مقدمات فهم قرآن
گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی ۳
شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات
اشاره: سخن به اینجا رسید که قرآن سخنانی دارد که همه انسانها در هر دورهای میتوانند بفهمند و اگر خوب بفهمند، حتماً مجذوبش میشوند و میبینند که کاملاً تازه است. اینک ادامه بحث:
این ادعایی است که ما مسلمانها میکنیم.
باید دید هرکس که قرآن یا هر کتاب آسمانی را میخواهد بفهمد، با چه مقیاسی میخواهد آن را بفهمد. دنیای امروز شرایطی دارد که در مجموع میگوییم: نمیفهمد! ما جهان جدید را صرفاً متهم نمیکنیم، بلکه برای این موضوع دلیل داریم. علتش این است که انسان امروزی اگر چیزی را در آزمایشگاه، با تجربه حسی و با تلسکوپ و میکروسکوپ و آنچه در این موارد خلاصه میشود نبیند، قبول نمیکند. آنگونه که من متوجه میشوم، جهان امروزی کاری با حق ندارد. اگر اینگونه نگاه کنیم، جهان ما بسیار کوچک، محدود، تنگ و تاریک خواهد شد. اگر اینگونه نگاه کنیم، نه تنها از قرآن و انجیل و تورات چیزی دستگیرمان نخواهد شد، بلکه حتی از «کلیله و دمنه» و گلستان و بوستان سعدی هم چیزی نخواهیم فهمید. شعر مولانا در مثنوی و غزلیات شمس هم برای ما نامفهوم خواهد شد؛ چون هیچ یک از این مقولات، محسوس و تجربی نیست. تجربه منوط به شرایط است، یعنی تجربه آزمایشگاهی، در این لحظه و این شرایط و در این زمان و مکان صحیح است. اگر شرایط عوض شود، موضوع هم عوض میشود. اگر شرایط تجربه دگرگون شود، تجربه دیگر تجربه نیست. ملاحظه میکنید که اگر مبنای ما چنین چیزی باشد، نهتنها قرآن را نمیفهمیم، بلکه از هیچ کتاب دیگری از سنخ کتب ادبی، تاریخی، الهی، متافیزیکی و معنوی چیزی نخواهیم فهمید.
به دیگر سخن، آنچه تعیینکننده است، میزان است و بس!
کاملاً صحیح است. اگر میزان ما حس و تجربه باشد، سخن بیهوده میگوییم، چون در این فرض، ما چیزی غیر از حس و تجربه نخواهیم فهمید. ما در این موضع با این آدمها حرفها داریم. آنهایی که به چیزی جز «حس» و «تجربه» اعتنا ندارند، امروز فراوانند. میگویند حقیقت آن چیزی است که حس و تجربه آنی من میگوید. تجربه هم تا زمانی که منشأ اثر است، معتبر است. وقتی یک تجربه بالاتر آمد، تجربه جایش را به آن تجربه بالاتر میدهد و خداحافظی میکند و میرود. منطقشان این است و کاری با قرآن ندارند. آنها ممکن است قرآن را حتی مؤمنانه هم بخوانند، ولی حتماً نمیفهمند! همین مقدار مشخص است که قرآن را یک «متن مقدس» میدانند. بعضیها را میشناسم و میدانم که مؤمناند و از سر ایمان قرآن میخوانند اما فکرشان همینگونه است که گفتم. اینها به تعبیر من «دو پروندهای» هستند: پرونده علمیشان جداست، پرونده دینیشان هم جداست. من از این قبیل آدمها زیاد دیدهام و این روزها هم زیاد میبینم.
من دو پروندهایها را دوشخصیتی میدانم که مبتلا به شیزوفرنی هستند و این بیماری بسیار مهلکی است. پس با من در مورد این افراد و طرز تفکرشان صحبت نکن! اما در مورد تجربهگرایان میتوانیم بحث کنیم. حرف من به تجربیها این است که: اگر همه چیز در تجربه حسی است و ما هم تجربه را قبول داریم و من شخصاً به تجربه اعتنا میکنم و نتایجش را هم میپذیرم، من از کجا بفهمم که این تجربه است و نتیجهاش معتبر است؟ آیا خود تجربه معتبر است یا چیزی به آن اعتبار میبخشد؟
تجربه که خودش زبان ندارد.
پس چه چیزی میگوید این تجربه در این شرایط و در این حدود معتبر است؟ میزان من عقل است که حتی تجربه را معتبر میداند و معتبر میکند. اگر حکم عقل نباشد، تجربه هم معتبر نخواهد بود و بیارزش و بیاهمیت خواهد بود. حیوانات تجربه دارند، اما در حد غریزه و هیچوقت برای تجربیاتشان اعتبار فرهنگی قائل نیستند، چون «کلی» را نمیفهمند. حیوانات به گونهای نیستند که اعتبار عقلانی را بفهمند؛ اما اگر انسان برای تجربه اعتبار قائل شود و بپذیرد، تجربه در این شرایط معتبر خواهد بود و اگر به یکی از شرایط تجربه اخلال وارد شود، در آن صورت دیگر معتبر نخواهد بود و این حکم عقل است. پس میزان، حکم عقل است، حتی در تجربه. اگر با میزان عقل به فهم امور حتی تجربه بپردازیم، احکام عقل به گونهای دیگر با ما سخن خواهد گفت. عقل وقتی به قرآن کریم مراجعه میکند، به عنوان یک تجربه میکروسکوپی و تلسکوپی با آن روبرو نمیشود، بلکه به محتوا و معانی کلمات قرآنی رجوع میکند، البته اگر فهم داشته باشد.
یعنی عقل در حد نصاب.
