كلمات كليدي : نظريه تكاملي، تكامل تك خطي، تكامل چندخطي، تكامل راست گونه، تكامل دوري يا چرخه اي
نویسنده : فاطمه عمو عبداللهي
نظریات تکامل اجتماعی در جامعهشناسی، یکی از نظریههای موجود در بررسی دگرگونیهای اجتماعی است و بهنحوی تعدادی از تغییرات تراکمی مهم تاریخ اجتماعی انسان را ترسیم کردهاند. مانند زیستشناسانی که با تکامل ارگانیسم زنده سر و کار داشتند، جامعهشناسان، جامعه را بهصورت گذار از یک سری مراحل میدیدند. این ایده با پیشرفت، توسعه و تکامل عجین شده بود و معتقد بودند که مراحل بعدی نمایانگر مرحله بالاتری از تکامل اجتماعی است و توسعه رو به جلوی الگوهای اجتماعی را در ظرف زمان مورد توجه قرار میدادند.[1]
نظریههای تکاملی اهمیت خاص تغییراتی را که از قرن 17 به بعد در اروپا بهوقوع پیوستند و بر زندگی اجتماعی انسان در سراسر جهان و بر توسعه علم جدید و صنعت تاثیر گذاشتند را باز شناختند.[2] طبق این نظریات، جوامع ابتدا ساده بودند و سپس بهسوی پیچیدگی حرکت کردند و در عین حال تمایز یافتند. این پیچیدگی و تمایز حوزههای مختلف زندگی اجتماعی، باعث انطباق هرچه بیشتر آنان با محیط شد.[3]
جامعهشناسانی که از نظریههای تکاملی استفاده میکنند، بهدنبال الگوهای تغییر و توسعهای هستند که در جوامع گوناگون ظاهر میشوند، تا ضمن شناسایی شباهتها و یکسانی بین کل جوامع، عوامل تعیین کننده در تحول جامعه از مرحله ساده به مرحله پیچیده را بیابند.[4]
نظریه تکامل اجتماعی ریشه در فلسفه یونانی و در آراء فلاسفه مشهوری مانند امپیدلکس (Empedocles) در قرن پنجم قبل از میلاد دارد و برخی دانشمندان مسیحی نظیر سنت اگوستین در قرن چهارم و پنجم میلادی معتقد به تکامل جهان تحت اراده الهی بودند همچنین در بین آثار صاحبنظران اسلامی نظیر ابنخلدون و در رسالات اخوان صفا در قرن هفتم در مورد تکامل تدریجی موجودات زنده بحث شده است. در قرن هجدهم، بوفن و کانت از نخستین کسانی بودند که درباره تحول و دگرگونی جهان تذکر دادند.[5] در قرن 19 با ظهور اسپنسر که بهمنزله پدر تکاملیون کلاسیک تلقی میشود و دیگر جامعهشناسان، این نظریه به نهایت گسترش خود رسید.
نظریات تکاملی
نظریاتی که در جامعهشناسی سیر جوامع را بهصورت پیشرونده و در طول زمان رو به پیشرفت میدانند را میتوان به دو صورت دوری و خطی تقسیم نمود:
- نظریات دوری یا چرخهای (Cyclical Theories)؛ طبق این نظریه حیات جوامع از زمان معینی شروع میشود، رشد پیدا میکند و به اوج خود میرسد و سپس به سمت انحطاط میرود، و دوباره حرکت و مراحل تکامل جدید را از ابتدا شروع میکند و بهتدریج مراحل تکاملی خویش را باهمان شیوه قبل میپیماید. افرادی نظیر سورکین و توین بی و با کمی اختلاف ابنخلدون را میتوان در این دسته جای داد.[6]
- نظریات خطی (Lineal Theories)؛ نوع نگرش مخالف نظریات دوری است، این نظریه حرکتی تصاعدی و رو به پیشرفت را برای جوامع در نظر میگیرد بهطوری که در این سیر جوامع پیشرفتهتر را در مراحل بالاتری نسبت به جوامع ساده و ابتدایی میداند. میتوان این نظریه را بر سه گونه مختلف تقسیم نمود:[7]
الف) تکامل راستگونه؛ طبق این دیدگاه حرکت جوامع صعودی و بدون هیچ توقف و برگشتی است و ارتجاع و شکستی در آن دیده نمیشود و بدون وجود مسئلهای که در آن حالت غیرتکاملی داشته باشد. نظریه تکاملیون اولیه بر همین مبنا است. امروزه این نظریه بهدلیل وجود چنین جبری، مورد قبول نیست.
ب) تکامل تکخطی و مارپیچ (Linear Evolution)؛ این نظریه مانند دسته اول به حرکت صعودی جوامع در یک مسیر مشخص معتقد است اما در عین حال به شکستگی و توقف جوامع در برخی مراحل اذعان دارد.[8] بهعبارتی تکامل در عین شکستگی محوری استوار دارد که از پایین به بالا امتداد مییابد و با نظامی موزون به بالا میگراید.[9]
ج) تکامل چندخطی (Multi-Linear Evolution)؛ با توجه به انتقادات وارده بر تکامل تکخطی حاکم بر قرن 19، در قرن 20 تکاملگرایی شدیداً تحول پیدا کرد. آنها پذیرفتند که پیشرفت و تحول به یک معنی نیست و تکامل جوامع بدانسان که پیروان نظریه خطی اعتقاد داشتند بهصورت پیوسته و بدون ایست و پسرفت نیست. ولی همچنان اعتقاد داشتند که در تاریخ انسانیت سیر تکاملی اصل است و سیر قهقرایی و ایست، استثناءست امکان دارد که برخی از جوامع از پیشرفت باز مانند یا در هم شکنند، اما با اینهمه جامعه انسانی کلاً بهپیش میرود و فقط گاهی دستخوش درنگی موقتی که مقدمه جهشی به پیش است، میشود.[10] تکاملیون جدید پذیرفتهاند که خط تکامل ممکن است از یک جامعه به جامعه دیگر متفاوت باشد و جوامع مختلف مسیرهای پیشرفت تکاملی متفاوتی را دنبال میکنند.[11]
در تکامل چندخطی پذیرفته شده است که تحولات همه جوامع بهسوی یک هدف و یک شکل ازپیش تعیینشده نیست بلکه هر منطقه و هر جامعه تکامل مخصوص بهخود را دارد.
تکامل چندخطی، سیر تاریخ را نه دایرهای مسدود و نه خطی راست و بیشکست میداند، بلکه برآن ست که سیر تاریخ زیگزاگی یا مارپیچ است که در عین شکستگی، محوری استوار دارد که از پایین به بالا امتداد مییابد و با نظامی موزون به بالا میگراید. اینجاست که بسیاری از جامعهشناسان دم از ترقی زیگزاگ (Zigzag Progress) و مارپیچ اجتماعی (Social Spiral) میزنند.[12]
ذکر این نکته ضروری است که تکامل راستگونه و تکخطی و مارپیچ در بسیاری از کتب به یک معنا و تحت عنوان تکامل تکخطی در نظر گرفته میشود. در واقع نظریات تکاملی بهصورت تکامل تکخطی و چندخطی تقسیمبندی شده است.
جامعهشناسان تکاملگرا
اکثر جامعهشناسان اولیه به تکامل معتقد بودند. کنت، اسپنسر، دورکیم، لستروارد، تونیس، مارکس، مورگان (مردمشناس)، سامنر را میتوان از معتقدین به تکامل بشر دانست. که در اینجا به نظرات اسپنسر بهعنوان پدر تکاملیون، کنت و مارکس و مورگان پرداخنه میشود:
1) هربرت اسپنسر (Herbert Spencer: 1820-1903)؛ اسپنسر جامعه را مشابه هر مادهای اعم از جاندار یا بیجان تابع قوانین تکامل میدانست. او نظریه تکامل اجتماعیاش را در آثار اجتماعیاش مانند "مطالعههای جامعهشناسی" و "اصول جامعهشناسی" تحلیل کرده است. اجمال اینکه؛ اسپنسر بر آن است که جامعه انسانی از یک مرحله ساده به یک مرحله مرکب تحول یافته است و این تحول مرحله به مرحله صورت میگیرد. به عقیده او تحول بهطور کلی معنی پیشرفت میدهد. جوامع از یک مرحله وحشیگری، که دارای خویی پرخاشگر و ستیزهجو بوده طی چندین مرحله به تمدن رسیده و آرامش طلبتر شده است و صنعت جای ستیزه را گرفته است.[13] لازم به ذکر است که برخلاف تصور غالب، اسپنسر یک معتقد بیچون و چرای پیشرفت پیوسته تکخطی نبود. او در ابتدا معتقد به تکامل تکخطی بود، بعداً تشخیص داده بود که اگرچه تکامل کلی نوع بشر امری قطعی است اما از نظریه تکخطی در همه جوامع نمیتوان دفاع کرد. او میگوید:
«پیشرفت اجتماعی نیز همچون انواع دیگر پیشرفت، تکخطی نیست، بلکه مسیرهای متنوعی دارد. نوع بشر که در سراسر کره زمین پراکنده شده است، با محیطهای گوناگونی روبرو بوده است و در هر یک از این موارد، بخشی از زندگی اجتماعی او متأثر از زندگی اجتماعی پیشین و بخش دیگر آن متأثر از محیط تازه بوده است.»[14]
2) اگوست کنت (Auguste Comte: 1798-1857)؛ کنت از دیگر دانشمندان معتقد به تکامل خطی بود که از همان ابتدای کارش درصدد بود تا کشف کند که «چگونه نوع بشر از طریق پشتسر گذاشتن رشته ثابتی از دگرگونیهای پیدرپی از حالتی نهچندان برتر از میمونهای عالی بهتدریج به نقطهای رسید که اروپای متمدن در آن سیر میکند؟» که با روشی که خود آن را مقایسه علمی در گذشت زمان مینامید به "قانون مراحل سهگانه" خویش دست یافت.[15] قانونی که از مرحله ربانی به مرحله مابعدالطبیعی و سپس به مرحله اثباتی و علمی میرسید. او تحول ذهن بشر را باعث تحول در ساختارهای زندگی اجتماعی میدانست.
3) کارل مارکس (Karl Marx: 1818-1883)؛ مارکس را یک فیلسوف، جامعهشناس، اقتصاددان مورخ و تئوریسین سیاسی میدانند. آثار او بیشتر به مسأله تضاد و تغییرات اجتماعی اختصاص دارد. او نیز یک تکاملیاندیش تاریخی است که تکامل بشر را در اوضاع مادیاش میبیند.
مارکس تاریخ را به پنج مرحله که هر مرحله با یک نوع شیوه تولید خاص مشخص میشود تقسیم میکند، این مراحل عبارتاند از:
الف) مالکیت قبیلهای، نوعی کمونیسم اولیه ب) دوره اشتراکی باستانی و مالکیت دولتی بر اساس نظام بردگی ج) فئودالیسم د) کاپیتالیسم ه) کمونیسم.[16]
البته او از دوره های رکود نسبی در تاریخ بشری بهخوبی آگاه بود و میدانست که دورههایی در تاریخ وجود دارند که با وقفه و توازن موقتی مشخص میشوند[17] و بشر در تمام جوامع یک سیر کاملا مشخص و بیتوقف نداشته است.
4) لوئیس مورگان (Lewis Henry Morgan: 1818-1881)؛ وی پدر انسانشناسی امریکاست و تحقیقات زیادی در زمینه انسانشناسی داشته و معروفترین اثرش، "جامعه باستانی" (1877) میباشد. او بر اساس دادههای تاریخی اظهار میدارد که عناصر فرهنگی در تمام نقاط دنیا بر اساس یک نظمی از مراحل گذشتهاند، نظم این مراحل حتمی و یکنواخت است چرا که فرآیند هوش انسانی در جوامع مختلف یکسان است.[18] او ذهن انسان را در حال تکامل میداند که از حالت صغارت خود در مرحله توحش و بربریت به مرحله توسعه کنونی خود رسیده است. او پیشرفتهای فرهنگی را به مراحل توحش، بربریت و تمدن تقسیم میکند و در نظر او هر مرحله با یک اختراع عمده فنی آغاز شده، و هر دوره با توسعه مشخصی در دین و خانواده و سازمانهای سیاسی و نظام مالکیت همراه است.[19]
نقد نظریه تکامل
نظریه تکامل، بهخصوص تکامل تکخطی امروزه مردود شدهاند.[20] اگرچه ممکن است تکامل از نظر زیستشناسی درست باشد، لیکن از لحاظ فرهنگی و اجتماعی درست نیست. هر فرهنگ و جامعه پدیدهای منحصر بهفرد است و بعضی ویژگیهای یک فرهنگ را نمیتوان به سایر فرهنگها تعمیم داد.[21] لذا این نظریه با انتقادات ذیل روبرو بوده است:
1) برخلاف نظر تکاملیون تکخطی تغییر هر جامعه الزاما بهسوی ترقی نیست.
2) نمیتوان فرهنگ را طبقهبندی کرد و برحسب مرحله تکامل در گروههای مختلف قرار داد.
3) تکامل بشر خط سیر معینی ندارد و نمیتوان آن را از قبل پیشبینی کرد.
4) ژرژ گورویچ (Georges Gurvitch: 1894-1965) جامعهشناس فرانسوی معتقد است که پیروان نظریه تکاملی، رشد جامعه را نظیر رشد سلولی انواع زیستی میدانند که در مسیری ازپیش تعیینشده سیر میکنند و تصور دارند که به محض آنکه بتوانند جامعه ابتدایی را بشناسند کلید تبیین جوامع پیشرفته معاصر را خواهند یافت، اما مسأله این است که جامعه ابتدایی یک نوع نیست و انواع جوامع ابتدایی وجود دارد که هر کدام در نوع بسیار پیچیدهاند و پیوستگی جوامع ابتدایی با جوامع معاصر، فرضیهایی نادرست میباشد.[22]
5) منکران تکامل اجتماعی ادعا دارند که چون جامعهها هدفها و ملاکهای مشترک مشخصی ندارند، سنجش پویشهای تاریخی و تعیین تکامل و انحطاط میسر نیست.[23]
البته ناگفته نماند که نظریههای تکامل با وجود از دست دادن اعتبار اولیه خود در شکل گرفتن دانش اجتماعی مؤثر بوده است. تئوری که در این زمینه در قرن 18 و 19 ارائه شده شاکله نظریات امروزی را پیریزی کرده است. مثل نظریات اسپنسر در سازمان دادن به افکار جامعهشناسان کمک شایانی کرده است و طرحهای ساختمان جامعه (ساخت اجتماعی)[24] که امروزه در بررسیهای اجتماعی آمریکاییان بهکار گرفته میشود، انواع ترمیم شده تصورات قرن 19 است.[25]