ارتجاع و قداست بخشی به گذشته یک جامعه؛ به گونهای که آن گذشته تنها الگوی صحیح برای پیشرفت و ترقی آن جامعه معرفی شود، اندیشهایست که امروزه در قالب نامهایی چون وهابیت و سلفیگری، تنها راه نجات مسلمانان را همان بازگشت به گذشته آنان میداند. در سیر تاریخی اندیشه مذکور؛ بربهاری شخصیتی است که قبل از ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب، علم بازگشت به سلف را برافراشت، بنابراین شناخت وی و آراء و اندیشههایش برای شناخت بهتر اندیشههای ارتجاعی امروز امری لازم است.
زندگی نامه
ابومحمد حسن بن على بن خلف (متوفی 329هـ ق) پیشوای متعصب حنبلیان بغداد در زمان خود و برپا کننده چندین شورش مذهبى در این شهر است.[1] از سالزاد او اطلاعى در دست نیست، ولى با توجه به اینکه دو روایت متفاوت 96 و 77 سال، درباره مدت عمر بربهاری در دست است، وی باید در سال 233 یا 252 هـ ق به دنیا آمده باشد. از دوران تحصیل وی تنها همین اندازه مىدانیم که در خدمت استادانى چون ابوبکر مروزی ( متوفی 275 هـ ق)، نزدیکترین شاگرد و مونس احمدبنحنبل، و سهل بن عبدالله تستری (متوفی 283 هـ ق)، صوفى بلندآوازه، به شاگردی پرداختهاست. از میان شاگردانش مىتوان از ابوبکر محمد بن محمد مغربى، ابنبطه، ابوالحسین ابن سمعون و ابوعلى نجاد یاد کرد[2]. «بربهار» ادویهای از خانوادهی گیاهان دارویی است که از هند میآمد و تاجران دریانورد و اهل بصره به آن بربهار و به واردکننده آن بربهاری میگفتند.[3] گویا خانواده بربهاری در بصره، واردکننده این ادویه بودند و او بدین جهت بربهاری خوانده شدهاست. اگرچه زادگاه بربهاری به درستی معلوم نیست، اما آنگونه که از زندگی سهل تستری، استاد بربهاری، بدست میآید بربهاری در بصره زاده شده و تا 283 هـ ق، یعنی سال وفات سهل، بصره محل اصلی زندگی او بودهاست و از آن به بعد در بغداد ساکن شده.[4] اما پیش از آن سفرهایی به بغداد داشته که در خلال این سفرها شاگردی ابوبکر مروزی (ساکن و درگذشته در بغداد)[5] را کردهاست. عدهای نیز برای بالا بردن مقام بربهاری پارهای کرامات و امور غیبی را در جریان وفات او و پس از آن ذکر کردهاند که بیشتر با مذاق صوفیان میسازد و نه وهابیت و سلفیه که امروز در ضدیت آشکار با چنین مرام صوفیانهای، خود را وامدار و وارث امثال بربهاری و پیرو آنان میدانند. گذشته از آنکه این کرامات را ما تنها در آثار کسانی چون ابنجوزی و ابنعماد میبینیم، یعنی حنبلیانی که جانبدارانه به تاریخ نگریسته و آن را مینویسند و در کنار ذکر این کرامات هیچ اشارهای به فتنهگریهای بربهاری نکردهاند.[6]
حیات سیاسی
بربهاری در روزگاری در بغداد سربرآورد که آکنده از حوادث گوناگون بود و توطئههای رنگارنگ، خلافت رو به ضعف عباسى را گاه در دست سپهسالاران، گاه در چنگ وزراء و زمانى دستخوش هوسبازیهای حرم و حاشیه دارالخلافه قرار مىداد؛ به گونهای که اقتدار و یکپارچگى خلافت را متزلزل ساخته بود. ضعف اقتدار امریست که کار را به شورشهای فکری و سیاسى و بحرانهای حاد اقتصادی مىکشانید. در این میان، بربهاری بر آن بود تا با ایجاد یک جنبش مذهبى برپایه عقاید حنبلى، اوضاع را به سمت اقتدار و تسلط حنابله سوق دهد. از اینرو، هم با گروههای شیعی (از جمله قرامطه) و هم با سیاست تساهل دینى دستگاه خلافت مقتدربالله عباسى (حک 295-320 هـق) به ستیز برخاست. مشى فکری بربهاری بر این نظر مبتنى بود که هیچگونه تسامح و تساهلى، حتى در مورد کوچکترین بدعتها، نباید نشان داد و گرنه این بدعتها قوت مىگیرند و به سنت تبدیل مىگردند. بربهاری در 312 هـ ق به هنگام بروز بحرانهایى که قرامطه به وجود آورده بودند و به کاروان حاجیان حمله مىبردند برای کمک مالى به حاجیان پیشقدم شد و اظهار کرد که در صورت خواست خلیفه مىتواند مردم بغداد را به پرداخت کمکهای مالى هنگفت تشویق کند. این مطلب نفوذ و اقتدار چشمگیر بربهاری را نشان مىدهد. وی با هر گونه برگذاری مراسم عزاداری برای امام حسین(ع) مخالف بود و با آن به سختى برخورد مىکرد. شیعیان از بیم آزار حنابله، یا در خانه رؤسا و یا مخفیانه، به سوگواری مىپرداختند. به هر روی در این دوره، نقش پنهان و آشکار بربهاری را مىتوان در همه شورشهایى که حنبلیان در بغداد به راه انداختند، پىگیری کرد. [7]
