كلمات كليدي : عباس(ع)، حكيم بن طفيل، ابوالفضل، ابوقربه، قمر بني هاشم
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
عباس بن علی(ع)(2)
شهادت عباس(ع)
تاریخ نویسان شهادت عباس(ع) را به گونههای مختلفی روایت کردهاند: مسعودی میگوید: «عباس(ع) پیشاپیش امام(ع) ایستاده بود و میجنگید و به هر سو که امام(ع) میرفت، او نیز به همان سو میرفت تا اینکه سرانجام به شهادت رسید.»[1] خوارزمی و ابناعثم کوفی نیز در این باره نوشتهاند: «او به میدان رفت و در حالی که رجز میخواند بر دشمن حمله برد و پس از کشته و زخمی کردن عدهای از دشمنان سرانجام به شهادت رسید. پس امام(ع) بر بالین وی حاضر شد و فرمود: الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی: اکنون کمرم شکست و چارهام اندک شد.»[2]
ابننما و ابنطاوس نیز بیان داشتهاند که «چون تشنگی بر امام حسین(ع) غالب شد، همراه برادرش عباس(ع) روانه فرات شد، دشمن ارتباط آنها را قطع کرد و حضرت عباس(ع) به شهادت رسید.»[3]
ابن شهر آشوب دربارهی شهادت آن بزرگوار نوشته است: «عباس سقّا، قمر بنیهاشم، و پرچمدار امام حسین(ع) که از دیگر برادران[مادری] خود بزرگتر بود، جهت تهیه آب بیرون رفت، دشمن بر او حمله کرد، او در حالی که رجز میخواند:
لا ارهب الموت اذ الموت رقا حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی نفس المصطفی الطهر وقا انی انا العباس اعدو بالسقا
و لااخاف الشّر یوم الملتقی
از مرگ هراسی ندارم، زیرا مرگ مایه کمال است تا آن که پیکرم همانند پیکر دلیر مردان در خاک پنهان شود. جانم فدای جان پاک مصطفی(ص) من عباسم و سقا لقب دارم. و هرگز روی ستیز با دشمن ترس و هراسی ندارم.
سپس بر آنان حمله برد و پس از مدتی مبارزه زید بن ورقاء جهنی که پشت درختی در کمین وی ایستاده بود با یاری حکیم بن طفیل سنبسی ضربتی بر دست راست عباس(ع) فرود آورد و دستش را قطع کرد. عباس(ع) شمشیرش را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:
و الله ان قطعتم یمینی انی احامی ابداً عن دینی
و عن امام صادق الیقین نجل النبی الطاهر الامین
به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر پاک و امین است، حمایت میکنم.
پس از اندکی نبرد ضعف بر او چیره شد، در این هنگام حکیم بن طفیل سنبسی که پشت درختی در کمین وی بود. ضربتی دیگر به دست چپ او فرود آورد. در این هنگام عباس(ع) چنین رجز خواند:
یا نفس لا تخشی من الکفّار و ابشری برحمة الجبار
مع النبی السید المختار قد قطعوا ببغیهم یساری
فأصلهم یا رب حرالنار
ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ و همنشینی با پیامبر اکرم(ص) بشارتت باد، اینان به ستم دست چپم را بریدند. پروردگارم ایشان را به آتش سوزان دوزخ در خواهد افکند.
سپس آن ملعون با عمودی آهنین ضربتی بر سر آن حضرت(ع) فرود آورد و او را به شهادت رساند.»[4]
و سرانجام بنا به روایت برخی دیگر:
«در حالی که عصر عاشورا فرا رسیده بود و همه یاران، به شهادت رسیدند. تنها عباس(ع) و حسین(ع) باقی مانده بودند. عباس چون تنهائی امام(ع) را دید، نزد او آمد و گفت: آیا اجازه میدهی تا به میدان روم؟ امام(ع) فرمود: «یا اخی انت صاحب لوائی؛ ای برادر! تو صاحب پرچم و علمدار منی». عباس(ع) عرض کرد: «قد ضاق صدری و سئمت من الحیاة و ارید ان اطلب ثاری من هولاء المنافقین ای برادر! سینهام تنگ و از زندگی خسته شدهام و میخواهم از این منافقان خوانخواهی کنم.» امام حسین(ع) فرمود: حال که چنین است، پس قبل از رفتن برای کودکان کمی آب تهیه کن.
