دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 164 نهج البلاغه : هشدار دادن به عثمان

خطبه 164 نهج البلاغه به موضوع "هشدار دادن به عثمان" می پردازد.
No image
خطبه 164 نهج البلاغه : هشدار دادن به عثمان

موضوع خطبه 164 نهج البلاغه

متن خطبه 164 نهج البلاغه

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 164 نهج البلاغه

هشدار دادن به عثمان

متن خطبه 164 نهج البلاغه

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ اللَّهِ ( صلى الله عليه وآله وسلم )وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله عليه وآله)يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَلَّا تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ (عليه السلام)مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

ترجمه مرحوم فیض

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است هنگاميكه (فساد و تباهكارى عثمان و كار گردانان او در مدينه و سائر شهرها شيوع پيدا نمود جمعى از اهل مدينه صحابه رسول خدا و ديگران بمردم شهرها نوشتند:

شما كه مى خواهيد در راه خدا جهاد كرده با دشمنان دين بجنگيد، با شتاب نزد ما بياييد كه خليفه شما دين را تباه كرده و از بين برده، پس دلهاى مردم از او برگشت و در صدد خلعش برآمدند، و گروه بسيارى از اهل مصر و بصره و كوفه به مدينه آمدند، و) نزد آن بزرگوار گرد آمده از كردارهاى ناپسند عثمان شكايت كردند، و درخواست نمودند تا حضرت از جانب ايشان با او گفتگو نمايد، و بخواهد كه رضاى آنها را فراهم نمايد (از بد رفتارى دست برداشته بدعتهائى كه در دين نهاده از بين ببرد و باصحاب پيغمبر اكرم اين همه ظلم و ستم روا ندارد، و مردم درستكار را به حكمفرمائى شهرها بفرستد) پس امام عليه السّلام نزد عثمان رفته فرمود: مردم در پشت سر من مى باشند و مرا بين تو و خودشان سفير و واسطه قرار داده اند (از من درخواست نموده اند كه پيغام ايشان را رسانيده فساد را از بين ببرم) و سوگند بخدا بتو نمى دانم چه بگويم (بچه زبانى سخن بگويم كه در تو اثر بخشد) چيزى (از بدعتها و كردار زشتت) نمى دانم كه تو خود آنرا ندانى، و ترا بكارى (حرمت آنچه بجا مى آورى) راهنما نيستم كه آنرا نشناسى (بلكه رفتارت را ميدانى حرام و بر خلاف دين است) و ميدانى آنچه ما مى دانيم (زشتى كارهايى كه مرتكب مى شوى بر تو پوشيده نيست، چنانكه بر ما آشكار است) در چيزى از تو پيشى نگرفتيم كه ترا بآن آگاه سازيم، و در هيچ حكمى خلوت ننموديم تا آنرا بتو برسانيم (ما و تو هر دو پيغمبر اكرم را درك كرده رفتارش را با مردم ديده و احكامش را شنيده ايم، پس لازم نيست ترا به روش آن حضرت تبليغ نماييم) و تو ديدى آنچه ما ديديم، و شنيدى آنچه كه ما شنيديم، و با رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- آميزش داشتى چنانكه ما آميزش داشتيم، و پسر ابى قحافه و پسر خطّاب به درستكارى سزاوارتر از تو نبودند (با اينكه بر خلاف گفتار پيغمبر اكرم رفتار كرده به بهانه خلافت را غصب نمودند، مانند تو بدعتهائى در دين احداث نكرده با مسلمين اينگونه ظلم و ستم روا نداشتند) در حاليكه تو از جهت خويشى به رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- از آنها نزديكترى (چون عثمان پسر عفّان ابن ابى العاص ابن اميّة ابن عبد شمس بن عبد مناف مى باشد، و عبد مناف جدّ سوّم حضرت رسول: محمّد ابن عبد اللّه بن عبد المطّلب ابن هاشم ابن عبد مناف ابن قصّى ابن كلّاب ابن مرّة ابن كعب است، و امّا ابو بكر عبد اللّه پسر ابى قحافة عثمان ابن عامر ابن عمر ابن كعب ابن سعد ابن تيم ابن مرّة ابن كعب مى باشد، و مرّة جدّ ششم پيغمبر اكرم است، و امّا عمر پسر خطّاب ابن نفيل ابن عبد العزّى ابن رياح ابن عبد اللّه ابن قرط ابن زرّاح ابن عدىّ ابن كعب بوده، و كعب جدّ هفتم رسول خدا است، پس خويشاوندى عثمان از ابو بكر و عمر به پيغمبر اكرم نزديكتر است) و به دامادى پيغمبر مرتبه اى يافته اى كه ابو بكر و عمر نيافتند (عثمان رقيّه و امّ كلثوم را كه بنا بر مشهور دختران پيغمبر بودند به همسرى خود درآورد، در اوّل رقيّه را و بعد از چندگاه كه آن مظلومه وفات نمود امّ كلثوم را بجاى خواهر باو دادند، و از اينرو است كه در پيش عامّه و سنّيها به ذى النّورين ملقّب گشته) پس در باره خود از خدا بترس، از خدا بترس، زيرا سوگند بخدا تو از كورى بينا و از نادانى تعليم داده نمى شوى (براه حقّ گمراه نبوده اى تا ترا راهنمائى نمايم، و به رفتار درست نادان نيستى تا ترا دانا گردانم، بلكه دانسته بر خلاف رفتار مى نمايى) و بتحقيق راهها (احكام خدا) آشكار، و نشانه هاى دين (قرآن و اهل بيت) برپا و برقرار است، پس (اگر ترا غفلت گرفته) بدان برترين بندگان نزد خدا پيشواى عادل و درستكارى است كه (براه حقّ) هدايت شده، و (ديگران را) راهنما باشد، و سنّت و طريقه دانسته شده (از پيغمبر اكرم) را برپا دارد (طبق آن رفتار نمايد) و بدعت باطل و نادرست را بميراند (از بين برده مردم را به نادرستى آن آگاه سازد) و بتحقيق سنّتها روشن و هويدا است و براى آنها نشانه هايى است، و (همچنين) بدعتها آشكار است و آنها (نيز) نشانه هايى دارد، و بدترين مردم نزد خدا پيشواى ستمكارى است كه گمراه باشد و ديگران هم بوسيله او گمراه شوند، بميراند سنّتى را كه (از رسول خدا) گرفته شده، و زنده گرداند بدعتى كه از بين رفته (از حقّ دست برداشته بترويج باطل بكوشد) و من از رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله، شنيدم كه مى فرمود: روز قيامت پيشواى ستمكار را مى آورند كه با او يارى كننده اى نيست (تا از آتش دوزخ رهائيش دهد) و نه عذر خواهى (تا عذاب را از او برطرف نمايد) پس در آتش دوزخ انداخته ميشود و در آن مى گردد چنانكه آسيا گردش مى نمايد، بعد در گودى و ته دوزخ حبس و باز داشته ميشود. و ترا بخدا درخواست نموده سوگند مى دهم كه مبادا پيشواى اين امّت باشى كه كشته شوى، زيرا پيش از اين گفته مى شد (پيغمبر اكرم فرمود): كه در اين امّت پيشوايى كشته ميشود كه (بر اثر كشته شدنش راه) خونريزى و جنگيدن تا روز قيامت گشوده مى گردد، و كارها را برايشان مشتبه مى نمايد، و تباهكاريها را در آنان نشر مى دهد، و آنها حقّ را از باطل امتياز نمى دهند، در آن تباهكاريها آشوب بسيار كرده از حقّ دست برميدارند، و بسختى مضطرب و نگران مى گردند، پس بعد از ساليان دراز (كه متجاوز از هشتاد سال است) و بسر رسيدن عمر براى مروان (ابن حكم كه نويسنده و كار گردان تو است) مانند شترى كه دشمن آنرا غارت كرده و به تندى ميراند، مباش تا بهرجا كه خواهند ترا براند. عثمان به آن حضرت گفت: با مردم گفتگو كن تا مرا مهلت دهند كه ستمهايى كه بر آنان وارد شده برطرف نمايم. پس امام عليه السّلام فرمود: 10 آنچه در مدينه است مهلتى در آن لازم نيست، و آنچه در آن نمى باشد مهلت آن تا رسيدن فرمان تو است بآن (براى كسيكه در مدينه حاضر است شروع به اصلاح نما مهلت نمى خواهد، و براى آنكه حاضر نيست تا رسيدن فرمان تو عذرى نمى باشد. گفته اند عثمان بر اثر فريب خوردن از مروان به ستمگرى بر مسلمانان دلير گرديده گوش به فرمايشهاى امير المؤمنين نداد تا جائيكه اهل مصر و ديگران او را در خانه اش محاصره نموده بسختى كشتند).

ترجمه مرحوم شهیدی

و از سخنان آن حضرت است

[چون مردم نزد او فراهم شدند، و در آنچه از عثمان ناپسند مى داشتند، شكايت كردند، و از وى خواستند تا از سوى آنان با وى گفتگو كند، و رضايت ايشان را از او بخواهد، امام بر عثمان در آمد و گفت:] مردم پشت سر منند، و مرا ميان تو و خودشان ميانجى كرده اند. به خدا، نمى دانم به تو چه بگويم چيزى نمى دانم كه تو آن را ندانى، تو را به چيزى راه نمى نمايم كه آن را نشناسى. تو مى دانى آنچه ما مى دانيم. ما بر تو در چيزى سبقت نجسته ايم تا تو را از آن آگاه كنيم، جدا از تو چيزى نشنيده ايم تا خبر آن را به تو برسانيم. ديدى چنانكه ما ديديم، شنيدى چنانكه ما شنيديم. با رسول خدا (ص)- بودى- چنانكه ما بوديم. پسر ابو قحافه، و پسر خطّاب در كار حق از تو سزاوارتر نبودند. تو از آنان به رسول خدا نزديكترى، كه خويشاوند پيامبرى، داماد او شدى و آنان نشدند. خدا را خدا را خويشتن را بپاى. به خدا، تو كور نيستى تا بينايت كنند، نادان نيستى تا تو را تعليم دهند. راهها هويداست، و نشانه هاى دين برپاست. بدان كه فاضل ترين بندگان خدا نزد او امامى است دادگر، هدايت شده و راهبر، كه سنّتى را كه شناخته است بر پا دارد، و بدعتى را كه ناشناخته است بميراند. سنّتها روشن است و نشانه هايش هويداست، و بدعتها آشكار است و نشانه هايش برپاست، و بدترين مردم نزد خدا امامى است ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهى كسى ديگر، كه سنّت پذيرفته را بميراند، و بدعت واگذارده را زنده گرداند. و من از رسول خدا (ص) شنيدم كه گفت: «روز رستاخيز امام ستمگر را بياورند، و او را نه يارى بود، نه كسى كه از سوى او پوزش خواهد، پس او را در دوزخ افكنند، و در آن چنان گردد كه سنگ آسيا گردد، سپس او را در ته دوزخ استوار ببندند.» من تو را به خدا سوگند مى دهم تا امام كشته شده اين امّت مباشى، چه گفته مى شد كه: «در اين امّت امامى كشته گردد، و با كشته شدن او در كشت و كشتار تا روز رستاخيز باز شود، و كارهاى امّت بدو مشتبه ماند، و فتنه ميان آنان بپراكند. چنانكه حق را از باطل نشناسند، و در آن فتنه با يكديگر بستيزند و درهم آميزند». براى مروان همچون چاروايى به غارت گرفته مباش، كه تو را به هر جا خواست براند، آن هم پس از ساليانى كه بر تو رفته و عمرى كه از تو گذشته. [عثمان گفت: «با مردم سخن گوى كه مرا مهلت دهند تا از عهده ستمى كه بر آنان رفته برآيم.» امام فرمود:] «آنچه در مدينه است مهلت نخواهد، و مهلت بيرون مدينه چندان كه فرمان تو بدانجا رسد.»

