كلمات كليدي : تاريخ، امام حسين عليه السلام، كربلا، محمد بن حنفيه، ابن عباس، عبدالله بن جعفر
نویسنده : یدالله حاجیزاده
پس از بیعتخواهی عمال یزید از امام حسین علیه السلام در شهر مدینه، آن حضرت بر اساس دستور الهی و وظیفهای که بر عهدهاش گذاشته شده بود، تصمیم گرفت از مدینه به سوی مکه رهسپار شود. برخی از نزدیکان امام حسین علیه السلام با توجه به اخبار غیبیای که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و یا دیگران در خصوص کشته شدن امام حسین علیه السلام در عراق، شنیده بودند، از همان ابتدا مقصد اصلی سفر امام حسین علیه السلام را میدانستند و به همین علت آن حضرت را از رفتن به این سفر منع میکردند.
1- ام سلمه
از اولین کسانی که امام حسین علیه السلام را از رفتن به سوی عراق منع کردند، باید به امسلمه همسر گرامی رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) اشاره کنیم. او با توجه به اخباری که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) درباره کشته شدن امام حسین علیه السلام در عراق شنیده بود، از آن حضرت میخواست که مدینه را ترک نکند. امسلمه نزد حسین علیه السلام آمد و عرض کرد: پسرم با رفتنت به سوی عراق مرا اندوهگین مساز چرا که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که فرمود: فرزندم حسین علیه السلام در سرزمین عراق در دشت کربلا کشته خواهد شد. امام حسین علیه السلام اظهار داشت از شهادت خود و یاران و نزدیکانش و اسارت برخی از آنها آگاه است. امسلمه از روی تعجب گفت: تو که میدانی کشته میشوی پس کجا میروی؟! حضرت تصمیم جدی خویش را برای رفتن به این سفر اعلام کرد و فرمود: به خدا سوگند، مىدانم در چه روز و به دست چه کسى کشته مىشوم و به خوبى مىشناسم آن مکانى را که در آن دفن مىگردم و مىشناسم کسانى از دوستان و نزدیکانم را که با من به شهادت مىرسند. آنگاه مشتى خاک بر گرفت و آن را درون شیشهاى نهاد و به امسلمه داد و فرمود: این را نگهدار و آنگاه که پر از خون شد، بدان که من کشته شدهام.[1]
2- عمر اطرف
یکی دیگر از کسانی که در مدینه از امام حسین علیه السلام خواست از سفرش صرف نظر کند، عمر اطرف، پسر امام على علیه السلام است او که خبر شهادت امام حسین علیه السلام را از امام حسن علیه السلام شنیده بود، میگوید: «هنگامى که برادرم، در مدینه، از بیعت با یزید خوددارى ورزید، نزدش رفتم و او را تنها دیدم، گفتم: ابومحمد؛ حسن علیه السلام، از امیرمومنان علیه السلام برای من نقل کرد- و در همین حال اشکم جارى شد و صداى گریهام بلند شد- و او مرا در بغل گرفت و فرمود: تو را حدیث کرد که من کشته مىشوم؟ ... گفتم: چرا تسلیم نگشتى و بیعت نکردى؟ فرمود: پدرم خبر کشته شدن خودش و مرا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) شنیده و به من هم خبر داده و این که تربت من نزدیک تربت وى است، تو مىپندارى که چیزى را مىدانى که من نمىدانم!؟ من هرگز تن به ذلّت نمىدهم و(مادرم) فاطمه(سلام الله علیها) از آنچه امّت پدرش بر سر فرزندان وى آوردهاند به او شکایت مىکند و هر کس با آزردن فرزندان پیامبر، وى را بیازارد، اهل بهشت نیست.»[2] در این روایت عمر اطرف چون به فلسفه شهادت حسین علیه السلام آگاه نبود، به امام سفارش میکند که تسلیم شود و بیعت با یزید را بپذیرد.