رابطه بربهاری با دستگاه خلافت ثبات چندانی نداشت. او گاهی از مقربان و زمانی نیز مغضوب بود. یکبار در 321 هـ ق مورد غضب خلیفه القاهر قرار گرفت، خود او متواری و یارانش به بصره تبعید شدند. پس از آن با روی کار آمدن خلیفه الراضی بار دیگر او از مقربان خلیفه گردید. اما در 323 هـ ق بار دیگر مورد قهر الراضی قرار گرفت و تا پایان عمر در اختفا به سر برد و در همان حال درگذشت.[8] شاید علت اصلی این رابطه متزلزل، گذشته از کشمکشهای شیعه و سنی در بغداد آن روز، همان شیوه افراط گرایانه بربهاری و پیروانش در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بوده که در مواردی از حد معمول تجاوز کرده و منجر به سلب آسایش و امنیت عمومی شدهاست. مثلا ابن اثیر درباره آخرین مورد از آنها که در 323 هـ ق سبب متواری شدن بربهاری برای همیشه شد، مینویسد: «در آن سال حنبلیان نیروى عظیمی پیدا کردند، به حدی که بر خانه سالاران و فرماندهان و سایر مردم هجوم مىبردند که اگر باده یا آلت طرب باشد آنها را مىریختند و میشکستند و تاراج مىکردند. اگر هم مردى با زن یا بچه راه مىرفت وضع او را تحقیق میکردند که با آن زن یا بچه چه نحو انتسابى دارند، اگر جواب صحیح بود او را رها مىکردند و گرنه او را میزدند و سخت آزار مىدادند و نزد رئیس شرطه (پلیس) مىبردند و شهادت میدادند که مرتکب کارهاى زشت و فسق و فجور شده. پیروان بربهاری، بغداد را با این کارهای سختگیرانه مضطرب کردند. بدرخرشنى که رئیس شرطه بود دستور داد در دو طرف بغداد جار بزنند که اتباع بربهارى حنبلى نباید دو نفر با هم باشند و حق ندارند درباره مذهب و عقیده خود بحث و مناظره کنند. یک پیشنماز حنبلى هم حق ندارد پیشواى نماز جماعت شود، مگر اینکه بسم الله الرحمن الرحیم را علنا و بلند بخواند، چه در نماز صبح و چه در نماز عشا، این ندا و تهدید سودى نبخشید، بلکه بر شر و فتنه افزود. آنها کوران را وادار کردند که هر شافعى مذهب که وارد مسجد شود او را با عصا بزنند و آنها چنان مىزدند که کشته مىشد.
راضى [خلیفه وقت] دستوری نوشت که براى حنبلیها خوانده شود. کار آنها را تقبح کرد و ایشان را بد عقیده خواند و در آن رقعه چنین آمده: گاهى شما (حنبلیان) صورت زشت و پلید خود را مثال روى خداوند میدانید و خود را شبیه یزدان مىخوانید و براى خدا دست و پا و انگشت و کفش زرین قائل میشوید و حتى بوى خدا را وصف میکنید و گاهى شیعیان آل محمد(ع) را کافر و گمراه میدانید. شما مسلمین را به دین باطل و بدعت و مذهب فاسدی دعوت میکنید که قرآن منکر آن است. شما زوار قبر امامان را انکار مىکنید و زائران را گمراه میدانید؛ با وجود این انکار، خود به زیارت قبر یکى از عوام (منظور احمد بن حنبل است) که شرف و نسب ندارد، مىروید و در مقبره او براى تبرک و زیارت تجمع مىکنید. او شرف نسبت پیغمبر(ص) را ندارد و شما به عوام امر مىکنید که قبر او را زیارت کنند و براى او قائل به معجزه پیغمبران مىشوید و میگویید که صاحب کرامات و مقامات است. خداوند شیطان را لعنت کند که این کارهاى زشت را در نظر شما خوب نموده و شما را فریب داده و گمراه کرده. امیرالمؤمنین (مقصود خلیفه راضى) سوگند یاد مىکند و به سوگند خود وفا و عمل خواهد کرد که اگر از مذهب زشت و راه کج منصرف نشوید، شما را سخت خواهد زد و تبعید خواهد کرد و بالاخره خواهد کشت و پراکنده و نابود خواهد نمود و با شمشیر گردن شما را خواهد زد و خانه شما را با آتش خواهد سوخت».[9]
