كلمات كليدي : تاريخ، اموي، سعيد بن عاص، عثمان، يوم الدار، جمل، معاويه
نویسنده : محسن محمدزاده
در کتب تاریخی ما به خاندانهایی بر میخوریم که بعضا افراد آن دارای اسمهای مشابه هستند که بعضی از این افراد مهم و مشهورند و بعضی دیگر نه؛ از جمله این خاندانها قبیله سعید بن عاص است که نام پدر بزرگ سعید هم سعید بن عاص بود که به پیامبر ایمان نیاورد و بعد در حال کفر مرد.
سعید بن عاص بن سعید بن عاص(ابى احیحه) بن امیه مادرش ام کلثوم دختر عمرو بن عبدالله... عامر بن لوى است. او در همان سال هجرت حضرت رسول(ص) متولد شد.[1]
پدرش عاص بن سعید در جنگ بدر در حالى که کافر بود به دست على(ع) کشته شد.[2] سعید یتیم بود و در پناه عثمان بزرگ شد.[3] بعضی معتقدند او در خانه عمر بزرگ شد.[4] به هر حال عمر در زمان خلافتش ضمن جستجو از قریش سراغ او را گرفت که او را از شام به مدینه آوردند. عمر بدو گفت: برادرزاده! سخت کوشى و پارسایى ترا شنیدهام، تلاشت را بیشتر کن که خدایت خیر بیشتر دهد.[5] روزى عمر بن خطاب به سعید گفت: تو را چه مىشود که از من روگردانى گویا چنین مىپندارى که پدرت را من کشتهام؛ او را على بن ابىطالب کشته است. سعید گفت: اى امیرالمؤمنین بر فرض که تو او را کشته بودى تو بر حق بودى و او بر باطل، و این سخن، عمر را از او راضى و خشنود کرد.[6]
روزی سعید پیش عمر آمد و از او تقاضا کرد مقدارى بر زمین خانهاش که در ناحیه بلاط و همراه زمینهاى عموهایش در عهد پیامبر(ص) بود، بیفزاید. عمر به خانه سعید آمد و بر زمین خانه مقدارى افزود و با پاى خود براى او خطى کشید. سعید گفت: اى امیرالمؤمنین بیشتر به من زمین بدهید که زنان و فرزندان من بسیارند. گفت: اکنون براى تو کافى است و این سخن را پوشیده به تو مىگویم که به زودى پس از من کسى حاکم مىشود که رعایت پیوند خویشاوندى تو را خواهد کرد. سعید مىگوید، دوره حکومت عمر بن خطاب را صبر کردم تا آنکه عثمان خلیفه شد و به حکم شورا و رضایت ایشان! خلافت را به دست گرفت. او رعایت پیوند خویشاوندى مرا کرد و بسیار احسان کرد و خواسته مرا برآورد و مرا در امانت خود شریک کرد.[7]
فرزندان سعید بن عاص
برای سعید فرزندان زیادی برشمردند که از جمله آنان؛ عمر، محمد عبدالله، یحیى، عثمان، عتبة و ابان[8] که عمر و ابان در دستگاه بنیامیه دارای مقام بودند.[9]
مناصب سعید
سعید در فتح شام همراه معاویه بود.[10] او همواره به سبب خویشاوندى در کنف حمایت عثمان بود.[11] عثمان، در پیشکایت مردم کوفه از شراب خوردن ولید بن عقبة، که والی او در کوفه بود، وی را از حکومت کوفه عزل و سعید بن عاص را به حکومت کوفه فرستاد.[12] سعید هنگامى که به کوفه رسید، جوانى نازپرورده بود که هیچ سابقه در دین نداشت و گفت: من به منبر نخواهم رفت تا آن را بشویند. چون ولید مست و نجس بود.[13] دستور داده شد منبر را شستند.[14] آن گاه او به منبر رفت و براى مردم کوفه خطبه خواند و مردم کوفه را به ستیزهگرى و دشمنى متهم کرد و گفت: این منطقه سواد(عراق) بوستانى است که به چند غلام قریش تعلق دارد. مردم کوفه از او عصبانی شده و به عثمان شکایت بردند.[15]
سعید یک بار در کوفه در شب عید فطر گفت: چه کسى از شما هلال ماه شوال را دیده است؟ حاضران گفتند: ما ندیدهایم. هاشم بن عتبه بن ابىوقاص گفت: من هلال را دیدهام. سعید بن عاص گفت: با همین یک چشم کورت فقط تو آن را دیدى؟ هاشم گفت: در مورد چشم کورم مرا سرزنش مىکنى و حال آنکه این چشم من در راه خدا کور شده است. چشمهاشم در جنگ یرموک کور شده بود. فرداى آن روز هاشم در خانهاش روزه خود را گشود و مردم در حضورش نهار خوردند و چون این خبر به اطلاع سعید رسید کسانى را فرستاد که او را تازیانه زدند و خانهاش را به آتش کشیدند.[16]
