از مسائل مهمى كه در سوره مباركه يوسف مطرح است، اهميت عمر و چگونگى مصرف كردن آن است. ممكن است همه عزيزان، چند بار اين صد و چند آيه را خوانده باشند؛ اما به نظر نيامده باشد كه در كجاى اين سوره، مسأله مهم عمر و چگونگى صرف كردن آن مطرح شده است. پيش از اين كه محل اين مطلب را در اين سوره مبارك بيان كنم، بايد به چند نكته توجه كرد.
اسلام؛ يعنى دين خدا. از زمان آدم تا زمان وجود مبارك رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) كارى به مقدار عمر ندارد كه حدى براى آن معلوم كرده باشد. عمر تكليفى، يك سال باشد يا هفتاد سال، سرمايه انسان شناخته شده است؛ يعنى در بيان و گفتار اسلام، عمر، سرمايه شناخته شده است. امكاناتى هم در كنار اين سرمايه داده شده است؛ مانند هدايت پروردگار عالم و انبياى خدا و ائمه طاهرين؛ چون خود انسان، منهاى خدا و انبياء و ائمه، نمى تواند طرح به كار گرفتن امكانات را در كنار عمر، به دست آورد. اين مسأله، به زلف هدايت خداوند گره خورده است. وقتى خداوند آدم و حوا را در آغاز عمر تكليفى، روى كره زمين مى فرستد به ايشان مى فرمايد:
«فَمَن تَبِعَ هُدى فَلا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لا هُم يَحْزَنوُنَ»[1]
پس كسانى كه از هدايتم پيروى كنند، نه ترسى بر آنان است و نه اندوهگين شوند.
هدفى كه خدا از انسان مى خواهد، ممكن است در هفتاد سال تحقق بدهد و ممكن هست در يك ماه، پس در اين جا زمان مطرح نيست، فقط عمر تكليفى مطرح است، هر اندازه كه باشد.
اندازه عمر كسى را هم به او نگفته است و كسى از عمرش خبر ندارد. افراد خاص كه خبرداران عالم بودند، خيلى تعدادشان كم است. ايشان كلاس ديگرى داشتند. علت آن هم براى ما روشن نيست؛ ولى غير از اين بندگان خاص، بناى خدا بر اين نبوده و نيست كه اندازه عمر كسى را به او بگويد.
بزرگانى از علماى طراز اول علم و عبادت و فقه و زهد و كرامت و مقبوليت در فرهنگ اهل بيت، در اين 1500 سال، دلايلى بسيار محكم آورده و گفته اند كه اميرالمؤمنين، پيامبر، سيدالشهدا و فاطمه زهرا از لحظه مرگ خود خبر نداشتند. اميرالمؤمنين، در شب نوزدهم از لحظه و چگونگى شهادت خود آگاهى نداشت. عده اى هم مى گويند: خبر داشت، ولى تكليف فرار از فضاى آن خبر را نداشت. ايشان نمى بايست به كشته شدن خود كارى داشته باشد.
خلاصه، اندازه عمر كسى را نگفته اند، مگر چند نفر خاص. به آدم و حوا گفتند: بايد مدتى در اين دنيا بمانيد؛ اما نه آزاد؛ مانند حيوانات و نه با غفلت و جهل. شما مرد و زن، سرمايه بزرگى به نام عمر تكليفى داريد.
اين عمر تكليفى، ميوه اى مى دهد كه به خود شما برمى گردد. بايد به نفع خود زندگی كنيد. اين بايد، به معنى واجب است. از رأى خود هم برنمى گردد. در اين مقدار از عمر، آن هدف تحقق پذير است. اگر يك ساعت هم باشد، به اندازه يك ساعت بايد تكليف خود را به من ادا كنى. تكليف كه به من برسد، ميوه ابدى مى شود و به صورت بهشت، به خودت برمى گردد. پس عمر چه قدر مى ارزد؟ وقتى يك ساعت آن، بهشت ايجاد كند، ده ساعت و يك سال و هفتاد سال آن چه قدر ارزش دارد؟ انسان چنين سرمايه اى دارد كه مولد چنين منفعتى است. از راه اداى تكليف، به بالاترين قله معنا كه خدا است، مى رسد و آن جا به ميوه تبديل مى شود؛ چون تا به خدا نرسد، تبديل نمى شود. بسيارى از نمازها به خدا نمى رسد:
«فَوَيْلٌ لِّلْمُصَلِّينَ»[2] ؛ پس واى بر نمازگزاران!