3- محمد بن حنفیه
محمد بن حنفیه نیز از جمله کسانی است که امام حسین علیه السلام را از رفتن به عراق منع کرده است. در منابع آمده است: صبح روز وداع امام حسین علیه السلام با نبی مکرم اسلام و قبر شریف آن حضرت، برادرش محمد بن حنفیه نزد وی آمد و به آن حضرت گفت: مصلحت آن است که تو خویشتن را از یزید و از شهرهایى که به یزید نزدیک باشد، دور نگهداری و مردم را به بیعت خویش فرا خوانى اگر مردمان با تو بیعت کنند و از تو پیروی کنند، خداوند را شکرگزارى ... اگر مردم با کس دیگر بیعت کنند و به تو رغبت ننمایند، خاموش باشى و در خانه خویش بنشینى و بیرون نیایى من بر تو از آن مىترسم که تو به شهرى وارد شوى و عدهای به طرفداری از تو برخیزند و عدهای مخالفت کنند و درگیری اتفاق بیفتد ... حسین بن على علیه السلام جواب داد: سخنی نیکو گفتى. حال مصلحت را در رفتن به کدام شهر مىبینى که آنجا روم؟ محمد گفت: «به مکه رهسپار شو و اگر آن جا امن بود همان جا بمان والا به یمن برو. و اگر آنجا هم امن نبود به شن زارها و شکاف کوهها برو و از شهری به شهر دیگر کوچ کن تا ببینی کار این مردم به کجا منتهی میشود.»[3] امام حسین علیه السلام در جواب برادرش فرمود: یا اخی والله لو لم یکن فی الدنیا ملجا و لاماوی، لما بایعت یزید بن معاویه.[4] برادر جان به خدا قسم اگر در دنیا هیج ملجا و پناهی نداشته باشم، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. پس از خروج امام حسین علیه السلام به مکه و تصمیم آن حضرت برای رفتن به سوی عراق، محمد بن حنفیه به منظور منصرف کردن آن حضرت از رفتن به عراق، به مکه رفت.[5]
امام حسین علیه السلام در سوم شعبان سال شصت هجری وارد مکه شد.[6] آن حضرت پیش از اتمام مراسم حج، تصمیم گرفت از مکه خارج شده و به سوی کوفه حرکت کند.[7] برخی از نزدیکان آن حضرت، پس از آگاهی از این تصمیم ایشان را از این سفر منع کردند آنها با اشاره به بی وفایی کوفیان و خطرات احتمالی که در این سفر برای آن حضرت و خاندانش وجود دارد، از ایشان میخواستند که از این سفر خودداری کرده و در حجاز بماند؛ اما آن حضرت با اشاره به ماموریتی که بر دوشش گذاشته شده بود و بعضا با اشاره به نامههایی که از طرف کوفیان رسیده بود و اشاره به لزوم اتمام حجت بر آنها، عزم خویش را برای رفتن به سوی عراق جزم کرده بود.[8]
سید بن طاووس از امام صادق علیه السلام نقل میکند: محمد بن حنفیه در شبی که فردایش امام حسین علیه السلام از مکه رهسپار عراق بود، به محضر امام شرفیاب شد و عرض کرد: ای برادر بی وفایی کوفیان را نسبت به پدر و برادرت شناختهای من نگرانم که با تو نیز چنین کنند اگر در مکه بمانی، عزیزترین و محترمترین افراد خواهی بود. امام فرمود: «یَا أَخِی قَدْ خِفْتُ أَنْ یَغْتَالَنِی یَزِیدُ بْنُ مُعَاوِیَةَ بِالْحَرَمِ- فَأَکُونَ الَّذِی یُسْتَبَاحُ بِهِ حُرْمَةُ هَذَا الْبَیْت»[9] من بیم آن دارم که یزید خونم را در حرم بریزد و بدین سبب حرمت این خانه شکسته شود. محمد بن حنفیه (مجددا) پیشینهاد رفتن به سوی یمن را مطرح کرد و گفت: اگر از این جهت نگرانی به سمت یمن یا به سرزمینهای ناشناخته شده دیگر کوچ کن که تو در آنجا محفوظتری و کسی به تو دست نخواهد یافت. امام فرمود: «انظر فیما قلت» در این باره میاندیشم. ولی دیدند امام سحرگاهان آماده کوچ کردن به سوی عراق است. چون خبر به محمد بن حنفیه رسید نزدیک آمد و مهار ناقه امام را به دست گرفت و عرض کرد: ای برادر آیا نفرمودی که در این باره میاندیشم؟ امام فرمود: بله عرض کرد: پس چه شد با این شتاب رهسپاری؟ فرمود: «أَتَانِی رَسُولُ اللَّهِ ص بَعْدَ مَا فَارَقْتُکَ فَقَالَ- یَا حُسَیْنُ اخْرُجْ فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ یَرَاکَ قَتِیلا». حضرت فرمود: پس از آن که تو از نزدم بیرون رفتى، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) به خوابم آمد و فرمود: حسینم، از مکه خارج شو، زیرا خداوند مىخواهد تو را کشته ببیند. محمد بن حنفیه گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» با این حال چرا این زنان را با خود میبری؟» امام فرمود: «قد قالَ لی انَّ اللهَ قد شاءَ ان یَراهُن سَبایا.» حضرت فرمود: خداوند مىخواهد اینها را اسیر مشاهده کند».[10]
4- ابن عباس
ابن عباس نیز امام حسین علیه السلام را از رفتن به سوی عراق منع میکرد. وی به امام حسین علیه السلام عرض کرد: تو را به خدا سوگند مىدهم مبادا فردا با حال تباه خود را به هلاکت اندازى. به عراق مرو و اگر ناچار این کار را مىکنى، تا پایان موسم حج صبر کن تا ببینى و بدانى مردم با چه قصدى به دیار خود بر مىگردند، و آن گاه تصمیم بگیرى. اما امام حسین علیه السلام چیزى جز رفتن به عراق را نپذیرفت. امام حسین علیه السلام در برابر اصرارهای فراوان ابن عباس گفت: اگر در جاى دیگرى کشته شوم، براى من بهتر و دوست داشتنىتر از آن است که حرمت مکه با کشته شدن من از میان برود. ابن عباس گریست و گفت: با این کار چشم ابنزبیر را روشن مىسازى،»[11] ابنزبیر دوست داشت امام حسین علیه السلام از مکه هجرت کند تا زمینه دست یابی به قدرت برای خودش فراهم شود. از این گفتگو و سخنان امام حسین علیه السلام مشخص میشود که اگر امام حسین علیه السلام در مکه میماند توسط دشمنانش کشته میشد و بر این کشته شدن چندان فایدهای مترتب نبود، بنابراین تصمیم گرفته بود از مکه خارج شود.
