كلمات كليدي : تاريخ، امويان، طرماح بن عدي، امام علي عليه السلام، امام حسين عليه السلام، معاويه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
از چهرههای مشهور دوران صدر اسلام که از یاران باوفای امام علی علیه السلام بوده و دوران حکومت امویان را درک کرده، شخصیتی نامی و بزرگوار به نام طرماح بن عدی است. نام کامل او طرماح بن عدی بن جبلة بن عدی بن ربیعة بن معاویة بن الحارث بن معاویة بن ثور بن مرتع بن معاویة بن کندة بن عفیر بن عدی بن الحارث بن مرة بن أدد بن زید بن یشجب،[1] از قبیله طی و برادر حجر بن عدی است. او از صحابه نبوده است، بلکه باید وی را از تابعین دانست. وی هم چون پدر و برادر خود حجر، در شمار یاران باوفای امام علی علیه السلام شناخته میشود.[2] او از جمله کسانی است که بر تشیع خود پایبند بوده و در نهایت در رکاب امام حسین علیه السلام در کربلا به شهادت رسید. از او چندین بیت شعر نیز نقل شده است که با این وصف میتوان او را از شعرای قرن اول هجری دانست. بسیاری از مورخین نام و شخصیت او را در متون خود ذکر نکردند و تعداد کمی از نویسندگان به نامش اشارتی داشتند. در این مقاله سعی شده است که به زندگی و عملکرد وی با وجود منابع اندک پرداخته شود.
طرماح بن عدی در دوران امام علی علیه السلام
طرماح که از شیعیان امام علی علیه السلام محسوب میشود،[3] همیشه در جنگهای امام حضور داشته و در شمار کسانی بود که به امام نزدیک بوده و امام نیز در برخی موارد وی را به مأموریتهای مخفیانه میفرستاد که از جمله آن میتوان به بردن نامه از سوی امام به سوی معاویه بن ابوسفیان در بهبوهه جنگ صفین اشاره نمود.[4] او فردی بسیار نجیب و بزرگ بود. وی در مناظره با معاویه چنان با زیبایى و ظرافت و فصاحت و بلاغت سخن گفت که دنیا در چشمش تیره و تار شد.[5]
از مناظره او با معاویه میتوان فهمید که وی فردی دلیر و با فهم و ایمان بوده است و شهامت و تعصب وی به اهل بیت علیه السلام در این مناظره آشکار است. امام در نامه گستاخانه معاویه، پاسخی گران و سنگین به او داد و نامه را طرماح از سوی امام به شام برد. وقتی معاویه را دید گفت سلام بر تو ای پادشاه، معاویه گفت چرا مرا امیرالمومنین نخواندی که طرماح در جواب گفت مومنین ما هستیم، چه کسی تو را بر ما امارت داده که تو را امیر بخوانم؟ وی حتی موقع تحویل نامه جلو نرفت و منتظر شد معاویه خود به نزد او رود. او آن چنان زیبا و فصیح و شجاعانه جواب سوالات معاویه را داد که معاویه در حیرت ماند. با سخنان طرماح نزد معاویه ترس عجیبی به او دست داد و ناامیدی او را فراگرفت.[6] وقتی طرماح به سوی کوفه بازگشت، معاویه به اطرافیانش گفت: اگر من آن چه دارم را به شما بدهم، یک دهم خدمتی که این عرب بیابانی به علی علیه السلام نمود، را به من نخواهید کرد. عمرو عاص گفت: آری اگر آن فضیلت و نسبتی را که علی با پیغمبر داشت تو هم داشتی، ما به مراتب بیش از این عرب برای تو فداکاری مینمودیم؛ معاویه گفت: خداوند دهن تو را بشکند و لبهایت را پاره کند، به خدا قسم این حرف تو برای من گرانتر از سخنان آن عرب است و از شنیدن آن دنیا را بر من تنگ ساخت.[7] در واقع طرماح با سخنانش، بین نیروهای شامی اختلاف ایجاد کرد و موجب لرزهای شدید بر پیکره سپاه شام شد.