ترجمه مرحوم خویی

از جمله كلام بلاغت نظام و نصيحت انجام آن حضرتست در حينى كه جمع شدند مردمان بسوى او و شكايت كردند از چيزى كه ناخوش مى گرفتند بر عثمان ابن عفّان و خواهش كردند از آن حضرت كه از جانب ايشان سؤال و جواب نمايد، و طلب كند از عثمان كه رجوع بحق نمايد و ايشان را خوشنود سازد، پس داخل شد آن بزرگوار بر عثمان پس فرمود: بدرستى كه مردمان در عقب منند و بدرستى كه ايلچى أخذ نموده اند مرا در ميان تو و ميان خودشان، و بخدا سوگند نمى دانم چه گويم تو را، و نمى دانم چيزى را كه تو نداني آن را، و نمى توانم دلالت كنم تو را بر چيزي كه نشناسى آن را، بدرستى كه تو مى داني آنچه كه ما مى دانيم، سبقت نيافته ايم از تو بچيزى تا خبر بدهيم بتو از آن، و تنها نشده ايم بچيزى تا ابلاغ بكنيم بتو آن را، و بتحقيق كه تو ديده چنانچه ما ديده ايم، و شنيده چنانچه ما شنيده ايم، و صحبت كرده با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چنانچه ما صحبت داشته ايم و نه بود پسر ابو قحافه و نه پسر خطاب سزاوار تر بعمل خير از تو و حال آنكه تو أقرب هستى برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از حيثيّت رگهاى خويشى از ايشان، پس بترس از خداى قهّار در نفس خود، پس بدرستى كه تو قسم بخدا بصيرت داده نمى شوى از كورى، و تعليم يافته نمى شوى از جهالت، و بدرستى كه راههاى شريعت هر آينه واضح و هويداست، و بدرستى كه علامتهاى دين هر آينه ثابت و برپاست، بدرستى أفضل بندگان خدا در نزد خدا امام عادليست كه هدايت شده باشد و هدايت نمايد، پس برپا دارد سنّت و طريقه معلومه را، و بميراند و بر طرف سازد بدعت مجهوله را، و بدرستى كه سنّتها هر آينه تابانند و درخشان مر آنها را است علامتها، و بدرستى كه بدعتها ظاهر است و هويدا مر آنها راست علامتها، و بدرستى كه شريرترين مردمان در نزد خدا امام جائريست كه گمراه باشد و گمراه شوند بسبب او، پس بميراند سنّت مأخوذه را، و زنده گرداند بدعت متروكه را.

و بدرستى كه من شنيدم از حضرت ختمى ماب صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مى فرمود: آورده مى شود در روز قيامت امام جور كننده. در حالتى كه نباشد با او يارى دهنده و نه عذر آورنده پس انداخته شود در آتش دوزخ پس دور مى كند در آن آتش چنانچه دور ميكند آسيا پس از آن بسته شود در قعر جهنم.

و بدرستى كه من قسم مى دهم تو را بخدا كه باشى امام اين امّت كه كشته شوى بواسطه ظلم و ستم، پس بدرستى كه بود گفته مى شد كه كشته خواهد شد در اين امّت امامى كه فتح مى شود بر اين امت قتل و قتال تا روز قيامت، و تلبيس نمايد كارهاى ايشان را بر ايشان، و منتشر و پراكنده مى كند فتنها را در ميان ايشان، پس نمى بينند حق را از باطل، و مضطرب مى شوند در آن فتنها مضطرب شدنى، و آميخته بهم مى شوند در آن فتن آميختنى، پس البته مباش اى عثمان از براى مروان بن حكم مثل چارپائى كه ميرانند آن را دشمنان هنگام غارت كه براند تو را مروان هر جا كه بخواهد بعد از بزرگى سن و سال و بسر آمدن عمر.

پس گفت مر آن حضرت را عثمان كه: تكلّم كن با مردمان در اين خصوص كه مرا مهلت بدهند تا خارج بشوم بسوى ايشان از عهده مظلمه هاى ايشان پس آن حضرت فرمود: آنچه كه در مدينه است پس مهلت نيست در او، و آنچه كه غايبست پس مهلت او رسيدن حكم تو است بسوى او.

شرح ابن میثم

لما اجتمع الناس عليه و شكوا مما نقموه على عثمان، و سالوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم، فدخل عليه فقال: إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا   وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْخَيْرِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

اللغة

أقول: استسفروني: اتّخذوني سفيرا: أى رسولا. و الوشيجة: عروق الشجرة. و السيقة بتشديد الياء: ما يسوقه العدوّ في الغارة من الدوابّ. و جلال السنّ: علوّه.

و حاصل الكلام استعتابه بالليّن من القول.

فأثبت له منزلته من العلم: أى بأحكام الشريعة و السنن المتداولة بينهم في زمان الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الظهور على كلّ ما ظهر عليه منها من مرئىّ و مسموع و الصحبة المماثلة لصحبته، و ذكر أنّ الشيخين ليسا بأولى منه بعمل الحقّ. ثمّ فخّمه عليهما بقرب الوشيجة من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و الصهورة من دونهما، و لفظ الوشيجة مستعار لما بينه و بينهم من القرابة.

فأمّا كونه أقرب وشيجة منهما فلكونه من ولد عبد مناف دونهما. ثمّ حذّره اللّه و عقّب التحذير بتنبيهه على أنّه غير محتاج إلى تعليم فيما يراد منه مع وضوح طريق الشريعة و قيام أعلام الدين. ثمّ تنبيهه على أفضليّة الإمام العادل بالصفات المذكورة، و على قيام أعلام السنن، و على قيام أعلام البدع ليقتدى بتلك و ينكب عن هذه. ثمّ على حال الإمام الجاير يوم القيامة بما نقل من الخبر عن سيّد البشر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. ثمّ ناشده اللّه تعالى محذّرا له أن يكون الإمام المقتول في هذه الامّة و قد كان الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أخبر بذلك بهذه العبارة الّتي نقلها بعد قوله: يقال. أو بما يناسبها. ثمّ نهاه أن يكون سيّقة لمروان بن الحكم: أى بصرفه حسب مقاصده بعد بلوغه معظم 304 السنّ و تقضّى العمر. و قد كان مروان من أقوى الأسباب الباعثة على قتل عثمان، و كان يعكس الآراء الّتي يشار على عثمان بها من عليّ عليه السّلام و غيره [يشار بها بين علىّ و غيره خ ] مع كونه بغيظا إلى المعتبرين من الصحابة و كونه طريد الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. و قوله في جوابه: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه. إلى آخره. كلام جزل حاسم لما عساه يكون مماطلة من طلب التأجيل لأنّ الحاضر لا معنى لتأجيله، و الغائب لا عذر في تأخيره بعد بلوغ أمره إليك كالّذي أعطاه أقربائه من أموال بيت المال على غير وجهه. و قد سبق في الفصول المتقدّمة من أمر عثمان مع الصحابة و ما نقموه عليه ما فيه كفاية. و باللّه التوفيق.

ترجمه شرح ابن میثم

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است:

لما اجتمع الناس عليه و شكوا ما نقموه على عثمان، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم، فدخل عليه فقال: إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْحَقِّ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى أَبِي رَسُولِ اللَّهِ ص وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ لَا تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

لغات

استسفروني: مرا سفير يعنى فرستاده خود قرار دادند.

وشيجه: ريشه هاى درخت سيّقة: با ياى مشدّد چهار پايانى كه دشمن به يغما برده و آنها را مى راند.

جلال السنّ: سالخوردگى، بالايى سنّ

ترجمه

هنگامى كه مردم نزد آن بزرگوار گرد آمدند و از عثمان شكايت كرده خواستند از جانب آنان با او گفتگو كند و از او بخواهد رضايت آنان را فراهم سازد، امام (ع) بر عثمان وارد شد و به او فرمود: «مردم پشت سر من هستند، و مرا ميان خودشان و تو سفير قرار داده اند، به خدا سوگند نمى دانم به تو چه بگويم چون چيزى سراغ ندارم كه تو آن را ندانى، و به چيزى نادان نيستى تا تو را به آن راهنمايى كنم، آنچه را مى دانيم تو خود مى دانى، ما به چيزى بر تو پيشى نگرفته ايم كه تو را از آن آگاه سازيم، و چيزى را در پنهانى نيافته ايم كه آن را به تو برسانيم، ديده اى آنچه ما ديده ايم، و شنيده اى آنچه ما شنيده ايم، و همان گونه كه ما همنشين پيامبر (ص) بوده ايم تو نيز او را همنشين بوده اى، فرزند ابى قحافه و پسر خطّاب در به كار بستن حقّ از تو سزاوارتر نبودند، و تو از نظر خويشاوندى از آن دو به پيامبر خدا (ص) نزديكترى، و به شرف دامادى او كه آنها به آن نرسيدند تو رسيده اى، زينهار زينهار در باره خويش از خدا بترس، به خدا سوگند نابينايى تو از كورى، و نادانى تو از جهالت نيست، زيرا راهها روشن و نشانه هاى دين برقرار است، آگاه باش برترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است كه خود بر طريق هدايت بوده و ديگران را نيز هادى و راهنما باشد، و سنّتهاى شناخته شده را بر پا دارد، و بدعتهاى پديد آمده را از ميان ببرد.

بى گمان سنّتها روشن و براى آنها نشانه هايى است، و بدعتها نيز پيدا و داراى علامتهايى است. بدترين مردم نزد خداوند پيشواى ستمگر گمراهى است كه ديگران نيز به سبب او دچار گمراهى مى شوند، سنّتهاى مأخوذ را از ميان مى برد و بدعتهاى رها شده را زنده مى گرداند، همانا من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: در روز رستاخيز پيشواى ستمكار را مى آورند در حالى كه او را هيچ ياور و عذر خواهى نيست، او را در آتش دوزخ مى افكنند و او مانند سنگ آسيا در آتش به گردش در مى آيد، پس از آن در ژرفاى دوزخ مى افتد و زندانى مى شود.

و من تو را به خداوند سوگند مى دهم مبادا تو آن پيشواى اين امّت باشى كه كشته مى شود، زيرا پيش از اين گفته مى شد: در اين امّت پيشوايى كشته مى شود كه درهاى كشت و كشتار تا روز قيامت به روى اين امّت باز مى گردد، و اين رويداد كارها را بر آنها مشتبه مى كند و فتنه ها را در ميان آنها مى گستراند، بطورى كه حقّ را از باطل تميز نمى دهند و در امواج اين فتنه ها غوطه ور شده، درهم و برهم و آميخته مى گردند. پس تو با اين سنّ بالا و گذشت عمر براى مروان، مركب سوارى مباش كه هر جا بخواهد تو را براند.

عثمان در پاسخ آن حضرت گفت: با مردم گفتگو كن مرا مهلت دهند تا ستمهايى را كه بر آنان شده بر طرف كنم، امام (ع) فرمود: آنچه مربوط به مدينه است مهلتى در آن لازم نيست، و آنچه بيرون آن است، مهلت آن تا وصول دستور تو به آن جاست.»

