كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين(ع)، شبيب خارجي، حجاج، خالد بن عتاب، ازارقه، كوفه
نویسنده : زينب ابراهيمي
خالد پسر عتّاب بن ورقاء بن حارث بن عمرو بن همام ریاحی، و عتاب از اشراف کوفه[1] و بخشندهترین مرد قبیله بنى ریاح بن یربوع بود.[2] خالد نیز چون پدرش از سخاوتمندان و شجاعان کوفه محسوب میشد. چنان که دربارهی او گفتهاند: «جوانمردان و شجاعان کوفه سه نفرند: عمرو بن محمد بن عمیر بن عطارد، خالد بن عتاب بن ورقاء ریاحی، و حوشب بن یزید بن رویم». [3]
جدّ خالد، رِیَاح بن یَرْبوع بن حنظلة که در جاهلیت زیست، از اعراب عدنانی و قبیلهی بزرگ بنی تمیم بود.[4]
اغلب اعضاء خاندان ورقاء از متصدّیان ری و اصفهان بودهاند. چنانچه در فتح اصفهان به سال 23 و 24 هجری قمری، عبدالله بن ورقاء ریاحى، عموی خالد، مقدمه دار سپاه بود.[5] عتاب نیز از سرداران بزرگ فاتح اسلامى و در روزگار ابن زبیر والی ری و اصفهان بود.[6]
پس از به خلافت رسیدن عبدالملک بن مروان، عتاب از سوی بشر بن مروان، برادر عبدالملک که والی کوفه بود، همچنان بر حکومت آن جا ابقا شد.[7] با مرگ بشر و حکومت یافتن حجاج بر کوفه و نیز اوج گرفتن کار خوارج در سرزمینهای اسلامی، عتاب که همراه مهلب برای سرکوبی خوارج به اهواز رفته بود، از سوی حجاج فراخوانده شد و در سپاهی به فرماندهى عبدالرحمن بن محمد بن اشعث برای سرکوبی خوارج به جنگ شبیب رفت[8] که خود به سالاری عدهای از سپاهیان کوفه گمارده شده بود.[9] وی پس از شرکت در نبردهای بسیاری بر ضد خوارج، در نبرد با شبیب خارجی[10] در سواد کوفه[11] در سال 77(ه.ق) کشته شد.[12]
نبردهای خالد با خوارج
پس از کشته شدن عتاب نیز حجاج، سرداران بسیاری برای نبرد با خوارج گسیل داشت، که نه تنها موفّق به سرکوب وی نشدند، بلکه با تلفات بسیاری کشته و یا ناچار به عقبنشینی شدند. خالد که پس از عازم شدن پدرش به نبرد خوارج، به جای وی به حکومت ری رسیده بود، پس از کشته شدن او داوطلبانه از حجاج خواست او را در رأس سپاهی به سوی خوارج گسیل دارد.
حجاج نیز خالد را که دلی پر کینه از خوارج داشت با هزار مرد جنگی بر جناح چپ سپاه نهاد و روانهی نبرد با شبیب کرد.[13] خالد در پى شبیب خارجی (رهبر خوارج) به اهواز و فارس و کرمان رفت. پس هنگامی که خوارج به سرکردگی شبیب قصد کوفه را کردند، حجاج هراسان، ناگزیر شد تمام توان خود را برای سرکوبی آنها به کار گیرد.
چون جنگ میان خوارج و سپاهیان خلیفه دشوار و شبیب خارجی[14] از پیروزى ناامید شد، سپاهیان خلیفه را رها کرد و به واسط و سپس به اهواز و از آنجا به فارس و کرمان رفت تا مدتى خود و یارانش بیاسایند.
حجاج براى تعقیب او دو سپاه پیاپی فرستاد که فرماندهان آنها از جمله حاکم «حمام اعین»[15] به وسیلهی شبیب کشته شد.