بله؛ اما انسانی که در قفس تجربه گرفتار است، نمیتواند با این پیشفرض سراغ قرآن برود. او هرگز نمیتواند با پیشفرض عقلانی به خدمت قرآن برود و هرگز نمیتواند پا از دایره تجربه بیرون بگذارد. اگر کسی واقعاً محبوس باشد، نمیتواند از آن خارج شود، اما اگر تکانی به خودش بدهد و قفس را بلرزاند و بتواند قفس را بشکند، طبعاً ممکن است از سلطه آن خارج شود.
حالا باید دید که عقل چگونه است و مواضعش چگونه است؟
شما حق دارید از من بپرسید عقل چیست و چرا اعتبار دارد؟ مسلم است که عقل از جنس تن و از سنخ سلولها نیست. چون سلول منفرد است و حتماً جسمانی و مادی است. در حالی که عقل مادی نیست و به حکم اینکه مادی نیست، ادراک کلیات میکند؛ یعنی میگوید: معلول بدون علت نیست، برای همیشه. این قید «برای همیشه» کلی است. آیا شما ضرورت رابطه بین علت و معلول را میتوانید با چشم ببینید؟
خیر. ما علت میبینیم و معلول. خود علیت را نمیبینیم.
علیت هم خود ضرورت است. ما امر ضروری را میبینیم، اما ضرورت را مطلقاً نمیبینیم. گاهی میفهمیم که چیزی ضرورت دارد اما اگر ضرورتش را بفهمیم، با عقل میفهمیم نه اینکه با چشم آن را ببینیم. کلی را فقط عقل میفهمد. وقتی شما میگویید «انسان»، یک آدم حسیمسلکِ تجربیمسلکِ محبوس در قفس محسوسات، از انسان چه میفهمد؟ چیزی در حد حسن، حسین، تقی، نقی، زید، عمرو… میگوید: اینها آدمند. بعد میگوید: من یک معنی مشترک انتزاع میکنم و به همه کسانی که در یک معنی با هم مشترک هستند، تعمیم میدهم. آن وقت کلی را هم انتزاع میکند، ولی آیا عقل انسان را میفهمد، یا زید و عمرو و بکر را میفهمد؟
انسان را میفهمد
عقل اگر انسان را نمیفهمید، چگونه میتوانست بگوید زید انسان است؟ نمیدانست و نمیتوانست. در این صورت، زید را میدید ولی معنی انسان را نمیفهمید. انسان از کجا میفهمید که زید انسان است؟ حتی اگر زید را ببیند، ممکن است بگوید اول زید را دیده است و بعد انسان را انتزاع کرده است. من این را هم قبول دارم ولی اگر زید را دید و انسان را فهمید، شما میگویید انتزاع کرده است، من میگویم: به آن میرسد. اما اگر کسی انسانیت را از زید نفهمد، چگونه میفهمد زید انسان است؟ مدعیان عالم، اینجا را زیرسبیلی رد میکنند! خیلی بخواهند تلاش کنند، میگویند: انتزاع کرده است. میگوییم با چه نیرویی انتزاع کرده؟ اصلاً انتزاع یعنی چه؟ چرا و چگونه میتوانی انتزاع کنی؟ چرا خر و مورچه قدرت انتزاع ندارد، ولی تو داری و میتوانی؟ قدرت انتزاع از کجاست و میزانش چیست؟ اگر میزان کلی در دست نداشته باشیم، چگونه میتوانیم انتزاع کنیم؟
به همین دلیل من از «انتزاع» حرف نمیزنم. ما اولین بار حسن را دیدیم و فهمیدیم انسان است و بعد میفهمیم که انسان میتواند لایتناهی حسن داشته باشد. چرا میفهمیم؟ چون به مرتبه عقلانیت ما مربوط است، ولی خیلی راحت از عقلانیت فرود میآییم و به حسن میرسیم و میبینیم که حسن همان انسان کلی فراگیر است، محاط و محیط به تمام عالم، از ملک تا ملکوت. یکدفعه آن فراگیر نامتناهی را میآوریم در حسن و دوباره به آن فراگیر میرویم و همه اینها در یک لحظه است. در این فرآیند ما فرود و فراز داریم. از یک فراگیر لایتناهی میآییم در یک حسنآقا و از حسنآقا میرویم به فراگیر لایتناهی. این توانایی ماست، چون انسانیم. حیوان چنین قدرتی ندارد. ما چون انسانیم، به انسان گسترده لایتناهی میرویم و میآییم به شخص زید که اینجا نشسته است. میدانیم که فاصلهای هم هست. میبینیم و دائم بین این دو در تردد هستیم. میفهمیم که اگر انسان از این تن رها شود و به مقام عقل برسد، همان فراگیر لایتناهی است و آن فراگیر لایتناهی اگر بیاید در این تن محبوس شود و تجسد یابد، میشود همین شخصی که اینجا نشسته است. این قدرت انسان است و هیچ موجودی چنین توانی ندارد.
انسان هم عالی است، هم دانی. به تعبیر حکما: «عالٌ فی دنوّه و دانٌ فی عُلوّه». این را درباره خدا میخوانیم که: «عال فی دنوه». خداوند در عز ملکوت و هاهوت، در عز مقام ذات است و در عین حال، اینجا هم حضور دارد. این سخن را درباره انسان هم که مظهر خداست میتوان تطبیق کرد. شما آنجا که تعقل دارید، فراگیرید و میتوانید به همه عوالم بیندیشید. در این صورت، همه عوالم در شماست و شما عالی هستید. در عین حال، اینجا هم روی همین صندلی نشستهاید. آیا شما همین هستید که اینجا روی این صندلی نشستهاید یا آنید؟ یا هر دو هستید؟ شما هر دو هستید، به عنوان مظهریت حق تعالی. حال، آنجا که هستید، چرا آنجا هستید؟