شرح

خلاصه اين گفتار اين است كه امام (ع) با نرمى از عثمان مى خواهد كه خشنودى مردم را فراهم كند، از اين رو او را در علم داراى مقام و منزلت مى خواند، و او را به احكام شرع دانا و به سنّتهاى جارى در زمان پيامبر اكرم (ص) آگاه مى شمارد، و آنچه از ديدنيها و شنيدنيها براى او آشكار گشته براى عثمان نيز آشكار قلمداد مى كند، و مانند خود او را از مصاحبت رسول اكرم (ص) بهره مند مى شمارد، و سپس تذكّر مى دهد كه ابو بكر و عمر در عمل و اجراى حقّ از او سزاوارتر نبودند، و او را بر آن دو رجحان مى نهد كه با پيامبر خدا (ص) پيوند خويشى و افتخار دامادى او را داشته و آن دو از اين امتياز محروم بوده اند، واژه وشيجة براى پيوند خويشاوندى استعاره شده است، امّا اين كه عثمان به پيامبر خدا از آن دو نفر نزديكتر بوده براى اين است كه عثمان بر خلاف آن دو از تيره عبد مناف بوده است، سپس امام (ع) عثمان را از مخالفت با اوامر خداوند بيم، و پس از آن پرهيز و هشدار مى دهد كه با روشن بودن طريق شرع و برپا بودن نشانه هاى دين، نيازى به تعليم آنچه از او مى خواهند ندارد، و در ادامه سخن به برترى پيشواى عادل و دادگر اشاره مى كند و صفات او را مى شمارد، و بيان مى كند كه سنّتها و بدعتها نشانه ها و علامتهايى دارد تا به سنّتها اقتدا و از بدعتها دورى شود، سپس بنا به آنچه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است چگونگى احوال پيشواى ستمكار را در روز رستاخيز بيان مى كند. پس از آن عثمان را به خداوند سوگند مى دهد كه مبادا او آن پيشوايى باشد كه در اين امّت كشته مى شود، و پيامبر گرامى (ص) با همين عباراتى كه امام (ع) پس از جمله «يقال» بيان فرموده است، يا با الفاظى مناسب با اين معنا از اين قضيّه خبر داده است. آن گاه حضرت، عثمان را نهى مى كند از اين كه مركب رهوار مروان بن حكم باشد، يعنى پس از رسيدن به سنين بالاى عمر و گذرانيدن آن، اجرا كننده مقاصد و اهداف مروان نباشد، و مى دانيم كه مروان از مهمترين اسباب و انگيزه هاى برانگيختن مردم بر كشتن عثمان بود، او آراء و تصميماتى را كه عثمان در نتيجه مشورت با على (ع) و جز او اتّخاذ مى كرد وارونه جلوه داده و خلاف آن را اجرا مى كرد، همچنين او با مهمترين صحابه كينه و دشمنى داشت، و بالاخره مروان طريد رسول خدا (ص) و رانده شده از جانب آن حضرت به بيرون مدينه بود.

فرموده است: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه... تا آخر.

اين سخنى فشرده و قاطع است در برابر اين تصوّر كه ممكن است در پذيرش درخواست عثمان براى مهلت، كوتاهى و مسامحه اى وجود داشته باشد، زيرا تأخير در جلب رضايت كسانى كه در مدينه حضور دارند معنايى ندارد، و در مورد مردمى كه در نقاط ديگرند پس از روشن شدن درخواست آنان عذرى براى تأخير و مسامحه نيست، مانند اين كه او از بيت المال مسلمانان اموالى بناحقّ به خويشاوندان خود مى بخشيد كه مورد شكايت مسلمانان بود. ما در بخشهاى پيش در باره عثمان و رفتار او با صحابه و آنچه باعث خشم مسلمانان بر او شد به اندازه كفايت سخن گفته ايم. و توفيق از خداوند است.

شرح مرحوم مغنیه

إن النّاس ورائي و قد استسفروني بينك و بينهم و و اللّه ما أدري ما أقول لك ما أعرف شيئا تجهله، و لا أدلّك على أمر تعرفه. إنّك لتعلم ما نعلم. ما سبقناك إلى شي ء فنخبرك عنه، و لا خلونا بشي ء فنبلغكه. و قد رأيت كما رأينا، و سمعت كما سمعنا، و صحبت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كما صحبنا. و ما ابن أبي قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منك، و أنت أقرب إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و شيجة رحم منهما. و قد نلت من صهره ما لم ينالا. فاللّه اللّه في نفسك، فإنّك و اللّه ما تبصّر من عمى و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّين لقائمة. فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه إمام عادل هدي و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة. و إنّ السّنن لنيّرة لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة لها أعلام. و إنّ شرّ النّاس عند الله إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة، و أحيى بدعة متروكة. و إنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله يقول: «يؤتي يوم القيامة بالإمام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى في جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحى ثمّ يرتبط في قعرها. و إنّي أنشدك اللّه أن لا تكون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه كان يقال: يقتل في هذه الأمّة إمام يفتح عليها القتل و القتال إلى يوم القيامة، و يلبس أمورها عليها، و يبثّ الفتن عليها، فلا يبصرون الحقّ من الباطل. يموجون فيها موجا، و يمرجون فيها مرجا. فلا تكوننّ لمروان سيّقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّي العمر. فقال له عثمان رضي اللّه عنه: «كلّم النّاس في أن يؤجّلوني حتّى أخرج إليهم من مظالمهم» فقال عليه السّلام: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه، و ما غاب فأجله وصول أمرك إليه.

اللغة:

استسفروني: جعلوني سفيرا و وسيطا. و الوشيجة: الاشتباك و عروق الشجرة.

و السيقة: الدابة تساق، و قد فسرها الإمام بقوله: «يسوقك» مروان.

و المرج: الاضطراب و الالتباس و الفساد. و جلال السن: علوه و طوله.

الاعراب:

ما أدري ما أقول «ما» الأولى نافية، و الثانية استفهام مبتدأ، و كما رأينا الكاف بمعنى مثل مفعول مطلق لرأيت، و «ما» مصدرية، و بأولى الباء زائدة، و أولى خبر ابن، و وشيجة تمييز، و اللّه اللّه نصب على التحذير أي أحذّرك اللّه أو اخش اللّه، و ما غاب «ما» اسم موصول مبتدأ أول، فأجله مبتدأ ثان، و وصول خبره، و الجملة من المبتدأ الثاني و خبره خبر المبتدأ الأول.

المعنى:

(إن الناس ورائي و قد استسفروني إلخ).. كانت خلافة عثمان انقلابا جرئيا على ما عرفه المسلمون من سنّة رسول اللّه (ص) و سيرة الشيخين، فالأموال و الأمصار كلها لأميّة و من شايعها و تابعها، و لأبي ذر و أمثاله الآمرين بالمعروف الناهين عن المنكر- الجوع و التشديد، و منهم الصحابي عبد اللّه بن مسعود خازن بيت المال، طرده عثمان و شتمه و ضربه حتى كسر ضلعا من أضلاعه، و منهم عمار بن ياسر ابن أول شهيد و أول شهيدة في الاسلام، ضربه عثمان حتى غشي عليه، و داس بطنه بقدمه حتى أصابه بفتق، و مع هذا يقول عثمان: الخلافة قميص الله ألبسنيه، و كان الإمام ينصحه و ينهاه.. و تقدم الكلام عن ذلك في شرح الخطبة «الشقشقية و غيرها». و الخطبة التي نحن بصددها واضحة، و لذا نوجز في الشرح إلا اذا اقتضى الكلام التنبيه الى ما تحسن اليه الإشارة.

(ما أعرف شيئا تجهله إلخ).. أي مما يجب على الراعي نحو الرعية، و قد يعذر الجاهل بحكم من الأحكام اذا كان خفيا غامضا، و انسد باب العلم به، أما البديهيات التي يشترك في معرفتها العالم و الجاهل فلا سبيل الى الاعتذار بجهلها.

و من الذي يجهل ان الظلم محرم و قبيح، و ان على الحاكم أن يرعى مصالح الناس، و يرفع المظالم عن كواهلهم. فكيف اذا سامهم الخسف، و أرهقهم الفوادح.

هذا الى ان لعثمان مع رسول اللّه صحبة و قرابة، و هو زوج ابنته رقية، أما القرابة فإن نسبه يلتقي مع نسب النبي (ص) في عبد مناف، فمحمد هو ابن عبد اللّه ابن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، و عثمان هو ابن عفان بن أبي العاص ابن أمية بن عبد شمس بن عبد مناف. و من البداهة ان القريب من قربته الأخلاق، قال تعالى: «فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ- 101 المؤمنون» و قال الإمام: «ان ولي محمد (ص) من أطاع اللّه، و إن بعدت لحمته، و ان عدو محمد من عصى اللّه، و ان قربت قرابته».

(ان أفضل عباد اللّه عند اللّه إمام عادل هدي و هدى) أي هدي الى أن يعيش للناس لا لنفسه و ذويه، و هدى الناس الى سبيل العلم و المحبة و الإخاء (فأقام سنّة معلومة) و هي سنة رسول اللّه (ص) و عثمان يعلم أن اللّه سبحانه فتح على نبيه الكريم بلاد الحجاز و اليمن و جزيرة العرب بكاملها، و ان غنائمها و جزيتها و صدقاتها قد جلبت اليه، و ما استأثر بشي ء منها هو و لا أحد من أهل بيته (و أمات بدعة مجهولة) لا يعرفها الناس عن النبي و لا عن إمام عادل (و ان البدع لظاهرة) و أظهرها على الإطلاق استباحة القهر و القمع و الضرب و النفي و الاستئثار بالأموال و من قارن بين الوضع في عهد عثمان و ما قبل عثمان يجد الفرق بينهما تماما كالفرق بين الدولة المحمدية و الدولة القيصرية.

(و إن شر الناس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضل به) يتخذ هو و سفهاؤه مال اللّه دولا، و عباده خولا، و الصالحين حربا، و الفاسقين حزبا كما قال الإمام في مقام آخر (و اني انشدك اللّه أن لا تكون إمام هذه الأمة المقتول).

و في هذا إيماء الى ان الإمام سمع من النبي (ص) ان المقتول هو عثمان. و عن الطبري: «ان عليا كان يكلم عثمان و ينصحه، و يغلظ له في القول من أجل مروان و ذويه، و كان هؤلاء يوغرون صدر عثمان على الإمام، و يقولون له: انظر كيف يستقبلك، فما ظنك بما غاب عنك منه».

و كان معاوية أيضا يسوق عثمان كيف يشاء كتب علي الدالي مقالا مطولا بعنوان خطبه 164 نهج البلاغه «فتى الفتيان» في جريدة الجمهورية المصرية تاريخ 25 تشرين الثاني سنة 1970 جاء فيه: «كان معاوية يفرض رأيه على عثمان.. قال المؤرخون: كان الحاكم الحقيقي في عهد عثمان.. و كان يريد أن يجعل الخلافة كسروية إرثا لأولاده، و من خلال أطماعه خرجت فكرة القضاء على آل البيت من الذكور في عهد ولده يزيد». و قال أحمد عباس صالح الأديب المصري في كتاب «اليمين و اليسار في الإسلام»: «استنام عثمان لقرابته، و تصدر السلطة في كل أنحاء الأمة الاسلامية قوم من الأمويين، و من الذين كانوا أكثر الناس عداء للإسلام، و أشدهم ضراوة قبل أن ينتصر الإسلام.. فعبد اللّه بن سعد بن أبي سرح مشكوك في إسلامه، و كان يسخر من النبي (ص) و مع هذا ولاه عثمان مصر، و الوليد بن عقبة بن أبي معيط مشكوك في إسلامه، و ولاه عثمان الكوفة».