چون حجاج خبر یافت که شبیب قصد کوفه دارد، عثمان بن قطن و سوید بن عبدالرحمن سعدى را با دو هزار نفر برای مقابلهی او به سبخه فرستاد. سوید و یارانش بر شبیب تاختند؛ ولى کارى از پیش نبردند.[16]
حجاج دستور تعقیب شبیب را به سوید داد. شبیب در اسفل فرات[17] قبیله خود را غارت کرد و سپس به بادیهای به نام خفان رسید که قوم بنى ورثه در آن جا ساکن بودند. شبیب سیزده تن از این قوم از جمله حنظلة بن مالک را کشت.[18]
شبیب از قطقطانه و قصر بنى مقاتل و حصاصه گذشت و به انبار رسید و از آنجا وارد دقوقا و آذربایجان شد. حجاج بصره را گرفت و عروة بن مغیره بن شعبه را در کوفه جانشین خود نمود. وی توسط عروه از حرکت شبیب به سوی کوفه خبر یافت و با شتاب هنگام نماز عصر به کوفه رسید.[19]
ورود شبیب به کوفه
شبیب در سال 76 هجرى وارد کوفه شد و در قصر حجاج را با گرز کوبید و او را به ناسزا گرفت. سپس به مسجد بنى ذهل که جماعتى از مردم مشغول عبادت بودند، هجوم برده، عقیل بن مصعب و ادعى و عدى بن عمرو ثقفى و ابا لیث بن ابى سلیم را کشتند. مردم از آن شب تهجد و شب زندهدارى در مسجد را رها کردند.[20]
وی سپس به طور ناشناس حوشب رئیس شرطه را ندا داد که حجاج ترا فراخوانده، او خواست نزد حجاج برود؛ ولى احتمال خطر داد و از رفتن خود دارى کرد. آنها هم غلام او را کشتند.[21]
غزاله همسر شبیب نیز به دلیل نذری که کرده بود، دو رکعت نماز در مسجد کوفه به جای آورد که در هر رکعت آن، سوره بقره و آل عمران را خواند.
شبیب در اردوگاه خویش اطاقکهایى از نی ساخته بود.[22]
حجاج مردم را شبانه دعوت و با آنها دربارهی سرکوبی شبیب که مردم را سخت پریشان نموده بود، مشورت خواست.[23] مردم از فرط بیم سر فرود آوردند و چیزى نگفتند. از آن میان فردی به نام قتیبه به حجاج گفت :
تو از آن رو در نبرد با شبیب ناتوانی که سرداران شریف را با عدهای اوباش به جنگ او مىفرستى. اوباش مىگریزند و سرداران کشته میشوند. عقیده من این است که تو خود با او نبرد کنی.[24]
حجاج گفت: «پس تو براى من لشکرى فراهم کن». مردم که از رفتن به جنگ شبیب واهمه داشتند در حال تدارک سپاه، عنبسة بن سعید را نفرین مىکردند که باعث آشنایی قتیبه با حجاج شده بود. قتیبه پس از تدارک سپاهى آراسته نزد حجاج رفت و آن دو در محلی به نام سبخه لشکر زدند که شبیب نیز در آن جا بود. روز چهارشنبه جنگ آغاز شد. شبیب از یارانش خواست تیراندازى نکنند و زیر سپرهاى خویش بلغزند و وقتى نیزههاى دشمن روى سپرها جاى گرفت آن را بالا ببرند و زیر آن جاى گیرند و بپا خیزند و پاهایشان را قطع کنند. پس خوارج این چنین به طرف سپاهیان حجاج مىلغزیدند. خالد بن عتاب با سپاهش اردوگاهشان را دور زد و اطاقکهاى ساخته شده از نی را آتش زد. خوارج چون شعلههای آتش را در خیمههای خویش دیدند، سوى اسبانشان دویدند و سپاهیان خوارج از پى آنها بر آنها تاختند و آنان را شکست دادند. حجاج از حربهی خالد بسیار خشنود شد و براى نبرد با خوارج براى او پرچم بست.[25] حجاج که خود در این نبرد حضور داشت از ترس آن که اگر شبیب بر محل فرماندهى او آگاه شود او را خواهد کشت، غلامش ابو الورد را به جاى خود نهاد. شبیب به تصور حجاج، بر او حمله کرد و او را با گرز کشت. سپس بر خالد بن عتاب حمله کرد که فرمانده میسره حجاج بود و آنها را تا محل رحبه[26] عقب راند.[27]
