مقدمات فهم قرآن
گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی - ۷
شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات
اشاره: سخن به اسماء و صفات الهی رسید و استاد مبحث دشواری را آغاز کردند که دوستداران میتوانند در کتاب «عقل الله» دنبال کنند. با حذف آن بخش، موضوع را پی میگیریم. استاد ادامه میدهند:
خداوند وقتی میگوید: «بسمالله»، مقصود این است که با ذات و همه صفاتش [سوره] فاتحه را شروع میکند. از اینجاست که میتوانیم بگوییم فاتحه بیانگر همه صفات خداست. در این سوره، از «بسمالله» تا «و لا الضالّین» چند صفت بیشتر ذکر نشده، اما در همینها، صفات دیگر نیز هست. در «رحمن» همه صفات هست؛ در «رحیم» هم گونهای از رحمانیت وجود دارد. همه صفات دیگر در همین چند صفتی که در سوره فاتحه ذکر شده، مندرج است.
در روایات نیز آمده همه آنچه در قرآن مستتر است، در سوره حمد هست؛ یعنی سوره حمد فهرست قرآن کریم است. در روایت دیگر آمده: هرچه در این سوره مستتر است، در «بسمالله الرحمن الرحیم» آن مستتر است. یک روایت هم داریم که: «همه آنچه در بسمله است، در باء بسمالله است» و حضرت امیر(ع) فرموده است: «انا نقطه تحت الباء».
ما حرف که میزنیم و خط که مینویسیم، از حروف الفبا استفاده میکنیم که در عربی ۲۸ حرف و در فارسی ۳۲ است. در جای خودش اثبات شده که حروف تمام کتابهای عربی ـ فارسی که از گذشته تا امروز و از امروز تا ابد نوشته میشود از جمله قرآن، اگر به اصلش برگردانیم، به الف برگردانده میشود. اگر یک خط صاف بکشیم، میشود الف (ا) اگر آن را کمی کجش کنیم، میشود «ب». اگر زیرش نقطه بگذارید، «پ» میشود. اگر همان را منحنیاش کنیم، «د» میشود… با هر پیچ و خمی، یک حرف به دنیا میآید. همه پیچ و خمهای حروف از الف به وجود آمده و همه کتابها از حروف تشکیل شدهاند و حروف از الف است و الف از نقطه آغاز میشود و به نقطه پایان مییابد.
این همان نقطه باء «بسمالله الرحمن الرحیم» است.
بله، ما داریم از نقطه باء بسمالله بحث میکنیم که همین نقطه موجب «بسمالله الرحمن الرحیم» شده است. حق این است که بگوییم: خداوند در این «با» و با همین «با» ظهور کرده است. با «با» یعنی نقطه با شروع شده و در «بسمالله» نمایان شده است.
اگر نقطه نبود، نمیتوانستیم «بسمالله» را بخوانیم. همین نقطه است که باء را باء و بسمالله را بسمالله کرده و سوره فاتحه را فاتحه کرده است.
و سوره فاتحه، فاتحه قرآن است؛ یعنی نقطه به قرآن میآید و از آنجا وارد عالم میشود. همه چیز از یک نقطه شروع شده است؛ همان نقطهای که زیر باء بسمالله است. این نقطه در حروف است. نقطهای وجود دارد که هستی با آن شروع شده است. ما قبلاً اثبات کردهایم که هستی، وزان قرآن است. عالم هستی با چه چیزی شروع میشود؟ مرادم عالم اجسام است. عالم اجسام بُعد دارد. خود بُعد که همان طول و عرض و عمق است، با چه چیزی شروع میشود؟ جسم اگر بخواهد شروع شود، با چه چیزی شروع میشود؟
باز با نقطه.
پس، کل عالم با یک نقطه شروع میشود. طول، یک خط است که با نقطه شروع میشود. این موضوع در اجسام قابل مشاهده است. عالم حروف را هم که قبل از این گفتیم. حالا اجازه بدهید برسیم به عالم معانی. چقدر معنی در این عالم داریم؟
بیپایان.
آیا میتوانیم این معانی بیپایان را تقلیل دهیم و به جایی برگردانیم؟ اگر نتوانیم این کار را بکنیم، کثرت بر جای خواهد ماند که بیمعناست. پس باید همه معانی را به یک معانی برگردانیم. آیا از نظر شما این کار ممکن است یا ناممکن؟
نه تنها ممکن است، بلکه خود به خود چنین میشود و بر اساس قاعده وحدت این برگشت روی میدهد.
اینجاست که حضرت امیر(ع) فرمود: «العلمُ نقطه کثّرها الجاهلون». علم را که یک نقطه بیشتر نیست، جاهلها تکثیرش کردهاند. طبق این بیان، همه علوم به یک معنی برمیگردد و آن معنی حقتعالی است که وحدت محض است. با فرض و تصور این نقطه، همه چیز درست میشود. با نقطه «باء» شروع میکنیم، همچنان که حقتعالی در سوره فاتحه شروع کرده است و با همین فاتحه، درِ رحمت خداوند، در معارف و علم، حکمت و وحی و عالم به روی انسان باز میشود و همه چیز شروع میشود.
نگاه فیلسوف به «بسمالله الرحمن الرحیم» چیست؟ به عبارت دیگر از نظر شما «بسمالله» چیست و چه کارکردی میتواند داشته باشد.
