كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، رياحي، مصدق، كودتا، سيا، آمريكا
نویسنده : سعيده سلطاني مقدم
تقی ریاحی در (1289ش) در اصفهان متولد شد. پس از تحصیلات مقدماتی و ابتدایی وارد مدرسه دارالفنون تهران شده و دیپلم متوسطه دریافت کرد. پس از آنکه دانشکده افسری را گذراند، از طرف ارتش برای ادامه تحصیل به اروپا اعزام و در پاریس وارد مدرسه عالی پلی تکنیک شد.[1] در این مدرسه در رشته هیدرولیک دیپلم مهندسی گرفت. پس از بازگشت به ایران ضمن انجام وظایف نظامی، برای تدریس در دانشکده فنی دانشگاه تهران دعوت شد و تدریس دروس آنالیز، هندسه، حساب و شیمی به عهده او قرار گرفت.[2]
ریاست ستاد ارتش
ریاحی در سال(1330ش) با احراز درجه سرتیپی به ریاست ادراه تسلیحات ارتش منصوب گردید و سازمان جدیدی برای آن بنیاد نهاد که با اصول فنی و تکنولوژی کشورهای پیشرفته برابری میکرد. به دنبال ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از شرکت نفت انگلیس ـ ایران و اخراج کارشناسان انگلیسی نفت، سرتیپ ریاحی به ریاست پالایشگاه آبادان منصوب شد.[3] در این انتصاب "مهندس بازرگان" رییس موقت هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران نقش مهمی داشت.[4] ریاحی موفق شد از تعطیلی کامل پالایشگاه جلوگیری کند و چرخهای صنعت نفت را به گردش در آورد.[5]
وی از رهبران سازمان مخفی افسران ناسیونالیست بود که از نهضتملی و اندیشههای "دکتر مصدق" طرفداری میکرد. با رهبران "حزب ایران" دوستی و وابستگی داشت و این ارتباط موجب گردید که پس از توطئه (9 اسفند 1331) "دکتر مصدق" که به زحمات ریاحی در آبادان واقف بود، سرلشگر "بهارمست" را از ریاست ستاد ارتش برکنار و ریاحی به جای او گمارده شود.[6] در صورتی که کاندیدای افسران ناسیونالیست برای تصدی ستاد ارتش، سرتیپ "محمود امینی" و سرتیپ "افشار طوس "بودند.[7] ریاحی برای تصدی معاون دفاع ملی نامزد و پیشنهاد شده بود. با مداخله رهبران "حزب ایران" "دکتر مصدق" ریاحی را بدین سمت انتخاب کرد.[8] ریاحی تا 28 مرداد 1332 ریس ستاد ارتش بود.[9]
"ارتشبد فردوست" در خاطرات خود مینویسد: «ریاحی، در دوران "مصدق" محمدرضا را فرمانده کل قوا میدانست و قلبا از رویه مصدق نسبت به فرم اداره ارتش راضی نبود. او علاقه داشت شاه ارتش را اداره کند. "مصدق" در تمام مدتی که ریاحی رییس ستاد بود، علنا خود را مدیون او میدانست. موقتا به اطلاع من رساندند که اگر زیر فرمان امضای محمدرضا نباشد، ریاحی آن را اجرا نخواهد کرد. محمدرضا به او کوچکترین مرحمتی نکرده بود که خود را مدیون او بداند بلکه این را طبق اصول میگفت». [10]
ریاحی در کودتای 28 مرداد
در شب (24 مرداد 32) که شایعه کودتای نظامی فراگیر شده بود، "مصدق" متوجه شد که سرتیپ ریاحی در انجام وظیفه کوتاهی میکند. از این رو او را احضار کرد و از او نوشتهای گرفت که از دولت قانونی دفاع و حمایت خواهد کرد. همان شب، افراد گارد سلطنتی به خانهی ریاحی ریختند؛ ولی موفق به دستگیری او نشدند. پس از آنکه کودتا نافرجام ماند و شاه به خارج از کشور گریخت، ریاحی از کودتا پرده برداشت و فرار شاه را استعفا تلقی کرد، پس دستور داد نام شاه از مراسم دعای صبحگاهی و شامگاهی پادگانها حذف شود؛ اما در روز (28 مرداد) چنانکه باید و شاید از حکومت مصدق دفاع نکرد و اگر نوشته "سرهنگ سر رشته" افسر تجسس رکن دوم ستاد را باور کنیم ریاحی در ساعت 11 صبح آن روز دستور داد تانکهایی را که راهروهای ورودی به خانه مصدق را مسدود کرده بودند برچینند و به پادگانها برگرداند.[11]