روزه برخى، مانند مثل روزه اسب مسابقه اى است كه خيلى چاق شده است. مسابقه دهنده مى گويد: بايد چربى او را آب كنم و بعد سوار آن شوم تا در مسابقه برنده بشوم. انفاق هايى كه ريايى است، اين گونه است. براى امور خير كمك مى كردى، ولى با اين نيت كه مردم بگويند: بارك اللّه ! عجب بخشنده است! اين ها همه بار سنگينى بر گردن خود انسان مى شود و به خدا ربطى ندارد. اما اگر اين تكليف را در عمر تكليفى به خدا برسانى به بهشت تبديل مى شود. دايره زيبايى است ميان انسان و خدا. عمرى را كه مصرف مى كند در اين دايره زيبا مى چرخد. اول عبادتش به صورت قله درمى آيد و بعد به صورت بهشت به خود او مى رسد. در نيم ساعت هم مى توان اين سرمايه را به اين ميوه تبديل كرد، اما بدون هدايت خدا نمى شود. اگر دنبال هدايت خدا نروى، چگونه اين سرمايه را تبديل مى كنى؟ وقتى از تكليف خدا آگاهى نداشته باشى، اشتباه خرج مى كنى و به سوى سقوط مى روى. در سوره صافات مى فرمايد: سرانجام به «أَسْفَلَ سَافِلِينَ» مى روى تا به نقطه خسران برسى؛ يعنى سرمايه وجود را از دست دادن و عاقبت اسكلت استخوانى مى ماند كه من روح را به آن برمى گردانم:
«فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً»[3]
منحرفان هيزم دوزخند.
هدايت بايد از سوى خداوند باشد. اگر شما طرح ريزى كنيد، طرح به درد خورى به دست نمى آيد. اين كار خدا است. دوران آدم و حوا گذشته است و اكنون نوبت ما است. آن طرح، همين قرآن مجيد است. يك بار هم اين سرمايه را به ما مى دهند. اصحاب كهف را دو ساعت از خواب بيدار كرد و دوباره به خواب برگرداند. حضرت سيدالشهدا(عليه السلام) را يك لحظه هم به دنيا برنگرداند. اين سرمايه را يك بار مى دهند، همراه با امكانات آن، كه عقل و فطرت و گوش و قدم و شكم و چشم است. يكى از بهترين امكانات آن، شهوت است. تجارت عجيبى مى توان با آن كرد.
پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) از كنار قبرستانى رد مى شدند. فرموند: به سرعت عبور كنيد؛ چون چشمم به كسى در عالم برزخ افتاد كه طاقت ديدن عذاب او را ندارم. سال ديگر، از همان جا عبور مى كردند. حضرت حركت خود را كندتر كردند. ياران ايشان پرسيدند: چرا سال گذشته تند رفتيد و امسال كُند؟ حضرت فرمود: امسال ديدم او را آزاد كرده اند. جبرئيل گفت: او بى دين نبود، اما شلوغ كرده بود. فرزندى از او مانده بود كه چند روز پيش، او را به مكتب بردند و اولين چيزى كه معلم به او ياد داد «بسم اللّه الرحمن الرحيم» بود و خداوند ديگر حيا مى كند كه پدر او را عذاب كند.
غريزه جنسى از بهترين امكانات است. اگر شهوت نبود، ابراهيمى به وجود نمى آمد، يوسفى، موسى و پيامبرى به وجود نمى آمد. عبداللّه و آمنه دو جوان بودند. شب عروسى ميل شديد به يكديگر پيدا مى كنند كه باعث مباشرت مى شود و بعد هم انسانى مانند رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) به وجود مى آيد. دنيا اين قسمت غريزه جنسى را به كثيف ترين شكل به لجن كشيده است. در حالى كه اين نعمت، بسيار پاك و سازنده است. شكم و چشم و گوش و عقل كه انسان ساز نيستند. عقل كارخانه علم سازى است. چشم مى بيند. گوش مى شنود. آن عضوى كه كارخانه پيامبر و امام سازى است، شهوت است. كارخانه انسان سازى است كه اگر با هدايت خدا خرج شود، يوسف به وجود مى آيد، اما وقتى بى هدايت خدا خرج شود، يزيد، شمر و صهيونيست ها به وجود مى آيند.