شروع هر کاری همیشه با اسم است و اساساً اگر چیزی اسم نداشته باشد، معلوم نیست چیست. به همین جهت، ما شئ بیاسم در عالم نداریم، اگرچه ممکن است نام بعضی اشیا را ندانیم یا غلط بدانیم. اشیا با نامشان ظاهر میشوند و نام لزوماً کلمه نیست. به تعبیر دیگر هیچ موجودی، بدون صفت نیست. در عالم تخیل و توهم نیز شئ فاقد صفت نداریم. به همین قیاس، اگر اسم نداشته باشیم، آن صفت را چگونه بخوانیم و چگونه آن صفات را از همدیگر متمایز کنیم؟
اگر اسم نداشته باشیم، چیزی نخواهد بود تا نوبت به صفات برسد. در واقع صفت، قائم به اسم است.
من یک گام جلوتر میگذارم و میگویم: در واقع صفت همان اسم است. تفاوت اسم و صفت در بساطت و ترکیب است. اگر ترکیب را در نظر بگیرید، صفت است و اگر بسیط را لحاظ کنید، اسم خواهد بود: جنبه وحدانیاش اسم است، جنبه ترکیبیاش صفت. پس اسم و صفت، در واقع یک چیزند، به اعتبار دو چیز، دوئیتشان به حسب اعتبار است. موجود بدون صفت نداریم. پس، موجود بدون اسم هم نداریم. صفت و اسم یک چیز است، به دو اعتبار. پس به حسب برهان، ما موجود بدون اسم نداریم. این سخن در مورد همه چیز صادق است، از جمله حق تبارک و تعالی که هم اسم دارد هم صفت. صفات خدا اسماء او هستند و اسمائش هم صفاتش هستند، به دو اعتبار. راه ورود به هر چیزی اسمش است. از گل و خار تا ملک و ملکوت، ما با اسم روبرو میشویم.
فکر میکنم به دلیل توسّع و امکانهای گستردهای که در مبحث اسم و صفات وجود دارد، عرفا تمرکز زیادی بر آنها نمودهاند و در رسالههای متعدد به بحث پیرامون اسامی الهی و دلالت و کارکرد آنها پرداختهاند.
اسم و صفت، بحث بسیار شاملی است. علاوه بر جنبه دینی و عرفانی، جنبه جهانشناسی هم دارد. ما اگر از موجودات عالم امکان بگذریم، به وجود حق تعالی خواهیم رسید که موجود اعظم است و اصل موجودات و اصل هستی است. ما اگر بخواهیم سراغ خداوند برویم، باز با اسم باید برویم. وقتی هر موجودی اسم دارد، معلوم است که خداوند هم اسم دارد و در هر چیزی، با اسمش باید مأنوس شویم. طبق این قاعده، هرگاه بخواهیم به طرف حقتعالی برویم، باید با اسم برویم. به همین جهت، میگوییم: بسمالله الرحمن الرحیم. پروردگارا، به نام تو آغاز میکنیم. نه اینکه آغاز میکنیم، بلکه به نام او میفهمیم. فهم ما به نام اوست و نام او موجب فهم ماست. ما به نام کسی آغاز میکنیم که اسمش «الله» است.
در «بسمالله الرحمن الرحیم» چرا «الله» اول میآید و بعد اوصاف «رحمن» و «رحیم» ذکر میشود؟
برای اینکه «الله» اجمال تمام اسامی خداست. تمام اسماء و صفات خداوند در کلمه «الله» مستتر و مندکّ است و با گفتن آن، در واقع، ما تمام آنها را بالاجمال گفتهایم و بعد از آن وارد تفصیل «الله» میشویم که اجمال تمام اسماء و صفات است. یکی از اوصاف او «رحمن» است و دیگری «رحیم». حالا میتوانیم ببینیم که چرا اسم این سوره فاتحه است؛ چون از طریق اسم خدا ورود پیدا میکنیم. خود «بسمالله» جزو فاتحه است. آیا فتح و گشودن بدون اسم ممکن است؟ اسم یعنی صفت. آیا ما چیزی را بدون صفت میشناسیم؟
یعنی خود الله را ما با اوصاف الله میشناسیم؟
هیچ موجودی را بدون صفت نمیتوان شناخت. خود الله که مستجمع جمیع است، هم اسم است، هم صفت. تفاوت اسم و صفت به اعتبار است. هیچ چیزی را بدون صفت نمیتوان شناخت و با او ارتباط برقرار کرد. «الله» اسم خداست که صفت هم هست.
شاید به این دلیل که به ذات خداوند راه نداریم.
ما به ذات هیچ چیز و کس، حتی یک پشه راه نداریم! ماییم و صفات. صفات هم که اسماء هستند. در یک کلمه، ما با صفات موجودات سر و کار داریم. ما تا ابد به ذات راه نداریم. هیچوقت از صفت بیرون نمیرویم و به ماورای صفت راهی نداریم. در عین حال، عقل میداند که صفت بدون موصوف نمیشود و موصوفات، ذوات اشیاست. عقل میگوید: ماورای این صفتی که در دست شماست و با آن زندگی میکنید، ذاتی هست که بدان نمیرسید. نه اینکه فقط من نرسم، هیچکس نمیرسد. عقل که چیزفهم است، میگوید: من فقط به صفت میرسم بدون اینکه به موصوف برسم. این مسئله را با یک تقریر دیگر بیان میکنم.