مسئولیت رییس ستاد ارتش در مقابل کودتای 28 مرداد
سرتیپ ریاحی با وجود حسن شهرت و خوشنامی در ارتش، فاقد خصوصیات لازم برای احراز مقام ریاست ستاد ارتش بود و در چنان دوران حساس و بحرانی، توانائی اداره امور ارتش را نداشت. سرتیپ ریاحی که با وجود دکتر مصدق، در راس وزارت دفاع ملی، از اختیارات وسیعی برخوردار بود در انتخاب همکارانش در ستاد ارتش و همچنین در انتخاب فرماندهان واحدهای نظامی دقت و مطالعه کافی به عمل نیاورده بود. او نیز مانند "دکتر مصدق" پس از کودتای 25 مرداد نسبت به چند تن از مقامات ارتش که مظنون به ارتباط با کودتاچیان بودند همچنان خوشبین بود و با وجود اثبات ارتباط و همکاری "سرهنگ اخوی" و "سرهنگ قرهنی" با توطئهچیان، مانع بازداشت آنها گردید.[12]
مخالفان و دشمنان سرتیپ ریاحی نسبتهای ناروائی به او دادند و ریاحی را به خیانت و ارتباط با شاه و همدستی با کودتاچیان متهم کردند؛ ولی هیچ نوع مدرک و دلیل قانع کنندهای برای اثبات ادعای خود ارائه نکردند، سرتیپ ریاحی همانطور که گفتیم توانائی اداره و رهبری ارتش را در آن دوران حساس و تاریخی نداشت. همچنین در جریان محاکمه "دکتر مصدق" در دادگاه نظامی ضعف نشان داد و نیز برخورد او با مصدق در دادگاه خوشایند نبود، ریاحی باید پیش از کودتای مردادماه با اعتراف به کمتجربگی نظامی و فرماندهی از کار کنارهگیری میکرد و در رأس ستاد ارتش، یک فرمانده مجرب، کاردان و قدرتمند قرار میگرفت.[13]
اظهارات سرتیپ ریاحی در دادگاه
ریاحی در دادگاه اظهارات خود را اینگونه بیان میکند: «راجع به اطلاعاتی که خواسته بودید باید عرض کنم با وجود اینکه جزئیات وقایع(24 تا 28 مرداد) را من از روی یادداشتهای روزانه ستادم(یگانه مدرکی که با خود بردم) به تفضیل نوشتهام؛ ولی هنوز موقع افشای کامل آنها نرسیده است، به دو دلیل، یکی اینکه به عقیده من هر دستهای که شکست بخورد، فرد فرد افرادش هر کدام به نسبتی مقصرند و عموما به خصوص با روحیهای که ما ایرانیها داریم هریک تقصیر را گردن دیگری میاندازد. ثانیا شخصیت دکتر مصدق هنوز برای ملت ما ارزش دارد و باز هم سالهای دراز، باید ملیون ارزش او را هر روز بالا ببرند. شاید ذکر بعضی اتفاقات صحیح نباشد، چون باید اذعان داشت که هر سیاستمداری ممکن است اشتباه کند یا اعمال او به نظر اشتباه بیاید پس لازم است سالها بگذرد تا بتوان عادلانه قضاوت کرد. چنانکه امروز اعمال "ژول سزار"، "ناپلئون" را با ذکر جزیئات میتوان بیان کرد و از بزرگی آنها چیزی کاسته نمیشود؛ اما راجع به خود من چون بعد از زندانی شدن همه، حتی افراد جبهه ملی مرا هدف قرار دادند چند نکته را برای اطلاعتان ذکر میکنم:
1.وقتی در ستاد بودم خیلی از اعمال هیئت دولت و نظریات خود "دکتر مصدق" را منطبق با وضع سیاسی دنیا نمیدیدم؛ ولی همواره فکر میکردم که ناخدای کشتی دکتر مصدق است و باید چشم بسته به او اعتماد کرد.» چنین به نظر میرسد سرهنگ ریاحی شانه از زیر مسئولیت خالی میکرده که اگر اشتباه و خطایی هم صورت گیرد همه به گردن دکتر مصدق باشد. حتی او با دانستن این که شاید انجام این اعمال، نادرست باشد؛ اما باز هم تنها به اطاعت کردن اوامر بسنده میکند. او اضافه میکند: «اما بارها به سرلشگر "مهنا" که معاون وزارت جنگ بود و زنده است میگفتیم که از پشت میز ستاد به زندان خواهم رفت؛ معذلک معتقد بودم که باید ماند و دستورات مصدق را اجرا کرد.»