قیام مردم کوفه
وقتی خبر آتش زدن خانه هاشم را به عثمان دادند، او گفت:سعید بن عاص را در اختیار شما مىگذارم و او را در قبال هاشم بزنید و خانه سعید را به جاى خانه هاشم آتش بزنید. عمر بن سعد که در آن هنگام نوجوانى بود، شتابان شروع به دویدن کرد تا آتش به خانه سعید بن عاص زند. این خبر به عایشه رسید و عایشه برای سعد پیام فرستاد و از او خواست که از این کار خوددارى کند و سعد پذیرفت.[17] در همین هنگام مالک اشتر و یزید بن مکفف و ثابت بن قیس و کمیل بن زیاد و چند نفر دیگر، از کوفه پیش عثمان آمدند و از او خواستند سعید بن عاص را از کوفه عزل کند. سعید هم از کوفه حرکت کرد و همان هنگام که آنان پیش عثمان بودند، او هم رسید و عثمان از عزل او خوددارى کرد و به او دستور داد به کار خویش بازگردد.[18] اشتر به کوفه برگشت و به منبر رفت و گفت: سعید وقتى این جا آمد، مىپنداشت که این منطقه سواد بوستان برخى از غلامان قریش است و حال آنکه این جا جایى است که سرهاى شما فرو افتاده و نیزههاى شما در زمین آن استوار شده است و این مال شما و مال یاران شماست.[19]
مردم کوفه مانع از ورود سعید به شهر شدند و او را تهدید به قتل کردند.[20] سعید که قضیه را جدی میدید، به مدینه نزد عثمان برگشت. اشتر از اردوگاه خود به شهر برگشت به منبر رفت و حمد و نیایش خدا را به جا آورد، سپس گفت: اینک ابوموسى اشعرى را به پیش نمازى شما گماشتم و عثمان هم به آن راضی شد.[21]
این رفتار مردم کوفه با سعید بن عاص نخستین سستى بود که در کار عثمان پدید آمد و مردم را بر او گستاخ کرد. ابو موسى از آن تاریخ تا هنگامى که عثمان کشته شد همچنان حاکم کوفه بود. سعید هم از هنگام بازگشت از کوفه، پیوسته در مدینه بود تا آنکه مردم بر عثمان شورش کردند و او را محاصره کردند و سعید در خانه عثمان و همراه او بود.[22]
یوم الدار
عثمان به واسطه سوء مدیریت و نصب والیان فاسد و جنایتکار که عمدتا ازخویشان و بستگان او بودند و توجه نکردن به خواستههای مردم مخصوصا صحابه رسولالله(ص) مردم را بر علیه خود شوراند تا جایی که او را در خانهاش محاصره کردند.[23] در این هنگام عثمان رو به سعید بن عاص کرد و گفت: راى تو چیست؟ گفت: اى امیرمؤمنان اگر راى ما را مىپرسى درد را از خویشتن ببر و چیزى را که از آن بیمناکى قطع کن و به راى من کار کن که به مقصود رسى گفت: راى تو چیست؟ گفت: هر گروهى رهبرانى دارد که چون هلاک شوند پراکنده شود و کارشان فراهم نیاید عثمان گفت: این راى خوبی است اگر عواقب آن نبود.[24]
و چون عثمان تهدید را جدی میدید، به خانه على(ع) آمد و گفت مردم را باز گردان. على(ع) گفت: بازشان گردانم که چه شود؟ گفت: که من به اشاره و رأى تو کار کنم و از دستور تو تخلف نکنم. على(ع) گفت: بارها با تو سخن گفته اما هر بار ما میرویم و تو سر خویش میگیرى. ما میگوییم و تو چیز دیگر میگویى. همه اینها کار مروان بن حکم و سعید بن عاص و ابنعامر و معاویه است که اطاعت آنها کردهاى و عصیان من. عثمان گفت: دیگر خلاف آنها مىکنم و مطیع تو مىشوم. سپس حضرت علی(ع) از آن جا رفت. عثمان، عمار بن یاسر را پیش خواند و با وى سخن گفت که همراه على برود؛ اما نپذیرفت.[25] آنگاه سعد بن ابیوقاص را پیش خواند،[26] سعد به نزد علی(ع) آمد. على(ع) گفت: اى ابواسحاق خدا از او بپذیرد، به خدا من چندان از او دفاع کردهام که اینک بشرم اندرم، اما مروان و معاویه و ابن عامر و سعید بن عاص این وضع را که مىبینى براى وى پیش آوردهاند. وقتى نیک خواهى مىکردم و به او مىگفتم دورشان کند با من دورویى مىکرد تا چنین شد که مىبینى.[27]
