دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

ربیع بن زیاد حارثی

No image
ربیع بن زیاد حارثی

كلمات كليدي : تاريخ، امويان، ربيع بن زياد، امام علي(ع)، معاويه، عمر، سيستان، خراسان

نویسنده : سيد مرتضي مير تبار

یکی از شخصیت‌های معروف در صدر اسلام که هم از صحابی پیامبر(ص) به شمار می‌رود و از سویی خلافت امویان را نیز درک نموده است، ربیع بن زیاد حارثی است. وی که مردی شجاع و دلاور بود در جنگ‌های مختلف صدر اسلام به ویژه در فتح ایران شرکت داشت. در واقع او را از یاران صدیق و از جمله افراد ارادتمند به امام علی(ع) معرفی می‌کنند که تا آخر عمر شریفش دست از حمایت امام و اهل بیت او نکشید. در این مقاله سعی شده است تا به زندگی و شخصیت ربیع بن زیاد پرداخته شود.

نسب و خصوصیات ربیع بن زیاد

نام کامل او ربیع بن زیاد بن ربیع حارثی از طایفه بنی حارث بن کعب[1]، از قبیله مذحج بود.[2] درباره نام او اختلاف است، چرا که برخی نام او را به این صورت آورده‌اند: ربیع بن زیاد بن انس بن دیان.[3] کنیه ‌او ابوعبدالرحمن بود. وی برادر شخصیت معروف و نامی صدر اسلام عاصم بن زیاد بود. ربیع از عالمان و شیوخ قوم خود به شمار می‌رفت و دارای شرف و جایگاه بالایی در میان قوم خود بود.[4] نام مادرش فاطمه دختر خرشب از قبیله بنی انمار بوده است.[5]

درباره چهره او گفته شده است که وی فردی بلند قد و دندان‌هایی بیرون زده هم چون گراز[6] و گندمگون بود و دارای دندان‌های بزرگی بود، به صورتی که زمانی که ایران بن رستم، سردار ایرانی، او را دید به یارانش گفت که امروز اهریمن آمده است.[7] از خصوصیات او در طبقات الکبری آمده است که وی مردی فروتن و خیر اندیش بود و مورد علاقه عمر بن خطاب قرار داشت.[8] البته درباره چهره او در طبقات آمده است که وی فردی سفید چهره، کم‌گوشت و لاغر بوده است.[9]

در احوال ربیع بن زیاد در الغارات آمده است که حسن بصرى کاتب وى بود.[10] حسن گوید: کسی در عرب و عجم به ستاره‌شناسى از وى داناتر نبود. از قضاوت خوددارى مى‌کرد و به حکم دلالت ستاره‌شناسى نظر داشت.[11]

در یکی از نبردها تیری به پیشانی ربیع اصابت کرده بود که وی را سخت دردمند می‌ساخت. على(ع) براى عیادت او آمد[12] و فرمود: اى ابوعبدالرحمان خود را چگونه مى‌یابى گفت: اى امیرالمومنین، خود را چنان میابم که اگر این درد جز با رفتن نور از چشم من تسکین پیدا نکند آرزو می‌کنم نور چشمم از میان برود. على (ع) پرسید: بهاى نور چشم تو در نظرت چیست گفت: اگر همه دنیا از من باشد فداى آن مى‌کنم. على(ع) فرمود: ناچار خداوند متعال به همان مقدار به تو عطا خواهد فرمود که خداوند متعال به میزان درد و سوک عنایت مى‌فرماید و چندین برابر آن در پیشگاه الهى است.[13]

از جمله خلقیات او این بود که فردی بسیار باگذشت بود که برای اثبات این امر به ماجرایی که ابن ابی الحدید نقل می‌کند، اشاره می‌شود: روزی شخصی نزد ربیع آمد و عرضه داشت که ای عبدالرحمن، فلانی غیبت تو را کرده و آرزوی نابودی تو را در سر داشته است. ربیع در پاسخ گفت: «والله لاغیظن من امره بذلک»؛ به خدا سوگند، کینه و دشمنی کسی را دارم که به او دستور داده غیبت مرا بکند. مرد گفت، چه کسی به او گفته است؟ ربیع پاسخ داد: شیطان که دشمن خداست او را فریفته تا گناه و نافرمانی خدا کند و خواسته من هم بر او خشم گیرم و او را مکافات نمایم. ربیع با وجود این که قدرت مجازات کردن فرد را داشت؛ اما از او گذشت. در آخر نیز ربیع برای فرد غیبت کننده طلب آمرزش کرد و گفت: به خدا قسم چیزی که من دوست ندارم به او نمی‌دهم، خداوند ما و او را بیامرزد.[14]