عباس(ع) رهسپار میدان شد، او ابتدا سپاه کوفه را موعظه کرد و آنان را از خشم الهی برحذر داشت. اما گفتارش چندان تأثیری بر آن قوم نداشت؛ پس عباس(ع) بر ابنسعد نهیب زد که: «این حسین(ع) پسر دختر رسول خدا(ص) است که شما، یاران و اهل بیت(ع) او را کشتهاید و اینها فرزندان و عیال اویند که تشنه کامند. آنها را سیراب کنید که جگر آنها از تشنگی و گرما آتش زده است. از آن گذشته حسین(ع) خود فرموده است که بگذارید تا به دیار هند یا روم بروم و جایی غیر از حجاز و عراق را برای سکونت اختیار کنم.» سخن عباس(ع) در بعضی مؤثر واقع شد تا آنجا که برخی گریان شدند. امّا شمر گفت: «ای پسر ابوتراب؛ اگر تمامی روی زمین را آب گرفته باشد و آن در اختیار ما باشد، قطرهای از آن را نخواهید نوشید؛ مگر این که در بیعت بایزید در آیید». پس عباس(ع) بازگشت و برادر را از ماجرا با خبر کرد. در این هنگام بود که فریاد العطش کودکان به گوش ابوالفضل(ع) رسید، پس سوار بر مرکب شد و مشک و نیزهی خود را بر گرفته به سوی شط فرات حرکت کرد. اندک زمانی نگذشت که چهار هزار نفر از سپاهیان دشمن او را در بر گرفته هدف تیرهای خود قرار دادند، اما عباس(ع) به تنهایی در حالی که پرچم «حمد» بر روی سرش در احتزاز بود، با کشتن هشتاد نفر از آنان، آنها را پراکنده ساخت و سپس با آرامش تمام وارد شریعه فرات شد. روشن بود که او هراسی از این جمعیت بسیار به دل راه نداده است.
او مشتی آب برگرفت و تا نزدیک دهان آورد؛ اما همین که خواست آن را بنوشد به یاد تشنگی حسین(ع) و اهل بیت(ع) و کودکانش افتاد. پس آب را فرو ریخت و در حالی که این اشعار را میخواند:
یا نفس من بعد الحسین(ع) هونی و بعده لا کنت ان تکونی
هذا الحسین(ع) شارب المنون و تشربین بارد المعین
«ای نفس! زندگی بعد از حسین(ع) خواری و ذلّت است، و بعد از او نمانی تا این ذلّت را ببینی؛ این حسین(ع) است که شربت مرگ مینوشد و تو آب سرد و گوارا مینوشی؟»
مشک را از آب پر نمود و راهی خیمهها شد، لشکر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره نمودند، عباس(ع) در حالی که این رجز را میخواند:
لا ارهب الموت اذا الموت رقی حتّی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطّهر وقا انّی انا العبّاس اغدو بالسّقا
و لا اخاف الشّرّ یوم الملتقی
«مرا از مرگ باکی نیست چون فریاد زند، تا هنگام مقابله با شجاعان آنان را با شمشیر به زیر افکنم؛ من نفس خود را حافظ و نگهدارندهی پسر پیامبر(ص) قرار دادهام؛ من عبّاسم که سمت سقّائی دارم، و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم.»
با کوفیان به نبرد پرداخت تا اینکه نوفل ارزق دست راست او را از بدن جدا کرد، ابوالفضل(ع) مشک را بر دوش چپ خود نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت او در حالی که این رجز را بر زبان جاری ساخته بود:
و الله ان قطعتم یمینی انّی احامی ابداً عن دینی
و عن امامٍ صادق الیقین نجل النّبیّ الطّاهر الامین
«به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، من همیشه حامی دینم خواهم بود، و حامی امامی که در ایمانش صادق است، و فرزند پیامبر پاک و امین است.»
به راه خود ادامه داد تا اینکه حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرمایی کمین کرده بود شمشیری بر دست چپ او زد و آن را از بدن جدا کرد، آن حضرت(ع) مشک را به دندان گرفت و پرچم را به سینهی خود چسبانید و این رجز را خواند:
یا نفس لا تخشی من الکفّار و ابشری برحمة الجبّار
مع النّبیّ السّیّد المختار قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یا ربّ حرّ النّار
«ای نفس! از کافران مهراس، و به رحمت خدا شاد باش با پیغمبر که او مولای برگزیدهی خداست، اینان به ستم دست چپم را قطع کردند، پروردگارا! آنها را به گرمی آتش بسوزان.»
تا این که تیری بر مشک خورد و آبهای آن فرو ریخت. و تیر دیگری هم بر سینهی مبارکش اصابت کرد، و بعضی گفتند: تیر بر چشم حضرت(ع) نشست، و برخی نوشتهاند که عمودی آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد برآورد و امام(ع) را صدا زد.
