كلمات كليدي : تاريخ، امويان، سعيد بن جبير، امام سجاد، بني اميه، حجاج، ابن اشعث
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
یکی از شخصیتهای نامی دوران صدر اسلام که از تابعین به شمار میرود، سعید بن جبیر است.[1] نام کامل او سعید بن جبیر بن هشام اسدی است.[2] در مورد کنیه او بین مورخین اختلاف است. برخی کنیه او را ابومحمد و برخی ابوعبدالله عنوان نمودند. شیخ طوسی در رجال خود او را ابومحمد نامید،[3] اما همان طور که مرحوم شوشتری در کتاب خود ذکر کرد اشتباه است. مرحوم شوشتری مینویسد: گویا سخن شیخ در رجالش درباره کنیه سعید، ابومحمد وهم و اشتباه باشد، چرا که ابومحمد کنیه سعید بن مسیب است.[4] لذا طبق آن چه بیشتر مورخین ذکر نمودند، کنیه سعید، ابوعبدالله عنوان میگردد. سعید از مفسرین مطرح و مشهور در اسلام است و حتی در تاریخ الاسلام به نقل از نوری آمده است که تفسیر را از چهار نفر اخذ کن: مجاهد، سعید بن جبیر، عکرمه و ضحاک و این مطلب نشان از جایگاه والای سعید در تفسیر قرآن دارد. سعید در سال چهل و پنج هجری در کوفه به دنیا آمد؛ اما در اصل وی کوفی نیست و حبشی الاصل است. در واقع وی از موالی بنی والبه بن حارث از طایفه بنی اسد است. جبیر پدر سعید، اصالتا حبشی بود و مدتی در خاندان بنی اسد به عنوان برده زندگی کرد و با ظهور اسلام و مسلمان شدن او، آزادی خود را به دست گرفت.[5] از خود سعید نقل شده است که ابن عباس از من پرسید از کدام قبیلهاى؟ گفتم: از بنى اسد. پرسید از اعراب یا از آزادشدگان و وابستگان؟ گفتم: از وابستگان. گفت: بگو من از کسانى هستم که خداوند از بنى اسد بر آنان نعمت ارزانى فرموده است.[6]
شرایط سیاسی دوران زندگی او در حکومت امویان خلاصه میشود که در برخی موارد شاهد مقابله سعید با سردمداران بنی امیه هستیم.
در این مقاله سعی شده است به زندگی و عملکرد سعید بن جبیر در طول حیاتش پرداخته شود.
تحصیلات و خصوصیات سعید بن جبیر
وی که در واقع اصالتی حبشی داشت، دارای چهره سیاهی بود. او در حمایت بنی والبی بود،[7] لذا بسیاری از مورخین به او لقب والبه را در نگارشهای خود دادند.
در همان کودکی که استعداد و تواناییهای علمی او برای پدرش هویدا شد، جبیر او را به مدینه فرستاد تا از محضر بزرگان و صحابه رسول گرامی اسلام بهره ببرد. نخستین و مهمترین استاد او عبدالله بن عباس بوده است و سعید در محضر این صحابی گرانقدر به فراگیری قرآن، تفسیر، حدیث و دیگر علوم اسلامی پرداخت. پیشرفت وی به حدی بود که ابن عباس او را بر فرزندان خود نیز ترجیح میداد. وی به حدی در کار خود خبره بود که ابن عباس اجازه نقل حدیث را به او داد. ابن سعد در این باره مینویسد: ابن عباس به سعید بن جبیر گفت: خودت براى مردم حدیث نقل کن. سعید گفت: با بودن تو در این جا؟ ابن عباس گفت: مگر این از نعمتهاى خدا براى تو نیست که در حضور من حدیث نقل کنى اگر درست بگویى چه بهتر و اگر اشتباه کنى به تو تعلیم مىدهم.[8] مقام علمی سعید به حدی بود که ابن عباس درباره او خطاب به اهل کوفه گفته است: تسألونی و فیکم سعید بن جبیر.[9]
مذهب و روایات سعید بن جبیر