5- عبدالله بن عمر
از دیگر کسانی که امام حسین علیه السلام را از رفتن به سوی عراق منع کرد عبدالله بن عمر بود. عبداللّه بن عمر با شنیدن خبر حرکت امام به سوی عراق به قصد دیدار با امام به راه افتاد و در یکى از منزلگاهها به حضور آن حضرت رسید. و از مقصد حضرت سوال کرد. حضرت فرمود: به طرف عراق مىروم. عبدالله بن عمر از حضرت تقاضا کرد از این سفر منصرف شود و به حرم جدّش بازگردد. اما امام نپذیرفت. ابن عمر که امتناع آن حضرت را مشاهده کرد رو کرد به امام و گفت: اى ابا عبداللّه، جایگاه بوسه رسولاللّه(صلی الله علیه و آله و سلم) را به من نشان دهید. پس سه بار آن را بوسید، و در حالى که اشک از چشمانش جارى بود، گفت: اى ابا عبداللّه، من در حالى با شما خداحافظى مىکنم که مىبینم سرانجام به شهادت خواهید رسید، و بدین ترتیب از آن حضرت جدا شد.[12]
6- عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر؛ همسر حضرت زینب(سلام الله علیها) نیز امام حسین علیه السلام را از رفتن به عراق منع میکرد. وی نامهای برای آن حضرت نوشت و از حضرت درخواست کرد که به مدینه بازگردد، چرا که بیم کشته شدن خودش و خاندانش وجود دارد. در بخشی از نامه عبدالله بن جعفر به آن حضرت آمده است: «... اگر کشته شوى نور زمین خاموش شود. که تو راهنمای هدایت جویانى و امید مؤمنان، در رفتن شتاب مکن که من از دنبال نامه مىرسم.»[13] سپس عبدالله بن جعفر به مکه آمده و نزد عمرو بن سعید، فرماندار مکه رفت و از او خواست نامهاى به امام حسین علیه السلام بنویسد و او را امان داده و با وعده نیکى از او بخواهد که بازگردد.»[14]
عمرو بن سعید بر اساس خواست عبدالله بن جعفر نامهای به امام حسین علیه السلام نوشت و به آن حضرت امان داد و از آن حضرت خواست به مکه بازگردد. عبدالله به همراه برادر عمرو بن سعید نامه را برای امام حسین علیه السلام بردند حضرت به آنها فرمود: خوابى دیدهام که پیامبر نیز در آن بود و دستورى یافتهام که به ضررم باشد یا به سودم انجام مىدهم.» عرض کردند: این خواب چه بود؟» حضرت فرمود: «به هیچ کس نگفتهام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم روم.»[15]
7- عبدالله بن زبیر
هر چند وجود امام حسین علیه السلام در مکه برای عبدالله بن زبیر سنگین بود، چرا که میدانست تا وقتی آن حضرت در مکه باشد مردم حجاز به او روی نمیآورند و با او بیعت نمیکنند،[16] اما در یک مورد به امام علیه السلام پیشنهاد کرد تا در مکه و حرم امن الهی بماند، داعیان خود را به شهرها بفرستد و از شیعیان عراق بخواهد تا نزد آن حضرت بیایند سپس کارگزاران یزید را از شهر خارج کند.[17] ابنزبیر وعده همکاری به حضرت داد و عرض کرد: اگر نظر من را میخواهی، بهتر است این کار را در حرم الهی انجام دهی که محل اجتماع مسلمین است.[18]
امام حسین علیه السلام فرمود: ان الله قد امرنی بامر و انا ماض فیه»[19] خداوند به من دستوری داده و میخواهم به این خواسته عمل کنم.