طرح خدا پر سودترين سرمايه عمر تكليفى است. اين عمر وقتى بدون هدايت خرج شود، همه آن امكانات و اين عمر، فقط ضرر مى دهد. در كاسبى، اگر خود انسان هم اهل نباشد، نمى داند كه دارد ضرر مى دهد:
«وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»[4]
[آنان]كسانى هستند كه كوشش آن ها در زندگى دنيا به هدر رفته[و گم شده است]در حالى كه خود مى پندارند كه خوب عمل مى كنند.
يوسف نماد حقيقى خرج كردن عمر و امكانات آن با هدايت خداوند بود و زليخا نماد خرج كردن عمر، بدون هدايت بود. يوسف با خرج كردن عمر با پشتوانه هدايت، از بندگان مخلَص خدا شد، اما زليخای شهوتران كامجوى گرگ معرفى شد. چه ظلمى از اين عمر بريده از هدايت سر زد! اگر آيات سوره يوسف را كنار هم بگذاريد، نكته اى بسيار عالى به دست مى آيد كه بيش ترين زمانى كه نوشته اند كه يوسف در دربار با اين زن درگير بوده است، هفت سال است و نُه سال هم در زندان بوده است. اگر ده ساله بوده است، جمعاً 26 ساله از زندان آزاد مى شود. اگر شما شانزده سال، يكجا اسير و زندان باشيد، لحظه اى كه آزاد مى شويد چه مى خواهيد؟ اگر خانه شما تهران باشد و شما در مشهد زندان باشيد، فقط به موطن اصلى خود نزد پدر و مادر مى رويد، اما يوسف را كه آزاد كردند، اگر مى خواست از مصر تا كنعان پياده هم برود بيست روز طول مى كشيد. اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: خانواده او زنده بودند. دل او هم براى پدر و مادر تنگ شده بود. از روى بصيرت هم مى دانست كه از بس پدر گريه كرده است، چشم هايش سفيد شده است. از زندان كه آزاد شد، به او گفتند: چه مى خواهى؟ گفت: من دورنماى اين مملكت را مى دانم. با خوابى كه ديدم، مى بينم كه هفت سال اين ملت، دچار قحطى مواد غذايى مى شوند. اين وزير دارايى، قدرت گرداندن اين مملكت را و حل مشكلات مردم را در آن هفت سال ندارد. وزارت دارايى را به من بدهيد. من اهل رشوه و اختلاس و دزدى نيستم. من ثروت مملكت راحفظ مى كنم و مى دانم كه چگونه اين جامعه بى فرهنگ را نجات دهم. اين عمر را خدا به من نداده است كه نزد پدر و مادرم بروم و بگويم: خدا را شكر كه از زندان آزاد شدم. من اين عمر را براى نجات بندگان خدا مى خواهم.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) مى فرمايد: پيامبر مرا براى تبليغ به يمن فرستاد. وقتى مى خواست از من خداحافظى كند، گفت: على جان! «لاَنِ يَهدَى اللّه ُ بِكَ رجلاً» اگر يك نفر را خدا به دست تو نجات بدهد و از گمراهى هدايت بشود يا گرفتارى آزاد شود، اين «خَيرٌ لَكَ مِما طَلعَتِ عَلَيهِ الشَمسُ أَو غَرِبَت»[5] براى تو بهتر است از آنچه آفتاب بر او مى تابد و غروب مى كند.
عمر خود را زليخاوار خرج نكن كه سى سال در لجن شهوت حرام بغلتى و بعد كه اين آتش خاموش شد، به حسرت گذشته بنشينى يا در فشار روانى قرار بگيرى. اين عمر تكليفى را يوسف وار خرج كن.
حجة الاسلام و المسلمین انصاريان
[1] . بقره:38.
[2] . ماعون:4 .
[3] . جن: 15.
[4] . كهف: 104.
[5] . بحار الأنوار، ج 21، ص361، حديث 3.