شرح منهاج البراعة خویی

و من كلام له عليه السّلام

و هو المأة و الثالث و الستون من المختار فى باب الخطب و قد رواه في شرح المعتزلي عن أبي جعفر محمّد بن جرير الطّبرى مثل ما أورده السّيد هنا مع إضافات تطّلع عليه، و قد تكلّم بذلك الكلام لمّا اجتمع النّاس عليه و شكوا ممّا نقموه على عثمان، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم، فدخل عليه السّلام عليه فقال: إنّ النّاس ورائي و قد استسفروني بينك و بينهم، و و اللّه ما أدري ما أقول لك، ما أعرف شيئا تجهله، و لا أدلّك على أمر لا تعرفه، إنّك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك إلى شي ء فنخبرك عنه، و لا خلونا فنبلّغكه، و قد رأيت كما رأينا، و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كما صحبنا، و ما ابن أبي قحافة و لا ابن الخطّاب أولى بعمل الحقّ منك، و أنت أقرب إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وشيجة رحم منهما، و قد نلت من صهره ما لم ينالا، فاللّه اللّه في نفسك فإنّك و اللّه ما تبصّر من عمى، و لا تعلّم من جهل، و إنّ الطّرق لواضحة، و إنّ أعلام الدّين لقائمة، فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه إمام عادل هدي و هدى، فأقام سنّة معلومة، و أمات بدعة مجهولة، و إنّ السّنن لنيّرة لها أعلام، و إنّ البدع لظاهرة لها أعلام، و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضلّ و ضلّ به، فأمات سنّة مأخوذة و أحيى بدعة متروكة. و إنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: يؤتى يوم القيمة بالإمام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى في نار جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحى ثمّ يرتبط في قعرها. و إنّى أنشدك أن تكون إمام هذه الامّة المقتول فإنه كان يقال: يقتل في هذه الامّة إمام يفتح عليها القتل و القتال إلى يوم القيمة و يلبّس أمورها عليها و يبثّ الفتن فيها فلا يبصرون الحقّ من الباطل، يموجون فيها موجا، و يمرجون فيها مرجا، فلا تكوننّ لمروان سيّقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السّنّ و تقضّى العمر. فقال له عثمان: كلّم النّاس في أن يؤجّلوني حتّى أخرج إليهم من مظالمهم، فقال عليه السّلام: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه، و ما غاب فأجله وصول أمرك إليه.

اللغة

(نقمت) عليه أمره و نقمت منه نقما من باب ضرب و نقوما و من باب تعب لغة إذا عتبته و كرهته أشدّ الكراهة لسوء فعله و (الاستعتاب) طلب العتبى و هو الرّضا و الرّجوع و (الوشيجة) عرق الشّجرة و الواشجة الرّحم المشتبكة و قد وشجت بك قرابة فلان، و الاسم الوشيج كما عن الصّحاح و (يرتبط) أى يشدّ و عن بعض النسخ يرتبك بدلها أى ينشب و (يلبّس) امورها من التلبيس و في بعض النّسخ تلبس أمورها من اللّبس بالضمّ و هو الاشكال و (مرج) أمره اختلط و اضطرب و منه الهرج و المرج و (السيّقة) بتشديد الياء المكسورة ما استاقه العدوّ من الدّوابّ و (جلّ) يجلّ جلالة و جلالا أسنّ.

الاعراب

الواو في قوله: و أنت أقرب، للحال و تحتمل العطف، و الجملة في معنى التّعليل لسابقه كما هو ظاهر، و وشيجة رحم منسوب على التّميز، و اللّه اللّه منصوبان على التحذير، و جملة يموجون فيها اه تأكيد معنوىّ لسابقتها و لذلك ترك العاطف و الفاء في قوله: فلا تكوننّ، فصيحة.

المعنى

اعلم أنّه قد تقدّم في شرح الفصل الرّابع من الخطبة الثالثة و التّذييل الثّاني من شرح الكلام الثّالث و الأربعين أنّ عثمان أحدث في الدّين أحداثا، و أبدع بدعا، و استعمل الفسّاق و أرباب الظلم على الأمصار، و تقدّم في شرح الكلام الثّلاثين أنّه لمّا شاع الظلم و الفساد منه و من عمّاله في المدينة و ساير البلاد أوجب ذلك إجلاب النّاس عليه و تحريض بعضهم بعضا على خلعه من الخلافة و قتله و أقول هنا: إنّه لمّا تكاثرت أحداثه و تكاثر طمع الناس فيه كتب جمع من أهل المدينة من الصحابة و غيرهم إلى من بالافاق إنكم كنتم تريدون الجهاد فهلمّوا إلينا فانّ دين محمّد قد أفسده خليفتكم فاخلعوه، فاختلف إليه القلوب وجاء المصريّون و غيرهم إلى المدينة فاجتمعوا إلى أمير المؤمنين عليه السّلام و كلّموه و سألوه أن يكلّم عثمان. و (لما اجتمع الناس اليه و شكوا ممّا نقموه) و كرهوه (على عثمان و سألوا) منه عليه السّلام (مخاطبته عنهم و استعتابه لهم) أى أن يطلب لهم منه الرّجوع إلى الحقّ و الارتداع عن أحداثه و الاقلاع عن بدعه، استجاب عليه السّلام مسئلتهم (فدخل عليه) و كلّمه بما أورده السيد (ره) في الكتاب.

و قد رواه عنه عليه السّلام أيضا محمّد بن جرير الطبري في تاريخه الكبير كما في شرح المعتزلي قال: إنّ نفرا من أصحاب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله تكاتبوا فكتب بعضهم إلى بعض أن اقدموا فانّ الجهاد بالمدينة لا بالرّوم، فاستطال الناس على عثمان و نالوا منه في سنة أربع و ثلاثين و لم يكن أحد من الصحابة يذبّ عنه و لا ينهى إلّا نفر منهم زيد بن ثابت و أبو أسيد الساعدي و كعب بن مالك و حسّان بن ثابت، فاجتمع الناس فكلّموا عليّ بن أبي طالب و سألوه أن يكلّم عثمان فدخل عليه (فقال عليه السّلام) له: (إنّ الناس ورائى و قد استسفروني) أي اتّخذوني سفيرا (بينك و بينهم و و اللّه ما أدرى ما أقول لك) و بأىّ لسان أتكلّم معك يؤثّر فيك (ما أعرف شيئا تجهله و لا أدلّك على أمر لا تعرفه) يعني أنّ قبايح هذه الأعمال و فضايح تلك البدعات ليست بحيث تختفى على أحد، بل هى واضحة للصبيان غنيّة عن التنبيه و البيان.

و هذا هو مراده أيضا بقوله (إنك لتعلم ما نعلم) أى تعلم من شناعة تلك الأحداث خاصّة ما نعلمه، و ليس المراد بيان وفور علمه و أنه يعلم كلّما يعلمه عليه السّلام كما توهّمه البحراني حيث قال: و حاصل الكلام استعتابه باللّين من القول فأثبت له منزلته من العلم أى بأحكام الشريعة و السنن المتداولة بينهم في زمان الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و الظهور على كلّ ما ظهر عليه من مرئيّ و مسموع.

(و ما سبقناك إلى شي ء فنخبرك عنه و لا خلونا بشي ء فنبلّغكه) يعني أنك قد أدركت من صحبة الرّسول ما أدركناه، و عرفت من سيره و سلوكه و سياساته المدنيّة ما عرفناه، لم نكن منفردين بذلك، و لم تكن غايبا عن شي ء منه حتى نبلّغكه و ندلّك عليه. «ج 2» و أكّد ذلك بقوله (و قد رأيت كما رأينا و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله كما صحبنا) ثمّ خرج إلى ذكر الشيخين تهييجا له و الهابا فقال (و ما) أبو بكر (ابن أبي قحافة و لا) عمر (ابن الخطاب بأولى بعمل الخير) و في بعض النسخ بعمل الحقّ (منك و) ذلك لأنك (أنت أقرب إلى رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم وشيجة رحم منهما) أى من حيث النسب فأنت أولى بالتأسّى به من غيره و الأخذ بسنّته صلّى اللّه عليه و آله و سيرته.

و إنّما جعله أقرب نسبا لاشتراكه مع رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الجدّ الأدنى أعني عبد مناف، فانّ رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هو ابن عبد اللّه بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف، و عثمان هو ابن عفّان بن أبي العاص بن أميّة بن عبد شمس بن عبد مناف.

و أمّا هما فيشتركان معه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم في الجدّ الأعلى أعني كعب بن لوى، فانّ عبد مناف هو ابن قصىّ بن كلاب بن مرّة بن كعب، و أبا بكر بن أبي قحافة: عثمان ابن عمرو بن كعب بن سعد بن تيم بن مرّة بن كعب، و عمر بن الخطّاب: ابن نفيل ابن عبد العزى بن رياح بن عبد اللّه بن قرط بن زراح بن عدىّ بن كعب، هذا.

و لا يخفى عليك أنّ تشريك الثلاثة مع النبيّ صلّى اللّه عليه و آله في النسب إنّما هو بحسب الظاهر و من باب المماشاة و جريا بما هو المعروف عند الناس، و إلّا فقد علمت في شرح الفصل الثاني من الخطبة الثّالثة الطعن في نسب عمر، و في شرح الكلام السادس و السبعين الطّعن في نسب عثمان و ساير بني اميّة فتذكّر.

ثمّ أثبت له القرب بالمصاهرة فقال (و قد نلت من صهره صلّى اللّه عليه و آله ما لم ينالا) لأنّه قد تزوّج رقيّة بنت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و بعد موتها عقد على بنته الاخرى أمّ كلثوم، و لذلك لقّب عند العامة بذى النورين، و أمّا عند أصحابنا فظلمه في حقهما مشهور و الأخبار بذلك عن طريق أهل البيت مأثور.

قال المحدّث الجزائري: إنّ طوايف العامّة و الخاصّة رووا أنّ عثمان قد ضرب رقية زوجته ضربا مبرحا أي مؤلما حتى أثرت السياط في بدنها على غير جناية تستحقّها و لما أتت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله شاكية تكلّم عليها، و قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: لا يليق بالمرأة أن تشكو من زوجها و أمرها بالرّجوع إلى منزله، ثمّ كرّر عليه الضرب فأتت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله ثمّ ردّها، ثمّ ضربها الضرب الذي كان السبب في موتها فأمر النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عليّا أن يخرجها من منزل عثمان فأتى بها إلى بيت النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و ماتت فيه.

ثمّ حذّره عليه السّلام من اللّه سبحانه و خوّفه من عقابه فقال (فاللّه اللّه في) شأن (نفسك فانك و اللّه ما تبصّر من عمى و لا تعلّم من جهل) أى لا تحتاج إلى التبصرة و التعليم (و) الحال (أنّ الطرق) أى طرق الشرع المبين (لواضحة و أنّ أعلام الدّين لقائمة) و الاتيان بالجملات مؤكّدة بانّ و اللّام و غيرهما لعدم جرى المخاطب بمقتضى علمه.

و لذلك شدّد التأكيد بالتنبيه على فضل الامام العادل على الامام الجائر تنفيرا له عن الجور و ترغيبا إلى العدل فقال (فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه إمام عادل هدي) بنور الحقّ (و هدى) غيره كما قال سبحانه: «وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ» قال أبو عبد اللّه عليه السّلام في رواية عبد اللّه بن سنان: هم الأئمة صلوات اللّه عليهم (فأقام سنّة معلومة) بالتصديق على حقّيتها و القيام بوظايفها (و أمات بدعة مجهولة) بالتنبيه على بطلانها و الارتداع عنها (و أنّ السنن) النبويّة و الشرائع المصطفويّة (لنيّرة لها أعلام) و منار (و أنّ البدع) المستحدثة (لظاهرة لها أعلام) و آثار لا يخفى ما في حسن التعبير و الخطابة بالنيّرة في السنّن و بالظاهرة في البدع.