وی در مدینه از اساتید دیگری به غیر از ابن عباس نیز بهره برد. اما حضور وی در مدینه فواید دیگری نیز داشت، از جمله این که وی در مدینه ضمن یادگیری علوم اسلامی از محضر اساتید بزرگی چون ابن عباس، با اندیشهها و اخلاق خاندان پیامبر(ص) نیز آشنا گردید و از محضر امام سجاد(ع) بهره لازم را برد. بسیاری از مورخین، سعید را یکی از شاگردان امام سجاد ذکر نموده و شدیدا از آن امام در محافل علمی و سیاسی دفاع مینمود.[10] از فضل بن شاذان نقل شده است که در اوائل دوران امام سجاد(ع)، اصحاب خاص امام فقط پنج نفر بودند: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن ام الطویل و ابوخالد کابلی.[11] شاید به همین علت بوه است که برخی نویسندگان، سعید بن جبیر را شیعی مذهب دانستند. شیخ طوسی در کتاب خود روایتی از امام صادق(ع) آورده است که سعید بن جبیر به امام زین العابدین(ع) ارادت خاصی داشت و حضرت نیز وی را تحسین میکرد و حجاج نیز به خاطر تشیعش او را کشت.[12]
در مورد زهد و پرهیزگاری سعید نیز در منابع معتبر سخنانی آمده است. برخی نویسندگان به سعید لقب فقیه البکاء را دادند[13] که علاوه بر عالم و فقیه بودن وی، دلیلی بر شب زندهداری و عبادت وی نیز هست. اصبهانی در جای دیگری از کتاب خود میآورد قاسم بن ایوب نقل میکند که سعید آن قدر گریه میکرد که از حال میرفت و غش میکرد.[14] او هر دو شب یکبار قرآن را ختم میکرد و هر وقت به نماز میایستاد هم چون چوب خشب بود و گریه فراوان میکرد.[15] سعید بن جبیر هر سال دوبار از شهر خارج میشد که یکبار آن به قصد به جا آوردن حج و بار دیگر به جهت اعمال عمره بوده است.[16]
سعید بن جبیر علاوه بر یادگیری علوم از محضر عالمان و صحابه معروف، از آنان روایت نیز نقل میکرد. او از ابن عباس، علی(ع)، ابومسعود بدری، ابن عمرو، ابوموسی اشعری، عبدالله بن مغفل، عدی بن حاتم و ابی هریره روایت نقل کرده است. البته بیشتر روایات خود را از ابن عباس آموخته و نقل نموده است.[17] المزی در کتابش نام عبدالله بن قیس و عبدالله بن زبیر را نیز جزء اساتید او نام برد.[18]
بنی امیه و سعید بن جبیر
وی تمام دوران زندگیش را تحت سلطه امویان گذراند. او درست در زمان خلافت معاویه به دنیا آمد و زمانی به جوانی رسید که عاشورا نیز حادث شد. لذا وی در دوران زندگیش شاهد قیامهای مختلف بر علیه امویان بود. قیامهایی که در دوران زندگی او اتفاق افتاد، عبارت بود از: نهضت مدینه در سال شصت و سه، نهضت مختار در سال شصت و پنج، نهضت مطرف ثقفی در سال هفتاد و هفت، نهضت ابن اشعث در سال هشتاد و یک، نهضت زید بن علی در سال هشتاد و سه.
با وجود این که وی از محضر اساتیدی کسب علم نموده بود که تقریبا با این نوع حکومت مخالف بودند، لذا وی نیز جزء کسانی بود که در برابر امویان موضع گرفت. با به حکومت رسیدن عبدالملک مروان و ولایت حجاج بن یوسف ثقفی بر عراق و ظلم و ستم حجاج، وی مجبور به فرار به دیگر مناطق اسلامی شد. البته قبل از فرار، با حجاج همکاری نمود. وی مدتی نویسنده عبدالله بن مسعود بود، سپس نویسنده ابى برده -که قاضى بود. شد، بعد از آن به جهت همکاری با ابن اشعث فرار کرد.[19] او به اصفهان رفت و در آن جا پناه گرفت. بعلاوه این که در آن سرزمین نیز دست از کارهای علمی خود برنداشت و به تدریس و تحقیق پرداخت. البته ابن اثیر قائل است که حجاج بعد از مدتی، سعید را به عنوان کاتب و هزینهدار لشکر ابن اشعث برگزید.[20] حجاج به سعید دستور داده بود تا نامهای را برای ابن اشعث که قیام کرده بود ببرد؛ اما ابن اشعث از سعید خواست تا با او همکاری کند.[21]