بعد بر مطر بن ناجیه که فرمانده میمنه حجاج بود، حمله نمود و او را شکست داد و در زمانی که حجاج و برخی از اتباع او از جمله عنبسة بن سعید بر عبا نشسته و مشغول استراحت بودند، شبیب بر آنها حمله کرد که ناگاه مصقلة بن مهلهل (یکى از خوارج) عنان اسب شبیب را گرفت و گفت: نظرت دربارهی صالح بن مسرح (رئیس سابق خوارج) چیست؟
شبیب گفت: آیا در چنین وضع و این هنگام مىپرسى؟ گفت: آرى. شبیب گفت: من از صالح برى هستم. مصقله گفت: خداوند از تو دور باد. آنگاه از او جدا شد و رفت. در این زمان میان خوارج اختلاف افتاده بود و فقط چهل سوار با شبیب ماندند. حجاج با آگاهی از این اختلاف، طی امان نامهای بسیارى از آنان را از گرد شبیب پراکند.[28]
سپس حجاج به خالد بن عتاب فرمان حمله داد. خالد در نبرد با خوارج موفق شد، مصاد برادر شبیب و غزاله همسر شبیب را به قتل رساند.[29]
هنگامى که سوار حامل سر غزاله مىرفت شبیب او را دید و شناخت و به یکى از یاران خود فرمان داد که بر آن سوار حمله کند. او چنین کرد و سر را گرفت و نزد او برد. شبیب سر را غسل داد و به خاک سپرد. [30]
خالد نزد حجاج شتافت و خبر برگشتن خوارج را داد و به دستور حجاج به تعقیب آنها پرداخت. در این هنگام عدهاى از خوارج بازگشتند و با او نبرد کردند و او را تا محل رحبه عقب نشاندند و تعدادی از سپاه حجاج از جمله عمیر بن قعقاع را کشتند، و بعضی چون خوط بن عمیر سدوسى را اسیر کرده، نزد شبیب بردند.
شبیب به او گفت: اى خوط! «لا حکم الا لله» (شعار خوارج). خوط گفت: من یکى از یاران شما هستم؛ ولى از ترس به دشمن پیوستم. پس او را آزاد کرد. [31]
شبیب در انتظار بازگشت هشت تن از سپاهیانش بود که به تعقیب خالد رفته بودند. سپاهیان حجاج از فرط بیم و هیبت شبیب نتوانستند بر او حمله کنند، عدهای که خالد را دنبال مىکردند، بازگشتند و به شبیب پیوستند؛ ولى خالد آنها را تعقیب کرد. آنها وارد دیری نزدیک مدائن شدند.
خالد دیر را محاصره کرد. خوارج از دیر بیرون آمده بر او تاختند و تا مسافت دو فرسنگ او را به عقب نشاندند. سپاهیان خالد در حال گریز خود را به رود دجله مىانداختند. خالد هم خود را در دجله انداخت و در حالی که سوار اسب بود و هم چنان پرچم را نیز در دست داشت در دجله غرق شد. این واقعه در سال 77 هجری بود. شبیب که از رشادت او در شگفت شده بود، گفت: «خدا او را بکشد، چه سوارکارى، چه اسبى! این مرد نیرومندترین مردم و اسبش قویترین اسب روى زمین است.» گفتند: «این خالد بن عتاب است» گفت: دلیرى را از پدر به ارث برده است به خدا اگر مىدانستم از پى او مىرفتم، اگر چه وارد جهنم شده بود.»[32]
سرانجام شبیب نیز پس از نبردهای پیاپی با سپاه حجاج[33] هنگام عبور از پل دجیل (پلی در اهواز) در آب افتاد و غرق شد.[34] مرگ شبیب در سال 78 بود.[35]