(و انّ شرّ الناس عند اللّه إمام جائر ضلّ) في نفسه (و ضلّ) غيره (به) كما قال تعالى: «وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ» قال الصادق عليه السّلام في رواية معلّى بن خنيس: هو من يتّخذ دينه برأيه بغير هدى إمام من أئمة الهدى (فأمات سنّة ماخوذة) و سعى فى إطفاء نور الحقّ (و أحيا بدعة متروكة) و جدّ في ترويج الباطل، هذا.

و تقسيم الامام على القسمين أعني الامام العادل و الامام الجائر قد ورد في الكتاب العزيز و غير واحد من الأخبار.

مثل ما رواه في البحار من تفسير عليّ بن إبراهيم باسناده عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليهما السّلام قال: الأئمة في كتاب اللّه إمامان: إمام عدل و إمام جور، قال اللّه: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا، لا بأمر الناس يقدّمون أمر اللّه قبل أمرهم و حكم اللّه قبل حكمهم، و قال و جعلناهم أئمّة يدعون إلى النار يقدّمون أمرهم قبل أمر اللّه و حكمهم قبل حكم اللّه و يأخذون بأهوائهم خلافا لما في كتاب اللّه.

و فيه من بصاير الدّرجات مسندا عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لا يصلح الناس إلا إمام عادل و إمام فاجر إنّ اللّه عزّ و جلّ قال: وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا، و قال: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ.

ثمّ إنّه شدّد التنفير عن الجور بالتّنبيه على عقوبة الامام الجائر بما رواه عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله فقال (و إنّي سمعت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم يقول: يؤتى يوم القيامة بالامام الجائر و ليس معه نصير) ينجيه من نار الجحيم (و لا عاذر) يدفع عنه العذاب الأليم (فيلقى في نار جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحى ثمّ يرتبط) و يشدّ (في قعرها) فلا يكون له مخلص و لا منجاة عنها.

ثمّ حذّره عن القتل بما لاح له عليه السّلام من الأسباب المؤدّية إليه فقال: (و انّي انشدك اللّه) أى أسئلك و أقسم عليك (أن تكون إمام هذه الامّة المقتول) أراد الامام الدّاعى إلى النّار (فانّه كان يقال) الظّاهر أنّ القائل هو النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و أبهم لاقتضاء المصلحة (يقتل في هذه الامّة إمام يفتح عليها) أى على هذه الامّة (باب القتل و القتال إلى يوم القيامة) بقتله (و يلبّس امورها عليها) أى يدلّس ذلك الامام و يلبّس امور الأمة عليهم و يوقعهم في اللّبس و الاشكال (و يبثّ الفتن) و ينشرها (فيها فلا يبصرون الحقّ من الباطل يموجون فيها) أى في تلك الفتن (موجا و يمرجون) أى يختلطون و يضطربون (فيها مرجا).

أقول: و قد وقع مصداق هذا الخبر الذي رواه أمير المؤمنين عن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم على طبق ما رواه، فانّ عثمان لما ولّي و أوطأ رقاب الناس بنى أبي معيط و بني امية و ولّاهم على البلاد انتشر الهرج و المرج و الفساد، و تظاهر الفتن، و انجذم حبل الدّين، و تزعزع سوارى اليقين، و خمل الهدى، و شمل العمى، و ضاق المصدر و عمي المخرج، حتّى اشتدّ الظلم و المحن و البلوى، و بلغ الغاية القصوى كما قال عزّ من قائل «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحامَكُمْ».

«» إلى أن انتكث على عثمان فتله، و اجهز عليه عمله، و كبت به بطنته، و قتل شرّ قتلة، فكان قتله عنوان خطبه 164 نهج البلاغها للناكثين و القاسطين و المارقين، و انفتح على الأمة باب القتل و القتال و التخاصم و الجدال إلى أن قام ابن أبي سفيان و آل حرب حزب الشيطان بالخلافة، و استقلّ بالإمارة، فمنحه الدّنيا درّها، و أوردته صفوها، فتمادى في الظلم و الطغيان، و لم يدع للّه محرّما إلّا استحله، و لا عقدا إلا حلّه، حتّى لم يبق بيت مدر و لا وبر إلّا دخله ظلمه، و نبا به سوء رعيه، فقتل من المهاجر و الأنصار و ساير المسلمين مأئة ألف أو يزيدون، و حذا حذوه ابنه اللعين، فقتل بالطفّ سبط سيد المرسلين و أنصاره المظلومين، و تبعهم ساير بني امية و بني مروان «الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ».

«» ثمّ إنه لما محض النصح لعثمان و أراه وجه الصواب و السداد و دلّه على نهج الحقّ و الرّشاد و حذّره من القتل، و كان مروان بن الحكم اللّعين طريد رسول ربّ العالمين أقوى الأسباب الباعثة لنكيه عن طريق الحقّ إلى الباطل و الضلال، و لايقاعه في المعاطب و المهالك. لا جرم نهاه عن اتّباعه و الرّجوع إليه و الأخذ برأيه و قال (فلا تكوننّ سيّقة لمروان يسوقك حيث شاء بعد جلال السنّ) و كبره (و تقضّى العمر) و فنائه.

(فقال له عثمان كلّم الناس في أن يؤجّلوني) أى يمهلوني (حتّى أخرج اليهم من مظالمهم) و أردّ ظلامتهم (فقال عليه السّلام ما كان بالمدينة فلا أجل فيه و ما غاب فأجله وصول أمرك اليه) قال الشارح المعتزلي: هذا كلام فصيح لأنّ الحاضر أيّ معنى لتأجيله و الغايب فلا عذر بعد وصول الأمر في تأخيره، لأنّ السلطان لا يؤخّر أمره.

تكملة

في الشرح بعد روايته عن محمّد بن جرير الطبري في تاريخه تمام هذه المخاطبة بين أمير المؤمنين عليه السّلام و بين عثمان حسبما أشرت إليه و أنهاها إلى آخرها قال: فقال عثمان: و قد علمت أنك لتقولنّ ما قلت أما و اللّه لو كنت مكانى ما عنّفتك و لا عبت عليك و لم آت منكرا إنّما وصلت رحما و سددت خلّة و أويت ضايعا و ولّيت شبيها بمن كان عمر يولّيه، انشدك اللّه يا عليّ ألا تعلم أنّ مغيرة بن شعبة ليس هناك قال: بلى، قال: أفلا تعلم أنّ عمر ولّاه قال: بلى، قال: فلم تلومنى إن ولّيت ابن عامر في رحمه و قرابته.

فقال عليّ عليه السّلام إنّ عمر كان يطاء على صماخ من يولّيه ثمّ يبلغ منه إن أنكر منه أمرا أقصى العقوبة و أنت فلا تفعل ضعفت و رقبت على أقربائك.

قال عثمان: أ فلا تعلم أنّ عمر ولّى معاوية فقد ولّيته.

قال عليّ عليه السّلام انشدك اللّه أ لا تعلم أنّ معاوية كان أخوف لعمر من يرفاء غلامه له قال: بلى، قال فانّ معاوية يقطع الامور دونك و يقول للنّاس هذا بأمر عثمان و أنت تعلم ذلك فلا تغيّر عليه.

ثمّ قام عليّ عليه السّلام فخرج عثمان على اثره فجلس على المنبر فخطب النّاس و قال: أمّا بعد فانّ لكلّ شي ء آفة و لكلّ أمر عاهة، و إنّ آفة هذه الأمّة و عاهة هذه النّعمة عيّابون طعّانون يرونكم ما تحبّون و يسرّون عنكم ما تكرهون، يقولون لكم و تقولون أمثال النّعام يتبع أوّل ناعق، احبّ مواردها اليها البعيد لا يشربون إلّا نغصا و لا يردون. الّا عكرا أما و اللّه لقد عبتم على ما أقررتم لابن الخطاب بمثله، و لكنه وطئكم برجله و ضربكم بيده و قمعكم بلسانه فدنتم له على ما أحببتم و كرهتم و لنت لكم و أوطاتكم كتفى و كففت يدي و لساني عنكم فاجترأتم عليّ، أم و اللّه لأنا أقرب ناصر و أعزّ نفرا و أكثر عددا و أحرى إن قلت هلمّ أن يجاب صوتي، و لقد أعددت لكم أقرانا، و كثرت لكم عن نابي، و اخرجتم مني خلقا لم اكن احسنه و منطقا لم اكن انطق، فكفّوا عنّى ألسنتكم و طعنكم و عيبكم على ولاتكم، فما الذي تفقدون من حقكم و اللّه ما قصرت شيئا عن بلوغ من كان قبلى، و ما وجدتكم تختلفون عليه، فما بالكم.

فقام مروان بن الحكم فقال: و إن شئتم حكّمنا بيننا و بينكم السيف.

فقال عثمان: اسكت دعنى و أصحابي ما منطقك في هذا، ألم أتقدّم اليك أن لا تنطق فسكت و نزل عثمان، هذا.

و فى الشرح أيضا عن الطبري في شرح الكلام الثلاثين قال: و كان عثمان قد استشار نصحائه في أمره فأشاروا أن يرسل إلى عليّ عليه السّلام يطلب إليه أن يردّ الناس و يعطيهم ما يرضيهم ليطاولهم حتّى يأتيه الأمداد فقال إنهم لا يقبلون التعليل و قد كان منّى في المرّة الاولى ما كان، فقال مروان: أعطهم ما سألوك و طاولهم ما طاولوك فانّهم قوم قد بغوا عليك و لا عهد لهم.

فدعا عليا و قال له قد ترى ما كان من الناس و لست آمنهم على دمي فارددهم فاني أعطيتهم ما يريدون من الحقّ من نفسي و من غيرى.

فقال عليّ عليه السّلام: إنّ الناس إلى عدلك أحوج منهم إلى قتلك و انهم لا يرضون إلّا بالرّضا و قد كنت أعطيتهم من قبل عهدا فلم تف به فلا تغرر في هذه المرّة فانّى معطيهم عنك الحقّ.

قال: أعطهم فو اللّه لأفينّ لهم.

فخرج عليّ عليه السّلام إلى الناس فقال: انكم إنّما تطلبون الحقّ و قد أعطيتموه و انّه منصفكم من نفسه.

فسأله الناس أن يستوثق لهم و قالوا: إنا لا نرضى بقول دون فعل.

فدخل عليه السّلام إليه فأعلمه. فقال: اضرب بيني و بين الناس أجلا فاني لا أقدر على تبديل ما كرهوا في يوم واحد.

فقال عليّ عليه السّلام أمّا ما كان بالمدينة فلا أجل فيه و أما ما غاب فأجله وصول أمرك إليه.

قال: نعم فأجّلني فيما بالمدينة ثلاثة أيّام.

فأجابه إلى ذلك و كتب بينه و بين الناس كتابا على ردّ كلّ مظلمة و عزل كلّ عامل كرهوه فكفّ الناس عنه.