طرماح در دوران امام حسین علیه السلام
طرماح در میان قبیله خود دارای جایگاه رفیع و شریفی بود. در میانه راه کربلا، در منزلگاه «عذیب الهجانات»، چهار سوار از کوفه به امام حسین علیه السلام پیوستند که طرماح راهنما و یکی از آنان بود و چون حرّ قصد بازداشت آنها را کرد، امام علیه السلام اینان را یاران خود خواند و به شدت از آنها محافظت کرد[8]. در مسیر آمدن سوی امام، طرماح اشعاری را خواند که دلیلی بر شاعر بودن اوست. او میخواند: اى شتر من! از زجر ضربههایم ناراحت مباش، مرا قبل از سپیده صبح به مقصد برسان. با بهترین سواران و در بهترین سفرها، تا مرا به مردى برسانى که بزرگى و کرامت، در سرشت و نژاد اوست. او سرور و آزاد مرد و داراى سعه صدر است که خداوند او را براى انجام بهترین امور بدین جا رسانده است. خدایا تا آخر دنیا نگاهدارش باش.[9]
در همین منزلگاه، امامحسین علیه السلام برای آن که از بیراهه به کوفه برود، کسی را میخواست که به راه آشنا باشد. طرماح اعلام آمادگی کرد و در جلو کاروان حسینی به راه افتاد و ضمن حرکت، اشعاری را در منزلت شأن کاروانیان و پستی بنیامیه و دشمنان امامحسین علیه السلام زمزمه میکرد.[10]
طرماح به امام عرض کرد: با شما یاران اندکی میبینم و همین لشکریان حرّ در مبارزه با شما پیروزند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم که آماده جنگ با شما میشدند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی ندیده بودم، تو را به خدا سوگند! تا میتوانی به آنان نزدیک مشو.[11]
طرماح چون مردى هوشمند و روشنفکر و سیاستمدار بود، و به ظاهر به روند تاریخ و اوضاع و احوال جارى آگاهى داشت و مردمشناس بود با رفتن آن حضرت به سوى عراق مخالفت ورزید و پیشنهادى دیگر ارائه کرد.[12]
وی از روی خیرخواهی پیشنهادی به امام داد که: اگر میخواهی با من به سوی قبیله من بیا، چرا که در آن جا کسانی هستند که تو را یاری کنند که امام در جواب طرماح فرمود که گریختن و زن و فرزند را رها کردن برای من عار است.[13] طرماح گفت پس بیا به کوه بنی طی برویم، به خدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست. طرماح به امام تعهد داد که بیست هزار نفر طائی را برای جنگ خدمت امام میآورد.[14]
امام فرمود: خداوند تو و قبیلهات را جزای خیر دهد. ما و این گروه ـاصحاب حرّـ پیمانی بستهایم که نمیتوانم از آن باز گردم، معلوم نیست، عاقبت کار ما و آن ها به کجا میانجامد.[15] طرماح با سیاست و درایتی که داشت به امام خطر را گوشزد کرده بود؛ اما امام هدف دیگری را جستجو میکرد. او به بهانه خرید آذوقه و اموال برای خانواده از امام جدا شد و به امام عرض کرد که به زودی برمیگردد. اما نتوانست خود را به کربلا برساند و امام حسین با یارانش کشته شدند.
طرماح نسبت به امام معرفت خوبی داشت و خیرخواه صادقی برای امام علیه السلام بود تا آنجا که چند بار مورد دعای آن حضرت واقع شد، امّا رساندن آذوقه به خانواده و ترجیح دادن آنان به یاری امام علیه السلام و اولویتبخشی آنان در رفع گرفتاریشان، او را از فیض یاری امام معصوم علیه السلام محروم کرد. او زمانی که به عذیب هجانات رسید خبر شهادت امام را از سماعه بن بدر شنید.[16] اما شیخ طوسی نظر دیگری دارد. او در رجالش مینویسد طرماح با حسین علیه السلام همراه بود تا آن که میان کشتگان افتاد و در حالى که رمقى در بدن داشت، خویشاوندانش او را بردند و مداوا کردند و بهبود یافت. اما شوشترى هم چون طبری خلاف این را عقیده دارد و مىگوید: بلکه امام در راه به او برخورد و اجازه داد که نزد خانوادهاش برود و بازگردد؛ ولى او در راه بازگشت، خبر کشته شدن امام علیه السلام را شنید.[17] وی از این که به امام نرسید ناراحت بود و گریه میکرد. وی بعد از مدتی درگذشت.