سرتیپ ریاحی در ادامه به نقش آمریکاییها که مجری اصلی این کودتا بودند اشاره میکند که به جای شاه و دولت حکفرمای کشور شدهاند:
2.«روز 25 مرداد که شاه فرار کرد ژنرال "مک کلور" که رییس مستشاری بود، آمد نزد من و از قول سفیرشان گفت که سفیر و او، نماینده آمریکا نزد دربار، یعنی شخص شاه هستند و حالا که شاه رفته است آنها سمتی نزد مصدق ندارند. من جواب دادم که شاه، "دکتر مصدق" و دولت و ارتش یکی و همه در خدمت ایران هستند و شما ماموریتان نزد کشور ایران است و تغییری در ماموریتتان داده نشده است. البته ماموریت "مک کلور" این بود که مرا از مصدق جدا کند به عنوان اینکه من هم رئیس ستاد هستم. قبلا هم آمریکاییها سعی کرده بودند مرا از تهران دور کنند که آن هم داستان مفصلی دارد.
3. روز 28 مرداد من تا ساعت 17 در ستاد پشت میزم بودم. در آن ساعت تعدادی از افسران آمدند و مرا به زور برای حفظ جانم از ستاد خارج کردند و به منزل "سرتیپ همتپهلوان" (که از عموزادههای شاه است و ملی است) رفتم و فورا وقتی اطلاع دادند "باتمانقلیچ" رییس ستاد شده است نامهای به "زاهدی" به شرح زیر نوشتم، فرستادم که بدهند: «اینجانب سرتیپ تقی ریاحی رییس ستاد ارتش در منزل سرتیپ "همتپهلوان" هستم. ساعت 2 بعد از نصف شب از ستاد آمدند عقب من و رفتم به ستاد که مدت 4 روز، تا مراجعت شاه در آنجا بودم و شام و نهار با "باتمانقلیچ" میخوردیم. روزی که شاه برگشت و قرار بود "باتمانقلیچ" نزد او برود به من گفت تقی بیا با هم همکاری کنیم جواب دادم حرفی ندارم به یک شرط، حالا که تو در ستاد هستی "زاهدی" را زندانی کن "مصدق" بشود نخست وزیر، آن وقت با تو همکاری خواهم کرد عین این حرفهای مرا با شاه گفته بود و طبعا همان شب به جمشیدیه منتقل شدم و تحت مراقبت. مابقی داستان و محاکمه را میدانید. ارادتمند سرتیپ تقی ریاحی 25 فروردین 1359.»[14]
ارزیابی سازمان سیا از ریاحی
سازمان سیا زندگی ریاحی را با دقت تمام زیر نظر داشته، با چه اشخاصی مراوده میکرده، چه کسانی را به همکاری خود برگزیده و چه کسانی را از کار برکنار کرده بود. سازمان سیا همه این جوانب را بررسی کرده و به این نتیجه رسیده بود که مصدق در انتخاب رییس ستاد خود به راه خطا نرفته است. ریاحی کسی نبود که در نزاع میان شاه و مصدق جانب شاه را بگیرد. سیا درستی و شهامت ریاحی و همچنین اطلاعات او و همکارانش را در مسائل ستادی میستاید. هرچند که بر بیاطلاعاتی آنان در مسائل عملیاتی نیز انگشت میگذارد. ارزیابی شاه و "روزولت" (رییس وقت سیا) هم آن بود که ریاحی در هر حال وفاداری خود را نسبت به مصدق حفظ خواهد کرد. در بخش هفتم گزارش عملیات سازمان سیا آمده است که ژنرال "مک کلور" رئیس هیات نظامی آمریکا میخواهد تکلیف خود را بداند؛ زیرا از طریق سفارت آگاه شده است که شاه "زاهدی" را به نخستوزیری منصوب کرده است. ریاحی اصالت فرمان منتسب به شاه را منکر شد و گفت آنچه مهم است ایران و مردم آن است نه شاه و دولت. ریاحی تاکید کرد که ارتش از مردم است و جانب مردم را میگیرد. "مککلور" پس از شکست نخستین کودتا(25 مرداد) به دستور روزولت به این ملاقات آمده بود و مقصود اصلی وی آن بود که کاری کند که بلکه سرتیپ ریاحی از در سازگاری در آید و احتمالا نقشی در سرنگونی مصدق بر عهده گیرد. ریاحی پیش از انتشار تاریخچه سیا، حکایت این ملاقات را نقل کرده است که در بالا آوردیم.[15]
محکومیت ریاحی در دادگاه
سرتیپ ریاحی در غروب 28 مرداد بازداشت شد و از جانب دادرسی ارتش تحت تعقیب قرار گرفت، اتهامات سرتیب ریاحی خیانت و اقدام برای بر هم زدن اساس حکومت و ترتیب آن و نیز تحریک مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت بود که مهمترین آنها به شرح زیر بود:
1. بازداشت سرهنگ "نعمتالله نصیری" که حامل فرمان عزل دکتر مصدق بود و دیگر بازداشت افسران دیگر، بدون آنکه مجوز قانونی داشته باشد. 2. گارد شاهنشاهی را خلع سلاح میکند 3. دستور حذف نام شاهنشاه از دعای صبحگاه و شامگاه سربازان را صادر میکند. 4.دستور عدم جلوگیری از تظاهرات حزب منحله توده و اخلالگران بر علیه شاهنشاه و پایین آوردن مجسمههای شاهنشاه فقید و اعلیحضرت همایون شاهنشاهی از مهمترین اتهامات ریاحی بود.[16]
سرتیپ ریاحی که همراه با "دکتر مصدق" در برابر محکمه نظامی قرار گرفت، دادستان برای او تقاضای حکم اعدام کرد. در جلسات دادگاه؛ همانطور که گفته شد ریاحی میخواست از مسئولیت شانه خالی کند و خود را بیگناه جلوه دهد و دیگران را مقصر و اما دکتر مصدق همه اقدامات ریاحی را پذیرفت و گفت کلیه اقدامات مزبور به دستور وی انجام گرفته و ریاحی تنها مجری بوده است.[17] دادگاه بدوی ریاحی را به دوسال زندان و دادگاه تجدیدنظر که در اردیبهشت 1333 تشکیل شد او را به 3 سال زندان محکوم کرد.[18]
سرانجام ریاحی
سرتیپ ریاحی پس از خروج از زندان در بخش خصوصی به کار مشغول شد و پس از چندی از ایران خارج شد و در فرانسه اقامت گزید. پس از پیروزی انقلاب 1357 به ایران بازگشت و در فروردین 1358 از سوی دولت موقت "بازرگان" به وزارت دفاع ملی منصوب شد. سرتیپ ریاحی در(18 تیر 1358) سرهنگ "عزیرالله امیررحیمی" را از فرماندهی دژبان مرکز برکنار کرد؛ ولی او اعلام داشت که من به دستور امام آمدهام و به دستور امام خواهم رفت و به جز امام هیچ کس را قبول ندارم، هنگامی که اعلام شد به فرمان امام خمینی فرمانده دژبان در سمت خود ابقا شده است ریاحی برای نخستین بار از سمت خود استعفا کرد که مورد قبول قرار نگرفت. دومین بار در(28 شهریور 1358) )به علت دخالت اشخاص غیر مسئول در امور ارتش به طور قطع استعفا داد و به فرانسه بازگشت و در 14 مرداد 1367 در شهر "نیس" در گذشت.[19]