و جعل يتأهّب سرّا للقتال و يستند بالسلاح و الجند جدّا، فلمّا مضت الأيام الثلاثة و لم يغيّر شيئا ثار به الناس و خرج قوم إلى من بذي خشب من المصريّين فأعلموهم الحال فقدموا المدينة و تكاثر الناس عليه و طلبوا منه عزل عماله و ردّ مظالمهم، فكان جوابه لهم: إني إن كنت أستعمل من تريدون لا من اريد فلست إذا في شي ء من الخلافة و الأمر أمركم فقالوا لتفعلنّ أو لتخلعنّ أو لنقتلنك، فأبى عليهم و قال: لا أنزع سربالا سربلنيه اللّه، فحصروه و ضيّقوا الحصار و أدّى الأمر إلى قتله، على ما مرّ منّا في شرح الكلام الثلاثين.

شرح لاهیجی

و من خطبة له (علیه السلام) لمّا اجتمع النّاس اليه و شكوا ما نقموه على عثمان و سئلوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم فدخل (علیه السلام) على عثمان يعنى از خطبه امير المؤمنين عليه السّلام است در وقتى كه جمع شدند مردم بسوى او و شكايت كردند از چيزى كه نه پسنديدند او را بر عثمان در حيف و ميل تقسيم زكاة و بيت المال و درخواست كردند از آن حضرت سخن گفتن با عثمان را از جانب ايشان و طلب راضى و خوشنود كردن عثمان مر ايشان را پس داخل شد حضرت على (علیه السلام) بر عثمان فقال انّ النّاس ورائى و قد استفسرونى بينك و بينهم و اللّه ما ادرى ما اقول لك ما اعرف شيئا تجهله و لا ادلّك على امر لا تعرفه انّك لتعلم ما نعلم ما سبقناك الى شي ء فنخبرك عنه و لا خلوناك بشى ء فنبلّغكه و قد رايت كما رأينا و سمعت كما سمعنا و صحبت رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) كما صحبنا و ما ابن ابى قحافة و لا ابن الخطّاب باولى بعمل الحقّ منك و انت اقرب الى رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) وشيجة رحم منهما و قد نلت من صهره ما لم ينالا يعنى پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام بعثمان كه بتحقيق كه مردم در پشت سر من باشند و گردانيده اند مرا رسول ميان تو و ميان ايشان سوگند بخدا كه نمى دانم كه چه چيز بگويم مر تو را من نمى دانم چيزى را كه تو ندانسته باشى يعنى از مطلب و مراد قوم و راهنمائى نميكنم تو را بچيزى كه تو ندانسته باشى از انفاق بيت المال بقوم بدرستى كه تو هر اينه مى دانى آن چه را كه ما مى دانيم از نارضائى قوم از تو پيشى نداشته ايم تو را در رياست ظاهرى تا خبر كنم تو را از ان و جدا نبوديم از تو در امرى تا برسانيم بتو ان امر را و بتحقيق كه تو ديده امر رياست را چنانچه ما ديده ايم و تو شنيده چنانچه ما شنيده ايم و مصاحبت كردى تو رسول (صلی الله علیه وآله) خدا را چنانچه ما مصاحبت كرده ايم و نبود ابو بكر پسر ابى قحافه و نه عمر پسر خطّاب سزاوارتر بكار حقّ كه خلافت باشد از تو و حال آن كه تو نزديكترى بسوى رسول خدا (صلی الله علیه وآله) از روى وصلت خويشى از اين دو نفر بتقريب نزديك بودن تو بعبد مناف و دور بودن ايشان از او و رسيدى تو از دامادى پيغمبر (صلی الله علیه وآله) بمرتبه كه نرسيدند انها بان مرتبه فاللّه اللّه فى نفسك فانّك و اللّه ما تبصّر من عمى و لا تعلّم من جهل و انّ الطرق لواضحة و انّ اعلام الدّين لقائمة فاعلم انّ افضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل هدى و هدى فاقام سنّة معلومة و امات بدعة مجهولة و انّ السّنن لنيّرة لها اعلام و انّ البدع لظاهرة لها اعلام و انّ شرّ النّاس عند اللّه امام جائر ضلّ و ضلّ به فامات سنّة مأخوذة و احيا بدعة متروكة يعنى پس بترس خدا را بترس خدا را در باره جان خود پس بتحقيق كه تو سوگند بخدا نيستى كه بينا گردانيده شوى از سر كورى و دانا ساخته شوى از سر نادانى و بتحقيق كه راههاى حقّ هر اينه واضح است و بتحقيق كه نشانهاى دين هر اينه برپا است پس بدان بتحقيق كه فاضل ترين بندگان خدا در نزد خدا خليفه و پيشوا عادلست كه هدايت يافته باشد و هدايت كرده باشد مردم را پس برپا داشته باشد طريقه معلومه از پيغمبر (صلی الله علیه وآله) را و زائل و برطرف كرده باشد بدعت خلاف واقع را و بتحقيق كه طريقهاى شريعت هر اينه روشن است از براى آنها علامتها است و بتحقيق كه بدعتها هر اينه ظاهر است از براى انها نشانها است و بتحقيق كه بدترين مردمان نزد خدا امام و رئيس ظالم است كه گمراه باشد و گمراه شده باشند بسبب او مردم پس زايل و برطرف كرده باشد طريقه كه ياد گرفته شده از پيغمبر (صلی الله علیه وآله) را و زنده گردانيده باشد و رواج داده باشد بدعت واگذاشته شده را و انّى سمعت رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) يقول يؤتى يوم القيمة بالامام الجائر و ليس معه نصير و لا عاذر فيلقى فى جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحا ثمّ يرتبط فى قعرها و انّى انشدك اللّه ان تكون امام هذه الامّة المقتول فانّه كان يقال يقتل فى هذه الامّة امام يفتح عليها القتل و القتال الى يوم القيمة و يلبّس امورها عليها و يبثّ الفتن فيها فلا يبصرون الحقّ من الباطل يموجون فيها موجا و يمرجون فيها مرجا يعنى و بتحقيق كه من شنيدم از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مى گفت مياورند در روز قيامت امام و رئيس ظالم را و حال آن كه نباشد همراه او ياورى و عذرخواهى پس انداخته مى شود در دوزخ پس مى گردد در دوزخ مانند گرديدن اسياء پس بسته مى شود در ته دوزخ و سؤال ميكنم از تو خدا را يعنى مى ترسانم تو را بخدا از اين كه تو باشى امام كشته شده اين امّت پس بتحقيق كه گفته شده است يعنى پيغمبر (صلی الله علیه وآله) گفته است كه كشته مى شود در اين امّت امامى كه وا كند بر روى اين امّت در كشت و كشتار را تا روز قيامت و تلبيس كند و مشتبه سازد كارهاى ايشان را بر ايشان و پهن كند فتنه ها و فسادها در ميان ايشان پس نمى بينند و تميز نمى دهند اين قوم حق را از باطل و بر يكديگر مى ريزند در فتنها برهم ريختنى و مخلوط ميشوند در ان مخلوط شدنى فلا تكوننّ لمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السّنّ و تقضىّ العمر فقال له عثمان كلّم النّاس فى ان يؤجّلونى حتّى اخرج اليهم من مظالمهم فقال (علیه السلام) ما كان بالمدينة فلا اجل فيه و ما غاب فاجله وصول امرك اليه يعنى بايد نباشى تو از براى مروان كه خويش تو است گلّه چارپايانى كه پيش كرده شود در غارت كه براند تو را به هر جائى كه بخواهد بعد از بزرگى سال تو كه هشتاد است و بعد از گذشتن عمر تو پس گفت عثمان در جواب كه سخن بگو با مردمان در اين كه مهلت بدهند مرا مدّتى تا اين كه بيرون بيايم بسوى ايشان از عهده ظلمهاى ايشان پس گفت امير المؤمنين عليه السّلام كه آن چه از بيت المال در مدينه موجود است پس مهلت و مدّتى در ان نيست انفاق كن بايشان و آن چه در ولايات دور از مدينه است پس مهلت او رسيدن حكم تو و امر تست بان يعنى حكم بكن كه بدهند بحكم تو خواهند داد پس مهلت بيجا باشد

شرح ابن ابی الحدید

و من كلام له ع لعثمان بن عفان

قالوا لما اجتمع الناس إلى أمير المؤمنين ع و شكوا إليه ما نقموه على عثمان و سألوه مخاطبته و استعتابه لهم فدخل ع على عثمان فقال:

إِنَّ النَّاسَ وَرَائِي وَ قَدِ اسْتَسْفَرُونِي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ وَ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ مَا أَعْرِفُ شَيْئاً تَجْهَلُهُ وَ لَا أَدُلُّكَ عَلَى أَمْرٍ لَا تَعْرِفُهُ إِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نَعْلَمُ مَا سَبَقْنَاكَ إِلَى شَيْ ءٍ فَنُخْبِرَكَ عَنْهُ وَ لَا خَلَوْنَا بِشَيْ ءٍ فَنُبَلِّغَكَهُ وَ قَدْ رَأَيْتَ كَمَا رَأَيْنَا وَ سَمِعْتَ كَمَا سَمِعْنَا وَ صَحِبْتَ رَسُولَ اللَّهِ ص كَمَا صَحِبْنَا وَ مَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ وَ لَا ابْنُ الْخَطَّابِ بِأَوْلَى بِعَمَلِ الْخَيْرِ مِنْكَ وَ أَنْتَ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص وَشِيجَةَ رَحِمٍ مِنْهُمَا وَ قَدْ نِلْتَ مِنْ صِهْرِهِ مَا لَمْ يَنَالَا فَاللَّهَ اللَّهَ فِي نَفْسِكَ فَإِنَّكَ وَ اللَّهِ مَا تُبَصَّرُ مِنْ عَمًى وَ لَا تُعَلَّمُ مِنْ جَهْلٍ وَ إِنَّ الطُّرُقَ لَوَاضِحَةٌ وَ إِنَّ أَعْلَامَ الدِّينِ لَقَائِمَةٌ فَاعْلَمْ أَنَّ أَفْضَلَ عِبَادِ اللَّهِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ عَادِلٌ هُدِيَ وَ هَدَى فَأَقَامَ سُنَّةً مَعْلُومَةً وَ أَمَاتَ بِدْعَةً مَجْهُولَةً وَ إِنَّ السُّنَنَ لَنَيِّرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ الْبِدَعَ لَظَاهِرَةٌ لَهَا أَعْلَامٌ وَ إِنَّ شَرَّ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ إِمَامٌ جَائِرٌ ضَلَّ وَ ضُلَّ بِهِ فَأَمَاتَ سُنَّةً مَأْخُوذَةً وَ أَحْيَا بِدْعَةً مَتْرُوكَةً وَ إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ يُؤْتَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِالْإِمَامِ الْجَائِرِ وَ لَيْسَ مَعَهُ نَصِيرٌ وَ لَا عَاذِرٌ فَيُلْقَى فِي نَارِ جَهَنَّمَ فَيَدُورُ فِيهَا كَمَا تَدُورُ الرَّحَى ثُمَّ يَرْتَبِطُ فِي قَعْرِهَا وَ إِنِّي أَنْشُدُكَ اللَّهَ أَنْ تَكُونَ إِمَامَ هَذِهِ الْأُمَّةِ الْمَقْتُولَ فَإِنَّهُ كَانَ يُقَالُ يُقْتَلُ فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ إِمَامٌ يَفْتَحُ عَلَيْهَا الْقَتْلَ وَ الْقِتَالَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ وَ يَلْبِسُ أُمُورَهَا عَلَيْهَا وَ يَبُثُّ الْفِتَنَ فِيهَا فَلَا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْبَاطِلِ يَمُوجُونَ فِيهَا مَوْجاً وَ يَمْرُجُونَ فِيهَا مَرْجاً فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ فَقَالَ لَهُ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَلِّمِ النَّاسَ فِي أَنْ يُؤَجِّلُونِي حَتَّى أَخْرُجَ إِلَيْهِمْ مِنْ مَظَالِمِهِمْ فَقَالَ ع مَا كَانَ بِالْمَدِينَةِ فَلَا أَجَلَ فِيهِ وَ مَا غَابَ فَأَجَلُهُ وُصُولُ أَمْرِكَ إِلَيْهِ