امام حسین(ع) بر بالین عباس(ع) آمد و چون برادر را در آن حال دید فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی؛ الآن کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد»، پس در کنار او نشست و گریست تا اینکه عباس(ع) جان سپرد.[5] امام(ع) نتوانستند به واسطه جراحات بسیار عباس(ع) جنازه او را به خیمه منتقل کنند.[6]
عباس(ع) آخرین شهید از اصحاب امام حسین(ع) بود و بعد از او، کودکانی از آل ابیطالب که سلاح نداشتند، شهید شدند.[7] حضرت ابوالفضل العباس(ع) هنگام شهادت، حدود سی و چهار سال سن داشت.[8]
از عباس بن علی(ع) نیز به مانند بسیاری از شهدای واقعه کربلا در زیارت ناحیه مقدسه یاد شده و بر قاتل او لعن و نفرین شده است.
اوصاف جسمانی و کنیهها و القاب عباس(ع)
عباس بن علی(ع) دارای جسمی تنومند و قدی بلند بالا بود به گونهای که هنگامی که بر اسب سوار میشد، پای مبارکش به زمین میرسید. او در شجاعت بینظیر[9] و به سبب زیبائی چهره، به او "قمر بنیهاشم" لقب داده بودند.[10]
مورخان و نسبشناسان برای عباس(ع) کنیههایی را ذکر کردهاند که معروفترین آنها عبارتند از:
1-ابوقربة:[11] یعنی صاحب مشک آب
2- ابوالفضل[12]
او همچنین در زمان حیات مبارکش و نیز پس از شهادت به القابی معروف شده است که عبارتند از:
1-قمر بنیهاشم: به خاطر زیبایی خیره کنندهاش که چون ماه تابانمیدرخشید.[13]
2-الشهید: برخی از نسبت شناسان او را به این لقب شناختهاند.[14]
3-العبد الصالح:این لقب را امام صادق(ع) به عموی خود دادند و فرمودند: «السّلام علیک ایها العبد الصالح.» این لقب خود، گویای رفعت و عظمت مقام عباس(ع) است.[15]
4-سقاء:[16] این لقب زمانی به آن حضرت(ع) اختصاص یافت که قبل از جنگ دشمن آب را بر اهل بیت(ع) پیامبر(ص) بسته بود و تشنگی بر امام(ع) و یارانش فائق آمده بود. امام(ع) حضرت عباس(ع) را صدا زدند و او را همراه با سی سواره و بیست پیاده شبانه به سوی آب فرستادند نافع بن هلال پرچم بدست و پیشاپیش گروه حرکت میکرد که ناگهان عمرو بن حجاج زبیدی راه را بر آنان بست. یاران امام(ع) مشغول برداشتن آب شدند، در حالی که عباس(ع) و نافع با دشمنان میجنگیدند تا اینکه آب برداشته به سلامت به اردوگاه برگشتند.[17]
جایگاه عباس(ع) در نزد ائمه(ع)
درباره جایگاه حضرت ابوالفضل(ع) از طرف امام سجاد(ع) و امام صادق(ع) دو گونه روایت به دست ما رسیده است. امام سجاد(ع) میفرمایند: «خداوند عمویم عباس(ع) را رحمت کند که حقیقتاً از خود گذشتگی کرد و خود را فدای برادرش نمود تا جایی که دو دستش قطع شد و خداوند در بهشت به جای آن دو دست به او دو بال داده که به همراه فرشتگان پرواز میکند، همانطوری که خداوند برای جعفر بن ابیطالب دو بال در بهشت قرار داد. عباس بن علی(ع) در قیامت جایگاهی دارد که تمام شهداء به آن غبطه میخورند.»[18]
امام صادق(ع) نیز در توصیف مقام شامخ حضرت ابوالفضل(ع) فرمودند: «کان عمّنا العباس بن علی نافذ البصیره، عموی ما عباس بن علی(ع) دارای بصیرتی نافذ و ایمانی محکم و پایدار بود. او در رکاب امام حسین(ع) جهاد نمود و نیکو مبارزه کرد تا اینکه به شهادت رسید.»[19]
فرزندان عباس بن علی(ع)
عباس(ع) با لبابه دختر عبیدالله بن عباس بن عبدالمطلب ازدواج کرد[20] که حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای فضل و عبیدالله بود.[21]
نسل عباس(ع) از طریق عبیدالله ادامه یافت. عبیدالله دو پسر داشت به نامهای عبدالله و حسن.[22] از عبدالله نسلی باقی نماند؛ اما حسن دارای پنج پسر شد به نامهای عبیدالله که مدتی عهدهدار امارت مکه و مدینه بود و همزمان سمت قضاوت در این دو شهر مقدس را نیز به عهده داشت؛ و عباس که در خطابه و فصاحت شهره بود و حمزة الاکبر و ابراهیم جردقه که از فقها و زهاد و ادیبان به شمار میآمد و فضل.[23] هر یک از این فرزندان فرزندان فاضلی را از خود به یادگار گذاشتند که از جمله آنان میتوان به محمد بن علی بن حمزة بن حسن بن عبیدالله محدث معروف قرن سوم اشاره داشت.[24]