ربیع در دوران خلافت عمر بن خطاب و عثمان

ربیع بن زیاد از جمله کسانی بود که پیامبر(ص) را درک نموده بود و از کسانی به شمار می‌رفت که افتخار مصاحبت رسول خدا(ص) را داشت. نخستین حکم مدیریتی که ربیع به دست آورد، ولایت بحرین بود که از سوی ابوموسی اشعری در دوران خلافت عمر به او رسید. البته بعد از مدت اندکی، طبق دستور عمر بن خطاب، همه کارگزاران ابوموسی از پستشان عزل و به مدینه فراخوانده شده بودند. ربیع نیز از سمتش معزول شد و به مدینه اعزام شد، اما ربیع با هوشیاری که به کار برد توانست اطمینان عمر را به دست آورد و نظر خلیفه را به خود جلب کند و به این ترتیب مجددا به امارت بحرین منصوب شد و به آن دیار رفت.[15]

او در دوران خلفا به امور ولایتی اشتغال داشت و امور را به شایستگی اداره نمود و گویند که وی چنان ایمانی قوی و شخصیتی ثابت داشت که در دوران ریاستش گویی رئیس نبود و هنگامی که رئیس نبود گویی رئیس بود. تأیید کننده این حرف قول عمر است که ‌گفته است: مرا به مردى راهنمایى کنید که هر گاه میان قومى به امیرى رسد چنان باشد که گویى امیر نیست و هر گاه امیر نباشد چنان باشد که گویى امیر است. به او گفته‌اند کسى جز ربیع بن زیاد را بدین گونه نمى‌شناسیم.[16]

در سال هفده هجری و در دوران حکومت عمر بن خطاب، به دستور ابوموسی اشعری به سرپرستی لشکر منصوب شد و به مناذر رفت و توانست آن‌جا را فتح کند. اتفاق بدی که در این نبرد برای او افتاد کشته شدن برادرش مهاجر بن زیاد بود.[17] در این جنگ مهاجر با دهان روزه جنگید و کشته شد و کشته شدن او باعث شد که ربیع سخت جزع و بی‌تابی می‌کرد. در واقع این حادثه، ماتمی بزرگ و طاقت‌فرسا برای ربیع بود به حدی که ابوموسی نیز از ناراحتی و غم ربیع اندوهناک شد.[18] ربیع به دستور ابوموسی به جای برادر به فرماندهی منصوب شد منطقه بیروذ در نزدیکی اهواز را فتح نمود و با غنایم به بصره آمد و طبق رسم، فتحنامه و خمس غنائم را برای عمر فرستاد.[19] این جنگ، به جنگ شوشتر معروف است. بعد از آن او به دستور ابوموسی به کلبانیه حمله کرد و توانست آن‌جا را نیز فتح کند و مردم آن دیار را زیر پرچم اسلام درآورد.[20]

ربیع با سپاهیانش به فتوحات خود ادامه داد و توانست به شیرجان کرمان راه یابد و با اهل بم و اندغار نیز صلح کرد.[21]

پس از فتح این مناطق، عبدالله بن عامر به شیرجان آمد و ربیع بن زیاد و یارانش را که در آن‌جا ساکن بودند به سیستان فرستاد و ربیع بعد از پیکارهای فراوان این مناطق را نیز فتح و به سرزمین‌های اسلامی ملحق کرد.[22] بعد از فتح سیستان در سال بیست و نهم هجری،[23] ربیع به عنوان حاکم این منطقه معرفی شد و دو سال و نیم در آنجا حکومت کرد و توانست در این مدت، چهل هزار نفر را به بردگی بگیرد تا این که عبدالله بن عامر، عبدالرحمن بن سمره بن حبیب را جانشین وی کرد[24] که البته این اتفاق در دوره عثمان افتاد.

او در زمان فتح سیستان (منطقه زرنج) کاری ناپسند انجام داد و آن این که بعد از درخواست صلح از طرف سپاه ایران و پذیرش او، قرار مذاکره در مکانی گذاشته شد که یاران ربیع سکویی به وسیله اجساد دشمن مرتب نموده بودند و خود بر جسد تکیه زد و از اطرافیانش هم خواست که این کار را انجام دهند و با این کار قبیح، قصد داشت تا ترس را در وجود ایرانیان شکست خورده به وجود آورد.[25]

ربیع بعد از مرگ عثمان

در دوران حکومت امام علی(ع) ربیع در نزد ایشان بود و از محضر آن امام همام بهره برد و در طول خلافت امام علی(ع) پست دولتی خاصی نداشت. وی در جنگ‌های داخلی دوران امام علی(ع) شرکت داشت و در جنگ جمل، فرماندهی سپاه قبیله مذحج را برعهده داشت.[26] اما بعد از شهادت امام علی(ع)، وی از طرف زیاد بن ابیه در سال پنجاه و یک هجری[27] با پنجاه هزار نفر از مردان جنگجوی بصره و کوفه، به خراسان رفت و والی این شهر شد.[28] نیمی از لشکریان کوفی و نیمی دیگر بصری بودند که سالار همه آنان ربیع بود.[29] پیش از او خلید بن عبدالله حنفی والی خراسان بود که زیاد او را عزل و ربیع را حکومت خراسان سپرد.[30] البته پیش از آن، ربیع از سوی معاویه به حکومت سیستان منصوب شد تا این که مغیره بن شعبه فوت کرد و زیاد بن ابیه به حکومت عراق رسید. در این زمان او از سیستان عزل و به حکومت خراسان رسید.[31] وی اوّل کس بود که سپاهیان را فرمان داد تا نفقات و خرج‌هایشان را یکجا گرد آورند و همه به تساوى در آن شریک شوند.[32]

در زمان حکومتش بر خراسان، به بلخ لشکر کشید و آن‌جا و سرزمین‌های بعد از آن از جمله بادغیس، هرات و یوشنج را فتح کرد.[33] البته برخی قائلند که ربیع بن زیاد با آنان صلح کرد.[34] بعد از بازگشایی بلخ، ربیع قهستان را نیز با جنگ گشود و از نهر غزا نیز عبور کرد[35] با ترک‌ها جنگید و با غنائم بسیار بازگشت.[36]

مرگ ربیع

در سال پنچاه و سوم هجری که ربیع هنوز فرماندار خراسان بود و دو سال و چند ماه از ولایتمداری او می‌گذشت.[37] خبر مرگ حجر بن عدی را شنید و بسیاری از مورخین علت مرگ او را تأثیر کشته شدن حجر بن عدی ذکر کردند. او بعد از شنیدن این خبر آرزوی مرگ کرد.[38] وی از کشته شدن حجر بسیار خشمگین بود تا آن‌جا که می‌گفت: پس از حجر همواره عربان را خواهند کشت و اعدام خواهند کرد، اگر هنگام کشته شدن او اعراب جنبیده بودند، حتی یک مرد از آن گروه اعدام نمی‌شد؛ اما تسلیم این کار و خوار و زبون شدند، پس از این سخن، یک هفته گذشت تا روز جمعه فرا رسید. وی خطاب به مردم گفت: ای مردم من از زندگی ملول شدم، دعایی می‌کنم آمین بگویید، پس از نماز دست برافراشت و گفت: پروردگارا اگر مرا در پیشگاه تو خیری هست هر چه زودتر مرا پیش خویش ببر، و مردم آمین گفتند و چون از آن جا خارج شد، هنوز جامه‌هایش از دیده‌ها پنهان نشده بود که به زمین افتاد، او را به خانه‌اش بردند پسر خویش را به قائم مقامی خود گماشت و همان روز درگذشت. پسرش هم دو ماه بعد از او درگذشت.[39]

در اسد الغابه و برخی منابع، علتی دیگر برای مرگ ربیع ذکر کردند. گفته شده است روزی زیاد نامه‌ای از طرف معاویه برای ربیع فرستاد تا اموال را به نفع معاویه حفظ کند، ولی ربیع مقابل این دستور ایستادگی کرد و اطاعت ننمود و گفت این اموال از بیت المال است نه از آن معاویه و سپس از خدا تقاضای مرگ کرد و روایت شده است که هنوز از مجلس بیرون نرفته بود که خداوند دعایش را مستجاب کرد.[40]

مقاله

نویسنده سيد مرتضي مير تبار

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

فتح مغرب و اندلس

No image

جریر بن عطیه

No image

مصعب بن زبیر

Powered by TayaCMS