سعید بن عاص پیش عثمان آمد و گفت: اى امیرالمؤمنین تا چه هنگامى دست ما را بسته مىدارى همانا خورده شدیم خورده شدنى. گروهى از این مهاجمان بر ما تیر مىاندازند و گروهى بر ما سنگ میزنند و برخى شمشیر بر روى ما کشیدهاند، اکنون فرمان خود را به ما بگو. عثمان گفت: به خدا سوگند که من قصد جنگ با آنان را ندارم و اگر مىخواستم جنگ کنم امیدوار بودم که از ایشان محفوظ بمانم. [28]
سعید گفت: به خدا سوگند دیگر هرگز از کسى درباره تو نمىپرسم و بیرون رفت و جنگ کرد تا آنکه به جلوی سرش ضربتى خورد.
مردى ضربتى بر جلو سر او زد که پس از آن او چون صداى رعد رامىشنید مدهوش مىشد.[29]
جمل
بعد از قتل عثمان و بیعت مردم با حضرت علی(ع) و شورش اهل جمل سعید در فتنه جمل به این بهانه که قاتلان عثمان در سپاه جمل هستند در این جنگ شرکت نکرد[30] و گفت: اى مردم شما چنین مىپندارید که براى مطالبه خون عثمان بیرون آمدهاید، اگر واقعاً این کار را مىخواهید قاتلان عثمان هم اکنون بر پشت این شتران سوارند و بر ایشان شمشیر نهید(منظور او طلحه وزبیر بود) وگرنه به خانههاى خود برگردید و خویشتن را در راه خوشایند مردم و خلق به کشتن مدهید که روز قیامت از مردم براى شما کارى ساخته نیست.[31]
فتح طبرستان
عثمان،سعید بن عاص را در سال 29 قمری والى کوفه کرد و در جریان فتوحات سعید از کوفه در آمد و به جهاد با طبرستان پرداخت. در این جنگ حسن و حسین دو فرزند على (ع) با سعید بودند.[32] سعید شهرهاى طبرستان، طمیش و نامیه را گشود، و با شاه گرگان بر پرداخت دویست هزار درهم صلح کرد؛ او آن درهمها را به جنگنجویان مسلمان مىپرداخت.[33]
دوران معاویه
در زمان معاویه ولایت مدینه چند بار بین مغیره، مروان و سعید بن عاص دست به دست شد.[34] یک بار وقتی مروان با ولایت عهدی یزید مخالفت کرد معاویه سعید را به جای او گذاشت.[35] بار دیگر در جریان شهادت امام حسن(ع) سعید متهم به مدارا با بنی هاشم شد و مروان جای وی را گرفت.[36] و چندین بار به بهانههای مختلف امارت کوفه بین این دو دست به دست شد.
از حوادث مهم دوران ولایت سعید بر مدینه، جریان مسمومیت امام مجتبی(ع) و سپس شهادت ایشان بود. به نقل از یعقوبی وقتی که بنیهاشم قصد داشتند بدن مبارک امام مجتبی(ع)را در کنار رسولالله(ص) دفن نمایند مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنهاى پیش آید. گفته شده که عایشه بر استرى سفید و سیاه سوار شد و گفت: هیچکس را به خانهام راه نمىدهم. [37]
اما ابن سعد در طبقاتالکبری گفته که در ایام مسمومیت و بیماری امام مجتبی(ع) سعید چند بار به عیادت حضرت رفته و در روز دفن حضرت بر جنازه حضرت نماز خوانده، اما با توجه به اینکه او والی مدینه بود و میتوانست جلوی این فاجعه را بگیرد؛ اما هیچ مقاومتی نکرد، این بیانگر میل باطنی او و رضایتش به این فاجعه بود.[38]
مرگ سعید
سر انجام سعید بن عاص در سال 59 قمری در زمان خلافت معاویه در قصرش در اطراف مدینه درگذشت و او را در بقیع دفن کردند.[39]