آرا و عقاید
گفتهشده؛ بربهاری بیش از سیصد کتاب نوشته[10]که به نظر میرسد مبالغه آمیز و نادرست باشد؛ چراکه ابن ابییعلی در طبقات الحنابلة بدون ذکر عدد یا نامی، تنها به داشتن تألیفاتی از او اشاره میکند و از یک کتاب بنام « شرح کتاب السنة» یاد میکند و سپس به نقل مطالب آن میپردازد.[11] این کتاب تنها اثریست که امروزه از بربهاری برجای مانده و معجونی از آراء اعتقادی و فقهی اوست. برخی از آن آراء اینگونه است:
1- اسلام فقط سنت است و از لوازم سنت همراه جماعت بودن است. پایه اصلی جماعت نیز اصحاب محمد(ص) هستند و همین اصحاب، اهل سنت و جماعتند، پس هر کس به آنها تمسک نکند گمراه و بدعتگزار است و هر بدعتی گمراهیست و گمراهان اهل دوزخند. نیاز قرآن به سنت نیز بیش از نیاز سنت به قرآن است. [12]
2- ایمان به اینکه خداوند در روز قیامت با چشم سر دیده میشود و خود خداوند بیپرده و بدونه واسطه از بندگانش حسابرسی میکند اما اگر کسی گمان کند خداوند در این دنیا دیده میشود کافر است. اولین کسانی که خداوند را در بهشت با چشم سر میبینند، نابینایان، سپس مردان و بعد زناناند. در روز قیامت نیز ترازویی برای وزن کردن خیر و شر وجود دارد که دو کفه و یک زبانه دارد [یعنی همانند ترازوهای این دنیا].[13]
3- ایمان به شفاعت پیامبر(ص) از گنهکاران، که این شفاعت سه گونه است: برخی در آغاز روز قیامت مشمول آن میشوند. عدهای در همان روز اما به هنگام عبور از صراط و گروهی پس از ورود به جهنم و تحمل مقداری عذاب. همچنین همه انبیا، صدیقین، شهدا و صالحان میتوانند از گناهکاران شفاعت کنند.
4- مرده در قبرش مینشیند و خداوند روحش را به سویش میفرستد تا پاسخ نکیر و منکر را که از دین و ایمانش میپرسند، بدهد و سپس روح بدون هیچ دردی جدا میشود. مرده از کسی که به زیارتش برود آگاهی مییابد و مومن در قبرش پاداش داده میشود و فاجر عذاب.[14]
5- زندقه، کفر، شک، بدعت، گمراهی و حیرت در دین همه زاییده علم کلام و متکلمیناند.[15]
6- از وفات پیامبر(ص) تا قتل عثمان «دین عتیق» بود و قتل عثمان اولین تفرقه و اختلاف را در امت به وجودآورد. باید درباره علی(ع) و معاویه و عایشه و طلحه و زبیر و کسانی که با آنها بودند، سکوت کرد و امر آنها به خدا واگذار شود.[16]
7- سنی کسی است که: برخلاف شیعیان؛ ابوبکر، عمر، عثمان و علی را بر همه صحابه مقدم کرده (البته در موضعی دیگر تنها ابوبکر، عمر و عثمان را بر همه صحابه مقدم ساخته و علی(ع) را در کنار امثال طلحه و زبیر در مقامی پایینتر از آن سه و برتر از دیگر صحابه قرار دادهاست)[17]و از باقی صحابه تنها به نیکی یاد میکند.
8- برخلاف مرجئه ایمان را مرکب از قول و عمل میداند که زیاده و نقصان پذیر هست.
9- برخلاف برخی دیگر از فرق، نماز را به امامت هر صالح و فاجری صحیح میداند و در کنار هر حاکمی به جهاد برخاسته، بر او خروج نکند و برایش دعای خیر نماید.
10-وی بخلاف قدریه، همه امور اعم از خیر و شر را از خدا میدانست و اینکه خداوند هرکس را بخواهد هدایت یا گمراه میکند.[18]
سخن آخر
ما در اینجا تنها یک فقره از کتاب بربهاری را که خود او در توصیف کتابش آورده ذکر میکنیم و قضاوت را به وجدانهای بیدار واگذار میکنیم: «هر کس به آنچه در این کتاب آمده اقرار کند و به آن ایمان بیاورد و آنرا امام خود قرار دهد و حتی در یک حرف آن شک نکند و یک حرف از آن را تکذیب نکند، او تمام و کمال پیرو سنت و جماعت است و هر کس یک حرف از آنچه در این کتاب آمده را انکار کند یا در یک حرف از آن شک نماید یا حتی توقف کند او منحرف است».[19]