بعد از مدتی محمد بن اشعث بر علیه حکومت حجاج دست به شورش زد و لذا سعید نیز با وی همداستان شده و در این قیام سهیم شد. هر چند که در ابتدا سعید با این قیام راضی نبود، چرا که قائل بود این کار فتنههاى بسیارى در پى دارد. در آن صورت خونها ریخته مىشود. حرامها، حلال مىشود و دین و دنیا از دست مىرود. در جواب وى گفتند: او حجاج است که کارهایى که نباید، انجام داده است، تا این که سرانجام سعید بن جبیر نیز با آنان همراه شد.[22]
او در دیر جماجم به لشکر ابن اشعث پیوست و با او بیعت کرد. او در جنگ با امویان فریاد میزد: با همت و یقین با آنها نبرد کنید و از نبردشان باز نمانید که گنهکارند و در کار حکومت جبار و در کار دین ستمگر، ضعیفان را زبون کردهاند و نماز را از میان بردهاند.[23] سعید در این جنگ از خود رشادتها نشان داد و سخت جنگید.[24]
اما این جنگ با پیروزی امویان همراه بود و محمد بن اشعث نیز کشته شد و یارانش نیز به هر سو پراکنده شدند. به دستور حجاج هر یک از یاران ابن اشعث که دستگیر شد، گردن زده شدند. سعید به قزوین رفت و یک شب را در مسجد توت این شهر گذراند[25] و از آن جا به اصفهان گریخت؛ اما حجاج به عامل خود در اصفهان نوشت که او را دستگیر کند. عامل نخواست او را بیازارد، لذا در خفا به او پیغام داد که فرار کند و از او دور شود. بعد از آن به قم رفت و شش ماه در قم ماند،[26] بعد از آن او به آذربایجان رفت، مدتى در آنجا اقامت کرد تا سخت به ستوه آمد و دلتنگ شد، لذا وی در این اوضاع به مکه رفت و به این شهر امن الهی پناه برد.[27] با مرگ عبدالملک مروان، پسرش ولید به حکومت رسید و طبق دستور او خالد قسری فرماندار مکه، سعید را دستگیر کرده و به نزد حجاج بن یوسف ثقفی فرستاد.
مرگ سعید بن جبیر
وقتی سعید را نزد حجاج آوردند، میان آنان سوالات و پاسخهایی رد و بدل شد که موجبات خشم حجاج را فراهم آورد. حجاج نخست به سعید گفت: مگر هنگامى که به عراق آمدم تو را گرامى نداشتم؟ سپس کارهایى را که براى سعید انجام داده بود، بازگو کرد. سعید گفت: آرى همین گونه است. حجاج گفت: پس چه چیزى تو را بر خروج بر من واداشت؟ گفت: بیعت ابن اشعث بر گردنم بود، وانگهى مرا سوگند داد. حجاج خشمگین شد و گفت: براى دشمن خدا بر خود تعهدى مىبینى که آن را براى خدا و امیرمؤمنان احساس نمىکنى.[28] حجاج گفت: تو دو بیعت امیرالمؤمنین را نقض کردى (ادعا میکنى) نسبت به یک بیعت (بیعت عبد الرحمن) وفادار هستى آن هم بیعت جولاهه فرزند جولاهه؟ به خدا قسم من تو را خواهم کشت. سعید گفت: اگر چنین کنى من سعید (نیکبخت) هستم چنان که مادرم مرا سعید نامیده است. حجاج فرمان داد سرش را بریدند.[29] سعید بن جبیر آخرین نفری بود که حجاج او را کشت.[30] حجاج پس از سعید بن جبیر بیش از پانزده روز زنده نبود و آکله در شکم او افتاد و از همین مرض به هلاکت رسید. گویند پس از کشتن سعید پیوسته میگفت: «سعید بن جبیر با من چه کار دارد که هر وقت میخواهم بخوابم گلوى مرا میگیرد؟»[31] حجاج چهل روز بعد از کشته شدن سعید مرد.[32]
در نهایت سعید بن جبیر در ماه شعبان سال نود و پنج هجری به دستور حجاج کشته شد.[33] البته در سن او بین مورخین اختلاف است. برخی او را چهل و نه ساله[34] و برخی سن او را پنجاه، برخی پنجاه و یک و برخی دیگر پنجاه و هشت ذکر نمودند، به هر حال در سن وی هنگام وفات اختلاف وجود دارد.[35]