، اما وقتی از رو می خوانی، و وقتی بلند هم می خوانی گوشت مي شنود، چشمت می بیند، و زبانت هم مي گوید؛ سه کانال به قلبت نور می رساند. بگذار از سه، چهار شبکه نورانیت بگیری.
پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمودند:«مَن قَرَأ عَشرَ آیاتٍ فِی لیلَهٍ لَمْ یُکتَب مِنَ الغافِلِین»[15] کسی که در روز ده آیه از قرآن بخواند دیگر غافل نیست. این اثر دارد، اگر سراغ تفسیر و ترجمه اش هم رفتی که دیگر نور علی نور است«أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»[16] عقل و فهمت هم می شود چهارمین کانال؛ هم می فهمی، هم می بینی، هم می شنوی و هم می خوانی، در این حالت دیگر تأثیر زیادی دارد. عزیزان! حبیب توفیق داشت که آمد کنار امام حسین(علیه السلام)، زهیر توفیق داشت. اگر توفیق می خواهید، راه دارد و یک راهش تفکر است.
یک راه کسب توفیق هم نماز اول وقت است. این نماز اول وقت مخصوصاً به صورت جماعت و مخصوصاً در صف اول باعث کسب توفیق است. ما گاهی ثواب را مجانی از دست می دهیم. در حالی که مسجد کنار خانة ماست، در خانه نماز می خوانیم. به مسجد برو، خود مسجد ثوابش را چند صد برابر می کند، ولو این که نماز تمام شده باشد. اگر به نماز جماعت رسیدی که چند هزار برابرش می کند. اگر در صف اول ایستادی که مثل جهاد در راه خداست؛ امام کاظم(علیه السلام) فرمودند: «إنّ الصّلَاه فِی الصّفّ الأوّل کَالجَهادِ فِی سَبیل الله عَزّوجلّ»[17] مثل یک جهاد است و ثواب نماز یک هزار برابر و یک صد برابر می شود. ممکن است بگویی ما این قدر به ثواب نیاز نداریم. چه کسی می گوید نیاز نداریم؟! قرار است در آنجا (آخرت) جاودانه بمانی. امیرالمؤمنان(علیه السلام) می فرماید: «ان تَعبد الله بقدرِ حاجتک الیه»[18] مگر چقدر به خدا نیاز داری؟ شما آنجا خیلی به نور نیاز داری، چرا کم کاری می کنی؟ تا نور هزار است، چرا سراغ نور پنجاه و صد می روی؟!
می گویند: بوعلی سینا به ابوسعید ابوالخیر نوشت که چرا نماز جماعت این قدر ثواب دارد؟! اباسعید در پاسخ بوعلی نوشت که: جناب بوعلی، گاهی خانة انسان تاریک است، یک شمع یا یک چراغ روشن می کند. حال اگر باد بوزد این چراغ خاموش می شود و دیگر نور نیست. یا اگر دزد بیاید این چراغ را بردارد و ببرد، خانه تاریک می شود. اما اگر در جایی که هزار یا دویست و یا صد تا چراغ و شمع روشن کنند، وقتی باد بوزد همه را خاموش نمی کند، یکی دو تا، پنج تا، در بین آن ها روشن می ماند. تاریکی محض نمی شود، و انسان راهش را پیدا می کند. گفت: شما وقتی به مسجد می روی صد تا چراغ روشن است، اگر من آدم بدی هستم شاید کنار دستی من آدم خوبی باشد. یا شاید امام جماعت انسان متدینی است، اهل نماز است، اهل تدین است. شاید این آقایی که اینجا ایستاده عارف است.
در روایات داریم خداوند بعضی از اقوام را عذاب نمی کند و به آن ها نظر لطف می کند؛ چون در بین آن ها متدینین وجود دارند. گاهی در یک محله دو نفر متدین هستند، آن محله مورد توجه قرار می گیرد. وقتی در یک قبرستان یک متدین دفن می شود سایر اموات در آن شب بهره مند مي شوند، این تأثیر عمل انسان است. در روایات داریم که خداوند عذاب را از بعضی ها به خاطر افراد خوبی که در بین آن ها هستند دفع می کند.
احترام به پدر و مادر، عجیب توفیق انسان را زیاد می کند! و عجیب برکت می دهد!
صلة رحم و ارتباط با فامیل توفیق می آورد. شما به اول سورة نساء نگاه کنید، آیة اول سورة نساء عجیب است. خدا می گوید از شما در قیامت از دو چیز سؤال می کنند: 1- از خودم 2- از ارحام. خدا ارحام را کنار نام خودش آورده است. در آیة اول سورة نساء می گوید: «اتّقوا الله الّذی»؛ بپرهیزید، تقوا کنید و خوف داشته باشید، ادامة آیه این گونه است«تَسائَلون بِهِ و الأرحامَ»از شما سئوال می شود در مورد بندگی خدا و در مورد ارحامتان. می گویند: روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سخنانش فرمود: مردم از گناهانی که مرگ را جلو می اندازد بپرهیزید. شخصی گفت: آقا، مگر گناهی هم داریم که مرگ را جلو بیاندازد؟ آقا فرمود:«نَعَمْ ؛ قَطیعَه الرَّحِمِ»[19] قطع ارتباط با فامیل و با برادر عمر را کوتاه می کند. امام سجاد(علیه السلام) در«تحف العقول» آن رسالة حقوق که خیلی معروف است، فرمود: حق برادرت این است که بدانی برادرت به منزلة چهار چیز است برای تو «أما حقّ أخیکَ فَتَعْلَمُ أنّهُ یَدُکَ الّتی تَبسُطُها» برادر، دست توست، «وَظَهَرک الذَی تلجأ إلیه» پشتوانة توست و «وعِزّکَ الّذی تَعْتَمِدُ عَلَیْه» عزت است برای تو «وَقُوّتُکَ الّتی تَصولط بِها»[20] و نیروی توست. دیده می شود برادر با برادر یک سال است که با هم قهرند.
در روایات است اگر قهرشان سه روز طول بکشد هر دو از مسلمانی خارج هستند «کَانَا خارجین من الإسلام».[21] مگر می شود انسان در طول سال و ماه برادرش را نبیند؟! به او سر نزند و یا تلفن نزند! و یا پدر و مادرش را نبیند، و احوال فامیلش را نپرسد. این ها روابط و ارزش هایی است که متأسفانه در بین ما با این دنیای ماشینی و با این شبکه های متعدد، به دلیل بسیاری از گرفتاری ها کمرنگ شده که نباید این گونه باشد.
خدا می گوید اسم من «رحمان» است و صلة رحم و ارحام را از نام خودم مشتق کردم. لذا، اگر کسی به ارحام خود رسیدگی کند گویا با خدای رحمان ارتباط برقرار کرده است. این روایات و آداب اجتماعی ماست. اگر کسی توفیق می خواهد این راه هایی را که بیان کردم؛ نماز اول وقت، صلة رحم، احترام به والدین، و اندیشه و فکر در نعمت های خدا را مورد نظر قرار دهد، این ها باعث جلب توفیق می شود. امیرالمؤمنان(علیه السلام) فرمودند: «التوفیق من جذبات الرّب»[22] توفیق آن کشش رحمانی است. خدا می کشد، ولو یک ذره، اگر یک ذره جاذبة الهی شامل حال انسان بشود بس است، تمام است.خدایا به عظمت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)، به همة ما توفیق عمل به دستورات نورانی اسلام و توفیق ارتباط با اهل بیت(علیهم السلام) را عنایت فرما.
حجةالاسلام والمسلمین رفیعی