15 آذر 1395, 8:17
پیشفرض هرگونه پژوهش در باب زوایا و اقسام جنبشهای نوپدید دینی، نهفته در اهتمام به ارائه تعریفی دقیق از این جنبشها خواهد بود. به نظر میرسد در گام نخست این اهتمام، میتوان در دو حوزه به تأمل پرداخت: الف) ارائه تعریف با تحلیل مضمون این مدل به اجماع اهل فن بهترين - يا يكي از بهترين – اسلوب تعريف امور است. در قالب اين مدل ميبايستي به تبيين معناي سه واژه جنبش، نوپديد و ديني پرداخت. اول، جنبشهاي اجتماعي است كه عبارتنداز: سازماني كاملا مشخص و شكلگرفته كه به منظور دفاع، گسترش و دستيابي به اهداف خاصي به گروهبندي و تشكل اعضا ميپردازند. آنچه اصولا جنبش اجتماعي را مشخص ميسازد کوششی برای شناساندن ايدهها، منافع و پيروز گردانيدن ارزشهاي معيني است. بدين منظور پيوسته خواهان جلب توجه عامه و افزايش اعضا خواهند بود. دوم، نوپديد بودن چنين جنبشهاي اجتماعي است. انصافا جرج كريسايدز (Ceorge chryssides) با تقسيم نوپديد به «زماني» و «ماهوي» مرتكب عمل تحسين برانگيزي شده است. اما براي فهم مناسب نوپديد بودن، اكتفا به يكي از «زماني» يا «ماهوي» به تنهايي كفايت نميكند ميبايستي هر دو را لحاظ كرد و به ديگر سخن، جمع ميان هر دو كرد. بنابراين جنبشهاي اجتماعي كه نوپديد ماهوياند، بدينمعنا كه متاثر از مدرنيته و فضاي جديد فلسفي – اجتماعي دوران معاصراند و نوپديد زمانياند، بدينمعنا كه بعد از عصر روشنگري، يعني در دهه 1800 ميلادي به اين سو ظاهر شدهاند. براي بسط نحوه ادغام نوپديد ماهوي و زماني بايد اضافه كرد كه قرائت معنوي از مولفههاي مدرنيته در اوائل رنسانس شاهد مثالهاي اندك و نحيفي دارد اما تاملات كانتي در عصر روشنگري نقطه عطفی بر اين ماجرا است. او اولكسي بود كه با عقلانيت افراطي و ابزاري مدرنيته، به تحليل كامل دين و اخلاق پرداخته و مدل جديدي ارائه كرد. سومين فاز و مهمترين مرحله نوپديد ماهوي بعد از جنگ جهاني دوم رقم ميخورد همان زماني كه سيل عظيم مهاجران شرقي به غرب وارد شدند و معنويت شرقي - كه توان وافري در ارائه معنويت سكولاري داشت - را به مغرب زمين تزريق كردند. اين هماني است كه از آن به نظريه «شرقيشدن غرب» ياد ميكنند. اما «غربيشدن شرق» در اوائل دهه 1800 ميلادي با ورود مدرنيته و فرهنگ مدرن به مشرق زمين آغاز شده بود. در پس تقابل و تداخل فرهنگ مدرن و فرهنگ مردمان مشرق - مراد بیشتر مردمان آسياي شرقي است- تغييرات اجتماعي فراواني پديد آمد، كه حوزه معنويت شرقي نيز از آن بيبهره نماند. در اندك زمان، اساتيد معنويي ظاهر شدند كه تعاليم و آموزههاي سنتي خويش را متاثر از فرهنگ جديد عرضه ميداشتند و هواداراني پديد آمدند كه راه رسيدن به حقيقت غايي را پيروي از چنين اساتيدي ميدانستند. سوم، آن دسته جنبشهاي اجتماعي كه به معناي مذكور نوپديد و البته «ديني» بودند. مراد از ديني بودن، داراي ساختار و اهداف مصطلح اديان بزرگ نيست، بلكه شامل تمامي مراسم و آيينهاي شبههديني نيز ميشود. اين نكته مهم با توضيح دو واژه «Religious» و «Religion» بيشتر روشن ميگردد. كلمه Religious و Religion هر دو در معناي دين و مذهب به كار ميروند با اين تفاوت كهReligious در معناي عامتر استعمال ميشود و مراد از آن، همهي آيينها و مناسكي است كه جنبه ديني و معنوي دارند. در مقابل كلمه Religion به نسبت در معناي خاصتري به كار ميرود و مراد از آن، اديان بزرگ و ساختارهاي ديني با انسجام و چارچوب مستحكمتر است. زماني كه درباره ديني بودن جنبشهاي نوپديد سخن ميگوييم Religious را در سر ميپرورانيم و نه Religion را. بنابراين اينان جنبشهاي اجتماعي نوپديدي هستند كه دينياند و از تعاليم و آموزههاي معنوي شكل ميگيرند و داعيه به سعادترساندن پيروان خود را دارند. ب) ارائه تعریف با ارجاع به مصداق ركن اصلي در اين تعريف، استناد به خصوصيات مصاديق خارجي است. يعني همان خصيصههاي مشترك و پايداري كه هويت مصداق را روشن ميكند؛ در قالب كلمات و جملات در آمده، چارچوب اصلي تعريف را تبيين مينمايد. اما جنبش نوپديد ديني داراي مصاديق بيشماري است كثرت فراوان و تنوع بيش از اندازه آنان موجب ميشود تا تصمیمگیری درباره مولفههايي که در تمام آنها یکسان است بسیار مشکل جلوه کند. به ديگر سخن، با نگاه كلي به اين پديده، بايد چنين گفت كه مهمترين قدرمتيقن اذعان به اين نكته است كه «جنبشها به شدت با یکدیگر متفاوتاند» با اين همه آيا ميتوان به برخي از موارد كليدي و مشترك اشاره كرد؟ در اينجا تلاش ميكنم تا به پارهاي از قدر متيقنها اشارتي داشته باشم. با اينحال، شايد بتوان مصاديقي را يافت كه فاقد موارد ذيل باشند، لكن مهم آن است كه اگر بخش قابلتوجهي از اين موارد در گروه معنوي جديدي يافت شود مصداقي از جنبشهاي نوپديد ديني است و يا لااقل پتانسيل تبديل به جنبش معنوي را به خوبي حائز است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان