كلمات كليدي : جامعه شناسي كل گرا، جامعه شناسي كلان، ساختارهاي اجتماعي، پديدارهاي جمعي
نویسنده : فاطمه امين پور
جامعهشناسی کلگرا که با عنوان جامعهشناسی کلان (Macro) نیز از آن یاد میشود، در مقابل جامعهشناسی خُردنگر (Micro) قرار دارد. در جامعهشناسی کلان، "پدیده اجتماعیِ تام" و "ساخت کلّی در سطح جوامع"، مورد بررسی قرار میگیرند.[1]
سیر تاریخی جامعهشناسی کلگرا
جریان جامعهشناسی کلان بهعنوان گرایش مسلّط نزد جامعهشناسان قرن نوزدهم، هیچگاه از نظریات جامعهشناسی، غایب نبوده است. این جریان، بنیانگذاران قرن نوزدهم مثل کنت، سنسیمون، اسپنسر و دورکیم و نیز ابنخلدون، منتسکیو، مارکس و لوکاچ را دربر میگیرد. حتی جامعهشناسان نسبیگرایی چون سوروکین، پارسونز و گورویچ هم درک کل جامعه، روابط اجتماع، ساختارها، تمامیّتها و تحوّلات تاریخی را مدّنظر داشتهاند. ارگانیسم "اسپنسر"، وفاق اجتماعی "کنت"، نظام اجتماعی "پارسونز"، ساخت و کارکرد اجتماعی "لوی اشتراوس و پارسونز"، ساختار و زیرساختار "مارکس"، پدیده اجتماعی تام " ژرژ گورویچ" و ... مفاهیمی هستند، که جامعهشناسان مختلف بهمنظور یکپارچهکردن و درک تمامیت جامعه ابداع کردهاند. این مفاهیم، در جستجوی قانونمندیهایی است که بر این نظامها و ساختها حاکم است. بنابراین جامعهشناسی، از همان ابتدا با طرح مسائل و موضوعات کلی و عام جامعه آغاز شد. جامعهشناسان کلاسیک قرن نوزدهم مانند پیشگامان خود در قرن هجدهم کلانگرا بودند. منشأ جامعه، مراحل تحوّل و تکامل جامعه، وحدت و یگانگی جوامع بشری و مانند آن، موضوعات اساسی جامعهشناسی را تشکیل میداد. اسپنسر بهدنبال ویژگیهای عام تودههای متراکم و اولیه بود؛ کنت با قبول تقدم کل بر عنصر سازنده و ترکیب بر تحلیل بررسیهای جامعهشناسی خود یعنی تاریخ نوع بشر میپرداخت و مبانی مشترک و اساس پایدار جامعه را جستجو میکرد؛ اعتقاد دورکیم به روشهای مقایسهای و تطبیقی و مراحل جامعه از ابتدایی به مدرن، همین اعتقاد کلاننگر را آشکار میکند و مارکس، با قبول اصل مراحل تکامل تاریخ بشریت، بهطور کامل یک کلگراست.[2]
دورکیم بهعنوان یکی از شخصیتهای مؤثر در توسعه کلگرایی ادعا میکرد، جامعه یک واقعیت غیر قابل تقلیل به روانشناسی فردی است و حتی تبیین فردیترین کنش افراد، تابعی از قوانین و نیروهای شخصی است که کلیّتهای اجتماعی را شکل میدهند.[3]
نوع جدید کلگرایی، ساختارگرایی است. این دیدگاه رهیافتی به زبان است و زبان را سیستمی از نشانهها میداند که نظم و معنای آن، صرفاً محصول روابط میان نشانهها و اجزای درون نظام زبانی است و از درون زندگی اجتماعی یا مقاصد خودآگاه افراد حاصل نمیشود. هر نظام زبانی با یک منطق ذاتی که عناصر را به یکدیگر ربط میدهد، مشخص میشود. کنشگران تنها سوژههای یک نظام معناییاند که بهوسیله آن بهوجود آمدهاند و بهمنظور درک رفتار آنان باید به منطق درونیای که این عناصر را در یک کل و نظام جمعی منظم میکند، توجه کنند.[4]
ویژگیهای نظریه کلگرایی
1) بهعنوان روش؛ کلگرایی در جامعهشناسی بهعنوان روشی کلنگر مطرح است؛ که از آن به Deductive Method تعبیر میشود. این تعبیر، به روشی از مطالعه، تحقیق و بررسی اشاره دارد که بهجای استناد به اطلاعات خُرد و نتیجهگیری برای دستیابی به فرضیه، مطالعات خود را از از تئوریها، فرضیهها و نظریهها آغاز میکند.[5]
2) پدیدههای اجتماعی خودمختار؛ از منظر رویکرد کلان در مقام تحلیل، باید به پدیدههای اجتماعی خودمختار نگاه کرد. واحد راستین مطالعه از منظر آنان جامعه است؛ نه افراد تشکیلدهنده آن. این رویکرد که دانیل لیتل آنرا تبیین درشت میخواند، در تحلیل پدیدههای اجتماعی، یک پدیده را معلول پدیدهها و ساختارهای اجتماعی دیگر میداند و ساختارهای اجتماعی را براساس یکدیگر تبیین میکند.[6]
3) توجه به پدیدارهای جمعی؛ بر مبنای کلگرایی، اصولاً تبیینهایی که برحسب مقصد، منظور و اهداف صورت پذیرفته باشند، در علوم اجتماعی جایی ندارند. چون توجّه کلگرایی فقط و فقط به پدیدارهای جمعی، یعنی کلهاست.[7]
4) ارائه یک چارچوب کلی؛ کلگرایی برای مطالعه نهادها و ساختارهای اجتماعی یک چارچوب کلی ارائه میکند و مبتنیبر این چارچوب به تحلیل پدیدههای اجتماعی میپردازد.
5) اصالت جامعه؛ از منظر کلگرایان، بدون وجود جامعه، افراد، هویتی از خود ندارند. این جامعه است، که تعیین میکند اعضا، چگونه با یکدیگر رفتار کرده و چه رابطهای باهم داشته باشند. روششناسان کلگرا اصرار دارند که پدیدههای اجتماعی باید در سطح تحلیلی کلان و مستقل خودشان، مطالعه شوند. فرد تنها به واسطه قرار گرفتنش در یک بافت اجتماعی میتواند شناخته شود نه از طرق دیگر. اوصاف و خصایل افراد، صرفاً تابعی از جایگاه آنان در جامعه یا نظامات معنایی است. کلگرایی تأکید میکند که هویتهای افراد، با عضویت آنان در گروهشان تعیین میشود؛ چراکه هویت، بهواسطه نیروهای اجتماعی و فرهنگی ساخته میشود. مکتب کلگرایی مدعی است که انسان، اساساً ابزاری در دست جامعه و فرهنگ است که جامعه از طریق آن، خود را نشان میدهد.[8]
6) وجود موضوع مستقل و نوعی نظم در جامعه؛ مدعیات کلگرایی بر دو رکن اصلی بنا شده است. نخست آنکه جامعهشناسی باید موضوع مستقلی داشته باشد. دورکیم که یکی از قواعد روش جامعهشناسی را جستجوی سررشته معلولات جمعی در دست علل جمعی میدانست، همین نظر را بازگو میکرد. رکن دوم، ناظر به وجود نوعی نظم و ثبات در بطن پدیدارها و رفتار گروهها است؛ که موجب ثبات گروهها در عین دگرگونی اعضا میشود. بنابراین کار جامعهشناسی این است که روابط علّی میان اوصاف متعلق به کل را تبیین کند.[9]
7) بشریت امری واحد و همگانی؛ داعیه کلگرایی این است که جامعهشناسی یک دانش محدود محلی و منطقهای جزءنگر نیست که هرکس با سبک خاص و بهمیل خود، موضوعاتی را انتخاب کرده و بهصورت مجزّا از یکدیگر آنها را بررسی کند؛ بلکه برعکس، علاوهبر اینکه موضوعات و مسائل اجتماعی باید در عامیّت و کلیّت خود، مورد توجه قرار گیرند، جامعهشناس، با بشریّت بهعنوان امری واحد و همگانی سر و کار دارد.[10]
نقد کلگرایی
کلگرایی در معرض نقد و بررسی بسیاری از نظریهپردازان جامعهشناسی قرار گرفته است؛ که از جمله آنها به موارد زیر میتوان اشاره کرد:
- از نظر پوپر بزرگترین عیب کلگرایی این است که همصدا با فاشیزم و کمونیزم قائل به سرنوشت مقدر برای جوامع است.[11]
- برخی از نظریهپردازان با مطرح ساختن پیوند سطح خرد و کلان کلگرایی را مورد نقد خویش قرار میدهند. نظریات اخیر در جامعهشناسی به ترکیب خرد و کلان پرداخته و از تمایز میان آنان پرهیز میکنند. گیدنز از جمله این نظریهپردازان است. به اعتقاد گیدنز محدوده اصلی مطالعات علوم اجتماعی بر اساس تئوری ساختیابی، نه تجربه فردی و نه وجود هر نوع تمامیت اجتماعی، بلکه تمرین اجتماعی است که طی زمان و مکان نظم مییابد.[12]
- تأکید کلگرایی بر ساختارها افراطی و بیش از حد است. جامعه، ترکیبی از کارگزاران انسانی است؛ نه صرفاً اجزایی به هم پیوسته. کارگزاران انسانی بر اساس نیات خود عمل میکنند، از محیط اطراف خود آگاه هستند و بر اساس این آگاهی، به محیط خود پاسخ میدهند. آنان موقعیت خود را درک میکنند، در مورد آن استدلال میکنند و انگیزه دارند. انسان، مستعد فکر، تبیین، ارزیابی، توجیه و انتقاد از اعمال خود است.[13]
نقشهای اجتماعی و قوانین، رفتار انسان را محدود کرده و شکل میدهند؛ ولی تعیینکننده نهایی نیستند؛ بلکه تنظیمکننده یا تشکیلدهنده هستند. یعنی نشان میدهند کدام رفتارها و روابط ممنوع و کدام مجازند.[14] ساختار، شرایط را برای امکان یک کنش، فراهم کرده و ما را بهسوی چگونگی انجام کنش هدایت میکند؛ امّا انسانها بهوسیله فعالیت خود، ساختار را تولید و بازتولید میکنند.[15]