نقمت على زيد بالفتح أنقم فأنا ناقم إذا عتبت عليه و قال الكسائي نقمت بالكسر أيضا أنقم لغة و هذه اللفظة تجي ء لازمة و متعدية قالوا نقمت الأمر أي كرهته و استعتبت فلانا طلبت منه العتبى و هي الرضا و استعتابهم عثمان طلبهم منه ما يرضيهم عنه و استسفروني جعلوني سفيرا و وسيطا بينك و بينهم ثم قال له و أقسم على ذلك أنه لا يعلم ما ذا يقول له لأنه لا يعرف أمرا يجهله أي من هذه الأحداث خاصة و هذا حق لأن عليا ع لم يكن يعلم منها ما يجهله عثمان بل كان أحداث الصبيان فضلا عن العقلاء المميزين يعلمون وجهي الصواب و الخطأ فيها ثم شرع معه في مسلك الملاطفة و القول اللين فقال ما سبقنا إلى الصحبة و لا انفردنا بالرسول دونك و أنت مثلنا و نحن مثلك ثم خرج إلى ذكر الشيخين فقال قولا معناه أنهما ليسا خيرا منك فإنك مخصوص دونهما بقرب النسب يعني المنافية و بالصهر و هذا كلام هو موضع المثل يسر حسوا في ارتغاء و مراده تفضيل نفسه ع لأن العلة التي باعتبارها فضل عثمان عليهما محققة فيه و زيادة لأن له مع المنافية الهاشمية فهو أقرب و الوشيجة عروق الشجرة  ثم حذره جانب الله تعالى و نبهه على أن الطرق واضحة و أعلام الهدى قائمة و أن الإمام العادل أفضل الناس عند الله و أن الإمام الجائر شر الناس عند الله ثم روى له الخبر المذكور و روي ثم يرتبك في قعرها أي ينشب و خوفه أن يكون الإمام المقتول الذي يفتح الفتن بقتله و قد كان رسول الله ص قال كلاما هو هذا أو يشبه هذا و مرج الدين أي فسد و السيقة ما استاقه العدو من الدواب مثل الوسيقة قال الشاعر 

  • فما أنا إلا مثل سيقة العداإن استقدمت بحر و إن جبأت عقر

و الجلال بالضم الجليل كالطوال و الطويل أي بعد السن الجليل أي العمر الطويل و قوله ما كان بالمدينة فلا أجل فيه و ما غاب فأجله وصول أمرك إليه كلام شريف فصيح لأن الحاضر أي معنى لتأجيله و الغائب فلا عذر بعد وصول الأمر في تأخيره لأن السلطان لا يؤخر أمره و قد ذكرنا من الأحداث التي نقمت على عثمان فيما تقدم ما فيه كفاية و قد ذكر أبو جعفر محمد بن جرير الطبري رحمه الله في التاريخ الكبير هذا الكلام فقال إن نفرا من أصحاب رسول الله ص تكاتبوا فكتب بعضهم إلى بعض أن اقدموا فإن الجهاد بالمدينة لا بالروم و استطال الناس على عثمان و نالوا منه و ذلك في سنة أربع و ثلاثين و لم يكن أحد من الصحابة يذب عنه و لا ينهى إلا نفر منهم زيد بن ثابت و أبو أسيد الساعدي و كعب بن مالك و حسان بن ثابت فاجتمع الناس فكلموا علي بن أبي طالب ع و سألوه أن يكلم عثمان فدخل عليه و قال له إن الناس... و روى الكلام إلى آخره بألفاظه فقال عثمان و قد علمت أنك لتقولن ما قلت أما و الله لو كنت مكاني ما عنفتك و لا عتبت عليك و لم آت منكرا إنما وصلت رحما و سددت خلة و آويت ضائعا و وليت شبيها بمن كان عمر يوليه أنشدك الله يا علي أ لا تعلم أن المغيرة بن شعبة ليس هناك قال بلى قال أ فلا تعلم أن عمر ولاه قال بلى قال فلم تلومني أن وليت ابن عامر في رحمه و قرابته فقال علي ع إن عمر كان يطأ على صماخ من يوليه ثم يبلغ منه إن أنكر منه أمرا أقصى العقوبة و أنت فلا تفعل ضعفت و رققت على أقربائك قال عثمان هم أقرباؤك أيضا فقال علي لعمري إن رحمهم مني لقريبة و لكن الفضل في غيرهم فقال عثمان أ فلا تعلم أن عمر ولى معاوية فقد وليته قال علي أنشدك الله أ لا تعلم أن معاوية كان أخوف لعمر من يرفأ غلامه له قال بلى قال فإن معاوية يقطع الأمور دونك و يقول للناس هذا بأمر عثمان و أنت تعلم ذلك فلا تعير عليه ثم قام علي فخرج عثمان على أثره فجلس على المنبر فخطب الناس و قال أما بعد فإن لكل شي ء آفة و لكل أمر عاهة و إن آفة هذه الأمة و عاهة هذه النعمة عيابون طعانون يرونكم ما تحبون و يسرون عنكم ما تكرهون يقولون لكم و تقولون أمثال النعام يتبع أول ناعق أحب مواردها إليها البعيد لا يشربون إلا نغصا و لا يردون إلا عكرا أما و الله لقد عبتم علي ما أقررتم لابن الخطاب بمثله و لكنه وطئكم برجله و ضربكم بيده و قمعكم بلسانه فدنتم له على ما أحببتم و كرهتم و لنت لكم و أوطأتكم كتفي و كففت يدي و لساني عنكم فاجترأتم علي أما و الله لأنا أقرب ناصرا و أعز نفرا و أكثر عددا و أحرى إن قلت هلم أن يجاب صوتي و لقد أعددت لكم أقرانا و كشرت لكم عن نابي و أخرجتم مني خلقا لم أكن أحسنه و منطقا لم أكن أنطق به فكفوا عني ألسنتكم و طعنكم و عيبكم على ولاتكم فما الذي تفقدون من حقكم و الله ما قصرت عن بلوغ من كان قبلي يبلغ و ما وجدتكم تختلفون عليه فما بالكم فقام مروان بن الحكم فقال و إن شئتم حكمنا بيننا و بينكم السيف فقال عثمان اسكت لا سكت دعني و أصحابي ما منطقك في هذا أ لم أتقدم إليك ألا تنطق فسكت مروان و نزل عثمان

شرح نهج البلاغه منظوم

و من كلام لّه عليه السّلام لما اجتمع النّاس إليه و شكوا ما نقموه على عثمان، و سألوه مخاطبته عنهم و استعتابه لهم، فدخل عليه السّلام على عثمان فقال: إنّ النّاس ورائى، و قد استسفرونى بينك و بينهم، و و اللّه ما أدرى ما أقول لك ما أعرف شيئا تجهله، و لا أدلّك على أمر لا تعرفه، إنّك لتعلم ما نعلم، ما سبقناك إلى شي ء فنخبرك عنه، و لا خلونا بشي ء فنبلغكه، و قد رأيت كما رأينا، و سمعت كما سمعنا، و صحبت رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و اله» كما صحبنا، و ما ابن أبى قحافة و لا ابن الخطّاب بأولى بعمل الحقّ منك، و أنت أقرب إلى رسول اللّه- صلّى اللّه، عليه و اله- و شيحة رحم مّنهما، و قد نلت من صهره ما لم ينالا، فاللّه اللّه فى نفسك فإنّك «و اللّه» ما تبصر من عمى، و لا تعلم من جهل، وّ إنّ الطّرق لواضحة، وّ إنّ أعلام الدّين لقائمة، فاعلم أنّ أفضل عباد اللّه عند اللّه إمام عادل هدى و هدى، فأقام سنّة معلومة، وّ أمات بدعة مّجهولة، و إنّ السّنن لنيّرة لّها أعلام، وّ إنّ البدع لظاهرة لها أعلام، و إنّ شرّ النّاس عند اللّه إمام جائر ضل و ضل به، فأمات سنّة مأخوذة، وّ أحيا بدعة مّتروكة، و إنّى سمعت رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و اله) يقول: «يؤتى يوم القيامة بالإمام الجائر و ليس معه نصير وّ لا عاذر، فيلقى فى نار جهنّم فيدور فيها كما تدور الرّحى، ثمّ ترتبط فى قعرها» و إنّى أنشدك اللّه أن تكون إمام هذه الأمّة المقتول، فإنّه كان يقال: يقتل فى هذه الأمّة إمام يفتح عليها القتل و القتال إلى يوم القيمة و يلبس أمورها عليها، و يبثّ الفتن فيها، فلا يبصرون الحقّ من الباطل، يموجون فيها موجا، وّ يمرجون فيها مرجا، فلا تكوننّ لمروان سيّقة يّسوقك حيث شاء بعد جلال السّنّ، و تقضّى العمر فقال له عثمان: كلّم النّاس فى أن يؤجّلونى حتّى أخرج إليهم مّن مّظالمهم. فقال عليه السّلام: ما كان بالمدينة فلا أجل فيه، و ما غاب فأجله وصول أمرك إليه.

ترجمه

از سخنان آن حضرت عليه السّلام است در هنگامى كه مردم براى گله گذارى از رفتار نكوهيده عثمان حضرتش را گرد در ميان گرفتند، و از او درخواست كردند تا بخاطر آنها عثمان را مورد نكوهش و سرزنش قرار دهد، لذا حضرت عليه السّلام بر عثمان در آمده، و فرمودند: مردم پشت سر من و مرا در ميان تو و خودشان سفير گرفته اند (تا در باره اصلاح امرشان با تو سخن گويم امّا) بخدا سوگند من نمى دانم بتو چه بايد گفت (و بچه نحو بايد از زشتكاريهايت جلوگيرى كرد زيرا) آنچه من مى دانم تو بآن نادان نيستى، و بهر امرى كه دلالتت كنم تو خود ناشناس نمى باشى (و بخرابكاريهاى خودت داناتر از ديگران هستى) در چيزى بر تو پيشى نگرفتيم، تا تو را بدان آگاه سازيم.

و در امرى خلوت نكرديم تا آن را بتو برسانيم (من و تو هر دو رفتار و كردار رسول خدا را در باره مردم ديده و دانسته ايم) آنچه ما ديديم تو ديدى، و آنچه ما شنيديم تو شنيدى، همانطورى كه ما با رسول اللّه (ص) مصاحبت كرديم تو نيز كردى، ابو بكر پسر ابو قحافه، عمر فرزند خطّاب، هيچكدام بكردار نيك از تو سزاوارتر نبودند (با اين كه آنها حق را از مركزش نقل و خلافت را غصب كردند، با اين حال براى حفظ انتظام امر خود، با مردم خوش رفتارى و از دين جانبدارى مى كردند) لكن تو با اين كه برسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از جهة خويشى نزديكتر و از دامادى آن حضرت بمقامى رسيده كه آنها نرسيدند (با اين وصف ابدا هيچكارت بكار آنها مانند نيست) زنهار، زنهار، اى عثمان در باره خودت از خدا بترس (و دست از اين رفتار ناهنجار باز دار) بذات مقدّس پروردگار سوگند است كه تو از كورى بينا، و از نادانى دانا نمى شوى (اگر بخواهى حق را خوب تشخيص مى دهى و درست بنادرستيهاى خودت آشنا هستى ولى افسوس، افسوس كه اطرافيان متملّق و جاه جوى نمى گذارند، تو در روشت تغيير بدهى در صورتى كه) راههاى خدا هويدا، و پرچمهاى دين بر پا است، هان اى عثمان دانسته باش برترين بندگان نزد خداى تعالى پيشواى دادگسترى است كه خود رستگار و ديگران را براه رستگارى بكشاند، سنّت و روش معلوم و معيّن (پيغمبر) (ص) را برپا داشته، بدعت مجهول و نامعيّن (كه از جانب خدا و پيغمبر نيست) نابود سازد، براستى كه راهها (ى حق) روشن و هويدا و داراى نشانهائى است، براستى كه بدعتها (و راههاى باطل) پيدا و آنها هم داراى نشانهائى است (خنك آن كس كه براه حق روان شد و از راههاى باطل كناره گزيد.

و نيز) بدان اى عثمان بدترين بندگان نزد خدا پيشواى بيدادگرى است كه خود گمراه، و ديگران هم بواسطه او گمراه شوند، سنّتى كه (از پيغمبر) گرفته شده بميراند، و بدعتى كه واگذارده شده زنده سازد اى عثمان من از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه مى فرمود روز قيامت پيشواى ستمگر را در حالى كه يارى كننده، و پوزش طلبنده نداشته باشد بياورند، و در دوزخ نگونسارش كنند، پس او مانند آسياى گردان در دوزخ مى چرخد، و در قعر آن باز داشت مى شود، و من تو را بخدا سوگند مى دهم كه خويشتن را وا پائى، تا مبادا پيشواى كشته شده اين امّت تو باشى.

زيرا كه آن حضرت مكرّر مى فرمود: زودا كه در اين امّت امامى كشته شود. كه بكشته شدن او راه قتل و خون ريزى تا قيامت باز مى گردد، كارها را بر آن امّت مشتبه كرده، تبهكاريها را در آنها رواج مى دهد، آن گاه آنها حق را از باطل تميز ندهند، و در آن هنگام آشوب بسيار بر پا كرده، دست از دين كشيده، و در دين افساد ميكنند، كنون اى كسى كه پيرى و سالخوردگى تو را دريافته، و زمان عمرت بسر رسيده، بيش از اين خود را آلت و دست نشانده مروان (حكم) قرار مده، تا شتروار تو را بهر جا كه دلخواه او است تند براند و بكشاند (و در كشور اسلام هر بدعتى كه مى خواهد احداث نمايد، بس است هر چه كردى آخر يكره از اين مغمورى و مستى بهوش آى، اين سخنان شور انگيز و هيجان خيز كه از سينه پر جوش آن ناصح مشفق تراوش ميكرد، ابدا در دل سرد و سنگين عثمان اثرى نبخشيده از روى ريو) سر بر آورد و گفت: با مردم در باره من صحبت كن مرا مهلت دهند، تا بيرون آمده ستمهاى وارده بر ايشان را بر طرف سازم، حضرت (از اين پاسخ خون سردانه متأثّر شده) فرمود: براى آنكه در مدينه هست مهلتى لازم نيست، و آنكه بيرون از مدينه است مهلتش تا همان زمان رسيدن فرمان تو باو است.

نظم

  • چو اندر دور عثمان تبهكارفزون آمد بمردم جور و آزار
  • بدرز اندازه شد بر خلق اجحاف ز بيت المال شد اموال اسراف
  • ز چهر دين و ايمان آبرو بردبدنها را بچوب جور آزرد
  • تمامى قوم و خويشانش چو مستان بهم بشكسته دست از زير دستان
  • در آن ايّام از احكام اسلامنبد باقى بجا چيزى بجز نام
  • بدل يكباره حقّ آمد بناحقبر او شد باز باب طعنه و دق
  • ز كژّيها مگر آيد سوى راست ز شه ديدار وى كردند درخواست
  • شهنشه خواهش مردم پذيرفتسوى عثمان شد و با وى چنين گفت
  • كه امّت زين روش هستند دلتنگ بسوى خانه من كرده آهنگ
  • ز دست تو درونها پر ز آتشزبان بگشاده خلقت بر نكوهش
  • ز سرشان تا كه شرّت باز گيرم بتو از جانب ايشان سفيرم
  • مگر آرم تو را در راه ارشادبر اندازم ز ريشه بيخ افساد
  • چه رفتارى است بگرفتى تو در پيش چرا نابود خواهى امّت خويش
  • خلايق جملگى رنجيده خاطربخلعت از دل و جان گشته حاضر
  • قسم بر حق نمى دانم چه بايدتو را گويم كه از آن خير زايد
  • هر آن بدعت كه در دين شد پديدارز تو خود نيكتر بشناسى آن كار
  • بچه امريت بنمايم دلالت كه اندر آن تو را نبود دخالت
  • بچه كار بدت سازيم داناكه خود هستى بدان داناتر از ما
  • پى اخبار هر زشتى كه سبقت بتو گيريم پيشى در حقيقت
  • نمود استيم ما خلوت بهر رازتو با آن راز ز اوّل بودى انباز
  • خلاصه آتش از تو گشته روشن ز دود جور تو دلها است گلخن
  • چرا بايد تو نارى بر فروزىكه جان ملّت خود را بسوزى
  • رسول اللّه را ما و تو ديديم شنيدى زو هر آنچه ما شنيديم
  • بدين و شرع و مردم مهربانىپيمبر داشت آن ديدى و دانى
  • ابو بكر و عمر در نيك رفتارز تو الحق نباشندى سزاوار
  • به پيغمبر چو تو نزديك و خويشىبكار نيك از آن هر دو پيشى
  • بآن حضرت تو بودى صهر و دامادكه او از خود دو دختر را بتو داد
  • از او بر رتبه گشتى تو حائزكه هيچ آن دو نگرديدند فائز
  • لذا آنها براى حفظ ظاهربجور و كين نمى بودند حاضر
  • چرا سر رشته از دست تو شد كمچنين شد بحر جورت پر تلاطم
  • عدالت را بمردم راه بستى دل خلق از ستمهايت شكستى
  • ابو ذر از موطن طرد كردىدل عمّار را پر درد كردى
  • دگر اصحاب را از جور و عدوان نمودى در بدر اندر بيابان
  • زدى بس خلق را با تازيانهتهى از ملّتت كردى خزانه
  • چه بدعتها كه در دين كردى ايجادز داست سرو شرع از پا در افتاد
  • كنون مردم بشورش مستعدّاندكه با اين طرز و اين قانون بضدّاند
  • چو دلها ز آتش ظلمت بتاب است بسرها فكر جوش و انقلاب است
  • خداى خويش را كن حفظ زنهاربترس از آنكه كردى خاكسان خوار
  • بحق سوگند از كورى تو بينانخواهى گشتن و از جهل دانا
  • براه حق نمى باشى تو گمراهكه زان گمراهيت سازم من آگاه
  • بود روشن طريق رشد دائم نشان دين بود برپا و قائم
  • بدان ره گر نمى باشى تو پيروبراه ديگر استى در تك و دو
  • بدان از بندگان در نزد داورامام عادل است از جمله برتر
  • امامى كه پذيرفته هدايتهدايت كرده امّت از غوايت
  • نموده پرچم سنّت سر پاى و ليكن كشته بدعت ديده هر جاى
  • ز سنّتها كنون بر پاست پرچمز بدعتها است پرچم ظاهر آنهم
  • بهر يك زين دو پرچم دسته دل به بسته يك بحق و آن يك بباطل
  • و ليكن بدترين كس نزد دادارامامى هست كو باشد جفا كار
  • خودش گمراه و در تيه ضلالت بگمراهى كند مردم دلالت
  • بمير اندر مستى شرع و سنّتنمايد زنده هر متروك بدعت
  • شريعت را بزير پى سپاردولى بر جاى باطل را گذارد
  • ز پيغمبر كه باد از من درودششنيدم اين سخن كاينسان سرودش
  • كه در محشر امامى را كه جائربود بى ياورش سازند حاضر
  • نه او را از آتش دوزخ پناهى استنه در هنگام پرسش عذر خواهى است
  • بدستور خداى عدل اعلم نگو نسارش كنند اندر جهنّم
  • چنانكه آسيا باشد بگردششود گردان ميان بحر آتش
  • در آن گردش رسد چون در تك آن شود محبوس در نار فروزان
  • دهم اكنون تو را من از سر پندبحق كز او فلك بر پا است سوگند
  • كه جان خويشتن را پاسدارى مر اين راه و روش از كف گذارى
  • كز اين امّت امامى بى تحاشىشود كشته مبادا آن تو باشى
  • از آن رو كه نبى از گنج گوهرچنين زد از سخن اين سكّه بر زر
  • كه گردد ز امّت من پيشوائىبخوارى گشته از امر خدائى
  • چو او شد كشته همچون كبش مذبوح از او اين باب تا حشر است مفتوح
  • شود مقتول از آن پس خلق بسياربمردم مشتبه گردد همه كار
  • كليم فتنه هر جا پهن گرددبساط خود حقيقت در نوردد
  • بهم مخلوط گردد حقّ و باطلچنانكه امتيازش هست مشكل
  • شود بحر تبهكارى خروشان شناور مردمان گردند در آن
  • كنون عمر تو از هشتاد و از اندگذشته از من اى عثمان شنو پند
  • مشو در دست مروان همچو آلت مده او را بكار خود دخالت
  • كه او هر جا تو را خواهد كشاندشتر وارت بهر ره تند راند
  • بحفظ جان ز كار او را بيندازبامر خويش خود قدرى بپرداز
  • چو عثمان اين سخنها پاك بشنيدبباطن تن زد و ظاهر پسنديد
  • بحيلت برفزود از راستى كاست از آن حضرت چنين بنمود در خواست
  • كه از بهرش ز مردم چند مدّتپى اصلاح گيرد شاه مهلت
  • در آن مدّت شود باز از تباهى كند از بهر مردم داد خواهى
  • ز سوء نيّتش چون شه خبر داشتبدين گفته ز رازش پرده برداشت
  • كه آن كو در مدينه هست حاضربرايش امر مهلت نيست دائر
  • ز افساد تو قلبش پر شرار استباصلاحات تو چشم انتظار است
  • و ليك آن كو ز يثرب هست غائب بجاى جور از تو عدل طالب
  • در آن مدّت كه از تو امر و فرمانرسد بر وى بود آن مهلت آن
  • براى چه دگر هستى معطّل مخواه اين امر را زين بيش مهمل
  • بكن كابينه ات را زود ترميمبدان را كن بكيفرگاه تسليم
  • و ليك اين پند را عثمان نپذرفت به غفلت روز و شب مى خورد و مى خفت
  • بملّت آخر عرصه تنگ آمدبدل صلح و صفا بر جنگ آمد
  • ز دلها نار خشم آمد شرر خيزكشيدند از ميان شمشير خون ريز
  • تن عثمان بخاك و خون كشيدندز سينه كينه اش بيرون كشيدند
  • بخاك ره بيفكندند خوارش نشد ز اسلاميان كس غمگسارش

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 200 نهج البلاغه : سياست دروغين معاويه

خطبه 200 نهج البلاغه موضوع "سياست دروغين معاويه" را بیان می کند.
No image

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 1 : فلسفه سكوت

خطبه 5 نهج البلاغه بخش 1 موضوع "فلسفه سكوت" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS