مقدمات فهم قرآن
گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی - ۵
شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶
اشاره: سخن به اینجا رسید که قرآن یک حقیقت است که هم معقول است، هم محسوس است و هیچ چیزی از این دو مرتبه را فاقد نیست و کم ندارد. اینک ادامه بحث:
پس هر سخنی باید همه مراحل را طی کند و قرآن هم چون سخن و کلام است، همینطور…
ببینید! انسان موجود کامل است، چون همه مراتب را دارد. به همین دلیل هم در عقل، اعلی و در حس، اسفل است. ملائکه کامل نیستند، چون به حس نیامدهاند. حیوانات هم کامل نیستند، چون از حس درنیامدهاند و خارج نشدهاند؛ در این میان، تنها انسان کامل است؛ چون هم در اعلی علیین است، هم در اسفلالسافلین. خداوند در قرآن کریم به این موضوع اشاره میکند و میگوید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم» (تین، ۴). احسن تقویم یعنی میزان. احسن تقویم یعنی بهترین میزانها و صورتها که زیباست. ادامه آیه میگوید: «ثُم رددناهُ اسفل سافلین» (تین، ۵). طبق این آیه، انسان از احسن تقویم و از اوج اعلا به هیولای اولی و ماده نخستین سقوط کرده است. معنای این دو آیه این است که انسان همه جا هست. قرآن برای چنین آدمهایی فرود آمده و سخنی است که از اعلی علیین تا اسفلالسافلین پایین آمده است. کجاست جایی که انسان در آنجا نیست و کجاست جایی که قرآن به آنجا نرفته است؟ به کجا برویم در بالا که قرآن در آنجا نباشد و به کجا فرود آییم که باز قرآن نباشد؟ چنین چیزی متصور نیست.
از قرآن نمیتوان خارج شد. اگر کسی قرآن را بفهمد، میفهمد و میبیند که نمیتوان از آن خارج شد. حسیها میزان عقلی را قبول ندارند با این حال، معتقدند عقل دارند! عقل درک کلیات میکند. بسیاری از انسانها ولو پرفسور هم باشند، درک کلی ندارند و به جای آن، فرد منتشر را میفهمند. بین معنای «کلی» و «فرد منتشر» یک تفاوت دقیق و ظریف وجود دارد. بسیاری از آدمها از «کلی»، فرد منتشر را میفهمند؛ یک فردی که پخش است؛ مثلاً وقتی میگوییم انسان، یک آدم را در نظر میگیرند ولی علیالبدل، حسین به جای حسن و حسن به جای تقی… این را «فرد منتشر» میگوییم. یکی که گسترده است، بر بقیه منتشر میشود؛ اما این دیگر کلی نیست؛ چون کلی کاری به افراد و آحاد ندارد. حتی اگر فرد هم نباشد، کلی در عزّ علوّ خودش مستقر است.
کلی به گونهای است اگر تمام افرادش هم نابود شود، باز کلی است. این نکته دقیق را خیلیها متوجه نمیشوند. غالب مردم از «کلی»، فرد منتشر را برداشت میکنند. ابنسینا که طبعاً کلی را خوب فهمیده است، این اصطلاح را جعل کرده و گفته است: بسیاری از مردم که ادعای عقلانیت دارند از کلی، فرد منتشر را برداشت میکنند.
اجازه بدهید به آیهای اشاره کنیم که تعبیر «فرد» در آن آمده است:
«و لقد جئتُمُونا فُرادی کما خلقناکُم اول مرّه و ترکـتُم ما خوّلناکُم وراء ظُهورکُم» (انعام، ۹۴). فخر رازی میگوید: اگر روزی همه آیات قرآن از دست برود، جز این آیه، کفایت میکند و برای اینکه قرآن آتش به جان بشریت بیندازد و او را متحول کند، همین آیه کافی است.
حرف خوبی زده است، ولی در لحن او مبالغه وجود دارد. همه قرآن در جای خودش مهم است و این آیه خیلی مهم و با ارزش است. حال کیست که علت اهمیت این آیه را بفهمد؟ دلیل اهمیت آیه در «فُرادی» است. همه این هستی «و ترکـتُم ما خوّلناکُم وراء ظهورکُم» است. «جز من» چه چیزی باقی میماند، اگر «من» نباشم؟ اگر کسی «من» را بفهمد، این آیه را میفهمد. از «من» فرادیتر نداریم. اگر در این آیه، «فرادی» را فهمیدید، روح آیه را میفهمید. قرآن از «فُرادیی» سخن میگوید که مثنّایش مهم نیست. فرد فرد یعنی چه؟ اگر کسی «فرد» را بفهمد، همه چیز را فهمیده است. همه ما فرد هستیم. به همین جهت، آیه خیلی مهم است. آدمهای سطحی نمیتوانند این مسائل را بفهمند.
بحثی در گذشته جریان داشته مبنی بر اینکه قرآن، حادث است یا قدیم. ممکن است کسی از بحثهای شما درباره عدم تجافی و قبل و بعد آن، از قبیل اینکه راه خروجی از قرآن نداریم، به این تصور برسد که شما قرآن را قدیم میدانید.
این مسئله احتیاج به تفصیل بیشتر دارد و همین مقدار بگویم که قرآن کلام خداست و مسئله حدوث و قدم قرآن، به حدوث و قدم هستی بازمیگردد. عالم امکان، حادث است یا قدیم؟
میگویند حادث است.
یعنی زمان بوده و عالم نبوده است؟ زمان پیش از عالم بوده و زمانی بوده که عالم نبوده است؟ چطور میتوان چنین چیزی را گفت؟ این بحث دقیق است. اجازه بدهید بماند برای بعد.
از «اسم» تا «فتح»
مباحث ما به جایی رسیده که میتوانیم وارد تفسیر قرآن بشویم و برخی از سورههای کوتاه قرآن کریم را مثل حمد که فاتحالکتاب است، تفسیر کنیم. حضرتعالی چه نگاهی به «بسمالله الرحمن الرحیم» دارید؟ مفاد و مفهوم این آیه یا جمله چیست؟ و شروع با «بسمالله…» چه شرحی دارد؟
همانطور که در کتابهای لغت نوشته شده است، «فاتحه» از ریشه «فتح» میآید و فتح، گشودن است. یک در را وقتی باز کنند، فتح باب میشود که گشودن در است؛ اما هر گشودنی، زمانی معنی دارد که یک بستن یا بستهای در میان باشد تا بازکردن معنی و تحقق پیدا کند. حالا این سوره که ما در آستانش ایستادهایم، سوره «فاتحه» است، یعنی گشودن. در اینجا اولین سؤال این است که در فتح و گشودن چه کسی میگشاید و فاتح یا گشاینده کیست؟ حقتعالی چه وقتی چیزی را باز میکند و قبل از اینکه خداوند چیزی را باز کند، چه چیزی گشوده بوده است؟ این که باز میشود چیست؟ قبل از بازشدن چیست و بعد از بازشدن چه؟
یک سؤال مهم اینکه: غیر از حقتعالی که چیزی نیست یا نبود. آیا چیزی غیر از خدا وجود دارد؟ در معارف عرفانی ما وارد شده است: «کان الله و لم یکن معه شئ». بسیاری از عرفان در ذیل این عبارت گفتهاند: «و الان کما کان».
به قول عوام: «یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.» وقتی خدا در وحدت ازلی و در ازلیت وحدانیاش بود و جز او کسی نبود، چه دری را میگشاید و چه بستهای را میگشاید؟ از نظر ما حق تعالی «هستی» محض است. اگر حق نبود، هستی معنی نداشت و اگر هستی هم نبود، حق معنی نداشت. هستی و حق ملازمند، باید دید که تفاوت بین «حق» و «هستی» چیست؟ طبعاً اول باید به حسب لغت ببینیم و معنی کنیم. حق یعنی امر محققی که خلافش روی نمیدهد و غیر آن، ناممکن است. به عبارت دیگر، امری است که دارای ضرورت است. واجب محسوب میشود و غیر آن شدنی نیست. پشتوانه اعتباریات نیز حقایق است. اگر حق واقعی نباشد، حقوق اعتباری معنی نخواهد داشت. طبق آیات قرآن، خداوند حق مطلق است: «فتعالی اللهُ الملکُ الحق لا اله الا هو ربُ العرش الکریم» (مؤمنون، ۱۱۶). در همین سوره از قرآن به عنوان «کتاب حق» یاد شده است: «و لدینا کتابٌ ینطقُ بالحق» (مؤمنون، ۶۲). باز در همین سوره از آمدن «حق» و کراهت مردمان از آن سخن گفته شده است (مؤمنون، ۷۰). نکته جالب، آیه بعدی است که میفرماید: اگر حق تعالی از هواهای مردمان تبعیت میکرد، «لفسدت السمواتُ و الارضُ و من فیهن» (مؤمنون، ۷۱). مقصود اینکه اگر حق واقعی نباشد، حقوق اعتباری هیچ معنایی نخواهد داشت.
هر اعتباری به یک حقیقت میرسد. آیا هر امر مجازی حقیقت میخواهد؟
ما در عالم، مجاز بدون حقیقت نداریم و به همین ملاک، اعتباری بدون ذوالاعتبار نداریم. پس اگر حقوق اعتباری داریم (که تمام حقوق این عالم از این سنخ است)، به پشتوانه یک حق واقعی و نفسالامری است که حق وجودی است. این حق به اعتبار آدمها نیست، بلکه آدمها به اعتبار او هستند. انسانها به اعتبار آن حق واقعی، اعتبار میشوند. آن حق، حقتعالی است که حق محض است. و چنین است سخن درباره هستی مطلق، صرفنظر از هر غیری، یعنی وجود بماهو موجود، و هستی آنچنانکه هست، این هم حق است. آیا «هستی» میتواند «نیستی» باشد؟ آیا این حرف معنی دارد؟ پس اگر هستی همیشه هستی است و نیستی نیست، پس حق است. از همینجا اثبات میشود که «حق» و «هستی» در اصل یک چیزند. این حقی که هستی محض و حق است و ما به او میگوییم «خدا»، فاتح است. حالا باید ببینیم چه چیز را میگشاید؟
آنچه بسته است.
و آنچه بسته است، «نیستی» است. نیستی باز نیست و لزوماً بسته است و بسته مشتمل بر چیزی نیست. نیستی نه مفاد دارد، نه محتوا و چیزی که مفاد و محتوا ندارد، نه ظرف خواهد بود، نه مظروف؛ چون از در بسته چیزی در نمیآید. به عبارت دیگر، از نیستی چیزی قابل استحصال نیست.
پس فاتح بودن خداوند چه معنایی دارد؟
فاتح بودن خداوند یعنی گسترش. خداوند فاتح است، یعنی هستیاش گسترش دارد. آیا با گسترش هستی، نیستی جایی دارد؟
مطلقا.
خداوند با فرستادن همین سوره، فتح کرد و بسط و گشودگی ایجاد کرد و فاتح است. با نزول قرآن و فرستادن این سوره بر قلب پیغمبر اکرم(ص)، نخست قلب حضرت ختمی مرتبت را گشوده و باز کرد و سپس جهان را گشود. قلب مبارک پیامبر(ص) بعد از گشوده شدن، شرح پیدا کرد، اما تا چه اندازه؟
به اندازه وسعت قرآن که بیپایان است.